راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

احسان طبری
سرنوشت این گالیله
ننگی است ابدی بر دامن ج.ا
تهران- روزبه محسنی

 

 نوشتار ما اشاره به تراژدی نفرت انگیز چند هزار ساله ای است كه بشر هنوز نتوانسته ننگ آن ر ا در همه كشورهای جهان از دامن خود بزداید و آن روایت سقوط انسان های بزرگ در جهنمی است كه كوتوله های سیاسی در عین ناتوانی از رقابت با این بزرگان برایشان تدارك می بینند تا با نمایش این ”سقوط“ در پیش چشم جامعه بتوانند چند روزی بیشتر تسلط خود را بر جامعه ای تداوم بخشند كه در گردش طبیعی خود نفی كننده نظام پرورنده كوتوله هاست. زنده یاد ف. م. جوانشیر در” كتاب تجربه 28 مرداد“ می نویسد:

خداوندان زر و زور هر بار كه به ضرب شمشیر و تازیانه و تزویر بر این جنبش ها پیروز شده اند مشتی كاتب دیوان خودفروخته را در كنار جوی خون مبارزان نشانده اند تا ”فتح نامه“ بنویسند؛ تاریخ را به سود ستم گران پیروز تحریف كنند و چهره درخشان ستم دیدگان به پا خاسته تاریخ ساز را با دروغ و بهتان بیالایند.

اعتراف گیری و نمایش سقوط دنباله این چالش ایدئولوژیك میرندگان طرفدار انجماد جامعه با واقعیت زنده پیش روست كه به هر تقدیر راه خود را از میان سنگلاخ ها خواهد گشود. احسان طبری نه اولین و نه آخرین نفری بود كه در این چنبره شیطانی فرو افتاد. هر بار كه چرخ این دستگاه جهنمی به گردش در می آید ذهن و اعصاب دگراندیشان را زیر چرخ دنده های خود می گیرد باز هم شاهد این ”اعترافات“ خواهیم بود و این بار احسان طبری بود كه به عنوان نماد جنبش توده ای در چنگ نیروهای سیاه اهریمنی افتاد كه حادثه ای به نام انقلاب اسلامی آنها را در مجموعه قدرت حاكم قرار داده بود و این مقاله روایت آن ماجرای تلخ و شوم است.
بدون شك مظاهر شكنجه و اعتراف گیری پس از احسان طبری بسیار است و بارها تكرار شده است. آخرین آنها وبلاگ نویسان بودند كه پس از آزادی از زندان آن چه را كه بر آنها رفته بود حكایت كردند و بر تمام آن اعترافات دروغین قلم بطلان كشیدند. بنابر این باید بستری را مطالعه كنیم كه انقلاب سال 1357 در آن به وقوع پیوست تا شناخت بهتری ازین بركشیدگان پس از انقلاب كه استخوان بندی دستگاه سركوبگر امنیتی را تشكیل می دهند پیدا كنیم.
فعال شدن نیروهای مذهبی در حیات سیاسی و اجتماعی ایران و در صف مخالف حكومت در آمدن آنها به طور عمده به عملكرد رژیم شاه در سال های 1340 و شروع اصلاحات آمریكایی "انقلاب سفید" بر می گردد. رژیم شاه در تلاشی سرسختانه می كوشید با فرو ریختن سریع و خارج از قاعده نظام اقتصادی و اجتماعی سنتی ایران ضمن رعایت برنامه اصلاحات دیكته شده توسط كندی، ایران را در همان چارچوب تقسیم كار جهانی قرار دهد كه غرب می خواست و بر اجرای آن توسط رژیم استبدادی شاه اصرار داشت. در جامعه ای كه با تزریق پول نفت كه به طور عمده محصول كار مردم ایران نبود بین سنت و مدرنیسم قلابی مهاجم معلق مانده بود؛ طبیعتا انگیزه های مذهبی كه ریشه در سنت داشتند جاذبه های بسیار پیدا می كرد و پایه اعتراض به حركتی شد كه با كمك استعمار خارجی سعی می كرد جامعه را به زور از سنت بكند و به مدرنسیمی بكشاند كه ایران را جزئی از بازار غرب می خواست تا تخصص نخبگان و بازوی كارگرانش در خدمت صنعت مونتاژی قرار گیرند كه تقسیم كار اردوگاه سرمایه داری غرب به سركردگی آمریكا می طلبید.
نیروهای سنتی و مذهبی كه به طور عمده در بازار و حاشیه شهرها مشغول كار بودند كاملا تحت تاثیر نهادهای سنتی و مهمترین بخش آن، روحانیت شیعه قرار داشتند. درتوسعه آمرانه و نا متوازن رژیم شاه مجال اندكی برای ایفای نقش به چنین افرادی داده شده بود و آنها بیشتر قربانی توسعه نامتوازن بودند تا سود برندگان از آن و طبیعی بود چنین در هم پاشیدگی نظام سنتی و نیز سرعت سرسام آور غرب گرایی رژیم شاه در آنها پتانسیل مقاومت شدیدی را ذخیره كند.همسویی بخشی از روشنفكران با رژیم شاه در خصوص پیشرفت صنعتی و تمایل به مدرنیسم و بهره جویی از مظاهر تمدن غربی نیز خط انفصالی بود كه نیروهای سنتی را از روشنفكران ملی و چپ گرای مخالف حكومت جدا می ساخت. فشار شدید ایدئولوژیك حكومت استبدادی شاه كه به كمك پاره ای از روشنفكران خودی می خواست ایران ساسانیان را بهشت از دست رفته ای تصویر كند كه ظهور اسلام آن را از رونق انداخته بود. این هدف باعث تشدید نفرت نیروهای مذهبی از جریان روشنفكری می گردید و در تمایل آنها به سركوب روشنفكران پس از انقلاب سال 1357 بی تاثیر نبود. همچنان که واکنش عمومی مردم ایران در برابر تلاش روحانیون حاکم برای خلاصه کردن تاریخ ایران در دوران سلطنت صفویه را شاهدیم.
سنت گرایان مذهبی در دوران شاه هم از طرف دستگاه ستمگر مدرن گرایی كه متجاوز به وادی مذهب بود و هم از طرف نو اندیشان دینی مانند بازرگان و شریعتی در خطر بود و هم خود را در رقابتی سخت با اندیشه چپ كه در قالب حزب توده ایران، سازمان فداییان خلق و نیز مجاهدین خلق به سازماندهی جوانان ناراضی می پرداخت می دیدند. همین منشا عقده حقارتی شد كه تسكین آن در زندان اوین در سال های پر تب و تاب انقلاب عملی شد.
عمل جنایتكارانه بخش باصطلاح" ماركسیستی سازمان مجاهدین خلق" در تسویه درون گروهی و قتل مجید شریف واقفی دیوار بی اعتمادی نیروهای اسلامی را با مبارزان چپ بلندتر و قطورتر ساخت و به تندروی افرادی در حاكمیت پس از انقلاب میدان داد كه حذف و سركوب چپ را هم به عنوان رقیب و هم به عنوان جبران انتقام می خواستند. در مطبوعات پس از انقلاب بارها این مسئله به عنوان "خیانت و پیمان شكنی كمونیست ها" از طرف نیروهای راست گرای حاكمیت اسلامی به كار گرفته شد.
غفلت نظام شاهنشاهی از پتانسیل عظیم تشیع در ایران كه همواره پس از حكومت صفوی در سطح و عمق جامعه حضور داشته و در حوادثی مانند حفظ استقلال ایران در برابر عثمانی و هجوم اقوام آسیای میانه چون ازبكها و ... و نیز در به صحنه آوردن مردم در حوادثی چون تحریم تنباكو و جنبش مشروطیت به كار گرفته شده بود باعث شد رهبری روحانیت مورد اقبال اكثریت قابل توجهی از مردم قرار گیرد.
در نظام شاهنشاهی برای اقشار حاشیه ای كه علاوه بر فقر مالی دچار فقر فرهنگی نیز بودند و چیزی جز سنت و آموزش های مذهبی نمی دانستند امكان ارتقا وجود نداشت و انقلاب57 با شعارهای برانگیزاننده خود برای "كوخ نشین ها" فرشته نجاتی بود كه می توانست آرزوهای سركوب شده آنان را تجلی بخشد. اقشار محروم اجتماعی مانند حاشیه نشین ها و وابستگان سطوح پائین سرمایه تجاری سنتی كه پیوند محكمی با نهادهای سنتی مذهبی داشتند، پس از پیروزی انقلاب سطوح پایین و میانی هرم قدرت دولتی را پر كردند. هیچ روشنفكر، مبارز سیاسی یا متفكر برجسته غیر وابسته به روحانیت نتوانست در حكومت پس از انقلاب نقش مهمی بازی كند و یا به مقام دولتی مهمی دست یابد؛ در حالی كه مشروعیت زدایی از رژیم شاه عمدتا به وسیله این روشنفكران و گروه های نظیر آنها در طول سال های حكومت خاندان پهلوی (1299-1357) صورت گرفته بود.
محرومیت تاریخی اقشار فرودست حاشیه ای، آان را به شدت تشنه موقعیت و انحصار طلب كرده بود و این انحصار طلبی و تشنه بودن برای قدرت میدانی برای ایفای نقش می خواست كه شور مذهبی به آن دامن زد و مقدمه انتقام تحقیری بود كه طبقات نوكیسه فرادست در جامعه شاهنشاهی بر زندگانی این افراد روا داشته بودند. تلاش برای جبران تحقیری كه بر آنان روا شده بود باعث شد تا آنها به كمال خشونت آفرینی برسند و تا سر حد ممكن به تسویه حسابی سهمگین دست بزنند و هیچ مخالفت و انتقادی را بر نتابند. آنها سربازان پیش قراول نگرش فقاهتی در حاكمیت جمهوری اسلامی ایران شدند و با سركوب تمام دگر اندیشان و ایجاد جو بسته در جامعه، امكان استمرار حكومت بخشی از روحانیت بر ایران را فراهم كردند.
ناكامی فاجعه آمیز انقلاب ایران در دستیابی به سه شعار استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی باعث گردید حاكمیت به راست چرخیده، با هراسی كه از رقبای سیاسی خود داشت و سابقه آن به زندان های زمان شاه می رسید تمام مجاری حكومتی، دانشگاهی، اقتصادی و اجتماعی را مسدود كند. راست گرایان افراطی به قدرت رسیده مجموع نیروهای خود را در بسیجی كامل به حركت درآوردند تا این انرژی تاریخی بر آمده از انقلاب را صرف تسكین عصبیتی قدسی مآب كنند كه در ساتری "خدا جویانه" می خواست تمام این "دنیای دنی" را به چنگ آورد و این خواستش تنها به كلام نبود، بلكه با قهر و غضب و در پی آن با بیرحمی ها و خونریزی های مكرر(و از آن جمله آن چه كه بر احسان طبری رفت) توانست ردای ریاست دنیوی بر ملت را كه اكنون عفن و خون آلود می نماید و از تمام مساماتش خون و گند بیرون می زند به تن پوشد.
وقوع جنگ و خطای رهبری مجاهدین خلق در شروع مبارزه مسلحانه با حكومت علاوه بر پرورش روح جمعی و ارتقا مبارزه طلبی آنان، فرشته نجاتی بود كه می توانست نتیجه را كاملا به نفع راست گرایان و نیروهای سركوبگر وابسته به آنان رقم بزند و این از عجایب تاریخ است كه شرایط را چنان مهیا كرد كه بدترین نتیجه به دست آمد و بر تخته پوست آیت الله طالقانی سید اسد الله لاجوردی نشست.

در سال 1357 تفسیری از تشیع به عنوان ایدئولوژی یك جنبش اجتماعی عظیم برای بر اندازی رژیم سلطنتی و بر پا داشتن جامعه ای مستقل و آزاد از حمایت اكثریت مردم ایران برخوردار شد و هیچ جریان سیاسی واقع بین و از جمله حزب توده ایران نمی توانست این واقعیت را نادیده بگیرد. طبری آرزو می كرد بتواند با این جنبش ملهم از تشیع زبان مشتركی در خصوص اصلاحات اجتماعی و اقتصادی پس از انقلاب بیابد و این آرزوی تاریخی را در مقاله ای مشهور به نام "سوسیالیسم علمی و بینش توحیدی " بازتاب داد. بخش هایی از پیشنهادهای حزب توده ایران نیز در قانون اساسی مصوب سال 1358 انعكاس یافت ولی حاكمیت برخاسته از انقلاب یكپارچه نبود و قدرت جناح راست بسیار بیش از جناح واقع بین و روشن بین نظام اسلامی بود.
در كشور ما احسان طبری به عنوان نظریه پرداز برجسته جنبش توده ای باسابقه ای پنجاه ساله شناخته می شد و بیشترین تعداد كتاب و مقاله در این سال ها از قلم او تراویده و در سال 1360 پس انقلاب در چند مناظره تلویزیونی در برابر مصباح یزدی و دكترسروش خوش درخشیده بود و وجاهت ستودنی و جاذبه عمیق شخصیتی اش، او را بسیار فراتر از سایر رهبران جنبش چپ در ایران قرار می داد و از همین رو تاریك اندیشان در شكستن او به هر حیله و وسیله ای عزم استوار كردند.
طبری در سی سالگی در كتاب "شكنجه و امید" آرزوی بزرگ خود را چنین تصویر كرده بود:
"در زیر باران چركین زندگی و در چنگ طوفان ستمكار آن، به افق خاكستری چشم دوخته ام؛ تا كی نخستین پرنده امید پرواز كند و سایه كرانه آرزو پدیدار شود. قلبم از بسی بیم ها و امید ها می طپد.آتش آرزویی در وجودم زبانه می كشد.عطش خوشبختی و وارستگی مرا به وجودی متجسس و مضطرب بدل ساخته. در شب دیجور، همراه همنوعان جوینده و پژوهنده خویش به سوی مطلع خورشید می روم و مانند آنها بار سنگین انسانیت را بر دوش های خسته خویش می كشم."
و چشم اندازی از گذشته بشر وآینده ای را كه انتظار داشت پیامبرانه چنین مجسم ساخت:
"اكنون كه آمال و آلام خود را ثبت می كنم چشمی به گذشته نكبت بار بشر و چشمی به آینده خلاق او دارم. به آن نسل های گذشته كه در زیر لگد چاكران اهریمن آذین دارها، طعمه شعله ها گردیدند و در سایه زندان های نمناك و از زجر شكنجه های درناك در هم شكسته و خمیده شدند و آن ها كه با بی پروایی كلمه حق را علی رغم خطرات مرگ بار گفتند درود می فرستم.
شهامت آن ها است كه به مثابه شعله ای وجود ما را گرم می كند...........
آیندگان ما روزی خواهند دانست كه ما و گذشتگان برای چه شكنجه دیدیم و به چه چیز امید داشتیم.......
امید ما در آن است كه روزی روی استخوان های ما بشر آزاد شده ای پای كوبی كند. در مقابل این منظره قدسی است كه تمام لعنت های این زمان بركت می یابد. در مقابل این رویای طلایی است كه تمام كابوس های گذران كنونی ما تحمل پذیر می شود. دیر یا زود باید شراع كشتی را به قصد دیار فراموشی گشود . در آن هنگام كه غوغای وجود ما خاموش شده این اوراق از شكنجه و امید من و هزاران امثال من حكایت خواهد كرد."

سالها بعد هنگامی كه در نظام بر خاسته از انقلاب 57 به شكنجه گاه افتاد، در آزمون سخت و جانفرسایی گرفتار آمد كه چون عبور سیاوش از آتش بسی دشوار می نمود.او در مقاله ای سرنوشت شوم گالیله را تصویر كرده بود:

"برای آن كه گالیله در اعتراف به خطا تردید نكند دستگاه های شكنجه را به او نشان دادند.
...... سپس او را(پس از اعتراف به "خطا") به حال خود گذاشتند تا در سال 1642 در 76 سالگی هنگامی كه نابینا بود، جهانی را كه نتوانست در آن سخن علمی مورد اعتقاد خود را بگوید و با سینه گشاده در آن تنفس كند برای همیشه ترك گفت. ولی تاریخ پیر در مسیر خود عنود است. حقیقت مانند پریروی جامی تاب مستوری ندارد و اگر در را به رویش ببندی سر از روزن بر خواهد آورد."
آیا طبری هنگامی كه داستان توبه گالیله را می نوشت نظر به همه گرفتار شدگان در چنبر شكنجه نداشت؟ كسی چه می داند؛ شاید به یك پیش آگاهی در خصوص سرنوشت خود رسیده بود و در قالب داستان گالیله حدیث خود را حكایت می كرد ........
عاقبت آزمون عبور از آتش فرا رسید و دشنه بر سینه اش نهادند تا بگوید آن چه را كه چون اویی هرگز نمی توانست بگوید و با این اعتراف چیزی را به مردم ایران بباوراند كه خود هرگز بدان باور نداشت و تمام عمر خود علیه فریب هایی از این دست رزمیده بود:
"بد خواهان نگرانند كه تا كی از فشار دشنه به سینه فریادبر آورم. ولی دلاوری در خاموشی است."

فشار شكنجه و آزار روحی تا بدانجا گسترش یافت كه بر مقاومت پیر خردمند و رنج كشیده چیره شد و او را در هم شكست. كلمه های دست چین شده سخیف را در مقابلش گذاشتند تا بگوید و تاوان پنجاه سال مبارزه در راه حقیقت و عدالت را پس بدهد. پیر خردمند را، در هم شكسته در همان تلویزیونی نمایش دادند که تنها چند سال قبل از آن در برابر سروش و مصباح یزدی انسانیت و علم و دانش و منطق را یکجا به نمایش گذاشته بود. می خواستند انتقام شكست خود را در عرصه اندیشه و تفكر را از او بگیرند. این "نمایش" خیلی زود و در تکرار خود با چهره های دیگر در تلویزیون به جای نفی شخصیت احسان طبری، سر افكندگی برای رژیمی به بار آورد كه می خواست با چنین روشهایی "حقانیت حکومت" خود را ثابت كند.
طبری پس از ماه شكنجه ای که اخیر حسین شریعتمداری در برنامه اخیر تلویزیونی مربوط به خاطرات سالگرد انقلاب به آن اعتراف کرد، شكسته و نژند چنین گفت:
"اینجانب احسان طبری 67 ساله، عضو سابق حزب منحله توده، عضو سابق هیئت سیاسی و هیئت دبیران، مسئول شعبه ایدئولوژیك و عجالتا زندانی هستم......
پیدایش اندیشه های انتقادی من نسبت به ماركسیسم نتیجه یك تحول خلق الساعه نیست. بلكه حاصل تفكر دور و دراز رنج آوری است كه در زندان به دست آوردم. عوامل سه گانه زیرین، در این روند روحی موثر بوده است:
اول؛ تكانی كه حوادث مربوط به "حزب توده" و افشاگری های فردی و جمعی رهبران و اعضای آن در تلویزیون و رادیو در من پدید آورده بود......
دوم؛ كتب و نشریاتی كه در زندان مطالعه كردم، محرك دیگر در جستجو شد، كتب را زمانی به دست آوردم كه قسمتی از راه را پیدا و طی كرده بودم. در میان آنها آثار علامه فقید "طباطبایی"،شهید آیت الله مطهری را بخصوص یاد آوری می كنم.......
"مقالات فلسفی، علل گرایش به مادیگری، شرح منظومه مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی و غیره.....این مطالعات همراه با تفكر و تامل بود و زمینه آماده شدن را در من آماده تر كرد.
سوم؛ برخورد من با برادران مسلمان و بحث و مذاكره با آنهاست."
در همین چند خط، طبری همه چیز را گفت. این که در زندان زیر فشار بحث و مذاکره است( همان که شریعتمداری اکنون اعتراف کرده است)، در عرض سه ماه مطالعه در زندان(!) و نه 50 سال مطالعه و حتی خواندن همین آثار در خارج از زندان، منطق آقایان زندانبان را پذیرفته و دوران رنج آوری را طی کرده است. همه آنچه که باید به زبان اشاره گفته می شد، در همین چند جمله گفته شده بود.

داستان مطالعه آثار "شهید مطهری" و تاثیر جادوئی آن در"به راه راست آوردن زندانی" ساده لوحی طراحان این "شو های تلویزیونی" را نشان می داد. آثار آیت الله مطهری در سالهای پیش از انقلاب با آزادی كامل چاپ و منتشر شده و در دسترس همگان قرار گرفته بود و هرگز از سوی رژیم شاه سانسور و یا ممانعتی در باره ایشان به واسطه دوستی با دكتر حسین نصر( رئیس انجمن سلطنتی فلسفه) اعمال نشد. در مورد زنده یاد به آذین هم همین "استدلال" به كار رفت و مطالعه آثار شهید مطهری دلیل برگشتن از آیین و شركت در شوی تلویزیونی از زبان قربانی عنوان گردید. خنده دار است که همین آثار خلاق و جادوئی حالا یا در جمهوری اسلامی تجدید چاپ نمی شوند و یا با اما و اگر وزارت ارشاد روبرو شده اند!
اعتراف گیران آنقدر هوشیاری نداشتند تا دریابند ادعای تغییر ایدئولوژیك افرادی چون طبری و به آذین با "دلیل خواندن آثار مطهری" تا چه اندازه مضحك است و چرا این آثار كه قبل و پس از انقلاب به كرات منتشر شده بود نتوانست قبل از به زندان افكنده شدن در تغییر اندیشه افراد موثر باشد و فقط در فراموشخانه زندان اوین و شكنجه گاه توحید(كمیته مشترك ضد خرابكاری رژیم شاه) آن هم با به كارگیری سلول انفرادی و "مصاحبت" جنایتكارانی چون حسین شریعتمداری و رحیم پور ازغدی معجزه گر می شود؟
طبری سالها پس از نوشتن "شكنجه و امید" و آن هنگام كه گرد پیری بر چهره اش نشسته بود، خلاصه تقطیر شده ای از وجود نازنین خود و آرمان های خویش را با نثری شاعرانه در كتاب "با پچپچه پائیز" برای ما به ارمغان گذاشت. به مهمترین نجواهای این اثر گوش فرا دهیم:
"خواستم انسان باشم و دو سپاه را بر خویش انگیختم: ستم ونادانی و آتش از دو سنگر بر خویش گشودم: آشنا و بیگانه. چنگال ددان نداشتم. منقاركركسان نداشتم. با نیش كینه نبودم. با خارائی در سینه نبودم. از ناورد گریختن نخواستم با نامرد آمیختن نجستم. بند حقیقت پاگیرم شد. صور سرنوشت آژیرم شد. بكوب ای طبال كه دوران چرخش است: گردباد خون بر خاك. طوفان نوح در روح آدمی. رزمی است كه رستمانش بایستی. بحری است كه سند بادانش شایستی و من در این كولاك شراعم سخت ناچیزاست.
بدخواهان نگرانند كه تا كی از فشار دشنه بر سینه فریاد برآورم. ولی دلاوری در خاموشی است. خردمندی در یافتن است......
در زهدان انتظار دیری زایش را بیوسیده ام. از رگ رگم آتش می گذرد. از بسیاری شیفتگی، از نصیب خویش بیزاری جستم. فریاد زدم: "به بیراهه نرویم!" كمتر كسانی آن را جدی پنداشتند. در سایه زبان گنجشكی نشستم. كبوتری فرا پرید و گفت : "ورد خود را هزاران بار تكرار كن تا زبانت چوبینه شود، روده ها بخشكد، قلبت چون اسفنجی مرده بچروكد. مغزت به خاك و سینه ات به خون بدل شود. از دار لعنت بیاویزندت. چشمانت را بر كن و چون وزغی كور جستن كنان به دنبالشان برو و آنها را از طلسم شیطان بر حذر دار!" من نیز چنین كردم و همرهان بسیاری با من بودند.
 

************************

ای مستان غرور و شهوت! من در دكانچه نزولخواری شما نخواهم نشست. این سفره پولك ها و عروسك ها را به باد دهید! با دلی مالامال از آتش و خون آمده ام. پیامی سهمناك دارم تا همه ابعاد واژگون شوند. همه خوارشدگان بالا بیافرازند. من ریاضیات خرد و شاغول تجربه را جانشین عزایم خوانی عهد عتیق خواهم ساخت. بر بساط گسترده می تازم تا شما را به خود آرم...
و آن جماعت، آدمك های خنده آور خود را بر سینه فشردند و گفتند: این مرد دیوانه خطرناكی است: همه رسولان آینده دیوانگان خطرناكند. همه پیام آوران دگرگونی را باید در خاك كرد. همه منكران بت های موجود را باید به صلیب كوبید. چنین كردند و خرسند شدند. اما بانگ چندش آور خنده ای آنها را لرزاند. سوار دراز گیسو آنجا بود. سوار درازگیسو پیوسته آنجاست و هذیان هول آورش كه آرامش افیون را می آشوبد پیوسته آنجاست...
مرا ببخش ای نبیره من! با رویای نوشخند تو زیسته ام. درگوشه ای نا خواسته ای از زمان، در دخمه نا ساخته از مكان و مانند كیمیاگران و اكسیر سازان پندار بافتم تا از آن حقیقت بزاید. هر آغازی خطر كردن است و آرزو پروردن.
در آستان اطلسین سحرگاه من مسافر شب پیما چون تندیسی فسردم، ایستادم، خم شدم، نشستم،خفتم، جان دادم، خاك شدم بادم افشاند و به دست چرخش جاوید سپرد تا به لبخند پیروزی انسانی تو بنگرم. ای نبیره من!
نصیب من آسیب بود و توشه من نبرد. در گلزارهای رامش خود بر خارآگینی من تسخر مزن! سرنوشت نیای تو و نیاكان تو آسان نبود. دیری است می گفتم. دیری است می دانستم."
 

****

بخشی از رنج ها و آلام طبری از لابلای صفحات دو كتاب شعری كه پس از به زندان افتادنش منتشر شده با وجود كنترل های عوامل امنیتی به بیرون تراویده است. در دو كتاب شعر او به نام "لابه و تفكرات تنهایی" و "آذرستان" به قطعاتی بر می خوریم كه نشان دهنده رنج عمیق مردی است كه زندگانیش را صرف حقیقت و عدالت كرد و در نظام اسلامی به كیفر آن تلاش انسانی چنین سرنوشت شومی یافت.

غمنامه زندگی
"هر آن، با ایستادن طپش دل و نبض مغز، صاعقه ای رخ می دهد و رشته پوك زندگی می گسلد. غمنامه زندگی رو به پایان است. غمنامه ای بود شگرف، ترسناك، وهم آمیز، دردآور! سرشار از تقلاهای پوچ و خود باخته. پر از انتظارهای عبث و امید های نا برآورده. مردی سرگردان، متحیر، ما بین نبوغ و ابلهی، با خورجینی انباشته از كاغذهای باطله. و اینك در آستانه هفتاد سالگی در زندان انفرادی، در انزوای روحی، آرزومند یك دیدار با همسر سالخورده اش در پس میله ها. بدرود ای زندگی، ای شهد تلخ! ای شهاب زود گذر! ای هذیان های دیوانه وار! ای فرزند زمان كه پدرت ترا چال كرد، بی سنگ نشانی، در این معبر بزرگ و غبار آلود انسان ها."
در شعر مویه از كتاب آذرستان، که اشارتی است به "آذر" همسرش، نفرت را باز می تاباند:

مویه

بعد از تو
همه چیز سیاه است
و سایه نارون آرامشی ندارد
خورشید همچنان تابنده است
و تو نیستی كه ببینی
بعد از تو
باز هم نیلوفران گل می دهند
و آب در بستر رود جاری است
و برق فلس ماهی ها چشم را می نوازد
و تو نیستی كه ببینی
من خسته ام و دژم
این قلب شكسته را نیز مرهمی است
و همان بهتر كه تو نیستی
تا ببینی.......

3 /5/1367

وقتی مردی چون او كه در تب آزادی می سوزد، به زندان می افتد؛ با همه ناملایماتی كه بر او می رود از یاد آزادی غافل نیست و افسوس می خورد چرا حتی به اندازه گنجشكانی كه فضای مختنق اوین را از جیك جیك خود می انبارند آزاد نیست:

گنجشگ ها
"در باغچه خزان زده فوج فوج گنجشك های شیطان و فرز، دائما از سیم خاردار بالای دیوارها چون آبشاری، به باغچه و درختچه هایش، از آنجا بار دیگر به سیم های خاردار دیوار مقابل در پرشند: جیك جیك كنان، لی لی كنان، پرپركنان، بی آرامش، دانه برچینان، گاه از آب اندكی كه در چاله ای گرد آمده، می نوشند و سپس به این سو و آن سو می روند. در چند لحظه ای كه در این باغچه، لنگان، غمزده، متفكر و تنها در گردشم، از تماشای آنان، از دنیای پر جوشش آنان غافل نیستم.
در این حیطه محدود زندان، این پرندگان كوچك آزادی مطلق خود را می یابند. در واقع هیچ چیز آنان را مانع نمی شود. در فضای دودآگین ابرهای زمستانی، در لاژورد آسمان، به سوی قله های نزدیك برفین البرز، همراه قمری ها و كلاغها، جولان می دهند. تماشای آزادی بی بند آنها حسرت را در دلم بیدار می كند. من هم می خواستم یا با جسم خود یا با روح خود پرواز كنم و از روی این شاخه دقایقی سپری، به سوی سامان های عطرآگین ابدیت بال بگشایم. "
طبری از دردی جانكاه كه در سینه دارد می گوید واز مرگ زود رس خود كه در دوران حیات او رخ داد آذر به دل دارد:

سینه می سوزد

عشق جز غم نیست
و هجران نفس عشق است
********
چشمان تو
دو چراغ فروزان است
كه شب تاریك مرا روز كرده اند
********
پیشانی تو
كتاب رنج من است
و لبانت طراوت هستی
********
تو نیستی
و من دیر گاهی است كه مرده ام
و این سینه در فرقت تو
آذر به دل دارد......
آذرستان 1/6/1367


راه توده 126 12.03.2007
 

 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت