راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

نقش 3 شخصیت
در انقلاب 57
خمینی- بازرگان- کیانوری
ن. کیانی
 

آنچه را تاریخ قضاوت خواهد کرد، آنست که انقلاب 1357 سه چهره برجسته و تاثیر گذار در جهت سمت گیری آن داشت: آیت الله خمینی، مهدی بازرگان و نورالدین کیانوری.
بعبارت دقیق تر، دوران تدارک جنبش انقلابی در ایران، سه چهره بزرگ درون خود پرورش داد که این سه بطور کامل مهر و نشان این انقلاب را بر خود داشتند و مهر و نشان خود را بر انقلاب نیز زدند. در واقع جنبش انقلابی مردم ایران به این سه تن اجازه داد که ظرفیت های پنهان و توان رهبری سیاسی و قدرت اقناعی خود را آشکار سازند. بدون وجود چنین جنبشی، این سه چهره و توانایی هایشان عمیقا ناشناخته باقی می ماند.
اهمیت این سه چهره و نقش تاریخی آنان در اینجاست كه هر سه آنان به شیوه خاص خود، در چارچوب تاریخی ویژه خویش، بنوعی اندیشمندان و چاره اندیشان تجربه تلخ انقلاب مشروطه و برآمد دیکتاتوری رضاخانی و سپس محمدرضا شاهی بودند. از اینرو برای درك دقیق جایگاه تاریخی این سه چهره باید به دورتر، به دوران تدارك انقلاب مشروطه رفت.

از زمانی كه مسئله تحول ، مسئله اصلاحات ، مسئله پایان دادن به عقب ماندگی ایران در ذهن روشنگران و اصلاحگران دوران پیشامشروطه طرح شد، همه آنان با یک گره، با یك تناقض روبرو شدند: اصلاحات و تحولات اجتماعی در ایران نیاز به موافقت و همراهمی مردم دارد و مردم زیر نفوذ مذهب و روحانیت هستند. از اینجا، دو فکر ، دو خط ، دو گرایش بیرون آمد که تمام تاریخ پس از مشروطه و حیات سیاسی در ایران تا انقلاب بهمن و حتی پس از آن زیر نفوذ این دو فکر و این دو گرایش قرار گرفت. یک فکر و یك گرایش از این تناقض نتیجه می گرفت که پس برای انجام تحولات باید روحانیت و مذهب را به سمت اصلاحات جلب کرد. گرایش دیگر به این نتیجه رسید که برای انجام اصلاحات باید ریشه نفوذ روحانیت و مذهب را بر توده مردم قطع کرد. از خلال نبردها و فراز و نشیب ها و پیروزی ها و شكست ها، سرانجام گرایش دوم غلبه كرد. ایستادگی شیخ فضل الله نوری دربرابر انقلاب مشروطه و سپس اعدام وی نماد این تناقض است. ظهور رضاشاه كه چند سالی پس از اعدام شیخ فضل الله بود، هم نشانه و هم نتیجه غلبه گرایش دوم بود. رضاشاه بدین شکل خود را در تداوم انقلاب مشروطه، در ادامه اندیشه اصلاحگران دوران مشروطه نشان داد. اینکه بخشی از روشنفکران مترقی و اصلاح طلب و حتی چپ، رضاخان را باور کردند و تا مدتی با او همراهی كردند ناشی از همین امر و در نتیجه آن بود که آنان از جلب روحانیت و مذهب به سمت اصلاحات ناامید شده بودند و یا اصلا به ضرورت آن اعتقاد نداشتند. بدینسان رضا شاه یك شكاف مذهبی و غیرمذهبی، میان روشنفكران و روحانیان را در ایران پایه گذاشت. این شكاف چنانكه گفتیم از قبل در ذهن روشنگران و اصلاحگران بوجود آمده بود ولی رضاشاه روی این موج سوار شد و آن را در شكل تقسیم بندی مذهبی و غیرمذهبی بصورت یك ایدئولوژی رسمی حكومتی درآورد. رضا شاه ناسیونالیسم ایرانی را چاشنی این تقسیم بندی مذهبی و غیر مذهبی كرد و با تمجید از ایران پیش از اسلام به این ناسیونالیسم كه خود را پرچمدار آن وانمود می كرد رنگ غیرمذهبی و حتی ضد مذهبی زد.

تاثیر این گرایش فكری دوران انقلاب مشروطه و پیش از آن و مهر و نشانی كه رضا شاه بر آن زد بسیار ژرف تر و گسترده تر از آن چیزیست كه تصور می شود. در واقع حكومت در ایران در تمام دوران پس از مشروطه ، چه در زمان رضا شاه ، چه محمدرضا و چه امروز- به جز چند سال كوتاه اولیه پس از انقلاب - بر روی ایجاد شكاف مذهبی و غیرمذهبی به حیات خود ادامه داده است. حكومت در ایران به این شكاف یك پایه طبقاتی داده است و آن را بصورت تضاد میان قشرهای متوسط و سرمایه‌داری كوچك ملی با توده های تهیدست و زحمتكش معنا كرده، بنام دفاع از یكی بر ضد دیگری وارد میدان شده، در دوره ای این را برضد آن و در دوره ای دیگر آن را برضد این تحریك كرده است. حكومت در پشت این سیاست توانسته طبقه حاكمه وقت را - مالكان و فئودال های بزرگ در زمان رضاشاه، سرمایه‌داری وابسته در زمان محمد رضا و بالاخره ائتلاف سرمایه‌داران بزرگ نظامی ، دولتی و تجاری امروز - از زیر فشار جنبش متحد زحمتكشان و قشرهای متوسط نجات دهد.

برای آنكه ببینیم تا چه اندازه شكاف مذهبی و غیرمذهبی در ذهن جامعه روشنفكری مشروطه طلب ایران ریشه دار گشت و چگونه رضا شاه توانست از این شكاف بسود تداوم حكومت خود استفاده كند می توان به یك نمونه ساده و شناخته شده "كشف حجاب" اشاره كرد. روشن بین ترین و آگاه ترین روشنفكران ایران كشف حجاب را اقدامی نیم بند در سمت آزادی زنان به حساب می آوردند. ذهن آنان در نتیجه اسارت در تقسیم بندی مذهبی و غیرمذهبی مانع از آن شد كه درك كنند كشف حجاب نه تنها اقدامی نیم بند در سمت آزادی زنان نبود، بلكه اقدامی تمام بند در سمت اسارت آنان بود. آنان نتوانستند ببینند كه آنچه در جریان كشف حجاب انجام شد آزادی حجاب و پوشش نبود، بلكه اجباری شدن بی حجابی بود و تفاوت میان این دو از زمین تا آسمان. اگر آزادی حجاب می توانست امری مترقی باشد اجباری شدن بی حجابی رضاشاه كاملا واپسگرایانه بود. چرا رضاشاه بجای آزاد كردن حجاب، بی حجابی را اجباری كرد؟ دلیل آن درست در همان شكاف مذهبی و غیرمذهبی بود كه او آن را پایه ایدئولوژیك حكومت خود قرار داده بود. وجود صدها و هزاران زن با حجاب در خیابان ها به معنای انفراد ایدئولوژی مذهب زدایی رضاشاهی در جامعه بود. رضاشاه نمی خواست این زنان را در خیابان ها و كوی برزن ببیند. برای اینكه انفراد حكومت و ایدئولوژی آن معلوم نشود، برای خانه نشین كردن زنها یك راه بیشتر پیدا نشد: اجباری كردن بی حجابی. رضاشاه می خواست خیابان ها تنها در اختیار آن چند صد زنی باشد كه این بی حجابی را پذیرفته اند. آزادی حجاب نه فقط این خواسته را تامین نمی كرد بلكه حضور چندصد زن بی حجاب در كنار هزاران زن چادری انفراد حكومت را بیشتر نشان می داد. اجباری كردن بی حجابی زنان همان نقشی را داشت كه اجباری كردن كلاه پهلوی مردان. ظاهر جامعه، خیابان، باید تایید ایدئولوژی حكومت رضا شاه باشد نه اینكه با جامه خود، با پوشش خود این حكومت را به چالش و مبارزه كشاند. درست همان مشكلی كه جمهوری اسلامی امروز با آن روبروست و هر روز یك طرح مقابله با بی حجابی و كم حجابی و بدحجابی را كشف و اجرا می كند و رضاشاه نیز طرح خود را بصورت فرستادن پاسبان ها برای كشیدن چادر از سر زنان اجرا می كرد. نه برای رضا شاه مهم بود و نه برای رهبران جمهوری اسلامی امروز مهم است كه مردم در سر چه فكر می كنند، در خانه چه می پوشند و چگونه رفتار می كنند. آنچه برای هر دو آنان مهم بود و هست آن است كه مردم حق ندارند با جامه خود اقتدار ایدئولوژیك حكومت را زیر سوال ببرند. خیابان باید عرصه تجلی این اقتدار باشد. بدینسان رضاشاه میلیون ها زن ایرانی را از نفس كشیدن در هوای خیابان محروم كرد تا اقتدار ایدئولوژیك حكومت خود را ثابت كند. البته بعدها و پس از سقوط رضا شاه، زمانی كه حكومت در ایران از نظر ایدئولوژیك متزلزل بود آزادی حجاب جای بی حجابی اجباری را گرفت كه تاثیراتی مثبت و مترقی داشت. ولی آنچه پیش از آن روی داد نشان می دهد كه چگونه رضا شاه توانست بر روی شكاف مذهبی و غیرمذهبی سوار شود و یكی از واپسگرایانه ترین سیاست های حكومت برای خانه نشین كردن میلیون ها زن ایرانی را بعنوان اقدامی مترقی جا بزند.
رضا شاه بدین شكل یك شكاف تاریخی میان مذهبی و غیرمذهبی، میان روشنفكران و روحانیان، میان قشرهای متوسطی كه با اندك امتیازاتی به آنان بال و پر می داد و توده های محروم جامعه ایجاد كرد. شكافی كه دولت های بعدی ایران همه در رخنه ها و زاویه های آن لانه كردند و از این طریق حكومت كردند و حكومت می كنند. درست در همینجاست كه اهمیت تاریخی سه چهره خمینی ، بازرگان و كیانوری روشن می شود. همه آنان در ادامه آن گرایش تاریخی انقلاب مشروطه هستند كه می كوشد مذهب را با خواست اصلاحات و تحولات آشتی دهد. هر سه آنان ، نقد ایدئولوژی رضاشاهی و محمد رضاشاهی هستند. هر سه آنان به شكل و شیوه خاص خود می خواهند شكاف میان روشنفكران و توده مردم را پر كنند و از این طریق پایه تاریخی حكومت را در ایران متزلزل و راه را برای تحولات باز كنند.
(در شماره آینده راه توده، بخش بعدی این مقاله تحلیلی را منتشر می کنیم.)


راه توده 172 12.04.2008
 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت