راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

کودتای 22 خرداد
پرده ها را از برابر
چشمان مردم و حکومت کنار زد
 

کودتای 22 خرداد دهها پرده را از برابر چشمان ملت ایران و حتی حاکمیت کنار زد و پاسخ بسیاری از سئوالات و ابهامات را داد. این که حاکمیت متزلزل، با این کودتا کدام پرده ها از برابر چشمانش کنار رفت و درسی گرفت یا نگرفت؟ می تواند به سیستم گذشته حکومت کند و یا نکند؟ در آینده و با تشدید تضادها و برخوردهای درون حکومتی بیشتر از امروز مشخص خواهد شد. اما این که مردم در پس پرده های کنار رفته چه دیدند، نیاز به انتظار و آینده نیست.
در باره حاکمیت، ما اعتقاد داریم نماز جمعه توام با بغض و حالت نیمه گریه رهبر جمهوری اسلامی که در اولین هفته پس از کودتا برپا شد، بسیاری پیام ها داشت. این که علی خامنه ای در این نماز فرمان خشونت و سرکوب داد، نه از سر قدرت، بلکه از موضع ضعف و شتاب و ناتوانی در پاسخگوئی به خواست توام با اعتراض میلیون ها ایرانی بود. او در پس پرده هائی که با کودتا از برابرش کنار رفت فروپاشی تمام توهماتش را مشاهده کرد. نفرت عمومی علیه خود را دید، او که سالها از یورش فرهنگی غرب گفته بود و با همین "لولو" دهها روشنفکر و دگراندیش کشور قربانی شدند، مطبوعات بسته شدند و قلم ها و قدم ها شکسته شدند، یکباره با شال سبز، شعار الله اکبر و "یاحسین، میرحسین" روبرو شد. او که بارها از بسیج 20 میلیونی سخن گفته بود و زیرپایش سجاده پهن کرده و عده ای را بعنوان فدائی روی زمین دراز کرده بودند تا جای پای او را ببوسند، ناگهان در سطح شهرها با مشتی اوباش چماق بدست، چاقوکش حرفه ای، قمه زن، منحرف جنسی و آدم کش حرفه ای بعنوان بسیجی موتور سوار روبرو شد. او که باورش شده بود "فصل الخطاب" است، ناگهان با مجسمه با سر سقوط کرده خود روبرو شد و شعار "مرگ بر دیکتاتور" را علیه خود یافت. کارنامه آنچه حاکمیت، پس از کودتا و با کنار رفتن پرده توهمات و آرزوها و تخیلات و رویاهای خود با آن روبرو شد، اکنون بحث ما نیست. این بحث می ماند برای آینده و گفتن سخنی جامع تر. ما اشاره به 100 کردیم، تا بدانیم که 90 هم در شکم این 100 است.
اما مردم و بویژه نیروهای سیاسی در پس پرده هائی که با کودتای 22 خرداد فرو افتادند چه دیدند.
- آن خیال باطلی نقش برآب شد که معتقد بود اگر خاتمی به وقت سکانداری ریاست جمهوری صریح تر از مشکلاتش گفته بود و یا اگر مردم را به میدان فراخوانده بود، کار به روی کارآمدن احمدی نژاد نمی کشید و همه چیز تمام می شد.
- این که مجلس ششم اگر تند تر برخورد کرده بود، راه های بسته گشوده می شد.
و...
این نظرات سالها ورد زبان برخی از نیروهای سیاسی کشور (بویژه خارج نشینان) بود و در داخل کشور نیز تاثیر خود را بصورت منفعل کردن مردم و بدبین ساختن آنها نسبت به خاتمی و مجلس ششم باقی گذاشت و به سود همان هائی تمام شد که بعدها دولت احمدی نژاد را روی کار آوردند و اکنون نیز علیه موسوی کودتا کرده اند.
این نیروهای سیاسی فراموش کرده بودند که همین دارو دسته ای که کودتای 22 خرداد را سازمان دادند، در ابتدای ریاست جمهوری خاتمی آدم ربائی و قتل را شروع کردند، مقابل شورای شهر تهران همین حجاریان را که حالا موقعیت را برای محاکمه او مناسب یافته اند ترور کردند، قصد جان عبدالله نوری و عطاء الله مهاجرانی دو وزیر شاخص دولت خاتمی را در نماز جمعه تهران کردند، شبیخون به خوابگاه دانشگاه تهران زدند و آن فجایع را از خود باقی گذاشتند، مطبوعات را بستند، وبلاگ نویسان را دستگیر کردند، کفن پوشان را به گاه و بی گاه در قم به صف کردند، سرلشگر صیاد شیرازی را به این دلیل که در شورای عالی امنیت ملی با نامه فرماندهان سپاه مخالفت کرده بود ترور کردند و سرانجام نامه اخطار به خاتمی را با امضای 25 فرمانده سپاه پاسداران امضا کردند. نامه ای که بیانیه کودتا بود. کودتائی که پس از یورش به خوابگاه دانشجویان "راه توده" نسبت به اجرای آن هشدار داد و بسیاری با ناباوری آن را خواندند. آنها تصور کرده بودند کودتاچی شاخ و دم دارد!
فراموش کردن رویدادهای گذشته، از هر زهری برای یک تحلیلگر سیاسی و یا ناظر سیاسی کشنده تر است و ما اغلب چنین جامی را در کف نیروهای سیاسی ایران می بینیم.
با اطمینان می توان گفت که میلیون ها مردمی که اکنون در جنبش ضد کودتا حضور دارند، در سالهای ریاست جمهوری خاتمی نه چنین آگاهی را نسبت به حاکمیت داشتند و نه چنین عزمی برای حضور در خیابان و سپر کردن سینه خود در برابر گلوله. آنها باید دوران 4 ساله احمدی نژاد را تجربه می کردند، دوران خاتمی را با دوران احمدی نژاد و دوران خمینی را با دوران خامنه ای مقایسه می کردند، تقلب در انتخابات را به چشم می دیدند تا چنگ به گریبان تحقیر کنندگان و ربایندگان رای مردم بیاندازند.
ما فرض را براین می گذاریم که خاتمی این امکان را میداشت که فراخوانی داده و مردم را به خیابان دعوت کند. آیا در آن سالها چنین عزمی در مردم وجود داشت؟ چنین آگاهی به عمق جامعه رسوخ کرده بود که امروز کرده؟ حاکمیتی که قید مشروعیت خود را زد و آتش به روی 3 میلیون نفر در تهران گشود و تاریخی ترین فجایع را در بازداشتگاه ها و زندان ها بوجود آورد، در آن سالها برایش دشوار بود در مقابل چند هزار نفری که به فراخوان خاتمی لبیک گفته و به خیابان آمده بودند بایستد؟
خود را گول نزنیم و در رویاها و "اگر" ها و "مگر" ها غرق نشویم. همین حالت را برای مجلس ششم نیز در نظر بگیریم. سالها باید می گذشت و مردم خود تجربه می کردند، تا پس از کنار رفتن پرده ها از برابر چشمانشان، حتی از فرصت نماز جمعه هاشمی رفسنجانی هم برای به خیابان آمدن و فریاد زدن استفاده کنند! و در کمین هر فرصت دیگری برای آینده باقی بمانند.
وقتی اکنون از قول خاتمی فاش می شود که او درجریان بحث های ورود به صحنه انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم گفته بود: "اگر من بیایم، وضع 28 مرداد ممکن است پیش بیآید!" (سایت جرس به قلم رئیس ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی در کرمان)، اما او تصور نمی کرد آنها حتی علیه موسوی چنین کنند!
نیازی به توضیح بیشتر ما و یا تفسیر این گفته هست؟



راه توده 231 24.08.2009

 

بازگشت