راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

کدام شعار؟ کدام جبهه؟
مخالفت با سیاست جنگی
به معنای مقابله با نظامی ها نیست

سیاست جنگی طبعا یک پایگاه طبقاتی هم دارد که در درجه اول بورژوازی نظامی و در کنار آن بورژوازی دولتی و تجاری و همه قشرهای سرمایه‌داری هستند که از وضع موجود و ادامه ماجراجویی در خارج و تلاش برای تحمیل اختناق در داخل سود می‌برند و پشتیبان آن هستند. البته با سایه و روشن‌هایی که به رقابت‌های میان آنان مربوط می‌شود و در جای خود اهمیت هم دارد. هر نوع سیاست صلح آمیز جهانی و آزادمنشانه داخلی که تنش را از مناسبات جهانی ایران درآورد و آن را تابع نظم و قاعده و حساب و کتابی کند و ضمنا بهانه نقض آزادی‌ها را در داخل بی مورد کند و به حضور سازمان یافته طبقات دیگر اجتماعی منجر شود با منافع این اقلیت در تضاد است. بنابراین آنان تا آخرین لحظه از سیاست جنگی پشتیبانی می‌کنند. در مقابل طیف وسیعی از طبقات و قشرهای اجتماعی وجود دارند که این سیاست بطور عینی مغایر منافع آنان است. در این شرایط شعار و خواست ما مبارزه با سیاست جنگی است نه مبارزه با نظامیان و سپاهیان یا بورژوازی نظامی و تجاری غیره. شعار جبهه ضد دیکتاتوری زمان شاه پاسخگوی وضع کنونی نیست. هم به این دلیل که ما هنوز با دیکتاتوری مشابه با دیکتاتوری شاه روبرو نیستیم و هم بدلیل آنکه وجه بیرونی و جهانی این سیاست اکنون به همان اندازه مهم است که جنبه داخلى آن.

 

ما خواهان اتحاد نیروها بر مبنای یک سیاست روشن هستیم و می‌کوشیم همه مخالفان سیاست جنگی را از قشرهای مختلف اجتماعی در کنار یکدیگر متحد کنیم و حتی بخشی از گروه حاکم را نیز بسوی مقابله با این سیاست جنگی جلب کنیم.
آیا این به معنای کنار گذاشتن معیارهای طبقاتی در اتحادها است؟ آیا باید متحدان خود را ابتدا بر منبای وابستگی طبقاتی آنان تعیین کنیم تا براساس گرایش و خواست سیاسی مرحله ای آنها؟

با چند مثال مسئله را بشکافیم
مثلا نگاه کنیم به مواضع حزب بلشویک در دوران جنگ جهانی اول. چنانکه می‌دانیم این حزب از همان روز آغاز جنگ با آن مخالفت کرد و خواهان باز گرداندن سلاح‌ها بسوی طبقه حاکمه خودی، بسوی دار و دسته تزاری شد. اما این، موضع دهقانان روسیه و حتی همه کارگران روس نبود. بخش اعظم دهقانان در ابتدا از جنگ حمایت می‌کردند. فقط حکومت نبود که بلشویک‌ها را بدلیل موضع ضدجنگ آنان "جاسوس آلمان" می‌خواند، بلکه بخش اعظم دهقانان روسیه نیز این نظر حکومت را پذیرفته بودند. در این دوران بلشویک‌ها به بهای فداکاری بسیار توانستند موضع ضد جنگ خود را در میان اکثریت دهقانان و بخشی از کارگران تبلیغ کنند. حزب بلشویک و لنین اتحاد طبقاتی را اصلا به این معنا درک نمی‌کرد که دنبال خواست و درک توده دهقان به راه بیفتد یا سیاست خود را با خواست متحدین طبقاتی خود، یعنی دهقانان هماهنگ کند. اگر همه دهقانان و حتی همه کارگران هم از جنگ پشتیبانی می‌کردند لنین و حزب بلشویک در موضع خود نسبت به مخالفت با جنگ کمترین تغییری نمی‌دادند.

حزب توده ایران و جبهه ضد دیکتاتوری در دهه پنجاه
اکنون نمونه دیگری را از زاویه‌ای دیگر در تجربه حزب توده ایران در رژیم شاه نگاه کنیم. حزب توده ایران در دهه پنجاه شعار جبهه واحد ضد دیکتاتوری را مطرح کرد. حزب در تحلیل طبقاتی خود از جامعه ایران، در کلیت خود از قشرها و نیروهای ملی و دمکراتیک مرکب از کارگران، دهقانان، زحمتکشان شهر و روستا و پیشه وران و سرمایه‌داران کوچک و متوسط نام می‌برد که در برابر آن طبقه حاکم سرمایه‌داران وابسته قرار گرفته بود. آیا حزب توده ایران شعار جبهه ضد دیکتاتوری را از این تحلیل طبقاتی در آورده بود؟ به هیچوجه. شعار جبهه ضد دیکتاتوری از سال‌های 52 و 53 به بعد توسط حزب توده ایران تدوین شد در حالیکه تقسیم جامعه ایران به طبقات اجتماعی پیش گفته از سال ها پیش از آن در اسناد حزب توده ایران بطور کلی آمده است. آیا می ‌شود از آن تحلیل طبقاتی به شعار جبهه ضددیکتاتوری رسید؟ باز هم نه. خیلی از کشورها وجود داشتند و دارند که در آنها سرمایه ‌داری وابسته حاکم است اما اصلا دیکتاتوری در آن مفهوم نیست. جبهه ضد دیکتاتوری در آنجا معنا ندارد.
جبهه ضد دیکتاتوری یعنی هر نیرویی که مخالف دیکتاتوری است ولو لیبرال، نئولیبرال، سرمایه ‌دار بزرگ و کوچک حتی طرفدار سلطنت ولی مخالف دیکتاتوری باید دور هم جمع شوند و در یک جبهه متحد با رژیم دیکتاتوری مبارزه کنند. حتی اگر از طبقه حاکمه سرمایه ‌داران وابسته اشخاصی یا جناح هایی حاضر می ‌شدند از دیکتاتوری فاصله بگیرند - و حزب توده ایران معتقد بود که در شرایط رشد جنبش انقلابی قطعا چنین اتفاقی خواهد افتاد - از جدا شدن این عده و پیوستن آنان به جبهه ضد دیکتاتوری استقبال می‌شد. و در جریان انقلاب دیدیم که دقیقا همینطور هم شد.
پس حزب توده ایران شعار جبهه واحد ضددیکتاتوری را از تحلیل وضع سیاسی جامعه ایران بیرون کشیده بود نه از تحلیل طبقاتی آن.
اما آیا این شعار متناظر با یک واقعیت طبقاتی هم بود؟ بله. پایگاه طبقاتی رژیم دیکتاتوری بورژوازی وابسته بود و پایگاه طبقاتی جبهه واحد ضد دیکتاتوری مجموعه اقشار و طبقات ملی و دمکراتیک اعم از کارگران و دهقانان و پیشه وران و بورژوازی کوچک و متوسط کشور بود که رو در روی طبقه حاکم بورژوازی وابسته بودند.
آیا می ‌توان گفت که پس جبهه ضد دیکتاتوری همان جبهه ضد سرمایه ‌داری وابسته بود؟ نه. زيرا این احتمال وجود داشت که ما بتوانیم رژیم دیکتاتوری را براندازیم ولی نتوانیم حاکمیت سرمایه ‌داری وابسته را سرنگون کنیم.
اگر چنین بود، آیا بهتر نبود که حزب توده ایران بجای شعار سیاسی جبهه واحد ضد دیکتاتوری، جبهه طبقاتی ضد سرمایه ‌داری وابسته را طرح مى ‌کرد؟ نه. به چندین دلیل و از همه مهمتر آنکه حزب توده ایران نمی‌ خواست یک جبهه طبقاتی برضد سرمایه ‌داری وابسته تشکیل دهد، بلکه می‌ خواست یک جبهه سیاسی بر ضد دیکتاتوری تشکیل دهد و در این جبهه ضد دیکتاتوری بر روی اینکه بخش‌هایی از سرمایه ‌داری وابسته از دیکتاتوری جدا شوند نیز حساب کرده بود. یعنی حزب توده ایران امیدوار بود و مبارزه می‌ کرد برای آن که با تحول جنبش بخش‌هایی از سرمایه ‌داری وابسته ایران نیز پشت رژیم دیکتاتوری را خالی کنند و به سقوط سريع تر، مطمئن‌ تر و كم دردتر آن کمک کنند. شعار جبهه ضد سرمایه ‌داری وابسته اولا رابطه میان رژیم دیکتاتوری و پایگاه طبقاتی آن را قطع می ‌کرد. ثانیا به انسجام این سرمایه‌ داری در پشت رژیم دیکتاتوری منجر می ‌شد. ثالثا رژیم می ‌توانست در شرایطی که زیر فشار قرار گیرد با قربانی کردن چند تن از سرمایه ‌داران وابسته خود را نجات دهد و دیکتاتوری خود را همچنان حفظ کند. یعنی معضل اصلی سیاسی دیکتاتوری حل نشده باقی می‌ماند.
اگر ما می‌خواستیم از همان طبقه حاکم بورژوازی وابسته که آن را پایگاه طبقاتی دیکتاتوری می‌ دانستیم نیز برای جبهه ضد دیکتاتوری نیرو جذب کنیم پس این تحلیل طبقاتی اصلا به چه درد ما می ‌خورد و چه چیز را به ما نشان می ‌داد؟ تحلیل طبقاتی اولا به ما نشان می‌داد که آیا پایه‌ هایی برای یک ائتلاف اکثریت طبقات جامعه بر روی خواست مبارزه با دیکتاتوری وجود دارد یا نه و ثانیا ما بر روی جذب چه نیروهایی به جبهه ضد دیکتاتوری می‌ توانیم حساب کنیم و فعالیت مان را متوجه آن کنیم. اگر کسانی از سرمایه‌ داران وابسته و کارگزاران امپریالیسم در ایران و حتی دربار و اطرافیان شاه هم منتقد دیکتاتوری می ‌شدند قطعا ما استقبال می ‌کردیم و اصلا تلاشمان در این جهت بود که چنین هم بشود، اما معنایش این نبود که حزب توده ایران نیروی خود را صرف تبلیغ جبهه ضد دیکتاتوری میان درباریان کند و یا در کاخ شاه اعلامیه پخش کند و او را به دست کشیدن از دیکتاتوری موعظه کند. دربار و بورژوازی وابسته ایران نفع طبقاتی اش در دیکتاتوری بود و بنابراین جدا شدن عناصری از آن به زیان دیکتاتوری جنبه استثنایی داشت. تحلیل طبقاتی جامعه ایران این را به ما نشان می ‌داد که کدام طبقات و قشرهای اجتماعی بطور عینی مخالف دیکتاتوری هستند و می‌ توان آنها را با یکدیگر در یک جبهه واحد ضد دیکتاتوری متحد کرد و برعکس کدام قشرها و طبقات منافع عینی‌اشان در ادامه رژیم دیکتاتوری است و بنابراین باید در آنها شکاف انداخت و عناصری را بسود جبهه ضد دیکتاتوری از آن جدا کرد. این همان نکته‌ای بود که چریک‌ها نمی ‌توانستند درک کنند. چریک‌ها تفاوت موضع لیبرال‌ها در دعوت شاه به دست کشیدن از دیکتاتوری را با موضع حزب توده ایران در ضرورت شکاف انداختن در طبقه حاکم و جلب عناصری از آن بسود جبهه ضددیکتاتوری درک نمی‌کردند.
ضعف‌های پس از کودتای 28 مرداد حزب توده ایران و ناتوانی نسبی و واقعی آن در ارائه یک چشم انداز سیاسی روشن در طی دهه چهل، چریک‌ها را در عقاید خود در این مورد راسخ‌ تر می ‌کرد.
بنابراین تحلیل سیاسی و تحلیل طبقاتی هر کدام جایگاه ویژه خود را دارد. هیچکدام از دیگری نتیجه نمی‌ شود ضمن اینکه با هم در ارتباط هستند. متحدین طبقاتی ما همه کسانی نیستند که ما بدنبال آنان به راه می‌افتیم چون متحد ما هستند. برعکس کسانی هستند که ما تصور می ‌کنیم منافع طبقاتی آنان با سیاستی که ما از آن پشتیبانی می ‌کنیم همخوانی دارد و بنابراین می ‌توانند سیاست ما را در یک مرحله بپذیرند و با آن همکاری کنند.

مبارزه با سیاست جنگی
نمونه دیگر. امروز در کشور ما سیاستی حاکم است که ما نام آن را سیاست جنگی گذاشته ایم. سخن بر سر این نام نیست، بلکه بر سر محتوای آن است. این سیاست جنگی دو روی دارد. یک روی جهانی که مبتنی بر ماجراجویی و برتری طلبی منطقه‌ای است و یک روی داخلی که مبتنی بر حذف و سرکوب است. اینها دو روی یک سکه هستند و بنظر ما با هم در ارتباط هستند. یعنی وضع سیاسی خاص ایران اکنون به گونه ایست که ادامه سرکوب در داخل بدون سیاست ماجراجویانه در خارج ناممکن شده است. فرو رفتن هر چه بیشتر حکومت در این سیاست جنگی و ناتوانی در بیرون آمدن از آن، ناشی از همین نیاز به سرکوب داخلی بر می ‌خیزد و برعکس. شعار جبهه ضد دیکتاتوری زمان شاه پاسخگوی وضع کنونی نیست. هم به این دلیل که ما هنوز با دیکتاتوری مشابه با دیکتاتوری شاه روبرو نیستیم و هم بدلیل آنکه وجه بیرونی و جهانی این سیاست اکنون به همان اندازه مهم است که جنبه داخلى آن. سیاست جنگی در روی کرد جهانی باید شکست بخورد تا سیاست سرکوب در داخل نیز ناممکن شود. اما سیاست جنگی خود در واقع پاسخ حکومت به جنبش دوم خرداد و شیوه سیاسی است که حکومت برای جلوگیری از تکرار آن، برای جلوگیری از طرح خواست‌ها و مطالباتی برگزید که دیگر جلوگیری از طرح و تحقق آن با شیوه‌های قبل از دوم خرداد ناممکن شده است.
این سیاست جنگی طبعا یک پایگاه طبقاتی هم دارد که در درجه اول بورژوازی نظامی و در کنار آن بورژوازی دولتی و تجاری و همه قشرهای سرمایه ‌داری هستند که از وضع موجود و ادامه ماجراجویی در خارج و تلاش برای تحمیل اختناق در داخل سود می‌برند و پشتیبان آن هستند. البته با سایه و روشن‌هایی که به رقابت‌های میان آنان مربوط می‌شود و در جای خود اهمیت هم دارد. هر نوع سیاست صلح آمیز جهانی و آزادمنشانه داخلی که تنش را از مناسبات جهانی ایران درآورد و آن را تابع نظم و قاعده و حساب و کتابی کند و ضمنا بهانه نقض آزادی‌ها را در داخل بی مورد کند و به حضور سازمان یافته طبقات دیگر اجتماعی منجر شود با منافع این اقلیت در تضاد است. بنابراین آنان تا آخرین لحظه از سیاست جنگی پشتیبانی می ‌کنند. در مقابل طیف وسیعی از طبقات و قشرهای اجتماعی وجود دارند که این سیاست بطور عینی مغایر منافع آنان است. در این شرایط شعار و خواست ما مبارزه با سیاست جنگی است نه مبارزه با نظامیان و سپاهیان یا بورژوازی نظامی و تجاری و غیره.
برعکس در مبارزه با این سیاست جنگی قطعا باید به جدا کردن بخشی از نظامیان و همین بورژوازی دولتی و تجاری از سیاست جنگی نیز اندیشید و روی آن حساب کرد. یعنی حتما ما باید امیدوار باشیم و بکوشیم که در درون همین نظامیان، همین طیف موتلفه، همین ملغمه راستگرایان، همین اکثریت کنونی مجلس شکاف بیاندازیم و نیروهایی را بسود مخالفت با سیاست جنگی جذب کنیم. ولی معنای این سخن این نیست که اگر مثلا امروز در ایران انتخاباتی هست ما به امید آنکه کسانی از نظامیان یا طیف موتلفه در آینده جدا خواهند شد و به عرصه مخالفان سیاست جنگی خواهند پیوست از آنان پشتیبانی کنیم. تحلیل طبقاتی به ما می‌گوید که اینها منافعشان در ادامه سیاست جنگی است. جدا شدن آنان از این سیاست، استثنایی، تدریجی و عمدتا در شرایطی است که روشن شود این سیاست بدون آینده است. ولی این جدایی از نظر سیاسی می ‌تواند اتفاق بیفتد و خواهد افتاد و باید روی تحقق این احتمال در تنظیم شعارها حساب کرد.

راه توده 213 16.02.2009
 

بازگشت