راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جنبش خودجوش مردم ایران
شناخت هدف
مهم تر از سازماندهی

رویدادهای هفته های پیش و پس از انتخابات و کودتای 22 خرداد یک حادثه عظیم در حیات سی ساله کشور ما پس از انقلاب بود. ابعاد مختلف این رویداد را باید بتدریج مطالعه کرد. یکی از مسایلی که در انتخابات اخیر مطرح شد جنبه "خودجوش" تمجعات مردمی بود. میرحسین موسوی در این مورد می گوید:

"عاملان تقلب و سپس بلوا کمترین شناختی نسبت به حقیقت اعتراضات مردم ندارند و با توهم اینکه سازماندهی تشکیلاتی عظیمی در ورای حرکت های مردم قرار دارد، خود را تسلی می دهند تا باور نکنند که طبیعت خودجوش واکنش های مردم خبر از ادامه دار بودن آن تا رسیدن به نتیجه می دهد."

این خودجوش بودن یعنی چه؟ چه پیامدهایی دارد؟ تا چه اندازه می توان بر روی تداوم حرکت های خودجوش حساب کرد؟ این جنبش خودجوش را بدون سازمان رهبری کننده تا کجا می توان پیش برد؟ اصولا نقش حرکت های خودجوش در جنبش ها و انقلاب های اجتماعی چیست و تا کجاست؟ اینها پرسش هایی است که امروز دربرابر مردم ما قرار گرفته است و آینده جنبش کنونی تا حدود زیادی به پاسخی بستگی دارد که مردم ما بتوانند در عمل برای این پرسش ها بیابند. با اینحال این نخستین بار در تاریخ انقلاب های جهانی نیست که چنین پرسش هایی در برابر خلق ها و مبارزان انقلابی قرار گرفته است. تفاوتی که جنبه خودجوش جنبش کنونی مردم ایران با جنبش های خودجوش پیشین دارد در آن است که احتمالا برای نخستین بار در تاریخ مبارزات انقلابی جهان، یک خلق بر جنبه خودجوش مبارزه خود آگاه است، می کوشد این مبارزه خودجوش را تدارک ببیند و خود آن را سازماندهی کند. در واقع در شرایطی که حکومت جلوی هرگونه سازمان یافتگی و رهبری جنبش انقلابی را سد کرده است و هر شخص یا گروهی را که گمان آن می رود که می تواند مردم را سازمان دهد دستگیر یا محدود می کند، مردم کشور ما خودجوشی را تبدیل به یک شیوه آگاهانه و سازمان یافته مبارزه کرده اند و این پدیده ای تازه در مبارزات انقلابی جهانی است. آنان با سازماندهی خودجوش اعتراضات می خواهند ضمنا از رهبران خود نیز محافظت کنند و به حکومت نشان دهند بازداشت و زندانی کردن رهبران جنبش تاثیری در ادامه آن نخواهد داشت. 

مفهوم "خودجوش" از یکسو دربرابر آگاهانه قرار می گیرد و از سوی دیگر دربرابر سازمان یافته. و این دو باهم در ارتباط است. این سازمان است که اگاهی را به جنبش خودجوش منتقل و آن را رهبری می کند.

بحث بر سر جنبه خودجوش جنبش ها و امکان ها و محدودیت های آنها از میانه سده نوزدهم و با درگرفتن ناگهانی تظاهرات و مبارزات اعتصابی عمدتا کارگری در اروپا آغاز شد. می توان گفت نخستین شکاف جنبش کارگری بر سر ارزیابی نقش عنصر خودجوش در تحولات اجتماعی آغاز شد. دربرابر باکونین و پرودون که معتقد بودند جنبش خودجوش طبقه کارگر برای پیروزی انقلاب اجتماعی کافیست مارکس و انگلس از ضرورت سازمان و رهبری دفاع می کردند. نه اینکه این دو به اهمیت جنبش خودجوش مردم کم بها دهند ولی قرار دادن این جنبش در برابر سازمان و نفی ضرورت سازمان به این بهانه را نمی پذیرفتند. به این نکته نیز باید توجه کرد که جنبش های خودجوش آن دوران متعلق به یک شرایط انقلابی نبود، بلکه نوعی اعتراضات و اعتصابات و شورش های پراکنده بود. مبارزات خودجوش در دوران های انقلابی ماهیتی متفاوت از مبارزات خودجوش در دوران های عادی تکامل اجتماعی دارد. تجربه تاریخی نشان می دهد که در دوران های عادی تکامل اجتماعی عنصر رهبری و سازمان نقش تعیین کننده دارد در حالیکه در دوران های انقلابی نقش تعیین کننده با عنصر خودجوش است و رهبری و سازمان نقش فرعی دارد.  

کائوتسکی بعدها جنبش های خودجوش را در برابر جنبش های آگاهانه قرار داد. بنظر او جنبش های خودجوش فاقد آگاهی هستند و این آگاهی سوسیالیستی باید از بیرون توسط روشنفکران بورژوا که به آرمان طبقه کارگر پیوسته اند به میان کارگران برده شود. در واقع کائوتسکی بیشتر جنبش خودجوش را در حد یک مبارزه و شورش کور می بیند که بیش از انکه راهگشا باشد ایجاد کننده بن بست است. کائوتسکی تا حدود زیادی مرز میان اگاهی سوسیالیستی و اگاهی نظری را به هم می ریزند و طوری سخن می گوید که گویا جنبش خودجوش فاقد هرگونه اگاهی است.

 لنین بخشی از اندیشه کائوتسکی را مورد اقتباس قرار داد ولی آن را در سمتی دیگر معنا کرد. بنظر لنین طبقه کارگر از طریق جنبش خودجوش تنها به اگاهی صنفی و اتحادیه ای دست می یابد و نه اگاهی سیاسی یعنی اگاهی وضعیت سراپای جامعه و مناسبات طبقات. این اگاهی تنها از طریق حزب انقلابی می تواند به طبقه کارگر انتقال یابد.

در همین دوران میان لنین و روزا لوکزامبورگ بحث غیرمستقیمی در زمینه ارزیابی نقش جنبش خودجوش و سازمان در مبارزه انقلابی در گرفت. لنین معتقد بود که انقلاب را نمی توان بطور مصنوعی ایجاد کرد اما می توان و باید قیام انقلابی را تدارک و سازمان داد و رهبری کرد. برعکس روزا لوکزامبورگ معتقد بود که قیام انقلابی یک حرکت خودجوش است و هرگز نمی توان تعیین کرد که مردم در چه شرایطی، به چه شکلی، با چه ابزارهایی و تحت تاثیر چه عواملی دست قیام خواهند زد و بنابراین قیام قابل پیش بینی و قابل رهبری نیست. تجربه تاریخی نشان می دهد که حق با هر دوی آنان است. نمونه قیام رهبری شده همان تجربه انقلاب اکتبر در روسیه و قیام منجر به سقوط حکومت موقت است. نمونه قیام خودجوش می توان به قیام 21 و 22  بهمن در انقلاب ایراشاره کرد. در واقع می توان گفت شرایطی که یک موجب تکامل و توسعه جنبش انقلابی میشود، میزان نفوذ و سازمان یافتگی حزب انقلابی، درجه عمق جنبش مردمی، همه و همه اشکال متنوعی از تحول جنبش انقلابی را بوجود می آورد که از پیش نمی توان آن را در یک چارچوب معین قرار داد و حکم عامی در مورد قابل پیش بینی و رهبری بودن قطعی یا برعکس غیرقابل پیش بینی و رهبری بودن قعطی آن را صادر کرد.  

با اینحال یک واقعیت وجود دارد و آن این است که مارکسیست ها اصولا به نقش حزب و سازمان بهایی بیشتر از نقش عنصر خودجوش داده اند و این هم دلیل روشن دارد. شرایطی که مارکسیست ها در آن فعالیت می کردند شرایط انقلابی نبوده است. آنان همیشه مبارزه می کردند که این شرایط انقلابی را بسازند. نقش حزب تدارک و آمادگی برای یک وضعیت انقلابی بوده است تا شرایط لازم را برای انکه توده مردم بطور خودجوش وارد مبارزه انقلابی شوند فراهم شود. اما این واقعیت هم وجود دارد که زمانی و آنجایی که این شرایط انقلابی بوجود می آید و ساخته می شود این گرایش در میان برخی احزاب انقلابی مارکسیستی وجود داشته که اهمیت عنصر خودجوش را دست کم بگیرند و بخواهند روشهای قبلی را ادامه بدهند و جنبش مردم را با رهنمود و دستورالعمل از بالا رهبری کنند. 

چنانکه در همین دوران هفته های اخیر فشارهای زیادی به راه توده وارد شد که گویا غایب است و باید توصیه و رهنمودی بدهد و چند اعلامیه و بیانیه حاوی دستورالعمل به سبک و سیاق دیگر سازمان ها و گروه ها صادرکند تا نشان دهد که "پیشاهنگ" است و نقش "رهبری" دارد.  فشارهایی که ما در برابر آن مقاومت کردیم، زیرا می دانستیم که باید پیشاهنگ و رهبر بودن مان را پیش از انتخابات و زمانی که هنوز مردم به میدان نیامده بودند و سردرگم بودند نشان می دادیم که با پشتیبانی از میرحسین موسوی از همان روز نخست و با مبارزه قاطع برای رای به او نشان دادیم. درست همان چیزی که اکثر این گروه ها و سازمان های ناگهان مدعی رهبری شده و بیانیه پشت بیانیه صادر کننده تا روز آخر پیش از انتخابات خود هم نمی دانستند و ندانستند که اصلا می خواهند چه کنند و رای دهند یا نه و به چه کسی؟؛ چه رسد به انکه بخواهند مردم را راهنمایی کنند. ولی برعکس در شرایطی که خود مردم بصورت خودجوش به میدان آمده اند و می دانند که چه می خواهند و برای چه به میدان آمده اند دیگر نیاز به اینگونه "رهبران" و "پیشاهنگ"‌ها ندارند. در این شرایط باید درک کرد که اکنون این مردم هستند که پیشاهنگ ما هستند و باید اجازه داد که راه خودشان را پیدا کنند و به پیش بروند و احتمالا آنان راه هایی را پیدا خواهند کرد که چه بسا اصلا به ذهن ما هم نمی رسد. همانطور که در انقلاب روسیه ایده و فکر تشکیل شوراها همچون یک نهاد خودجوش به ذهن لنین و هیچکدام از رهبران انقلابی و با تجربه روسیه نرسید اما به ذهن دهقانان بیسواد و سربازان جوان و کارگران ساده رسید. یا در انقلاب ایران شعارهای شبانه و از روی بام ها به فکر هیچکس از رهبران انقلابی نرسیده بود و اصلا در تمام جنبش های انقلابی جهان نیز چنین روشی بی سابقه بود ولی به فکر مردم ما رسید. بنابراین دادن رهنمود و دستورالعمل های بی‌موقع و بی جهت می تواند به ابتکار مردم لطمه بزند و به مبارزه انقلابی زیان وارد کند. یک دوجین از اینگونه دستورالعمل ها و رهنمودهای غالبا هم تکراری و فاقد خلاقیت خطاب به میرحسین موسوی و مردم را می توان مثلا در برخی سایت ها مشاهده و مطالعه کرد تا فهمید که این شیوه را نباید دنبال کرد. برعکس آن انبوه پیشنهادها و ابتکارهای مردم عادی و بدون ادعاست که غالبا در وبلاگ ها یا گاه دربرخی سایت های مشترک مطرح شده یا در عمل در خیابان ها و در لابلای شعارهای مردم می توان انها را مشاهده و کشف کرد که خود نشاندهنده عمق خودجوش جنبش کنونی است.   

شاید بتوان گفت در دوران های انقلابی که جنبه خودجوش مبارزه مردم به اوج خود می رسد دخالت عنصر رهبری و سازمانی باید به حداقل و تعیین عمده ترین اهداف کاهش یابد تا در مسیر مبارزه مردم برای یافن راه های نوین اخلال ایجاد نکند. این تجربه ایست که خود انقلاب 1357 ایران به ما می اموزد.

 

بازگشت