راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

ایران
فتنه های تاریخی
در سرزمینی کهنسال
دکتر سروش سهرابی
 

جامعه ایران، امروز در مرحله پیچیده‌ای از تحول تاریخی خود قرار گرفته است. حاکمیت مشتی كم‌ خرد و پشت کرده به مردم، بقای کشوری بنام ایران را در چارچوب جغرافیایی و تاریخی آن یک بار دیگر در معرض خطر قرار داده است. انبوهی از مسایل در حال انباشت و جمع شدن است. در شرایطی که مردمی که نیروی آنان برای حل این مسایل ضروریست زیر فشار سرکوب و تازیانه قرار دارند و آگاهان و نیروهایی که برای این دشواری‌ها راه حل دارند یا در زندان بسر می‌بردند یا محکوم به سکوت و انزوا شده‌اند. آنچه از آن بعنوان دوران "فتنه" یاد می‌شود در واقع نام دیگری بر بحران سراسری اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و اخلاقی و بحران در مناسبات بین‌المللی است که گسترش آن ناشی از ناتوانی حکومت در انطباق خود با این بحران و یافتن راهی برای حل آن بسود توده‌های مردم است. چنین راهی یافت نمی شود زیرا هر راه حلی مستلزم پایان دادن به سودجویی قشرهای غارتگری است که از وضع نابسامان کنونی سود می‌برند، در حالیکه این قشرها حکومت را دقیقا برای ادامه سودبری خود لازم دارند. بحران درست ناشی از حاکمیت این قشرهاست و به همین دلیل تا زمانی که آنان بر سر کارند فاقد راه حل است. با نگاهی به تاریخ ایران دیده می‌شود كه كشور ما در اواخر دوران هخامنشی و ساسانی و بنوعی دیگر در دوران خوارزمشاهیان و صفویه نیز دچار همین دوران "فتنه" ‌شد، که نتیجه حاکمیت حکومت‌های کم خرد و کوته بین و چپاولگر بود. نوشته زیر با هدف دنبال كردن خطوط كلی تحول تاریخی ایران تهیه شده است و می‌كوشد برخی ویژگی های این تحول را روشن سازد.
چنانکه می‌دانیم جوامع انسانی در چگونگی تکامل خویش دارای تفاوت هائی می‌باشند. اگر چه در مورد جوامع اروپائی امکان تشخیص نظام‌های بردگی، فئودالی، سرمایه داری به صورت تقریبی ممکن است، لیکن در مورد ایران در گستره تاریخی آن چنین امکانی به سهولت فراهم نیست.
مارکس و انگلس به این خود ویژگی شیوه تولید آسیائی اشاره کرده‌اند و از همین منشاء مقولاتی چون دسپوتیسم شرقی و یا سلطنت منتظم ایرانی پدیدار گشته است. که معادلی در اروپای دوران فتودالی ندارد.
برای درک تفاوت‌های گستره تاریخی ایران با اروپا باید به دو تفاوت مهم توجه کرد:
1- ویژگی اقتصادی ناشی از خشگی اقلیم و کمی آب و در نتیجه دوری آبادی‌های بزرگ از یکدیگر و دشواری ارتباطات.
2- ویژگی اجتماعی ناشی از تنوع نژادی و زبانی و دینی که خود ناشی از تهاجمات و کوچیدن اقوام بیابان گرد پیرامون به درون فلات ایران و در نتیجه نابرابری فرهنگی ساکنان ایران و مقابله مخرب فرهنگ کوچ نشینی و یکجا نشینی است.
در بررسی تاریخ کهن ایران به کوچ وسیع اقوام آریائی در دو نوبت، یک بار 2000 ق م و بار دیگر 1000 ق.م باید توجه داشت که نشان میدهد ظاهرا پیدایش تمدن نوین از ترکیب اقوام کوچنده آریائی و ساکنان بومی ایران، تاریخ خونینی نیست و ما با چهره آنچنان ایرانی روبرو می‌شویم که تقریبا تا یورش بزرگ اعراب کمابیش از نظر نژادی همانند باقی می‌ماند.
از همین دوران است که دین زرتشت پس از پدیداری در شرق ایران در سراسر ایران رواج می‌یابد. دین زرتشت را می‌توان ایدئولوژی یکجانشینی و در مقابله با فرهنگ کوچ نشینی در نظر گرفت. نیکی و خیر همان نتایج یکجانشینی و آن چه بدی و شر است همان فرهنگ کوچ نشینی و غارتگری بدوی اقوام کوچ نشین است.
مطالعه دین زرتشت و مقایسه آن با باورهای دینی گروه‌های دیگر آریائی‌ها که به زندگی کوچ نشینی ادامه می‌دهند نتایج جالبی از نظر چگونگی تاثیر شیوه زندگی بر تحول باورهای دینی در بر دارد. که اکنون مورد بحث ما نیست.
در این دوران تقریبا هزار و پانصد ساله جامعه ایران بدون تردید دچار تغییراتی می‌شود اما ویژگی این جامعه نوعی ثبات در عین تغییر است. تغییر در آن است که نظام دودمانی سنتی مبنی بر سکونت در روستاهای مجزا و از نظر اقتصادی خودکفا رو به زوال می‌رود و به جای آن بتدریج شاه و شاهنشاه و دولت متمرکز در شهرها، بازار و پیشه وران، روابط پولی و ارتباطات در بالاترین حد ممکن آن پدیدار می‌گردد و سپس این جریان نیز به تدریج دگرگون شده و تیولداری و فئودالیسم و آریستوکراسی و هیرارشی و شیوه کاست مانند طبقاتی ظهور می‌کند. که در دوران ساسانیان به اوج خود می‌رسد. ولی در تمام این دوران عناصری از جامعه دودمانی روستایی و همچنین برده داری بر جای می‌ماند.
داریوش اول نخستین بانی یک سازمان منتظم دولتی است که از هند تا مصر گسترده است، و با پیشرفته ترین سیستم ارتباطی ممکن به هم پیوسته. شاه نماینده اهورامزدا است و بر کشوری کاملا ناهمگون حکومت می‌کند. خراج‌های سنگین از دهقانان آزاد در سرزمین پارس و یا وابسته به زمین در کشورهای مغلوب و تاراج و غارت ناشی از جنگ‌ها در اراضی اقوام شکست خورده عامل غنای اشرافیت رو به توسعه در این دوران است، که به نوبه خود آنان را در ثروت و تجمل و تن‌پروری و فساد فرو می‌برد آنچنانکه حتی پس از بروز بحران‌های اجتماعی و اقتصادی، این طبقه حاکم قادر به تشخیص عمق بحران و تطبیق خود با آن نیست.
به این ترتیب است که قبل از سقوط دولت هخامنشی، شاهد قیام‌های متعدد در سرزمین‌های اشغال شده و نیز نارضایتی دهقانان آزاد یارس هستیم. امکان درک شکست داریوش سوم در مقابل اسکندر یعنی نماینده جامعه‌ای به مراتب عقب مانده‌تر از جامعه هخامنشی با درک بحران و عدم امکان تطبیق طبقات فوقانی جامعه با آن فراهم می‌شود رویدادی که در موارد دیگری نیز در تاریخ ایران تکرار شده است.
بنظر می‌رسد آنچه مورخان یونانی در مورد جنگ‌های اسکندر و داریوش سوم و چگونگی تسخیر ایران نقل کرده‌اند بیشتر تاریخ نگاری فاتحان است و به احتمال زیاد و به دلیل بحران کشاورزی و قیام‌های متعدد، داریوش سوم امکان تمرکز نیروهایی بدان شمار و عظمت که مورخان یونانی به آن اشاره می‌کنند نداشته است.
پس از هخامنشیان دوران ارتباطات بیشتر شرق و غرب و تاثیرات متقابل آن دو بر یکدیگر است که موجب رونق بی سابقه بازرگانی و پیشه وری و شهرسازی و تکنیک‌های کشاورزی و ارتباطات و انتقال هنر و علم و فلسفه و حتی پیدایش مذاهب مخلوط و التقاطی می‌گردد، که در هر حال این پیشرفت قبائل جنگجو و تیرانداز پارتی از شرق ایران به داخل ایران کنونی است که به تسلط سلوکی‌ها و بتدریج سلطه خط و زبان و فرهنگ یونانی پایان می‌دهد. به این ترتیب پارت‌ها موسس سلسله‌ای هستند که ترکیبی از نظام قبیله‌ای و تمرکز پادشاهی است. در این سازمان جدید، اختیارات شاه محدودتر است ومهستان مرکب از خاندان‌های اشرافی و انجمن فرزانگان و مغان بر انتخاب او نظارت دارند. سلسله اشکانی را می‌توان تمرکز گریزترین سلسله پادشاهی قبل از اسلام دانست که در آن تعدادی پادشاه محلی حکومت می‌کنند. از نظر نظام اجتماعی در ایران باستان سه کاست اصلی در دوران هخامنشیان عبارتند از روحانیان، ارتشتاران، روستائیان و شبانان که بتدریج و در دوران اشکانیان و ساسانیان دبیران و پیشه وران نیز اضافه می‌گردند. تحرک طبقاتی کار آسانی نیست و به خصوص در دوران ساسانی جا به جائی کاست‌ها تقریبا غیر‌ممکن می‌شود. ساده گیری مذهبی دوران اشکانی بتدریج با شکل گیری مذهب جدید زدتشتی و قواعد فقهی و شرعی و کلامی آن تبدیل به پایه دولت ساسانی می‌گردد و قدرت نامحدود شاه را از نظر مذهبی توجیه می‌کند. هر چند خود پس از این قدرت گیری، رقیبی دائمی و در جدال با پادشاهان تبدیل می‌شود. تفاوت مهم دیگر دوران هخامنشی با دوران اشکانی و ساسانی در مخاطرات خارجی نهفته است. در واقع سلسله هخامنشی با اولین تهدید جدی خارجی سقوط می‌کند ولی اشکانیان و ساسانیان در تمام دوران حیات خود با خطر خارجی چه از طرف شرق یا مهمتر از آن امپراتوری روم در غرب و شمال غربی ربرو هستند.
سقوط سلسله اشکانی نوعی گذار از سیستم غیر‌تمرکز به سیستم متمرکزتر می‌باشد، که از دین تحول یافته زرتشتی به عنوان توجیه گر اقتدار و تمرکز خود بهره گیری می‌کند. البته در هر دو سلسله پادشاهی، نظارت دولت بر منابع آب و آبیاری و توسعه کشاورزی برجا بوده است و به این طریق می‌توان این دو سلسله را پادشاهی منتظم نامید.
آنچه موجب نابودی و زوال سلسله ساسانیان را فراهم کرد، بحران اجتماعی ژرفی بود که در سده آخر این سلسله بروز کرد. کثرت جنگ‌ها و تهاجمات در شرق و غرب امپراتوری ساسانی و تمرکز و گسترش گروه‌های مختلف اشرافی، روحانی همراه با پاره‌ای حوادث و بلایای طبیعی توام بود که هزینه همه آن‌ها می‌بایستی با خراج بر کشاورزان و پیشه وران تامین شود. علاوه بر آن این قشرهای اجتماعی واقعا مولد به صورت سربازان پیاده در هنگام جنگ‌ها بصورت وسیعی به عنوان اولین آماج دشمنان نابود می‌شدند. جنبش‌های اجتماعی مثل اقدام‌های اصلاح گرایانه مانی در جهت محدودیت اشراف و روحانیان زرتشتی و یا جنبش به دینی مزدکی واکنش‌هایی به این بحران‌های اجتماعی بودند که البته در خون غرق شدند. این بحران‌های اجتماعی در سال‌های پایانی سلسله ساسانی با رقابت‌ها و درگیری‌های خونین بین اشراف و سپهسالاران تشدید شد. تا جایی که امپراتوری ساسانی در مقابل کوچ خونین اعراب بیابانگرد که نام جهاد گرفته بود فرو ریخت. یکبار دیگر پس از دوران هخامنشی ایران دومین فروپاشی تاریخی در پی یک بحران داخلی را تجربه کرد. به نظر می‌رسد که با توجه به موقعیت جغرافیائی ایران، هر بار که بحران‌های درونی بدون یافتن راه‌های برون رفت فراگیر می‌شوند آن چه پیش می‌آید فروپاشی است.
نگاه به این تجربه تاریخی، تا همینجا ما را به شرایط امروز کشورمان پیوند می‌زند زمانی که می‌بینیم حکومت کنونی ایران ناتوان از حل و حتی قبول وجود بحران داخلی کشور را در معرض فروپاشی و همه پیامدهای احتمالی آن از جمله حمله خارجی قرار داده است.
در واقع تجربه تاریخی ایران و سقوط هخامنشیان و ساسانیان نشان می‌دهد که یدیرش و درک و یافتن راه‌های برون رفت از بحران بدان سادگی که تصور می‌شود نیست. مثلا دوران سقوط هخامنشیان از یکسو شاهد بحران اقتصاد مبتنی بر کشاورزی هستیم؛ از سوی دیگر سازمان اجتماعی ناتوان از شناخت دلایل عمیق بحران است و بالاخره تمایل اشراف به ادامه سبک و شیوه زندگی پرخرج خود منجر به افزایش فشار بر روستاییان پارس و مردمان کشورهای اشغال شده می‌شود. به این ترتیب است که داریوش سوم قادر به تمرکز آنچنان نیرویی نیست که بتواند مانع از پیشروی سپاهیان اسکندر شود.
در دوران ساسانی نیز در سده آخر آن، با جنگ‌های فراوانی در شرق و غرب و شمال روبرو هستیم و از سوی دیگر بلایای طبیعی و بیمارهای همه گیر نیز کشور را فرا گرفته است و این در شرایطی است که اشراف و روحانیان زرتشتی حاضر به قبول این شرایط و تعدیل خراج‌ها و تطبیق سبک زندگی خود با آن نیستند. جنبش مزدکی و شعارهای مساوات طلبانه اجتماعی شاهدی بر وجود بحران است، ولی در عمل طبقه حاکمه بجای اینکه آن را سرآغاز فروپاشی ببیند و برای آن چاره‌ای بیاندیشد می‌کوشد با سرکوب و در خون غرق کردن آن بحران را به خیال خود حل کند. در نتیجه نه تنها بحران تخفیف ییدا نمی کند بلکه روزبروز عمیق تر می‌گردید و به بحران اجتماعی رقابت‌های خونین اشراف و روحانیان نیز افزوده می‌شد. این رقابت‌ها حتی یس از نخستین شکست ایرانیان دربرابر اعراب خاتمه نیافت.
گفته می‌شود شمار نیروهای نظامی ایران شصت هزار نفر و دو برابر سپاهیان اعراب بوده است. با توجه به اینکه احتمالا بیش از نیمی از سپاهیان ایران را کشاورزان نیمه گرسنه تشکیل می‌داده‌اند و از مابقی آن احتمالا بخش عمده‌ای مربوط به تشریفات رستم فرخزاد و سرداران او بوده نمی توان از نظر نظامی حکم به برتری بزرگ ایران بر اعراب داد.
با آنکه تاریخ نگاران یادآوری کرده‌اند که پس از نخستین شکست مهم ایران در تیسفون، تا نبرد نهایی نهاوند حداقل 6 سال فاصله بوده، در طی این زمان شاهنشاهی ساسانی قادر به تغییر رویه، پایان دادن به رقابت‌های داخلی میان اشراف، کاهش فشار بر مردم و در نتیجه بسیج نیرو برای مقابله با اعراب نبوده است. شکست نهایی و فروپاشی ایران حاصل این مجموعه بوده است. (1)

 

 


(1) مشابه همین وضع را در بحران کنونی کشور نیز می‌بینیم. که حاکمیت از یکسو منکر وجود بحران عمیق اجتماعی و اقتصادی است، از سوی دیگر راه حل بحران را در سرکوب مردم می‌بیند و بالاخره گروه حاکم به هیچ عنوان حاضر نیست از منافع خویش صرفنظر کند و اندکی بندهای غارت توده‌های مردم را شل نماید. چنانکه حتی راه پرکردن خزانه خالی شده کشور را نه از طریق بازپس گیری بخشی از اموال چپاول شده یا کم کردن از غارت مردم یا مثلا پس گرفتن وام‌های یرداخت شده به وابستگان حکومتی دنبال می‌کنند بلکه می‌کوشند از طریق حذف یارانه‌ها و فشار به قشرهای فرودست با بحران مالی دست و پنجه نرم کنند.
به هرصورت شباهت‌هایی که میان این دوران‌ها وجود دارد قطعا به معنای انطباق کامل آنها با هم نیست و ما را بی نیاز از تحلیل مشخص تاریخ ایران و بحران کنونی نمی کند.



راه توده 287 11.10.2010

بازگشت