دلائل واقعی یورش به

حزب توده ‌ایران كدام بود؟

 ن. كیانی

 

این اتحاد شوروی بود كه برای دفاع از انقلاب ایران، مهمترین اطلاعات را دراختیار رهبری حزب توده‌ایران

گذاشت تا رهبری انقلاب را در جریان قرار دهد، حزب توده چه اطلاعاتی داشت كه دراختیار اتحاد شوروی بگذارد؟

 

"محسن رضائی"

فرماندهی كه محاكمه نشده!

نقش آفرینان

در كشاندن انقلاب 57 و

جمهوری اسلامی به ورطه كنونی!

 

دریادار افضلی و سرهنگ كبیری، آشكارا از مواضع سیاسی حزب در مطبوعات و جلسات عالی نظامی دفاع می‌كردند، بنابراین شناسائی آنها نیازمند كشف سازمان نظامی حزب نبود و اساسا چنین سازمانی با آن اهداف كودتائی كه آقایان از خودشان ساختند وجود نداشت!

 

 

در رابطه با آن مطلبی كه در شماره 108 راه ‌توده و در مورد علل یورش به حزب توده ‌ایران و تاریخ نگاری هاشمی رفسنجانی چاپ شده بود چند نكته به نظرم رسید كه خواستم مطرح كنم.

1- اگر اشتباه نكنم، در كتاب خاطرات آنجا كه رفیق كیانوری به مسئله كوزنچكین و سفرعسگراولادی به پاكستان اشاره می ‌كند، ویراستار كتاب در زیرنویس خود این مطلب را به ریشخند گرفته و آن را تبلیغات و ادعاهای حزب توده می ‌نامد. آن مطلب را باید در كنار مطلب نشریه همشهری و تاریخی نویسی هاشمی رفسنجانی قرار داد تا معلوم شود واقعا سربازان گمنام امام زمان اطلاعات نداشته‌ای را پیدا كردند و زمینه یورش به حزب را فراهم ساختند و یا برنامه حمله به حزب، همانطور كه رفسنجانی هم ناچار به اعتراف شده انگلستان ترتیب داد.

2- اگر به خاطر داشته باشید در جزوه " حكم تاریخ به پیش می ‌رود " كه در مهر ماه 61 و چند ماه قبل از ضربه به حزب منتشر شده است، در آنجا بخش مهمی از جزوه به تحلیل دلایل و علل تشدید توده‌ای ستیزی و در واقع تشریح زمینه های حمله به حزب اختصاص دارد، كه یكی از جامع ترین و درخشان ‌ترین تحلیل ها در این مورد است و در آنجا علل طبقاتی، اقتصادی، اجتماعی، ایدئولوژیك و حتی روانی حمله به حزب مورد بحث قرار گرفته است. یك نكته مهمی در آنجا مطرح شده است و آن اینكه رفیق كیانوری بحث می كند كه امپریالیسم هزار جور وعده می دهد كه در صورت سركوب توده ای ها به شما كمك خواهد كرد ولی آن ها  دروغ می گویند و به كمتر از سرنگونی جمهوری اسلامی در خط امام رضایت نخواهند داد كه مستندات آن در همین مطلبی كه در شماره 108 "راه توده" آمده نقل شده است. من فكر می كنم با مطلبی كه از قول هاشمی رفسنجانی نیز منتشر كرده اید و با توجه به نقش روشن شده وی در ادامه جنگ مفهوم آن جمله رفیق كیانوری روشن می شود، یعنی ضربه به حزب را باید در چارچوب سیاست ادامه جنگ مورد توجه قرار داد. به عبارت دیگر زمانی كه حزب بر علیه ادامه جنگ موضع گرفت، آن بخش از رهبری جمهوری اسلامی كه سرنوشت خود را با ادامه جنگ گره زده بود بتدریج از بدست آوردن پشتیبانی اتحاد شوروی در ادامه جنگ قطع امید كرده و با توجه به وعده هایی كه امریكایی ها برای دادن اسلحه به آنان می دادند به این نتیجه رسید كه نباید بابت آزادی فعالیت حزب این فرصت را از دست بدهد. این نكته‌ایست كه خود رفیق كیانوری نیز چند بار در رابطه با سفر خبرنگاران واشنگتن پست به ایران، كه نقش سفیر امریكا را بازی می ‌كردند مطرح كرده است.

تصمیم به سركوب حزب را با یك سلسله تبلیغات ضد شوروی توام كردند تا رضایت كامل امریكایی ها جلب شود. البته، حداكثر آرزوهای آنان، بعدها درحد مسافرت مك فارلین به ایران متوقف ماند. سفر مك ‌فارلین چنان زمینه چینی شده بود و چنان بهائی برای آن پرداخت شده بود كه به خاطر ناكام ماندن آن حاضر شدند سید مهدی هاشمی كه از جمله چند بنیانگذار اولیه سپاه پاسداران، عضو برجسته شورای فرماندهی سپاه‌ پاسداران و منتشر كننده ارگان مركزی سپاه پاسداران "پیام انقلاب"  بود و تمام عملیات خارج از كشور سپاه زیر نظر مستقیم او انجام می‌شد را اعدام كنند و بروند به سمت بركناری آیت‌الله منتظری!

بنابراین، وقتی در آن سال‌ ها كه هنوز از ادامه جنگ زمان زیادی نگذشته و جمهوری اسلامی در موقعیتی بسیار بهتر و مناسب ‌‌تر از سال‌ های بعد بود، برای جلب نظر امریكا و فراهم ساختن زمینه سفر مك فارلین ها به ایران به حزب یورش آوردند، بسیار طبیعی است كه در سال‌ های دشوار پایانی جنگ و برای جلب حمایت امریكا و انگلیس دست به قتل‌عام آن ها بزنند!

در عین حال، از همین جاست كه نخستین نشانه های روند گردش به راست در بخشی از رهبری جمهوری اسلامی، كه تا آن زمان مواضع رادیكال داشت جوانه زند. گردش به راست زمانی آغاز شد كه بخشی از رهبری جمهوری اسلامی بدین نتیجه رسید كه در صورت سركوب توده ای ها امریكا برای حفظ قدرت به آن ها كمك خواهد كرد و انگلستان مشوق این كمك خواهد شد.

آنچه در سال 68 اتفاق افتاد، در واقع پایان روندی بود كه از اواخر سال 61 و بدنبال مخالفت جدی حزب توده ‌ایران با ادامه جنگ شروع شده بود و نه آغاز آن. ضمنا از همان جاست كه نطفه های همكاری بخش نظامی جمهوری اسلامی با دار و دسته رفسنجانی و شركت آنان در آلودگی های مالی و سیاسی بعدی بسته شد. حضور دوباره محسن رضایی در كنار رفسنجانی و انتصاب آن به دبیری مجمع تشخیص مصلحت نظام، بویژه پس از معلوم شدن نقش مخرب او در ادامه جنگ و نادانی‌ هایش در عملیات جنگی ریشه در همان دوران دارد. پس از پایان جنگ بسیاری از فرماندهان سپاه، بصورت یكپارچه علیه محسن رضائی در سپاه موضع گرفتند و خواهان بركناری او شدند. تحت همین فشار، او پس از قبول آتش ‌بس در تلویزیون ظاهر شد و به اشتباهاتش در جنگ اعتراف كرد. بسیاری معتقد بودند كه بعد از این اعترافات او راهی زندان و سپس محاكمه خواهد شد، اما پیوندهائی كه با هاشمی رفسنجانی داشت مانع این بركناری و محاكمه شد. محاكمه‌ای كه بی شك پرونده ادامه جنگ را باز می‌ كرد و پای بسیاری از رهبران جمهوری اسلامی بعنوان مشوقان جنگ، طرف ‌های اصلی زد و بند با امریكا برای گرفتن سلاح و مجریان و مبتكران انواع توطئه ‌های مالی و جانی در جمهوری اسلامی و در طول جنگ به میان كشیده می ‌شد. این وضع اكنون هم ادامه دارد. یعنی، اگر پرونده ادامه جنگ و خریدهای تسلیحاتی و مناسبات بین‌المللی آن گشوده شود، نه فقط محسن رضائی كه بسیاری از رهبران كنونی جمهوری اسلامی باید حساب پس بدهند. یكی از انگیزه‌های نگهداشتن رضائی در صحنه سیاسی كشور و كمتر پرداختن به نقش نظامی او و برجسته كردن نقش كنونی‌اش در مجمع تشخیص مصلحت نظام و بعنوان یك نیمچه سیاستمداری كه چشم به دهان رئیس مجمع تشخیص مصلحت و رهبر دوخته و سرنوشت خود را به سرنوشت آن ها وصل كرده همین نكته‌است. فرماندهی متهم و بركنار شده، اما در صحنه سیاسی مانده و محاكمه نشده!

 

زمینه سازی برای تسویه حساب با چپ مذهبی!

 

نكته دیگری كه در ارتباط با یورش به حزب توده‌ ایران باید به آن توجه كرد آنست كه بخشی از رهبری جمهوری اسلامی، كه بعد از درگذشت آیت‌الله خمینی قدرت را قبضه كرد و نقش مهمی در یورش به حزب داشت، می ‌كوشید با این یورش زمینه تسویه حساب با مذهبی های چپ و غیر هم عقیده با خود را فراهم سازد. آن ها برای این تسویه حساب نیازمند طرح و سپس تبلیغ كشف یك توطئه كودتائی توسط حزب و با هدایت و كمك اتحاد شوروی بودند تا رادیكال‌ ترین بخش مذهبی داخل حاكمیت را تسویه و در فرصت مناسب قتل‌عام كنند. تهیه یك لیست از كارمندان سفارت اتحاد شوروی و اخراج آن ها هم ‌زمان با یورش دوم به حزب با همین هدف صورت گرفت. بدون چنین تبلیغی و بدون به میان كشیدن پای اتحاد شوروی امكان فراهم سازی زمینه چنین تسویه حسابی ممكن نبود و به همین دلیل نیز در ماه ‌های اول یورش به حزب و بویژه در فاصله دو یورش بیشترین تلاش جنایتكارانه خود را در زندان‌ ها كردند تا از رهبری حزب اعتراف به "كودتا" بگیرند. این همان امریست كه رفیق كیانوری با دقت بسیار آن را در نامه خویش به علی خامنه‌ای تشریح كرده است. نامه‌ای كه سندی بسیار با ارزش است و باید اصل آن را برای ثبت در تاریخ جمهوری اسلامی حفظ كرد. البته، نامه‌ها و مكاتبات دیگری هم در این زمینه وجود دارد، كه حتما در آینده منتشر خواهد شد! در همان هفته‌های اول یورش به حزب، با صراحت در برگه‌ های بازجوئی رهبران حزب و بعنوان سئوال مطرح می‌ شد كه اعضای فرماندهی سپاه پاسداران و رهبران مجاهدین انقلاب اسلامی كه عضو حزب توده ‌ایران هستند را بنویسید!

 طیفی كه در حاكمیت آن زمان جمهوری اسلامی این توطئه‌ را گام به گام پیش می ‌برد از عسگراولادی و لاجوردی شروع شده و به امثال ذوالقدر، محسن رفیقدوست و محسن رضایی  و دیگران در سپاه پاسداران و كمیته‌های انقلاب آن دوران ختم می ‌شد. در این طیف و در جریان كوشش برای گسترش یورش به حزب تا یورش به چپ مذهبی نقش آیت‌الله راستی كاشانی از رهبران انجمن حجتیه را نباید فراموش كرد، كه نماینده امام در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود. او سهم به سزائی در انحلال این سازمان در آن سال‌ ها، ایجاد انشعاب در آن سازمان، به فرماندهی رساندن امثال ذوالقدر و برخی از فرماندهان امروزی سپاه پاسداران داشت. وی اكنون عضو شورای نگهبان شده‌است!!

صریح ‌ترین بیان در این مورد، همان وصیتنامه اسدالله لاجوردی خطاب به رهبران جمهوری اسلامی است كه پس از قتل‌عام توده‌ای ها،  قتل‌عام چپ مذهبی را توصیه كرده بود.

 

در دام اتهام توده‌ای بودن!

در آن دوران و آن سال‌ها، گروه سومی هم در رهبری جمهوری اسلامی بودند كه نه با حزب دشمنی طبقاتی داشتند و نه با ادامه جنگ موافق بودند. این طیف یا با حزب خرده حساب های مذهبی داشت و یا خود در معرض تهمت توده ای بودن قرار داشت و در این زمینه، از ترس نمی ‌توانست دست از پا خطا كند و در نتیجه عملا قادر نبود مانعی در راه اجرای نقشه های دو گروه دیگر شود و این یك اشتباه بزرگ برای آن ها بود، چرا كه با این سیاست انفعالی، عملا راه‌ را برای محاصره خود توسط همان ‌ها كه بعدها حكومت را قبضه كردند فراهم ساخت.

بنابراین می ‌توان گفت كه فراهم ساختن شرایط برای حمله به حزب ناشی از بوجود آمدن تفاهم بین دو گروه اول و دوم و خنثی شدن گروه سوم بود.

احتمالا تنها كسی كه در هیچ یك از این چارچوب ‌ها قرار نمی‌ گرفت خود آیت خمینی بود. او هم امریكا را خوب می شناخت و می ‌دانست كه گول وعده های آن را نباید خورد، هم موافق آلوده شدن در ادامه جنگ نبود و هم می دانست كه با حذف توده‌ای‌ ها از صحنه شطرنج سیاسی بعد از انقلاب، عملا بخش مهمی از نیروهایی كه در آن دوران از او و جمهوری اسلامی هواداری می ‌كنند و این هواداری در سطح بین‌المللی تاثیر و در اردوگاه سوسیالیسم آن روز بسیار اهمیت داشت را از دست خواهد داد. ضمن آنكه این هواداری و اصولا سیاست حزب در دفاع از انقلاب خود اهرم فشاری است به گروه‌های تندرو و ماجراجوئی كه با عملكردهای خود و بعنوان حركات انقلابی و مخالف جمهوری اسلامی عملا جبهه مخالفان مذهبی و مرتجع وی را تقویت می‌ كردند. نقل قولی كه میرحسین موسوی نخست وزیر وقت- از قول آیت‌الله خمینی در مصاحبه با یك نشریه چاپ قم و در توصیف تیزهوشی آیت‌الله خمینی كرده بود، تا حدودی همین امر را می ‌رساند. موسوی درباره خبر ساختگی كودتای حزب توده‌، كه وی آن را در جمع مسئولان اطلاعاتی به آیت‌الله خمینی گزارش داده بود و ظاهرا می ‌گوید: وقتی خبر كودتای توده ای ها را به ایشان دادیم، ایشان تحلیلی از وضعیت شرق و غرب ارائه داده و این اطلاعات را غلط نامیدند و گفتند "دروغ است" و وقتی ما اصرار كردیم، ایشان گفتند من نمی ‌گویم مراقب نباشید اما بدانید دروغ است و بعدا معلوم شد كه ایشان درست می ‌گفتند! ( برای مطالعه متن مصاحبه میرحسین موسوی دراین مورد مراجعه كنید به سایت راه ‌توده، بخش كیانوری)

همین مصاحبه هم نشان می ‌دهد كه آیت‌الله خمینی، درباره نقش و موقعیت حزب، حداقل در همان چارچوب جهانی به موضوع نگاه می ‌كرده است. یعنی آن چارچوبی كه به موجب آن اردوگاه سوسیالیسم از انقلاب ایران و جمهوری اسلامی دفاع كرده و از اعمال جنون آمیزی نظیر كودتا دفاع نمی ‌كرده ‌است. او خود می ‌دانست و شاهد بود كه این غرب و شبكه‌های نظامی نظام شاهنشاهی سرنگون شده بودند كه دست به عملیات كودتائی می‌ زدند و بعدها كسان دیگری مانند قطب زاده هم كه از كنار دست آیت‌الله خمینی اقدام به عملیات كودتائی كردند از حمایت غرب و مخصوصا امریكا برخوردار بودند و حزب توده ایران با تمام امكانات خود علیه این عملیات اقدام می ‌كرد. اطلاعات بسیار مهم و ارزنده‌ای را دوستان شوروی در ارتباط با همین عملیات كودتائی در اختیار حزب ما گذاشته بودند تا آن را در اختیار رهبری انقلاب گذاشته و مانع تحقق عملیات كودتائی شوند. از جمله مهمترین این اطلاعات، نظر رئیس سازمان اطلاعات و جاسوسی امریكا درباره قطب زاده و انتقال آن توسط وزیر خارجه وقت پاكستان آقاشاهی و از آن بسیار مهمتر جزئیات طرح حمله عراق به ایران و ملاقات‌ها و سفر شاهپور بختیار به عراق و ملاقات وی با طارق عزیز و صدام حسین بود و قول و قرار برای تقسیم ایران و تشكیل حكومت تحت‌الحمایه عراق در جنوب ایران بود. در حقیقت، همانطور كه شما هم چند بار و بدرستی نوشته‌اید، این حزب توده ایران نبود كه اطلاعاتی را در اختیار اتحاد شوروی می‌گذاشت، بلكه برعكس، این اتحاد شوروی بود كه از طریق رهبری حزب توده‌ایران اطلاعاتی را برای خنثی سازی توطئه‌ها، كودتاها و حملات نظامی به ایران در اختیار رهبری جمهوری اسلامی می‌ گذاشت تا از انقلاب ایران دفاع شود. آن ها كه حمله به حزب توده ایران را سازمان دادند، اتفاقا از همین مسئله بشدت عصبانی و نگران بودند و با تبلیغات پوچ جاسوسی به حزب ما یورش آوردند. آن ها نام این ارتباط‌ها و این كمك‌های اطلاعاتی اتحاد شوروی به انقلاب ایران را جاسوسی گذاشتند و آنهم جاسوسی حزب ما برای اتحاد شوروی، در حالیكه این ارتباط درست برعكس بود. تمام اردوگاه انقلاب جهانی در آن دوران نگران سرنوشت انقلاب ایران بودند و از هیچ كمك اطلاعاتی و فنی برای یاری رسانی به انقلاب ایران و جلوگیری از توطئه‌های امریكا علیه آن دریغ نكردند. این یك ارتباط انقلابی و در جهت حمایت از مردم و انقلاب آنها بود و نه ارتباط جاسوسی.

 اما، علیرغم همه این واقعیات و زیر فشار بی وقفه آقایانی كه مصمم به ادامه جنگ بودند و انواع پرونده‌ها را برای حزب ساخته بودند، امكان مانور آیت‌الله خمینی نیز محدود شد. این محدودیت را فشارهای برخی از هواداران و همكارانش از یك طرف و ترس از ادامه تبلیغات و فشارهای مراجع تقلیدی كه در حوزه‌های مذهبی و بویژه قم نشسته و بر هر عمل حكومتی آیت الله خمینی ایراد شرعی و مذهبی می‌ گرفتند و بشدت مخالف آزادی فعالیت حزب و مطلع از نقش آن برای دفاع از انقلاب و خنثی سازی توطئه‌ها بودند تشدید كرد. در همین زمینه، این روحانیون بشدت از نقش حزب در خنثی سازی كودتای قطب ‌زاده خشمگین بودند. كودتائی كه یك سر آن به حمایت‌های غیر مستقیم و یا مستقیم آیت‌الله شریعتمداری و اطلاع وی از تدارك عملیات كودتائی قطب زاده باز می ‌گشت! رهبری حزب توده ‌ایران می ‌دانست كه این كینه و خشم با نقش حزب ما در مقابله با شورش حزب خلق مسلمان در آذربایجان و اشغال رادیوی تبریز به مدت سه روز شروع شده و با كشف كودتای قطب زاده به اوج خود رسیده بود.

بعد از یورش به حزب و باصطلاح كشف "كودتای حزب توده‌ ایران"، آیت‌الله خمینی زیر فشار گزارش ‌هائی كه درباره اعترافات زیر شكنجه رهبری و كادرهای حزب به او می ‌رساندند تنها دخالت مستقیمی كه كرد آن بود كه به لاجوردی كه خواستار قتل عام همه توده ای ها بود گفت "سر این مارهای خوش خط و خال را بكوبید" و دستور داد كه به اعضای معمولی حزب كاری نداشته باشید. بعد از این توصیه، تحریك توده‌ای‌ ها به اتخاذ مواضع تند نسبت به جمهوری اسلامی در زندان ‌ها شروع شد. در ارتباط با همین توطئه، در زندان كوشش می ‌شد تا زیر شكنجه و انواع فشارهای جسمی و روانی و جو سازی در زندان، اعضا، كادرها و برخی اعضای رهبری حزب مواضعی ضد سیاست حزب در برابر انقلاب و آیت‌الله خمینی اتخاذ كنند. شبكه رهبران و هدایت كنندگان زندان ‌ها و بازجوهای وابسته به آن ها با عجله از این مواضع اسناد و مدارك و فیلم تهیه كرده و در اختیار مقامات می ‌گذاشتند تا تلاش برای آزادی اعضای حزب را خنثی كنند و مانع اجرای دستور آیت‌الله خمینی مبنی بر مقابله با رهبری حزب و آزادی اعضای آن شوند. آنها می ‌دانستند كه در این صورت بسیاری از حقایق مربوط به اتهامات دروغ، شكنجه‌ها و پرونده‌ سازی‌ ها به این ترتیب از درون زندان به خارج از زندان راه یافته و فاش خواهد شد و به این ترتیب، رهبری حزب كه در زندان مانده بود نیز از اتهامات وارده مبرا می ‌شد و زمینه آزادی آن ‌ها عملا فراهم می ‌شد و این درست خلاف همه نقشه‌ ها و توطئه ‌های آنهائی بود كه در رهبری جمهوری اسلامی یورش به حزب را برای اهداف زدوبند و معامله با انگلستان و امریكا سازمان داده بودند. در بیرون نیز، امریكا و انگلیس با تمام نیرو در پی حذف كامل حزب ما از صحنه سیاسی جمهوری اسلامی بودند و آن‌ را مهمترین گام برای نابودی انقلاب می‌ دانستند و به همین دلیل وعده ارسال اسلحه، حمایت از جمهوری اسلامی در برابر عراق و حفظ مناسبات پشت پرده را می ‌دادند. یعنی ادامه همان پیامی كه خبرنگاران واشنگتن پست، به بهانه سفر مطبوعاتی به ایران به مقامات طراز اول جمهوری اسلامی رسانده بودند.

 

درباره نظامیان توده‌‌ای 

نكته دیگری كه در همین رابطه مطرح است و شما هم در این اواخر به درستی بر روی آن انگشت گذاشته اید مسئله اطلاع جمهوری اسلامی از وضعیت نظامیان توده ای است. بجز اطلاعاتی كه رفیق كیانوری در این مورد ارائه داده است بنظر می ‌آید كه شواهد دیگری هم در تائید این نظر وجود دارد، كه نشان می ‌دهد حزب با آگاهی از این امر كه رهبر جمهوری اسلامی و برخی همكاران او از فعالیت برخی نظامیان در ارتباط با حزب توده ‌ایران با خبرند به ارتباط‌ های خود با این نظامیان ادامه می ‌داد. بنابراین، دستگیری این نظامیان نه در چارچوب كشف اطلاع از ارتباط نظامیانی نظیر افضلی، كبیری، آذرفر، عطاریان فر و افسرانی در این سطح با حزب توده ‌ایران صورت گرفت، بلكه برای تكمیل سناریوی كودتای حزب توده‌ایران دست به این عمل ناجوانمردانه صورت گرفت. رهبری حزب نه قصد كودتا داشت و نه قصد پنهان سازی این نظامیان برای زمان كودتا، چرا كه اگر غیر از این بود، قطعا ارتباط این نظامیان را با رهبران وقت جمهوری اسلامی مانند علی‌ خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی، ریشهری، قدوسی، بنی ‌صدر و دیگران قطع می‌ كرد و كوچكترین اطلاعاتی را كه شك و تردید نسبت به آن ها را برانگیزد در اختیار رهبران جمهوری اسلامی قرار نمی ‌داد و این شبكه را برای روز عمل سازمان می ‌داد و حفظ می‌ كرد. آقایان حكومتی كه نامشان در بالا آورده شد، حداقل از ارتباط افرادی نظیر همان نظامیانی كه در بالا نامشان آورده شد با حزب اطلاع داشتند. این نظامیان نیز در چارچوب همان توطئه جلوگیری از آزادی نظامیان و فاش شدن دروغ كودتای حزب توده ‌ایران و افشاگری ‌های آن ها در ارتباط با همكاری‌ هائی كه با رهبری انقلاب داشتند تیرباران شدند، در حالیكه همه آن ها خدمات بزرگی در امر دفاع از میهن و انقلاب انجام داده بودند.

در مورد این اطلاع و عدم كوشش حزب برای پنهان ساختن ارتباط نظامیان با رهبری حزب توجه كنید كه سال 1361 ناخدا افضلی با آیت الله خمینی ملاقاتی كرد. در آن ملاقات آیت‌الله خمینی جمله مهمی را در رابطه با اختلاف سپاه و ارتش در جبهه ‌ها و هشدارهای ناخدا افضلی در این مورد گفت و آن اینكه «اگر مسلمانید به خاطر اسلام و اگر مسلمان نیستید به خاطر كشورتان با هم متحد شوید»، البته حزب اصولی را در جهت پنهان نگاه داشتن این رابطه‌ های خود از بسیاری از روحانیون و غیر روحانیون حكومتی رعایت می ‌كرد و این رعایت درست هم بود. در دستگاه حكومتی، مخصوصا در دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی كسانی حضور داشتند كه با سازمان‌های جاسوسی امریكا و انگلیس در ارتباط بودند، كسانی بودند كه اخبار بیت آیت‌الله خمینی را هم به خارج می ‌فرستادند، كسانی بودند كه انفجارها و ترورها را هدایت كردند، كسانی بودند كه بشدت از نقش حزب در خنثی سازی توطئه‌ها عصبانی و بیمناك بودند، كسانی بودند كه طرح انفجار بیت ‌آیت‌الله ‌خمینی و حتی ریختن سم در غذای او را هم داشتند ولی سازمان جاسوسی مرتبط با آن ها با این عملیات موافقت نكردند زیرا طرح استحاله درونی جمهوری اسلامی و نفوذ در بیت آیت‌الله خمینی و كشاندن وی به مسیری كه بعدها طی شد را به صلاح خود می ‌دانستند و عملی تر و مفید تر می ‌دانستند. این موقعیت مخصوصا در ارتش و سپاه پاسداران و كمیته‌ها هم بود، اداره هشتم ساواك شاهنشاهی كه دست نخورده به خدمت گرفته شده بود، اساسا كارش كشف همین ارتباط‌ ها بود و رهبری حزب مطمئن بود كه این اطلاعات در چند نسخه تهیه شده و نسخه‌ای از آن برای سازمان‌های جاسوسی انگلستان و امریكا و اسرائیل ارسال می ‌شود. رهبری حزب ناچار بود برای دوری از گزند این افراد، امكانات و ارتباط‌های نظامی خود را خارج از چارچوب مرسوم سازمانی حزب حفظ كند، اما اطلاعاتی كه از طریق آن ها بدست می ‌آمد در اختیار رهبری انقلاب قرار می‌ گرفت و تردید نبود كه دریافت كنندگان این اطلاعات می ‌دانند از چه كانال و چه افرادی این اخبار و اطلاعات را می ‌گیرند و به صلاحشان نیست كه این ارتباط‌ها را كور كنند، زیرا نمی‌ توانستند خود آن ها را سازمان بدهند، ضمن آنكه به نقش كلیدی آن ها در حمایت از انقلاب هم در چارچوب سیاست حزب ما در دفاع از انقلاب اطمینان داشتند.

آن نقل قول از آقای خمینی در دیدار با دریادار افضلی بعدها در خیلی‌ از پرسش و پاسخ ها توسط رفیق كیانوری تكرار شد، البته بدون آنكه اسمی از افضلی برده شود.

حالا این سوال می ‌تواند مطرح شود كه از بین آن همه افرادی كه با آیت‌الله خمینی ملاقات می ‌كردند چرا این حرف به افضلی زده شد؟

 فعلا، تا بدست آمدن اسناد و شواهد دیگر می ‌توان حدس زد كه آیت‌الله خمینی یا گزارشی درباره توده ای بودن افضلی دریافت كرده بود و یا با تیز هوشی و زیركی كه داشته از ملاقات ها، موضعگیری ها یا گزارش های مربوط به افضلی در این مورد حدس و گمان‌هائی پیش خود داشت.

اگر این حدس درست باشد، كه درست هم به نظر می ‌رسد، در آنصورت دو نتیجه مهم از آن گرفته می شود:

1- آیت‌الله خمینی می‌ دانست افضلی توده ای است،

2- در آن مقطع بسیار حساس جنگی و با آگاهی از اختلافات سپاه و ارتش، توطئه ‌های روحانیون مرتجع و مخالف رهبری او، ماجراها و اختلافات شدید سیاسی میان رهبران حزب جمهوری اسلامی و بنی‌ صدر و خطر شكاف در دستگاه حكومتی با بیان آن جملات خطاب به افضلی در واقع خواهان ادامه سیاست حزب در پشتیبانی از انقلاب و جمهوری اسلامی شده بود!

این امر، یعنی موقعیت دریادار افضلی و حدس و گمان درباره ارتباط‌ های وی با رهبری حزب توده‌ ایران، تنها شامل حال وی نمی ‌شد. مواضع دیگر نظامیانی كه بعدها دستگیر و اعدام شدند هم در مواقع بسیار حساس و بر سر حوادث مهم بسیار روشن‌ و هماهنگ با سیاست عمومی حزب  بود. مثلا در ابتدای سال 61 روزنامه اطلاعات از قول سرهنگ عطاریان عنوان بزرگی را در صفحه اول خود نقل كرده بود كه در آن عطاریان با صراحت موضع حزب در باره ادامه جنگ را از قول و زبان خودش اینطور بیان كرده بود: «طولانی كردن جنگ توطئه امریكا است».

         همین موضع‌گیری‌ های افضلی نزد آیت‌الله خمینی و جمله‌ای كه وی به افضلی گفته بود و حتما می ‌دانستند به رهبری حزب منتقل خواهد شد و همین نوع صراحت در بیان مواضع حزب از زبان سرهنگ عطاریان، در عین حال حاوی پیام و پیامد بود. به عبارت دیگر عطاریان با تكرار آنچه حزب می ‌گفت هم توده ای بودن خود را كه احتمالا برای رهبران جمهوری اسلامی آشكار بود پنهان نمی كرد و هم به این وسیله نارضائی بخشی از نظامیان میهن دوست را كه نمی ‌توانستند با ماجراجوئی ادامه جنگ با عراق موافق باشند اعلام می ‌كرد و اینكه  نمی ‌تواند دانش نظامی خود را در خدمت یك سیاست غیر ملی و ضد انقلابی قرار دهد. سیاستی كه توطئه امریكاست.

 

به شهادت علی‌اكبر ولایتی و جزوه‌های سپاه!

شاید به همین دلیل نیز بخش طرفدار ادامه جنگ در جمهوری اسلامی، بعدها كه با یورش به حزب فرصت انتقام یافتند شدیدترین  كینه خود را قبل از هر كس متوجه نظامیان توده ای كردند. اعدام نظامیان توده ای از جمله به این جرم  بود كه آنها حاضر به تائید سیاست ادامه جنگ نشده بودند و گزارش‌های مختلفی درباره غلط بودن این سیاست در اختیار آیت‌الله خمینی گذاشته بودند و این خلاف منافع كسانی بود كه دیدیم با ادامه جنگ، زمینه تسلط خود بر حاكمیت جمهوری اسلامی را فراهم ساختند و صاحب بزرگترین نقدینگی تاریخ ایران شدند. آنها نه فقط با سیاست ادامه جنگ، بعنوان سیاستی به سود امریكا و ببار آوردن ویرانی و كشتار برای هر دو كشور مخالف بودند، بلكه به دلیل اعتبار و موقعیت نظامیشان، با سخنان و مواضع خود مانع اجرای نقشه های جنگ طلبان هم بودند. این افسران از نظر بخش جنگ طلب رهبری جمهوری اسلامی دیگر بی مصرف و حتی بالاتر از آن، زیان آور و مزاحم هم بودند.

این بخش از رهبری جمهوری اسلامی، علیرغم اطلاعی كه از توده ای بودن امثال عطاریان، كبیری، افضلی و دیگران داشتند، نمی ‌توانستند افسرانی مانند آن ها را كه فرماندهان لایق جبهه‌های جنگ در غرب و جنوب بود، فقط به جرم توده ای بودن نابود كنند، ضمن اینكه درستی مواضع و سخنان آنان در جلسات نظامیان، در شورای عالی جنگ، در جلسات  ستاد مشترك ارتش، در شورای عالی دفاع و حتی در جلسات مشترك با ریاست جمهوری وقت و آیت‌الله خمینی روز به روز بیشتر ثابت می ‌شد و بر اعتبار آنان هم در درون ارتش و هم در بیرون افزوده می ‌شد. از سر راه برداشتن آن ها فقط در چارچوب یك برنامه وسیع تر اتهام جاسوسی و كودتا و غیره و تهاجم سراسری به حزب امكان پذیر بود. به این ترتیب همه چیز برای اینكه ضربه به حزب را برای بخشی از رهبری جمهوری اسلامی حیاتی كند فراهم شده بود و این نكته‌ای بود كه عوامل انگلیس و امریكا هم در داخل كشور و هم در خارج كشور از آن اطلاع داشتند و براساس آن نقشه یورش به حزب را  ترتیب دادند. فرار و یا ربودن كوزیچكین را ترتیب دادند و در ابتدا بخشی از رهبری حزب را به اتهام كودتا دستگیر كردند و سپس آنها را زیر فشار شكنجه قرار دادند تا به دروغ به این كودتا اعتراف كند و سپس در گام بعدی و بعنوان یك كشف مهم نظامی و خنثی كننده خطر كودتا، نظامیانی را دستگیر كردند كه اغلب آن ها را از پیش می ‌شناختند و آنها هم در تمام سال‌ هائی كه در مراكز فرماندهی و یا دفاتر مقامات حكومتی فعالیت داشتند نظرات و دیدگاه‌های خود را پنهان نساخته بودند. نه تنها نظرات خود را كه هماهنگی كامل با نظرات حزب داشت پنهان نكرده بودند بلكه ظاهر اسلامی هم برای خود درست نكرده بودند تا نقش عامل نفوذی را ایفاء كنند، تا حدی كه آیت‌الله خمینی در دیدار با افضلی به آگاهی از غیر مذهبی بودن او اشاره كرد!

 

وجه‌المصالحه

نشریه پیام ‌امروز، پس از درگذشت نورالدین كیانوری نكته‌ای را از قول وی و در گفتگو با یك خبرنگار جوان ایرانی، كه این اواخر برای گفتگو با مریم فیروز به خانه ‌آنها رفت و آمد می ‌كرده نقل كرده بود كه در نوع خود جالب و تائید كننده نقطه نظرات بالاست. كیانوری بسیار كوتاه و دقیق می‌ گوید: « ما را وجه المصالحه باجگیری از شوروی در زمان جنگ كرده بودند». یعنی جلب كمك نظامی شوروی به ایران و قطع كمك نظامی به عراق و لغو قراردادی كه دراین زمینه بین اتحاد شوروی و عراق وجود داشت! البته این هم یك بازی دو طرفه جاسوسی بین امریكا و انگلیس با بخشی از حاكمیت بود. امریكا و انگلیس می ‌دانستند كه در مناسبات بین‌المللی لغو این قرار داد ناممكن بود و اگر هم قطع می ‌شد، به صورت همه جانبه به سود آن ها بود. آن ها در این صورت نه تنها عراق را در بست به اردوگاه خود می ‌بردند، بلكه به اعتماد متحدان اتحاد شوروی در جهان و مخصوصا در میان كشورهای خاورمیانه لطمه بسیار جدی می‌ زدند. عوامل آن ها در حاكمیت جمهوری اسلامی، با این نوع تحلیل‌ها و در باغ سبز نشان دادن ‌ها یورش به حزب را به رهبری جمهوری اسلامی قبولاندند! و با همین بهانه، یعنی باج خواهی از اتحاد شوروی، آنقدر آن ها را در زندان‌ها نگاه داشتند تا در فرصت مناسب آن ها را قتل‌عام كنند!

در جزوه ‌هایی كه سپاه در مورد جنگ منتشر كرده و همچنین در كتابی علی اكبر ولایتی، وزیر امور خارجه سابق نیز منتشر كرده، مسئله زندانیان توده‌ای در ارتباط با كمك یا عدم كمك شوروی در ادامه جنگ مورد توجه قرار گرفته است.

صرفنظر از اعدام های وسیع سال 67، كه اوج جنایت و خیانت به انقلاب بود، حتی دوران كوتاه باز شدن فضا در زندان ها در یك دوران معین و سپس پایان این دوران با سخنان مجید انصاری در مورد توبه كردن توده‌ای ها در زندان و سپس اعدام دبیر اول سازمان جوانان حزب نیز با فراز و فرودهای جنگ و روابط ایران و امریكا از یكسو و نبرد درونی میان موافقین و مخالفین جنگ در رهبری جمهوری اسلامی در ارتباط مستقیم قرار دارد!

البته تحلیل پیامدهای جنگ باید در چارچوب وسیع ‌تری صورت بگیرد، زیرا نه فقط سركوب حزب یا كنار گذاشتن آیت‌الله منتظری بلكه حتی خانه نشین شدن و در حاشیه قرار گرفتن خود آیت خمینی در سال ‌های پایانی عمر وی نیز در همین عرصه ضرورت دارد مورد توجه قرار گیرد.

با ادامه جنگ، ظاهرا سرنوشت كشور قبل از هر جایی در جبهه ها تعیین می ‌شد و اتفاقا این همان عرصه‌ای بود كه  برخلاف سیاست و رهبری انقلاب آیت‌الله خمینی در آن توانا و آگاه نبود و به همین دلیل نیز اختیاراتش را به افراد مختلف و در راس همه آن ها طی دو نوبت‌ مختلف به ابوالحسن بنی ‌صدر، هاشمی رفسنجانی و علی ‌خامنه‌ای واگذار كرد.

نتیجه آنكه آیت خمینی كه از نظر شعور و درك سیاسی رقیبی در رهبری جمهوری اسلامی نداشت، با پذیرش این تحلیل كه سرنوشت كشور در جبهه‌ های جنگ تعیین می ‌شود و نه در عرصه اقتصادی و سیاسی، عملا و بتدریج تحت تاثیر گزارش‌ ها و تحلیل‌ های افراد سطحی، قدرت طلب و ناآگاهی نظیر محسن رضایی و یا روحانیون جاه طلبی مثل رفسنجانی قرار گرفته و آن ها برایش تعیین تكلیف می ‌كردند. احتمالا یكی از دلایل اصرار این افراد در ادامه جنگ همین امر، یعنی بدر آوردن اختیار رهبری كشور از چنگ آیت‌الله خمینی و مطرح شدن خویش بعنوان رهبران اصلی و جانشینان آیت‌الله خمینی بود!

 

 

به نقل از راه توده شماره 109 مرداد ماه 1380

 

 

    

    مقاله در فرمات PDF :