بازگشت

 

"عدالت اجتماعی و آزادی"

 جبهه این مرحله از تحولات است

پیروزی اینست

مردم به فاشیسم رای ندادند

  

در برابر انتخاب محمود احمدی نژاد بعنوان رییس جمهوری ایران چه باید كرد؟ ای پرسشی است كه از همان لحظه اعلام نام وی بعنوان برنده انتخابات ریاست جمهوری در برابر همه طرفداران تحولات قرار گرفت. پاسخ به این پرسش خود مستلزم روشن شدن مسئله ای بنیادین تر است و آن اینكه رای مردم و فضای سیاسی جدید را به چه شكل می توان تفسیر كرد:

اولا: مضمون رای مردم چه بود، یا بعبارت دیگر مردم در این انتخابات به "چه" چیز رای دادند؟

ثانیا: این رای چگونه متجلی شد. یعنی ماهیت جریانی كه حاكم شده چیست و یا بعبارت دیگر آرای مردم بنام "كی" از صندوق بیرون آمد؟

"آنچه" مردم به آن رای دادند و "آنكه" بنام رای مردم از صندوق ها بیرون آمد دو جنبه و دو جهت متفاوت و در واقع متضاد این انتخابات و آرای مردم است كه موجب گردیده بسیاری هنوز درك درستی از پیامدها و نتایج این انتخابات و در نتیجه مشی ای كه در مقابل آن باید اتخاذ شود، نداشته باشند.

آنان كه می گویند در این انتخابات "فاشیسم" پیروز شد در واقع به "آنكه" انتخاب شده و ماهیت جریانی كه به حكومت رسیده توجه دارند نه به مضمون و "آنچه" مردم به آن رای دادند.

اگر رای مردم رای به فاشیسم بود ما امروز نمی توانستیم از آقای احمدی نژاد بخواهیم به وعده هایش عمل كند و حتی آمادگی خود را برای كمك در تحقق این وعده ها اعلام كنیم.

اگر رای مردم رای به فاشیسم بود ما با خواست تحقق وعده ها و شعارهای های احمدی نژاد در واقع از او می خواستیم كه فاشیسم را حاكم كند و مثلا طرفداران اصلاحات را دستگیر كند، روزنامه ها را تعطیل كند، كتاب ها را در آتش بسوزاند، جوانان را در خیابان ها تعقیب كند، موتور سوارها را در كوچه و پس كوچه ها برای شكار مردم راه اندازد و ... وعده های فاشیسم چیزی جز این ها نیست.

بنابراین درست بدلیل آنكه رای مردم رای به فاشیسم نبود و نیست، امروز بجای آنكه آقای احمدی نژاد طلبكار ما باشد و ما را به انجام وعده هایش تهدید كند، این ما هستیم كه طلبكار او شده ایم و برای تحقق وعده هایش به او فشار می آوریم. پس رای مردم رای به فاشیسم نبود.

اما یك واقعیت دیگر هم وجود دارد و آن ماهیت جریانی است كه در نتیجه این انتخابات اكنون همه قدرت را بدست گرفته است. جریانی كه می توان آن را حزب لباس شخصی‌ها یا بقول برخی حزب پادگانی دانست. این جریان زیر فشار جبهه ضدفاشیستی و خواست عمیق اصلاحات ناگزیر شد با شعارهایی كه در تقابل با ماهیت آن است، یعنی با شعار اصلاح و حتی تغییر بنیادین رای مردم را بدست آورد و این نقطه ضعف جدی آن است. هر استراتژی آینده باید در درجه نخست بر روی این نقطه ضعف بنا شود.

كسانی كه مدعی اند مردم به فاشیسم رای داده اند در واقع می خواهند تقصیر ضعف خود را به گردن مردم بیاندازند و آنان را بخاطر گناهی كه مرتكب نشده اند سرزنش كنند. اگر بین آن چیزی كه مردم به آن رای داده اند و آن جریانی كه با این رای به حكومت انحصاری رسیده تضاد وجود دارد، ریشه آن را باید نه تنها در تناقض میان ماهیت احمدی نژاد و حامیان او از یكسو و شعارهای آنان از دیگرسوی یافت، بلكه باید در انفعال و تناقض خود طرفداران اصلاحات نیز جستجو كرد كه حاضر نشدند خواسته های توده زحمتكش جامعه را در شعارهای خود وارد كنند.

در شرایطی كه هیچ نیروی سیاسی طرفدار اصلاحات حاضر نبود مطالبات توده‌های وسیع مردم محروم و غارت زده را در شعارهای خود دخالت دهد(مراجعه کنید به شعارهای سه کاندیدای اصلاحات کروبی، معین، مهرعلی زاده وصد البته هاشمی رفسنجانی)، راه برای عوامفریب ‌هایی نظیر حامیان محمود احمدی نژاد باز شد. نتیجه آن شد كه مردم به خواست‌ ها و شعارهای درستی رای دادند، اما درعین حال به نماینده ای رای دادند که بهیچ وجه سخنگوی این خواست ها نیست و به همین دلیل باید پذیرفت که جریان درستی برای تحقق آن حاكم نشد.

از مجموع آنچه گفته شد می توان نتیجه گرفت كه انتخابات اخیر از جهت آنچه مردم به آن رای دادند یك "فرصت" است و از جهت ماهیت جریانی كه به قدرت انحصاری رسید یك "خطر".

 

جبهه عدالت و آزادی

اكنون مسئله آن است كه در برابر این دو جنبه و جهت رای مردم، این تناقض میان آنچه مردم به آن رای دادند و آن جریانی كه با نقاب طرفداری از خواست مردم حاكم شده چه باید كرد؟ صرفنظر از نقش مثبتی كه هر تشكل و اتحاد می تواند، در ایجاد توازن های لازم آینده داشته باشد، اما نه جبهه دمكراسی و حقوق بشر و نه جبهه اعتدال هیچیك به تنهایی پاسخگوی این وضع و فرصت ها و خطرهای نهفته در آن نیست. بنظرما، جبهه ای كه امروز بدان نیاز است جبهه ایست كه این دو جنبه رای مردم و تضاد آن را در نظر بگیرد و صرفنظر از هر نامی كه داشته باشد مضمون آن جبهه عدالت اجتماعی و آزادی باید باشد. نه عدالت اجتماعی و آزادی در مفهوم كلی و مبهم كه خواست آن هر زمانی می تواند مطرح و درست باشد، بلكه عدالت اجتماعی و آزادی در مفهومی مشخص، مفهومی كه پاسخگوی شرایط برآمده از این انتخابات و تناقض عظیم نهفته در آن باشد: عدالت برای دفاع از خواسته ها و اجرای وعده‌ها و تعقیب شعارها و خلاصه پیگیری "آنچه" مردم به آن رای داده اند و آزادی برای دفاع در برابر ماهیت جریان به قدرت رسیده و برای برقراری اتحاد و خلاصه مقاومت در برابر "آنكه" در این انتخابات به پیروزی رسیده است. ده میلیون رای متمرکز شده پشت هاشمی رفسنجانی در مرحله دوم انتخابات، بیست میلیون رای داده نشده از مجموع 48 میلیون دارنده حق رای و همچین بخش عظیمی از 17 میلیون آرائی که بنام احمدی نژاد به صندوق ها ریخته شد(جدا از آراء سنتی جناح راست در این انتخابات به احمدی نژاد هدیه کرد) ضامن تحقق خواست های این جبهه است.

بعبارت دیگر این جبهه باید قبل از هرچیز از شعارها و وعده های محمود احمدی نژاد در عرصه عدالت اجتماعی و مبارزه با فقر و تبعیض حمایت كند و حتی در این عرصه از او پیشتازتر باشد و صادقانه خواهان تحقق این وعده ها باشد و راهكارهای مورد نظر خود را ارائه دهد و این راهكارها را به مردم عرضه كند و از سوی دیگر این جبهه باید از هم اكنون خود را آماده مقاومت در برابر مانورهای بعدی حامیان احمدی نژاد كند. وسیعترین اتحاد نیروها را در حول خطرهای احتمالی آینده بوجود آورد و بكوشد آزادی های موجود را پاس بدارد، در برابر ماجراجویی بایستد و مدافع فضای دمكراتیك شود.

در این هر دو عرصه، تا آنجا كه به طرفداران تحولات مربوط می شود موانعی وجود دارد.

مانع نخست مقاومتی است كه در بخشی از طرفداران اصلاحات در برابر طرح شعارها و خواسته های توده‌های زحمتكش مردم وجود دارد. از هم اكنون گرایشی میان طرفداران اصلاحات دیده می‌شود كه می ‌خواهد همان راه هشت سال گذشته را ادامه دهد و همچنان عدالت را از شعارهای خود حذف كند و در نتیجه دمكراسی را از اثر آن بر زندگی وسیع ترین مردم جدا كند و بدینوسیله پشت جبهه آن را خالی كند. این امر  دلایل مختلف دارد.

بخشی از این دلایل طبقاتی است، یعنی به ماهیت قشرهای اجتماعی مربوط می شود كه برخی از طرفداران اصلاحات دفاع از منافع آن ها را بعهده گرفته اند؛ بنحوی كه اصولا جایی برای حمایت از منافع وسیع ترین توده های زحمتكش از نظر آنان باقی نمی گذارد.

بخشی دیگر معرفتی است، یعنی تصورات و پندارهایی است كه راجع به جایگاه سرمایه داری یا طبقه متوسط و نقش گویا تاریخ‌ ساز آن در بخشی از این نیروها جایگیر شده، تا آنجا كه به طرح شعارها و خواسته های مردم زحمتكش اهمیت لازم را نمی دهند و حتی از پرچم شدن آن می هراسند.

بخشی دیگر هم تاریخی است و به شیوه های مبارزاتی بر می گردد. یعنی بسیاری از طرفداران اصلاحات در ایران- برخلاف احزاب و گروه هایی كه همیشه غیرقانونی بوده اند- تجربه این شیوه مبارزه را ندارند كه خواسته هایی را كه مردم از آن حمایت می كنند برجسته كنند و حكومت را ناگزیر به انجام آن خواسته ها كنند ولو اینكه دستاوردها در كوتاه مدت اصلا بنام دیگری تمام شود. مشی و روشی که حزب توده ایران پیوسته- از جمله در انقلاب 57- از آن پیروی کرده است.اینان بیشتر بدنبال اثبات ناتوانی رقیب در انجام وعده هایش هستند تا دفاع از یك فكر و بردن آن در میان مردم كه اگر رقیب نتوانست انجامش دهد طرفداران آن فكر جانشین طبیعی تحقق آن باشند.

ضمن اینكه برخی تصور می كنند راه مبارزه با عوامفریب آن است كه او را "افشاء" كنیم و این افشاگری را اینگونه می فهمند كه مدام از عوامفریبی سخن بگوئیم. در حالی كه در برابر عوامفریبان یك راه مبارزه بیشتر وجود ندارد و آن اینكه از آنان بخواهیم وعده ها و شعارهایش را عملی كنند و به مردم نشان دهیم که صادقانه در این عرصه در میدان هستیم. اگر جز این كنیم مردم تصور یا احساس می‌ كنند كه ما با اصل شعارها و وعده ها مشكل داریم، و مثلا با اصل عدالت اجتماعی مسئله داریم ولی آن را زیر لفافه مبارزه با این یا آن فرد و عوامفریب بودن یا نبودن او پنهان می ‌كنیم. بدینسان عملا در ذهن مردم برعكس این ما می شویم كه مانع تحقق این برنامه ها به حساب می آئیم نه ماهیت جریان حاكم.

چنین خطری بطور جدی وجود دارد، زیرا یقینا اولترا لیبرال ها و چپ نما زیر پوشش عوامفریبانه بودن این شعارها به مقابله با آن برخواهند خواست. اگر طرفداران اصلاحات نتوانند حساب خود را از این دو جریان جدا كنند در ذهن مردم محكوم خواهند بود.

 

دفاع از آزادی ها

اما در عرصه دیگر یعنی مقاومت و دفاع از آزادی ها نیز دو مانع جدی وجود دارد:

مانع نخست انفعال است كه خود بصورت دو توجیه خطرناك ظاهر می شود كه گاه جانشین یكدیگر می شَوَند و به هم تبدیل می گردند.

توجیه نخست آن است كه گویا شرایط ایران و جهان بخودی خود و بدون نیاز به مبارزه و اتحاد عمل، امكان تحقق فاشیسم را نمی دهد. این نگرش كه بویژه در اپوزیسیون خارج از كشور ایران رایج است اصلا درك عمیقی از بحران كنونی در كشور ندارد.

 توجیه دوم كه آن روی سكه اولی است یك گام جلوتر می گذارد و مدعی است ورود به "سیاه چاله" ناگزیر است و اشكالی هم ندارد، زیرا پس از آن خودبخود "آینده روشن" در انتظار ما خواهد بود. نتیجه این هر دو توجیه دست روی دست گذاشتن و منتظر فاجعه ماندن است.

دومین مانع كه دربرابر دفاع از آزادی ها وجود دارد برعكس "ماجراجویی" است. در این عرصه نیز جبهه اصلاحات متاسفانه تا به امروز نشان داده اراده قاطع برای ایستادن در برابر ماجراجویی ها را ندارد. دلیل آن هم پندارهایی است كه درباره نقش طبقه متوسط و "جنبش دانشجویی" و مشابهات آن در بین بخش مهمی از طرفداران اصلاحات وجود دارد. پنداری كه مانع از ایستادگی قاطع دربرابر ماجراجویی این قشرها می شود. این یك نقطه ضعف بسیار بزرگ در شرایط كنونی است و قطعا گروه حاكم شده برای بستن فضا در آینده روی آن حساب می كند.

 

مجموعه این عوامل در تركیب با یكدیگر به ضعف بزرگ و خطرناك جبهه اصلاحات، هم در دفاع از عدالت و خواست هایی كه مردم به آن رای داده اند و هم در حفظ آزادی و مقاومت دربرابر جریانی كه با این انتخابات به قدرت رسیده منجر خواه شد. واكنش های اولیه كه تا كنون انجام شده نیز جای خوشبینی زیادی باقی نمی گذارد.

درخواست هایی كه در جبهه اصلاحات از رییس جمهور جدید برای تحقق وعده‌هایش صورت گرفته جز در موارد معدود به شكل یك استراتژی كه باید آن را به صورت تهاجمی و با تمام قوا به پیش برد ظاهر نشده، بلكه بیشتر شكل سلب مسئولیت از خود و ریشخند بعدی آنانی را دارد كه این وعده ها را باور كرده اند. در پشت این شیوه درواقع این نكته پنهان شده است كه در خود طرفداران اصلاحات این باور بطور قطعی وجود ندارد كه جریان رییس جمهور جدید به تنهایی و بخودی خود توان انجام و تحقق این وعده ها را ندارند. برعكس این نگرانی خیالی به ذهن می آید که ظاهرا آنها بر این خوش باوری هستند که جریان رئیس جمهوری می تواند موفق به انجام وعده هایش شود!

در عرصه دفاع از آزادی ها نیز از هم اكنون جنجال جانشین اتحاد و تجمع هرچه سریعتر بر روی مبانی حاكم شده است. این جنجال ها شاید در كوتاه مدت عده ای را جلب و جذب كند اما در درازمدت راه را برای ماجراجویان باز خواهد كرد كه بهانه را برای سركوب فراهم كنند و به گروه حاكم اجازه می دهد كه وعده هایش را در عرصه عدالت اجتماعی، زیرپوشش همین مقابله به تاخیر اندازد و درواقع به فراموشی بسپارد. با كنار رفتن این وعده ها از ذهن مردم، آنها فرصت نهائی را برای توسل به فاشیسم بدست خواهند آورد.

می بینیم كه مبارزه برای عدالت اجتماعی از یكسو و آزادی از سوی دیگر، در این شرایط، دو مسئله نیست، بلكه دو جنبه از یك مسئله است و آن عبارتست از بستن راه فاشیسم و گشودن چشم انداز یك تحول دمكراتیك. اگر نتوانیم دربرابر توده غارت زده و مستاصل چشم انداز یك تحول دمكراتیك و عادلانه را باز كنیم آنوقت بخودی خود راه فاشیسم باز خواهد شد. در این شرایط مبارزه برای عدالت اجتماعی همان مبارزه برای آزادی و مبارزه برضد فاشیسم است.

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                        بازگشت