راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جامعه ايران در دوران رضا شاه- 9

رضا شاه

وعده جمهوری داد

بر تخت سلطنت نشست

احسان طبری

 

- يکي ديگر از خصلت های سراپا ارتجاعي رژيم رضاشاه جنبه ضد خلقي و ضد دمکراتيک آنست. رضاشاه پس ازهمراهي سالوسانه با غوغای دروغين جمهوری در جريان مجلس پنجم (سال های 1923- 1924)، که هدف آن جلب موافقت حزب مترقي "اجتماعيون عاميون"، اتحاديه های کارگری (120 اتحاديه با قريب 20 هزارعضو) و حزب کمونيست ايران بود، با تمام قوا نيل به سلطنت مطلقه را هدف قرارداد و سرانجام در 12 دسامبر1925، مجلس موسسان فرمايشي خود را بوجود آورد و با تغييرمواد 36، 37، 38 و 40 قانون اساسي خود را "اعليحضرت قدرقدرت قوي شوکت رضا شاه پهلوي ارواحنافداه" اعلام کرد.

متملقين درباري از شروع "عصرمشعشع" در زير حمايت "پدرتاجدار" سخن گفتند. درآستانه خلع احمدشاه قاجار و مبارزه براي عدم بازگشت وي ازفرنگستان و تشکيل مجلس موسسان، رضاشاه خود را از شر اتحاديه هاي کارگري درسال 1925 رها کرد. هشتصد نفراز فعالان اتحاديه اي و اعضاء حزب کمونيست توقيف شدند و عده اي به مهاجرت مجبور گرديدند و خود اين حزب مجبور شد به کارعميق مخفي بپردازد. رضا شاه مي دانست که کمونيست ها پيگيرترين مبارزان راه دمکراسي هستند و لذا "آنتي کمونيسم"، درسرلوحه پلاتفرم سياسي او قرارداشت. درتمام دوران رضا شاه با کمونيسم با خشونت مبارزه شد و نخستين وظيفه شهرباني و اداره سياسي او مبارزه با کمونيسم بود. چندين بار در دوران رضا شاه سازمان مخفي حزب کمونيست ايران کشف و اعضاء آن توقيف شدند. ازآنجمله است توقيف وسيع کمونيستها درسال 1309- 1310 و تصويب " قانون سياه" و سپس توقيف 53 نفردرسال 1316. با اينحال کمونيست ها طي تمام دوران سلطنت رضاشاه تنها نيروي سياسي فعالي بودند که ازمبارزه دست برنداشتند و در ايران و خارج از کشور براي افشاء ماهيت حکومت رضاشاه کوشيدند. ترديدي نيست که در فعاليت عملي و تحليل هاي سياسي کمونيست ها اشتباهات سکتاريستي و چپ روانه متعددي راه يافت- امري که علل آن روشن است و جزاين نميتوان انتظارداشت. ولي اين اشتباهات نيست که چهره کمونيست ها و حزب کمونيست ايران را معين مي کند. معرف چهره آنها مواضع مترقي آنها، مبارزه پيگير و فداکارانه آنها در راه حقوق خلق و عليه ارتجاع  و امپرياليسم است. درجريان اين مبارزه عده اي ازکمونيستها مانند سيروس بهرام، لاهوتي، ذره، حسابي، نيک بين، مرتضي علوي، ديلمي و بسياري ديگرمجبور به مهاجرت سياسي شدند. عده اي ديگر مانند اراني، حجازي، انزايي، علي شرقي، سيد محمدتنها، پوررحمتي، استاد غلامحسين نجار، يرواند يغيکيان درزندان بدست ماموران دژخيم پيشه شهرباني آيرم و مختاري بانحاء مختلف محو گرديدند. عده اي ديگرمانند اردشيراوانسيان، جواد زاده، ( پيشه وري)، رضا روستا، داداش تقي زاده، ميرايوب شکيبا، گروه پنجاه و سه نفر و گروههاي ديگرساليان دراز در زندانهاي ايران رنج ديدند. عده کثيري علاوه برگذراندن ايام زندان ساليان درازدرقصبات دورافتاده ايام تبعيد را با خفت و خواري و فقر و تيره روزي بسربردند. با اطمينان مي توان گفت که هيچ گروه ديگري مانند کمونيست ها درمبارزه تا اين حد سرسختي و ادامه کاري و صميميت از خود نشان نداده اند.

کمونيست ها اعم از کارگر و روشنفکر، علي رغم فشارشهرباني رضا شاه و خطرمرگ و شکنجه و زندان بدفعات سازمانده اعتصابات بودند؛ از آنجمله است اعتصاب بزرگ کارگران نفت درسال 1309 و اعتصاب کارگران راه آهن درمازندران واعتصاب کارگران کارخانه وطن دراصفهان در1310 و اعتصابات دانشجويان دانشسراي عالي و غيره. کمونيستها با انتشارمطبوعاتي مانند روزنامه هاي "حقيقت" و "کار" و مجله "جرقه" و "فرهنگ" و "دنيا" درداخل کشور و "ستاره سرخ" و "پيکار" درخارج ازکشور، ترجمه برخي آثارمارکسيستي، انتشاراعلاميه ها و قطعنامه هاي تحليلي در داخل و خارج ازکشور، در واقع تنها نيروئي بودند که ماهيت اجتماعي رژيم رضاشاه را برملا مي ساختند. نسل معاصر بايد مشکلات کمونيست هاي ايراني را در جامعه اي که در آن قريب 85 درصد بيسواد بودند، که درآن طبقه کارگر صنعتي با احتساب همه کارگران نفت دربالاترين وبهترين حالت ازصدهزار نفر (در15 الي 18 ميليون جمعيت کشور) تجاوزنمي کرد، که در آن دهقان 80 درصد جمعيت را تشکيل مي داد و بصورت "رعيت قرون وسطائي" در حالت بردگي و رخوت وبي خبري بسرمي برد، که در آن انواع عقايد خرافي در قشرهاي وسيع متوسط شهرنفوذ عميق داشت آنهم درجائي که امپرياليسم هنوز بسيار نيرومند و سوسياليسم  با مشکلات زايش و رشد و خطر فاشيسم و تجاوز روبرو بود، درنظرآورد و جسارت اين لاله هاي زود روي را که تنها طلايه اي ازسپاه بزرگ انقلاب ايران بودند، بستايد. برخورد ناسپاس يا ساده شده ما به آنها، نه تنها درحکم پائين آوردن ارزش واقعي خدمات مبارزان وطن ماست، بلکه بناچار درحکم پائين آوردن ارزش واقعي خدمات همه انقلابيون معاصراست، که اگر بنا باشد براساس مشخص و تاريخي از طرف نسل هاي آينده درباره آنها قضاوت نشود، بنوبه خود و بنا حق مغبون خواهند ماند. سپاس خلق تنها پاداش رنج و جانبازي مبارزان انقلابي است.

 

ساطورخون چکان رژيم ترور و اختناق تنها متوجه کمونيستها نبود. عملا هر مقاومت کننده اي از راست يا چپ، متعلق بهر طبقه اي که بود، با قهروغضب ديکتاتور روبرو مي شد. از ميان رفتن کسان گوناگون مانند صولت الدوله قشقائي، سرداراسعد بختياري، خزعل، ميرزا علي اکبرخان داور، نصرت الدوله فيروز، عبدالحسين تيمورتاش، مدرس، حاج اسمعيل عراقي وکيل مجلس، اسدي نايب التوليه خراسان که يا درزندان يا درتبعيد يا درخانه خود مسموم يا معدوم شدند، نمونه اي ازاين جريان است. روشنفکران بنام مانند کمال الملک نقاش (چنانکه شهرت دارد)، عشقي شاعرملي، فرخي غزل سراي نامي، واعظ قزويني مدير روزنامه نصيحت و از عناصر راديکال در مطبوعات کشور و مستوفي الممالک يکي ازرجال ميهن پرست ايران بوسيله رژيم نابود گرديدند. ملک الشعراء بهار بزرگترين شاعر کلاسيک زنداني شد و در تمام مدت سلطنت رضاشاه مغضوب بود. مصدق السلطنه يکي ديگر از رجال ملي در دوران رضاشاه از همه اموردورنگاهداشته شده بود. در تمام دوران حکومت رضاشاه جنبش ها وقيام هاي مختلفي روي داد که با خشونت سرکوب گرديد. مانند قيام سيدجلال چمني و کربلائي ابراهيم درگيلان، زلفو و خدو سردار و مهدي سرخي درخراسان، جريان بهلول و قصابي مسجد گوهر شاد درمشهد وغيره. در تمام دوران حکومت رضا شاه شورش ها ومقاومت هاي فردي يا جمعي داخل در ارتش نيز با خشونت سرکوب گرديد. مانند قيام لاهوتي درتبريز، قيام لهاک خان باوند موسوم به سالارجنگ درخراسان، قيام سربازان سلماس و خوي، مقاومت سرهنگ پولادين و گروه او، مقاومت گروه جهانسوزوغيره.

دراکثرمطلق موارد، نابود کردن مخالفان، بدون اجراء مراسم قانوني يا با اجراء کاملا صوري آن و درهمه موارد بدستورمستقيم شاه و بدست ماموران مسلح رژيم انجام گرفته است. پس ازسقوط رضاشاه اين جريانها که برخي از آنها در دوران سلطنت وي نيز روشن بود، بيش ازپيش فاش گرديد و مردم ايران دانستند که چه کابوس مهيبي را ازسرگذرانده اند.

 

سرمايه داري ايران درزمان رضاشاه، نسبت به زمانهاي پيشين بشکل محسوسي مناسبات ويژه خود را در شهر و ده، در بافت طبقاتي جامعه، درشيوه زندگي و تفکر، در اسلوبهاي استثمار، درسياست داخلي و خارجي بسط و گسترش داد. درعين حال ديکتاتوري و زمين داري شخص شاه و کوشش او براي تحکيم زمينداري بزرگ بطور اعم ازسوئي و سيطره امپرياليسم بويژه امپرياليسم انگلستان و بعد آلمان ازسوي ديگرمهر و نشان خود را بر رشد سرمايه داري درايران باقي گذاشت. شرکت بورژوازي در حاکميت واقعي  محدود و تا حدي غيرمستقيم باقي ماند. زيرا استبداد شخصي شاه و بورکراسي کشوري و لشکري و قدرت ملاکان، مانع از آن بود که بورژوازي بتواند از همه مزاياي اقتصادي و سياسي حکومت طبقه خود استفاده کند و مي بايست به سهم معيني از اين حکومت قانع شود. قشرهاي اساسي بورژوازي ايران دراين دوران عبارتست ازسرمايه داري بورکرات لشکري و کشوري، بورژوازي بازرگاني (اعم ازوارد کننده يا صادرکننده)، بورژوازي دارنده مستغلات  شهري يا بورژوازي موجر، بورژوازي پيمانکار (اعم از پيمانکاري که طرفش دولت يا شرکتهاي خصوصي بودند)، بورژوازي صنعتي که در حال پيدايش بود، بورژوازي ربائي قرون وسطائي که کماکان وجود داشت. روشن است که بورژوازي مالي بعلت سطح نازل رشد سرمايه داري هنوز پديد نيامده بود و حتي بانک هاي دولتي (مانند بانک ملي و بانک کشاورزي و بانک سپه) به امر سرمايه گذاري يا خريد سهام در موسسات صنعتي دست نمي زدند. منابع انباشت و غني شدن سرمايه داري ايران تا حد زيادي متوجه سفته بازي با زمين، اختلاس و برداشت اموال دولتي، خالصجات و اوقاف، گرانفروشي و احتکار وتقلب، استفاده از اهرمهاي دولتي و نظامي براي غارت ديگران و غصب اموال پيمانکاريهاي متقلبانه به ضرر خزانه دولت، استثمار وحشيانه در کليه کارخانه ها و کارگاهها بود. طبقات مولد: کارگران، دهقانان، پيشه وران مي بايست با تلاش عرق ريزخود کيسه هاي گشاد فراواني را پرکنند و داستان آنها با طبقات حاکمه حريص داستان آن ماهي افسانه اي بود که درقرآن آمده که چون از او مي پرسيدند: " هل امتلئت؟" ( آيا سيرشده اي؟)، پاسخ مي داد: "هل من مزيد؟" (آيا بيشترممکن نيست؟) .

 

اين منابع غارت بسرعت ملاکان و سرمايه داران ايراني را ثروتمند مي کرد. روشن است که "سهم شير" در اين غارت ها نصيب " پدرتاجدار" بود، ولي قشرهاي طبقات حاکمه، برحسب قدرت خود، شغال آسا بدنبال غارتگراصلي مي رفتند و ازجيفه باقي ماند او شکم آزمند خود را مي انباشتند.

نظام "چند ساختي" در جامعه حفظ شده بود. يعني در کنارساخت بزرگ کالائي سرمايه داري دولتي و خصوصي ما با ساخت خورده کالائي (توليد پيشه وري وکارگاهي)، ساخت خود مصرفي دربسياري ازدهات خورده مالکي يا گاه متعلق به فئودال ها و ايلخان ها و سرانجام ساخت سرمايه داري انحصاري درشرکت نفت ايران وانگليس روبرو هستيم. اين چند ساختي بودن اقتصاد در ايران جان سختي عجيبي نشان داده و سرمايه داري بزحمت موفق ميشود سيطره کامل خود را بدست آورد و انواع ساخت ها را درمعده خود هضم کند.

 

با آنکه تشکيل بازار ايرانشمول در دوران رضاشاه پيش مي رود، با اينحال بازار داخلي بعلت رژيم ارباب- رعيتي و فقر موحش در ده و شهرمحدود است و بجز بخش ناچيزي کالا که برخي صنايع داخلي اعم ازدستي يا ماشيني به اين بازارمي فرستند، بخش عمده کالاهاي وارداتي است. درعوض کالاهاي صادراتي دراقلام سنتي قالي، کتيرا، روده، انغوزه، خشکه بار و امثال آن محدود مي ماند و بويژه خودداري ازامضاء قرارداد بازرگاني با شوروي در 1938، کار بازارصادراتي ما را دشوارترمي کند. تفاوت فاحش بين واردات و صادرات، پيوسته يکي ازشخصات بازرگاني خارجي ما بوده وکماکان هست.

 

بدين ترتيب مي بينيم که فرماسيون سرمايه داري در اثر موانع متعددي که در سر راه دارد (امپرياليسم، استبداد سلطنتي، قدرت ملاکان و بقاياي فئوداليسم) درمجراي بهنجارخود نمي رود و بدنبال سود آوري سريع شانس خود را در بازرگاني وارداتي، سفته بازي زمين، پيمانکاري وانواع شيوه هاي متقلبانه ميجويد و آن ته بندي محکم و جا افتاده اي که سرمايه داري دراروپا غربي براي خود کرد، درکشورما دراين دوران ديده نمي شود.

سرمايه داري نه تنها در چنگ نظام چند ساختي مقيد است، بلکه مهر و نشان فراوان اسلوب بازرگاني و توليد خرده کالائي قرون وسطائي را با خود دارد. بازار سربسته سنتي کماکان شريان اقتصادي است و دراينجا بدست آوردن "مظنه روز" از راه شم بازرگاني، شرکت در دسته بندي هاي بازار، قماربازي ها وشعبده بازي هايي که از لحاظ اصول منظم بازرگاني بمعناي اروپائي آن خنده آوراست، پايه موفقيت وترقي است! تقلب درکالا، تقلب در فروش، تقلب درقرار و مدارهاي بازرگاني مجازاست و عينا مانند حيات سياسي ايران از اصول "زرنگي" است و قباحتي ندارد. فقدان نظام تشکيلاتي و آئين هاي جا افتاده و مورد قبول دراموراقتصادي و باصطلاح "انضباط مالي"، ميدان عمل و مانور بورژوازي بازرگاني ايران را بناچارمحدود و پايه کارش را پوک ساخته است. ( و کماکان ميسازد).

بورژوازي مي بايست با انتقال وزن مخصوص به صنعت، با غلبه برنظام چند ساختي، با استقرار نظامات و نهادهاي جدي، اثربخشي خود را زياد کند ولي چنين توقعي از بورژوازي ايران در زير چکمه دوگانه استعمار و استبداد زائد بود. لذا بجاي اقدام دراز مدت، اقدامات کوتاه مدت و پراگماتيسم تنگ ميدان، شيوه اساسي عمل بورژوازي باقي ماند.

اين ضعف اقتصادي موجب ضعف اجتماعي و سياسي بورژوازي ايران شد و لذا اين بورژوازي، بطورعمده بدون پرخاش بدنبال ديکتاتوري رفت و نماينده گاني ازميان خود نه با چهره ملي، نه با چهره ليبرال پديد نياورد وترجيح داد که درمقابل خطر انقلاب خلق، در روياهاي فاشيستي شاه شريک شود و بازهم پندار "ژرمانوفيلي" را، که اين بار شکل و مضمون خطرناکتري داشت، احياء کند. در يک کلمه حتي در پايان حکومت رضاشاه، ايران کشورعقب مانده فلاحتي وابسته و نيمه فئودال باقي ماند.

وقتي ازوابستگي وخصلت "ضدملي" رژيم  رضاشاه سخن به ميان مي آيد، معمولا مبلغان سلسله پهلوي اظهارعصبانيت مي کنند. در اينجا صحبت بر سر هيچگونه انتساب دشنام آميزو يا براساس احساسات در ميان نيست. هنگاميکه رژيمي به ايجاد محمل هاي عيني اقتصادي براي استقلال سياسي کمک نمي کند و با سياست غارت و اسارت امپرياليستي نه فقط به نبرد برنمي خيزد، بلکه با آن ازهرباره وارد سازش مي شود، به آن ازهرباره ميدان مي دهد، چه نام درخورد ديگري ازخلق مي تواند انتظارداشته باشد. براي آنکه معلوم شود درسالهاي 20 و 30 قرن کنوني، مناسبات امپرياليسم و کشورهاي آسيا و افريقا و امريکاي لاتين ازچه نوع بود، مثالي ازحوادث امروزي مي زنيم که بنظرما شاخص است:

درپنجمين کنفرانس سران کشورهاي غيرمتعهد که دراوت سال 1976 در کلمبو (پايتخت سري لانکا) تشکيل شد، نخست وزير هند "اينديرا گاندي"، که او را حداکثر ميتوان يک ناسيوناليست مترقي دانست نه بيش (که براه رشد سرمايه داري نيزدرکشورخود ميدان داده است) اين سخنان جالب را گفت: "ما درجهان کنوني براي خود جاي شايسته اي مي جوئيم و با کسب معلومات تازه اي اقتصاد خود را از نو مي سازيم ولي بعلت بي عدالتي نظام اقتصادي کهنه رشد کشورهاي ما ترمزمي شود. خلق هاي ما  قصد ندارند اين وضع وابستگي و نا برابري را تحمل کنند. جهان موظف است تعادل و مناسبات تازه اي بوجود آورد که استقلال کامل سياسي و اقتصادي کشورهاي ضعيف وکوچک تامين شود." اين سخنان درسالهاي هفتاد گفته مي شود. امکان امپرياليسم براي حفظ "مناسبات کهنه" و "وضع وابستگي و نا برابري "وترمزکردن رشد سالم و مستقلانه و بسود خلق درسالهاي 20 و 30 بمراتب بيشتر بود و دولت هاي ضد خلقي که از ترس انقلاب مردم به آغوش امپرياليسم مي جستند افزار هاي مناسبي دردست امپرياليسم براي اجراء سياست نابرابري حقوق و سياست کذائي " قيچي" ( ارزان بخرو گران بفروش) بودند.

 دولت رضا شاه که با سرکوب جنبشهاي انقلابي و بکمک سرويس مخفي امپرياليستي و با تکيه بر لژ فراماسيوني سرکار آمد، چنين دولتي بود. لذا علي رغم تظاهرات شديد شوينيستي و اقدامات بسيار محدود و اجباري خود درجهت رشد قواي مولده و ايجاد نهادهاي بورژوائي، ماهيتا يک رژيم ضد ملي باقي ماند و ايران را در وابستگي به امپرياليسم نگاه داشت و حتي پيشنهادهاي کما بيش جدي بسود ايران را با واکنشهاي خشن روبرو مي ساخت.

 

توصيف اجمالي اين فصل تصورميکنم توانسته باشد ويژگيهاي سياست رژيم رضاشاهي را درزمينه هاي مختلف نشان دهد و پاسخ مستدل و منطقي درقبال دعاوي کساني باشد که  اين روزها ستايش اين رژيم را مي گويند.

 

 

 

   فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت