راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

بازی شیطاني

نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد

 

انقلاب 57 اينگونه مصادره شد

ارتباط های انگليسي

 روحانيون در ايران

آنچه مصباح يزدی و احمدی نژاد

 مي گويند حرف تازه ايست؟

(10)

 

دو نمونه از مطبوعات در آستانه کودتای 28 مرداد

تبليغات سازمان های جاسوسی آمريکا و انگليس بنام توده ای ها که در متن اين ترجمه به آن اشاره شده است

 

طنز روزگار چنين بود، که ناصر و مصدق هر دو در آغاز خيز بسوي قدرت از اندک پشتيباني آمريکا برخوردار شوند. اما الزامات جنگ سرد سياست ايالات متحده ي آمريکا را عليه هر دو پيش برد. در آغاز، ايالات متحده با اطميناني لرزان از ناسيوناليست هاي ايراني به رهبري مصدق حمايت کرد، و اين بر پايه ي آن سياست آغازين واشنگتن بود که ناسيوناليست هاي ليبرال جهان سومي مي توانند کشورهايشان را مدرنيزه سازند و همزمان در اردوگاه غرب بمانند. اما دولت آيزنهاور خريدار چنين سياستي نبود و بر اين بود که شما، با ما يا برمائيد. با ما بودن بدين معنا بود که رهبران کشورهاي جهان سوم بايد در پيمان هاي نظامي پيوسته به آمريکا اجازه ي برپايي پايگاه هاي نظامي مي دادند، و با واگذاري امتيازهاي اقتصادي، سياست هاي اقتصادي بازار آزاد را در کشورهايشان پياده مي کردند. شايد در شرايط جهاني کمتر قطبي، مصدق، چونان ناصر، مي توانست به مصالحه و سازشي درازمدت با واشنگتن دست يابد، اما جنگ سرد حکم خويش مي راند.

همچنانکه در مصر، اخوان المسلمين را عليه ناصر بسيج کردند، در ايران نيز، نيروهاي اسلامي به شيوه يي بدسگالانه عليه مصدق بکار گرفته شدند. بخشي از اسلامگرايان دست راستي تحت رهبري روحانيون، که شاه را در سال 1357 سرنگون ساختند، در 1332 از سازمان سيا براي حمايت از شاه پول گرفتند.

مصدق، حقوقدان دانش آموخته ي پاريس و سويس، شخصيت پيچيده يي داشت. او تا پيش از سال 1332 چندين دهه در متن سياست ايران بود. وي در سال 1915، در دوره ي قاجار، نماينده ي پارلمان، و در 1924 وزير امور خارجه ي ايران بود. پيوندهاي خانوادگي مصدق با شاهان قاجار او را در تقابل با رضا پهلوي و پسرش مي نماياند. اما اين، تنها يک پندار بود. مصدق در سال 1944 (1323 شمسي) بار ديگر به نمايندگي پارلمان برگزيده شد، و اينبار بعنوان مدافع سرسخت و پرشور ملي کردن صنعت نفت ايران، که آن هنگام در چنگ کمپاني بريتانيايي بريتيش پتروليوم بود. مصدق رئيس کميسيون نفت در پارلمان شد و يک جنبش سياسي ائتلافي به نام "جبهه ي ملي ايران" پديد آورد. پس از ترور ژنرال "علي رزم آرا" در1329 شاه دريافت که ناچار به پذيرش نخست وزيري مصدق است. اما مصدق ملي کردن کمپاني نفتي ايران و انگليس را به تصويب قانوني رساند. اين رويداد، ضربه يي فاجعه آميز براي انگليس بود؛ کمپاني نفتي ايران و انگليس، که آن هنگام بدين نام خوانده مي شد و بعد ها بريتيش پتروليوم نام گرفت، از طرح هاي امپرياليستي بريتانيا بود که از ميانه ي جنگ اول جهاني بدان آغازييد، و نيز پروژه ي ويژه ي وينستون چرچيل بود، که نفت ايران را منبع سوخت ناوگان دريايي بريتانيا در سطح جهان مي دانست. مصدق در پي ملي کردن صنعت نفت، بي درنگ چهره يي نفرت انگيز در لندن شد، و بسختي با شاه که انگيزش هاي ناسيوناليستي اش تابع تمايلات او براي نگهداري تاج و تخت و روابط خوبش با لندن و واشنگتن بود، رودررو گرديد. در آغاز، بسياري از روحانيون سياسي ايران درجبهه ي ملي شرکت جستند اما بزودي جبهه ي ملي را ترک گفته، به کارزار تحت حمايت سيا عليه مصدق پيوستند، که سرانجام به کودتاي نظامي 28 مرداد 1332 انجاميد. شاه که از کشور گريخته بود، بار ديگر بر تخت طاووس نشانده شد و ملي کردن صنعت نفت لغو گرديد. در اين گذر، ايالات متحده نيز خود را در نفت ايران شريک کرد: 40 درصد از سهم نفت در کنسرسيوم جديد به 5 کمپاني بزرگ آمريکايي داده شد و سهم بريتيش پتروليوم نيز کاهش يافت.

رويدادهاي کودتاي 28 مرداد 1332، که با همدستي مشترک سيا و MI6  اجرا شد، بارها بازگو شده است. اما آنچه بندرت سخني از آن به ميان آمده، واقعيت همکاري نزديک روحانيون و علماي ايران با سازمانهاي جاسوسي انگلستان و آمريکا براي سرنگوني مصدق است. بحران آفريني اوباش خياباني به پشتوانه ي پولهاي سيا، با سازماندهي غوغاگران وابسته به علماء و روحانيون خواستار براندازي نخست وزير و بازگشت شاه، نقش آفرين کودتا شد. آيت الله سيد ابوالقاسم کاشاني، روحاني برجسته و نماينده ي شاخص اخوان المسلمين در ايران شخصيت محوري اين حرکت بود.

بگفته ي بسياري از شخصيت هاي رژيم پيشين ايران، [آيت الله] خميني آن هنگام، از روحانيون ميانه سال و گمنامي بود  که در تظاهرات ضد مصدقي سازمان يافته از سوي سيا شرکت نکرد.[27] 25 سال پس از کودتاي 1332، [آيت الله] خميني، در سال 1357، با رهبري مذهبي انبوه مردم، شاه را بزير کشيد و جمهوري اسلامي ايران را پديد آورد.

آيت ابوالقاسم کاشاني (1962-1882) ذاتا روحاني سياسي بود و فعاليت سياسي خويش را از دهه ي 1920 و از نمايندگي در پارلمان ايران آغاز کرد. در ايران روحانيت به اينکه از هيچ کاري براي حفظ پايگاه خويش فرونمي گذارد، شهره بود و از همين رو در دهه ي 1300، روحانيون پر نفوذ با هياهوي بسيار، مانع از برپايي جمهوري در ايران شدند.  رضا پهلوي، ديکتاتور نظامي که در اوايل دهه ي 1300 قدرت را در ايران بدست گرفت، ستاينده ي کمال آتاتورک، رهبر سکولار جمهوري ترکيه، و خواهان پياده کردن الگوي جمهوري ترکيه در ايران بود. اما روحانيون، ازجمله کاشاني، از اينکه يک جمهوري سکولار قدرت و نفوذشان را محو سازد در هراس بودند. اينچنين، آنان خواهان ماندگاري پادشاهي بودند. اشرف پهلوي، خواهر دوقلوي شاه، در خاطراتش پيرامون مقابله ي روحانيون با جمهوري خواهي [پدرش] مي نويسد:" پدرم به برپايي جمهوري يي از نوع ترکيه مايل بود. او اين نظر خويش را با روحانيون برجسته ي شيعه در ميان گذاشت. اما در ديداري در شهر مقدس قم، روحانيون- هواداران ثابت قدم فئوداليسم- به پدرم گفتند که آنها در مقابل هر نقشه يي براي ايجاد جمهوری خواهند ايستاد."[28] رضا [پهلوي] که آمادگي مقابله با نفوذ پرقدرت مذهبي روحانيون را نداشت، ايده هاي خويش را ترک گفت و خود را شاه خواند. کاشاني جوان يکي از عاملان و حاميان شاه [رضا پهلوي] بود.

در خلال بيست سال آينده، دشمنان کاشاني دو گروه بودند: کمونيست ها و شاه. همچون همه ي اسلام گرايان، علماء ايران نيز از کمونيست ها و نماينده ي آنها، حزب توده ايران متنفر بودند، و از قدرت مذهبي خويش ضد چپ ها استفاده مي کردند. اما آخوند ها، تهديد اصلي براي قدرت خويش را از سوي شاه مي دانستند، که آنها را بعنوان عتيقه هاي مقدس با ذهنيت قرون وسطايي که در برابر کوششهاي او براي مدرنيزه کردن کشور مي ايستند، خوار مي شمرد. شاه در سالهاي دهه ي 1310 با الگوبرداري از مدل جمهوري آتاتورک، بسختي با روحانيون روياروي شد. او دادگاه هاي شرعي را تحت کنترل دولتي سامان داد و برخي اوقاف مذهبي روحانيون را ملي کرد. اينگونه، با برچيدن منبع مهم درآمد روحانيت از قدرت مالي آنان کاست. شاه با ممنوع کردن جامه ي اسلامي، مدل غربي پوشش را رواج داد، کنترل امور ازدواج و طلاق را بدست گرفت، و با اسلامگرايان بر سر آزادي زنان وارد کارزار شد. شاه ورود زنان به اماکن عمومي را آزاد اعلام کرد، و حجاب و چادر اجباري را ممنوع کرد. همچنين در 1939، شاه عمل دهشتناک قمه زني را که از رسوم تحريف شده ي مذهبي شيعيان است، ممنوع کرد.[29] چنين رويه يي از سوي تجددگرايان ايراني با استقبال روبرو شد، اما روحانيون از آن خشمگين بودند. کاشاني که اغلب شاه  به او مي تاخت، آرام آرام و در نهان بر قدرت سياسي خويش مي افزود.

همانگونه که اخوان المسلمين در اواخر دهه ي 1940 در مصر به اقدامات تروريستي روي نهاد، در ايران نيز، کاشاني و همدستانش خشونت تروريستي را عليه شاه بر انگيختند. در 1945، کاشاني به تاسيس شاخه ي ايراني اخوان المسلمين با نام "فدائيان اسلام" به رهبري آخوندي افراطي به نام نواب صفوي، ياري رساند. يک رشته حملات تروريستي از سوي جنبش کاشاني انجام گرفت. از جمله تلاش براي ترور شاه بوسيله ي يکي از اعضاي محفل اسلامي زيرزميني و مرتبط با نشريه ي "پرچم اسلام" در 1327، ترور عبدالحسين هژير، وزير دربار شاه، بوسيله ي يکي از اعضاي فدائيان اسلام در 1950، بقتل رساندن ژنرال رزم آرا، نخست وزير، توسط يکي ديگر از فدائيان اسلام [خليل طهماسبي]، آنهم درست در بحبوحه ي مذاکرات تهران با لندن بر سر حق مالکيت ايران بر منابع نفتيش، در 1951. شاه در خاطراتش مي نويسد رزم آرا " هنگامي که به قتل رسيد، توافق با کمپاني نفتي ايران و انگليس را با خود داشت."[30] بسياري از دانش آموختگان ايراني، از شاه گرفته و پايين تر، درباره ي پيوندهاي بريتانيا با روحانيت ايران و جنبش اسلامي- حتي اگر اقدامات تروريستي آنها را شامل آن ندانيم- بدگمان بودند.

فريدون هويدا، سفير ايران در سازمان ملل تا انقلاب سال 1357، که برادرش، اميرعباس هويدا، نخست وزير ايران در خلال دهه ي 1970، پس از انقلاب ايران اعدام شد، مي گويد:" بريتانيايي ها مي خواستند امپراتوري خويش را نگاه دارند و بهترين راه براي نيل به اين هدف تفرقه بينداز و حکومت کن بود. انگليسيان در همه ي جبهه ها بازي مي کردند. با اخوان المسلمين در مصر و با آخوندها در ايران، اما همزمان با ارتش و خانواده هاي سلطنتي نيز وارد معامله مي شدند." هويدا مي گويد که بريتانيا اسلامگرايان را به ديده ي ابزاري براي گسترش قدرت و نفوذ خويش مي نگريست. وي مي افزايد:

"آنها[انگليسيان] با آخوند ها ارتباطات مالي داشتند. آنها برجسته ترين و متنفذترين روحانيون را مي يافتند و از آنها پشتيباني مالي مي کردند. آخوند ها نيز زيرک بودند: آنها مي دانستند که انگليسي ها مهمترين قدرت جهان اند و مضافا اينکه مساله بر سر پول بود. انگليسي ها چمدان هاي پر از پول، به بازاريان و تجار ثروتمند که هر کدامشان مرجع تقليد مورد حمايت مالي خويش را داشتند، مي دادند. اين، شيوه ي انگليسي ها بود."[31] اشرف در خاطراتش درباره ي پيوندهاي نامقدس ميان انگليس و روحانيون ايران مي نويسد:

"بسياري از روحانيون با نفوذ با نمايندگان قدرتهاي بزرگ، و بيشتر با بريتانيا، پيوند داشتند. در ايران اين گفته مشهور است که چنانچه عمامه ي آخوندي را برداريد، خواهيد ديد که روي ديگرش نوشته شده  "ساخت انگليس". آخوندهاي شيعه قدرت نفوذ فراواني در ميان توده ها داشتند. براي دهقانان و عوام تشخيص مرز ميان مذهب و سياست دشوار بود."[32]

اشرف، مي افزايد که لندن، پس از جنگ دوم جهاني، در راستاي استراتژي جنگ سرد براي دستيابي به خاورميانه اسلامگرايي افراطي را نيرو بخشيد." با تشويق انگليسيان، که آخوندها را نيرويي در مقابل کمونيسم مي پنداشتند، مولفه هاي راست مذهبي افراطي در ايران که سالها سرکوب شده بود، ديگر بار رخ نمود."[33]

شاه، پيش از مرگش در تبعيد، در خاطراتش مي نويسد که "حسين امامي" قاتل وزير دربار شاه در 1950، پيوندهايي با فدائيان اسلام و بريتانيا داشت. شاه مي افزايد: " او عضو گروه مذهبي فرامحافظه کاري، متشکل از متعصبان مذهبي واپسگرا بود و احتمالا با سفارت انگلستان در تهران تماسهايي داشته است. بريتانيايي ها همه جا بودند، آنها با واپسگراترين بخش روحانيت ايران پيوند داشتند."[34]

در اوايل دهه ي 1330، نفوذ بريتانيا در ايران دچار تهديد بود. از جنگ اول جهاني، بريتانيايي ها از نفت ايران برخوردار بودند. پس چندان شگفت آور نبود که آمريکا در آغاز مصدق را بديدي مثبت مي نگريست. مصدق در جستجوي راهي براي مذاکره ي دوباره پيرامون قرارداد نفتي ميان ايران و انگليس براي سود بيشتر ايران بود، اما انگلستان شمشير را از رو بسته و تهديد مي کرد. واشنگتن که با لندن بر سر نفت خاورميانه در تضاد بود، دولت مصدق را  ياري کرد و به او سلاح فروخت، و در 1951 نيز، مصدق از واشنگتن ديدار کرد. تاريخدان برجسته يي مي نويسد: "پرزيدنت ترومن در نامه يي به بريتانيا خواهان خودداري اين کشور از تجاوز به ايران شد."[35] اما هنگامي که مصدق طرح آمريکايي ها را براي فعاليت کمپاني هاي نفتي اين کشور در ايران رد کرد، آمريکا نيز چهره ي ديگري به خود گرفت و عليه مصدق وارد عمل شد. ناگهان، سازمان تازه تاسيس سيا و MI6 بريتانيا با همراهي يکديگر حکومت مصدق را سرنگون ساختند.

و اينک، کاشاني است که به ميدان مي آيد.

تا 1952، کاشاني متحد مصدق در جبهه ي ملي بود. اما آنگاه که ايالات متحده و بريتانيا عليه مصدق برخاستند کاشاني نيز او را ترک گفت و به صف مخالفانش پيوست. کاشاني تماس هاي پنهاني خويش را با گروه هاي اسلامي تروريستي مخفي نگاه داشت، اما در انظار، زيرکانه از فدائيان اسلام و هوادارانش فاصله مي گرفت. سيا، بسيار خوب از ميزان قدرت کاشاني آگاه بود. در گزارشي از سيا بسال 1952 با نام "چشم اندازهاي نجات رژيم مصدق در ايران"، مي خوانيم:

"از هنگام بازگشت مصدق به قدرت در جولاي 1952، پيوسته گزارشاتي از تلاش براي براندازي حکومت وي دريافت شده است. اغلب کاشاني و افسران ارتشي را رهبران اين تلاشها مي دانند... چنين مي نمايد که درگيري ها و زد و خوردهاي خياباني ميان نيروهاي حامي مصدق و کاشاني سخت تر و جدي تر خواهد شد."[36] سيا نيروهايي را که کاشاني مي توانست بسيج کند "بازاريان و دستجاتي که پسران او مي توانند سازمان دهند" و "افراطيون سازمان تروريستي فدائيان اسلام" بيان مي کند. حتي اگر آن گزارش را تحليلگران سازمان سيا نوشته باشند، واحد عمليات پنهاني اين سازمان پيشتر با کاشاني براي بسيج نيروهاي وي و انگيختن "تشنجات خياباني" همکاري مي کرده است. در يادداشتي از وزارت خارجه ي آمريکا به تاريخ 1952، از زبان يکي از متحدان کاشاني در ضمن پيش بيني خشونت هاي خياباني چنين آمده است که "شايد لازم باشد... کمونيست ها را  سرکوب فيزيکي کنيم."[37]

در ميانه ي سالهاي 1952 تا 1953، سيا و MI6 به کاشاني و شماري چند از رهبران مذهبي ايران نزديک شدند، و به آنها پول و تسهيلاتي براي بريدن از مصدق و حمايت از شاه پيشنهاد کردند. بگفته ي دوريل، "رهبران مذهبي به پيشتوانه ي پول، براي پذيرش ايجاد خطي بنيادگرايانه تر و جدايي از مصدق برانگيخته شده بودند."[38] بريتانيايي ها با کمک شبکه ي جاسوسي گسترده يي که داشتند (اين، شامل جاسوسانشان در سرويس سري اختصاصي کمپاني نفت ايران و انگليس با نام اداره ي اطلاعات مرکزي نيز مي شد) هدايت اين فعاليت ها را در دست داشتند. البته بريتانيايي ها در عمليات پنهاني عليه مصدق خيلي پيشتر از آنکه آمريکايي ها وارد بازي شوند، فعال بودند، اما، طبق گزارشات، آمريکايي ها ارتباط عمده شان با کاشاني بود. [خانم] آن لمپتن، استاد مدرسه ي مطالعات شرقي و آفريقايي آکسفورد و افسر پيشين اينتليجنس سرويس بريتانيا، نقش پشت پرده را در براندازي مصدق داشت. در گزارشي از آن هنگام، مي نويسد:" کاشاني مقادير فراواني پول از جايي گرفته است."، و مي نويسد که احتمالا منبع اين مبالغ از سوي سيا بوده است.[39]

از 1946 تا 1953، کسي که عمليات پنهاني سيا را در ايران پيش مي برد، "جان والر"، کهنه سرباز سازمان زيرزميني آمريکايي بود. والر در خلال جنگ دوم جهاني به دفتر خدمات استراتژيک پيوست و بعدها تا دهه ي 1970 با سيا همکاري کرد. او بيشتر دوره ي جنگ دوم را در قاهره و تهران سپري کرد و با سن کمي که داشت مسووليتهاي مهمي چون هدايت عمليات سيا به او واگذار گرديد. والر چنين بياد مي آورد: " در سيا، در 19 سالگي رئيس ضد جاسوسي بخش خاورميانه يي بودم." در 1946، والر، در هنگامه ي بيست سالگي اش، نخستين دفتر جاسوسي آمريکا را در ايران پس از جنگ، با استخدام جاسوسان نازي پيشين براي همکاري با ايالات متحده در جريان جنگ سرد و کار با روساي قبايل ايراني از جمله بختياري ها، قشقايي ها و کردها، تاسيس کرد.

والر که اکنون دهه ي هشتم زندگي خويش را مي گذراند، مي گويد:" ما به مصدق علاقه داشتيم. يکي از خويشان او با يکي از افسران سيا ازدواج کرد." اما چندان نپاييد که امريکايي ها با بريتانيايي ها، که از مصدق بيزار بودند، همسو گرديدند. والر مي افزايد: " ما به متحدان قديمي خويش – بريتانيايي ها – تعهد داشتيم و نفت مساله ي ما بود." بگفته ي والر آخوندها و بازاريان بيشترين کارشکني را در برابر مصدق داشتند. او مي گويد: "بازاريان و آخوند ها پيوندهاي بسيار نزديکي با هم داشتند، و روحانيون بر مردم و بويژه طبقات فرودست جامعه نفوذ داشتند."[40]

والر که به عنوان رئيس دفتر سيا در مدت 7 سال اقامتش در ايران، روابط گرمي با کاشاني آتشين مزاج بهم زد،  مي گويد، کاشاني در ميان همه ي رهبران مذهبي نقش مهمتري داشت. والر، لبخندي بر لب، بياد مي آورد: "من پرتره يي از آخوند کاشاني نقاشي کردم. شايد بايد بگويم آيت الله کاشاني! او اندک زماني روبروي من نشست، و من ناچار شدم نقاشي را از روي عکس وي به پايان رسانم." والر اصرار دارد که کاشاني هيچگاه "مامور" دربست سيا نشد –" شما يک آيت الله را مامور خود در سيا نمي کنيد"- اما مي افزايد که ايالات متحده و بريتانيا در ائتلاف ضد مصدقي ماموراني داشتند، "برخي از آنها در بکارگرفتن بازاريان و روحانيون بسيار چيره دست بودند." والر در ادامه مي گويد: " آشکار بود که روحانيون نقش مهمي داشتند... کاشاني به من گفت که به چه دليل از مصدق روي گردانده بود. بگفته ي او، از آن رو که مصدق حزب توده را تحمل مي کرد. حزب توده مترادف با شوروي ها بود و براي مذهبيون کمونيسم نا خوشايند.

کاشاني قدرت سياسيش را از خدا مي گرفت. اين، درست مانند راست مسيحي در اينجاست. او آيت الله خميني زمانه ي خويش بود. بر مساجد نفوذ داشت، نيز بر مردمان فرودست و فقير و حاشيه نشين که بيشتر در جنوب شهر زندگي مي کردند. از ديرباز روحانيون با بازاريان نزديک بودند."

آيا سيا مستقيما به کاشاني پول پرداخت؟ به گفته ي والر، "آري چنين بود. نه تنها به کاشاني که به همراهان مورد نظر او نيز. براي تقويت کانالهاي ارتباطي او با مردم جنوب شهر تهران و نيز براي اعلاميه نويسي و کارهايي از اين دست به او پول پرداخت مي شد." والر با نيشخندي کنايه آميز مي افزايد که حتي آيت الله ها نيز فساد پذيرند، او با وسواس در گزينش واژه ها مي گويد: "فکر مي کنم کاشاني براستي مذهبي بود، اما مرا به خاطر بدبين بودنم ببخشيد. مذهبي بودن، شما را از گرايش به واقعيات سياسي و پول يا مسائل جنسي باز نمي دارد."

با حضور کاشاني در صحنه، سيا و MI6 ايجاد آشوب هاي خياباني و برپايي تظاهرات ضد مصدق و کمونيست ها را آسان تر يافتند. قدرت کاشاني در ميان توده هاي محلات فقير نشين تهران و مساجد قابل توجه بود. کودتاي نظامي که به سرنگوني مصدق انجاميد با آشوب هاي خياباني تحت حمايت مالي سيا و بوسيله ي جمعيت وفادار به کاشاني و سازماندهي روحانيون و سردسته هاي چاقوکشان همراه شد. والر براي نظارت بر کودتا از اداره ي مرکزي، به واشنگتن بازگشت و کرميت روزولت مشهور اجراي عمليات را در داخل بدست گرفت. دو برادر ايراني تحت کنترل سيا، و سه برادر ديگر به نام رشيديان، زير نظر MI6، به شعبان جعفري، ورزشکار مشهور ايراني پيوستند تا براي يکپارچه کردن اراذل و اوباش با کاشاني کار کنند. والر بياد مي آورد:" يکي از عاملان ما مردي بود که به او بي مخ مي گفتند. او قهرمان زورخانه بود، همراه کردن او با خود براي ما مهم بود. او مي توانست دسته يي از اوباش خياباني را در اندک زماني فراهم آورد."

دوريل مي نويسد:" سيا و MI6 توسط برادران رشيديان تماسهايي با روحانيون محافظه کاري چون آيت الله بروجردي و آيت الله بهبهاني که از پيشرفت هاي چپگرايانه ي مصدق و به خطر افتادن امنيت ملي در هراس بودند، و نيز با روحانيون مخالف دولت در جبهه ي ملي و کاشاني و مکي که مدعي بودند در ميان وزراء دولت بسياري خداناباوران متمايل به کرملين هستند،[41] تماس گرفتند." والر به خاطر مي آورد:" اسلام، در آن هنگام، هنوز ناتوان از پديد آوردن يک رهبري سازمان يافته بود. اما کمونيسم و اسلام هرگز با هم سازگار نبوده اند."[42]

بخش مهمي از کار سيا در ايران در اوايل دهه ي  1950، کوشش براي انگيختن احساسات مذهبي ايرانيان عليه اتحاد شوروي بود. اين تلاش ها همزمان با تجربه ي ايالات متحده در بکارگيري اسلامگرايان پر حرارت ضد کمونيست در مصر، پاکستان و ديگر نقاط بود. در ايران، تمرکز سيا متوجه حزب توده بود، اگرچه حزب توده هرگز تهديدي جدي بشمار نمي رفت. مصدق که کمونيست نبود، از سوي ايالات متحده براي رسيدن بقدرت حمايت شد. اما آنگاه که مصدق نيز در سياهه ي دشمنان سيا گنجانده شد، سيا همه ي کوشش خود را براي بي اعتبار ساختن او با دامن زدن به اين پندار که مصدق تحت کنترل کمونيست ها است، بکار گرفت. اينکار بويژه با تبليغات از سوي روحانيون انجام مي گرفت. اينگونه تلاشهاي تبليغاتي بوسيله ي دو نفر از ماموران سيا به نامهاي "دونالد ويلبر" و "ريچارد کاتم" که در ادامه به آنها مي پردازيم، هماهنگ مي شد.

در آن هنگام، تبليغات بس سنگين بود، دوريل مي نويسد:

"گام بعدي استفاده از حربه ي جنگ رواني بود. آيت الله بهبهاني که از آمريکاييان پول گرفته بود، در تلاشي آشکار براي بي اعتبار ساختن کامل چپ ها بيانيه هايي با امضای حزب توده و با جوهر قرمز رنگ منتشر و پخش کرد که در آن تهديد به بدار آويختن همه ي روحانيون از دروازه هاي شهرهاي ايران شده بود."[43]

بگفته ي دوريل، سيا براي گرداندن امور تبليغاتيش از پوشش خبرنگاري براي ماموران خود استفاده مي کرد؛ "کنت لاو" از نيويورک تايمز و "دونالد شويند" از آسوشيتدپرس.[44] سيا نه تنها از روحانيوني چون آيت الله بهبهاني براي تبليغ پيرامون خطر حزب توده و بدارآويخته شدن روحانيون، که امري خلاف واقع بود، استفاده کرد بلکه به عوامل فتنه انگيز و خشونت طلب خود پول پرداخت تا جامعه ي مذهبي ايران را برانگيزد. سيا و MI6 به چاقوکشان و عوام انگيزان پول پرداخت تا در نقش هواداران و اعضاء حزب توده، دست به خشونت هاي خياباني بزنند و به اماکن شيعيان يورش برند:

"اوباش به خيابانها ريختند... نکته ي کليدي نقشه اين بود که اوباش را بعنوان حاميان حزب توده جا بزنيم، و اينگونه [به عنوان خطر کمونيسم] بهانه ي مناسبي براي کودتا و از سر گيري قدرت شاه ايجاد شود. [ماموران MI6] جمعيتي از توده يي هاي بدلي، ترکيبي ناهمگون از پان ايرانيست ها و ديگران، که يکي از ماموران سيا 50 هزار دلار به آنها پرداخت کرده بود، اجير کردند. ريچارد کاتم مي گويد: عوامل اينتليجنس سرويس "فرصت را غنيمت شمردند و مردمي را که تحت کنترل ما [آمريکايي ها] بودند به عنوان توده يي به خيابانها فرستادند. اينان نقشي فراتر از تحريک و فتنه انگيزي داشتند، و گروههاي ضربتي بودند که به عنوان توده يي به مساجد و آخوندها سنگ پراني مي کردند." نويسنده ي ديگري مي گويد:" هدف به هراس افکندن اکثريت ايرانيان و القاي اين باور بود که پيروزي مصدق، در حقيقت پيروزي حزب توده، اتحاد شوروي و لامذهبي است."[45]

پس از بازگرداندن سلطنت شاه کوشيدند، تا غول اسلامگرايي را به شيشه بازگردانند. اما، اسلام سياسي که از دهه ي 1920 در ايران زير سرکوب بود، اکنون خود را به ياري سيا و MI6 باز مي يافت. ديگر آرام کردن دوباره ي آن کار آساني نبود. نيروهايي که شاه را در جريان انقلاب 1357 سرنگون ساختند، بخشي از همانهايي بودند که در کودتاي 28 مرداد 1332 او را به سلطنت بازگرداندند. در دهه ي 1330 شاه و سازمان مخفي ساواک با تکيه بر زور کوشيدند تا اسلامگرايان را تطميع و فاسد کنند، و يا دست کم روحانيون واپسگرايي چون خميني را خنثي سازند. فريدون هويدا، سفير پيشين ايران در سازمان ملل که برادرش ساليان درازي نخست وزير بود، مي گويد:" در دوره ي سلطنت شاه دولت نيز به روحانيون پول مي پرداخت. بخشي از اين پولها را برادرم پرداخت مي کرد و مبالغي را نيز ساواک. ساواک آدمهاي خود را در ميان روحانيون داشت."[46] با اين همه شاه مايل بود اسلام را بعنوان امري متعلق به گذشته ها ي دور بدور افکند. و زماني که جنبش ضد شاه در دهه ي 1350 بطور جدي آغاز نهاد، نه شاه و نه اطرافيان چاپلوس او نتوانستند دليل آنرا دريابند.

پس از کودتاي 1332، کاشاني آرام آرام از ديدگان ناپديد گشت. اما دستياران او شيوه ي کينه توزانه يي از اسلام سياسي را پديد آوردند. و اين، آغاز روي نهادن به سوي قدرت بود.

دهه هاي 1320 و 1330 براي خميني درس آموز و تاثير گذار بود. اگر چه نوشته هاي او در سالهاي پس از جنگ دوم جهاني نشان از تنفر او از "ديکتاتوري سياه" رضا شاه، که سلطنتش پس از شهريور 1320 با تبعيد وي پايان يافت، داشت، اما نگرش سياسي او در تغيير و تحول مدام بود.[47] خميني ذاتا مستعد افراختن پرچم دادخواهي روحانيت ناراضي شيعه ي ايران بود. او به کاشاني، نواب صفوي و فدائيان اسلام گرايش داشت و اندک اندک باورهايش را به سمت و سويي نگرش هاي راديکال پالاييد. باقر معين، زندگي نامه نويس خميني مي نويسد:" در اين دوره آراء و نظرات خميني چيزي ميان نظرات روحانيت شيعه و گرايشات فدائيان اسلام بود." خميني از روحاني محافظه کاري چون آيت الله بهبهاني حمايت کرد اما، "او سخت مخالف سکولاريسم بود، و در باورمندي به حاکميت شريعت و تمايلات عملگرايانه استوار. به ديگر سخن، او در پي ديدارهايش با نواب صفوي برخي آراء او را گرفت. بگفته ي بيوه ي نواب، خميني اغلب به ديدار نواب در منزلش مي رفته است."[48]

در اين گذار، کاشاني مربي خميني بود.

" يکي ديگر از نشانگرهاي عقايد خميني در اين دوره ستايش او از آيت الله ابوالقاسم کاشاني(1962-1882) بود. کاشاني از 1945 به فدائيان اسلام بسيار نزديک بود....  خميني نيز اغلب به منزل کاشاني رفت و آمد داشت. و شجاعت و استقامت او را مي ستود. اينگونه، خميني پيرامون مسائلي چون استعمار ستيزي، جهاني کردن اسلام، پراگماتيسم سياسي و نيز پوپوليسم با کاشاني هم راي گشت."[49] در جريان کودتاي 28 مرداد 1332، خميني با تروريست هاي فدائيان اسلام همراه بود؛ بر خلاف کاشاني که مي کوشيد فاصله ي خويش را با آنها نگاه دارد. اما کاشاني و خميني پيوندهاي نزيک خويش را با يکديگر نگاه داشتند و خميني از توصيه ي کاشاني براي دوري از مصدق و حمايت از بازگشت شاه، پيروي کرد. تا اين زمان، خميني پيوندهايش با فدائيان را داشت و براي جلوگيري از اعدام نواب صفوي، در ميانه ي دهه ي 1330 نيز تلاش بيهوده يي کرد. اما آيت الله زيرک از تجربياتش در سال 1332 بسيار آموخت. او چنين مي انديشيد که کاشاني و فدائيان اسلام بسيار سياسي شدند و همه ي پيوندهاي مهم خويش را با علماي شيعه در شهر مقدس قم گسيختند. از سوي ديگر کساني چون آيت الله بروجردي، اگر چه خميني دانش مذهبي او را مي ستود، از سياست بسيار دور بودند. از اين رو، خميني در خلال 10 سال آينده بارها به ديدار علماي شيعه در قم رفت و براي اتحاد بخشهاي سياسي و مذهبي جنبش شيعه در ايران کوشيد. چنين بود که خميني در سالهاي 42 و 43 به ناگاه بر صحنه ي سياسي ظاهر گشت و جبهه ي مبارزاتي مهمي را در برابر شاه گشود.

اما ايالات متحده در اين ميان، اسلام را به فراموشي سپرده بود. شاه به سلطنت بازگشته و سلطنت او از امنيت کافي برخوردار بود. واشنگتن سهم قابل توجهي از نفت ايران را براي کمپاني هاي نفتيش بدست آورده و سخت سرگرم تقويت ارتش شاه، نيروي پليس و سازمان امنيتي مخوف او، ساواک بود. گرچه بخشي از روحانيت در سرنگوني مصدق [ايالات متحده] را ياري رسانده بود، اما شاه خودکامه تمايلي به تقسيم قدرت با هيچکس، خواه روحانيت و تجار يا ليبرال ها نداشت. از اين رو اسلامگرايان آرام آرام و در نهان در جوشش بودند، بي آنکه شاه خود بدان آگاه باشد.

اکنون داستان اسلام سياسي و اتحاد نوپايش با ايالات متحده به جهان عرب مي رسد. ناصر، پيروزمند از جنگ سوئز در 1956 و همچنان ايستاده در برابر غرب، چالش جدی تری برای ايدئولوژهای جنگ سرد دولت آيزنهاور مي نُماييد. اخوان المسلمين مصر، در هم شکسته و در تبعيد بود، و ايالات متحده براي متوقف کردن ناصر و حمايت از نيروهاي ضد کمونيست و ضد ناسيوناليست در سراسر جهان عرب، به عربستان سعودی دست مي يازييد.

 

پايان فصل چهارم

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت

 

 

پي نوشت ها:

27 . مصاحبه با شخصيت هاي سياسي پيشين ايراني.

 

28. Ashraf Pahlavi, Faces in a Mirror: Memoirs from Exile (Englewood Cliffs, N.J.: Prentice-Hall, I98o), pp. 8-9.

 

29. For an account of the secularizing measures undertaken by Shah Reza

Pahlavi, see Dilip Hiro, Holy Wars (New York: Routledge, 1989), p. 153.

 

30. Mohammed Reza Pahlavi, Answer to History (New York: Stein and

Day, 1980, p. 84.

31. مصاحبه با فريدون هويدا بتاريخ مي 2004.

32. Ashraf Pahlavi, p. 6.

33. Ibid. p. 47.

34. Mohammed Reza Pahlavi, p. 59.

35. Mark J. Gasiorowski, U.S. Foreign Policy and the Shah: Building a Client State in Iran (Ithaca, N.Y.: Cornell University Press, 1991), p. 68.

 

36. Central Intelligence Agency, "Prospects for Survival of Mossadeq Regime in Iran," October 14, I952, p. 2.

 

37. U.S. State Department, "C. C. Finch conversation with Dr. Sepahbodi,"

December 10, 1952.

 

38. Dorril, p. 566.

39. کتاب دوريل جزئيات فراواني درباره ي کودتاي 28 مرداد و حمايت اسلامگرايان از کودتا دارد. نيز در کتاب گازيوروفسکي با نام "سياست خارجي آمريکا و شاه" و مقاله ي وي با نام "کودتا در ايران" چاپ شده در ژورنال مطالعات خاورميانه در سال 1987.

40. John Waller, interview with the author, February 2004.

41. Dorril, p. 585.

42. Waller, Interview.

43. Dorril, p. 592.

44. Ibid.

45. Ibid., pp. 592-93.

46. Hoveyda, interview.

47. بخش بيشتر مطالب پيرامون خميني در نخستين سالهاي زندگي سياسي او از نوشته ي درخشان باقر معين بعنوان زندگي نامه ي خميني گرفته شده است.

Khomeini: Life o f the Ayatollah (New York: Thomas Dunne Books, St. Martin's

Press, 1999).

 

48. Moin, p. 60.

49. Ibid., pp. 63-64.