راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

بازی شیطاني

نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد

 

پيوند های مافيائي

اخوالمسلمين

با عربستان سعودی

(11)

 

"دوايت ديويد آيزنهاور" ژنرالي کارآزموده و رئيس جمهوری فروتن بود، اما در زمينه ی شناخت اسلام، اندک مايه.

در پي جنگ 1956 آبراه سوئز، آيزنهاور پس از آنکه با مداخله، اسرائيل را به ترک صحرای سينا واداشت و توطئه ی فرانسوی - انگليسي عليه ناصر خنثي شد، اين فرصت را داشت که روابط خويش با ناصر و ناسيوناليسم عرب را بهبود بخشد. او، در مقابل، بسوی اتحاد با عربستان سعودی روی نهاد، و بنيادگرايي واپسگرايانه ی اسلامي را متحد اصلي خويش در جهان عرب ساخت. تا مرگ نابهنگام ناصر در 1970، عربستان سعودي نقش حامي نفوذ سياسي ايالات متحده در منطقه ي خاورميانه را داشت. همچون فرانکلين روزولت که نفت عربستان را بخش اساسي استراتژي آمريکا مي شمرد، آيزنهاور نيز روابط دوستانه با عربستان را بر پايه ي اهميت فراوان ثروت نفتي اين کشور استوار ساخت. اما آيزنهاور مناسبات با عربستان را تا پيوند با اسلام تاريک انديشانه ي اين کشور پيش برد، زيرا آنرا سودمند يافت. او، سياستي را پي ريخت که بعدها نيز، در دولت های کندی، جانسون و نيکسون ادامه يافت.

سياست خاورميانه يي دولت هاي ايالات متحده ي آمريکا در ادوار پسين را دکترين آيزنهاور بنياد نهاد که خود پژواک تز فرانکلين روزولت بود، که: " هدف امپراتوری آمريکا از همکاری با خاورميانه، ادامه ی نفوذ در منطقه است." آيزنهاور نيز اعلام کرد:" خلاء خاورميانه را پيش از دست يازيدن روسيه در آن، بايد ايالات متحده ی آمريکا پر کند."

آيزنهاور در پيامي به کنگره در ژانويه ي 1957 قول داد که ايالات متحده کمک نظامي و اقتصادي خود را از "هر کشوري در خاورميانه که هدف تجاوز آشکار اردوگاه کمونيسم باشد و از ما ياري بخواهد" دريغ نکند. آيزنهاور در اجراء تز خويش ملک سعود را بديداري رسمي از واشنگتن دعوت کرد و در تاکيد براهميت بسيار عربستان سعودي، خود براي پيشواز از پادشاه سعودي، راهي فرودگاه شد. ملک سعود نيز دکترين آيزنهاور را با سپاس فراوان پذيرفت.

آيزنهاور عربستان سعودي را گنجينه ي ثروتي بي پايان مي دانست، زيرا يک چهارم نفت جهان، زير شن زارهای عربستان خفته بود. اما آيزنهاور، عربستان سعودي را چيزي بيشتر از گنجينه يي پاس داشتني مي دانست. اين پندار هم درست بود، زيرا استفاده از عربستان سعودي بعنوان مرکز جهان اسلام و اسلامگرايي، همچون لبه ي تيز شمشيري، ضد اتحاد جماهير شوروي و ناسيوناليست هاي چپگرايي چون جمال عبدالناصر، ممکن بود.

آيزنهاور، آلن دالس، رئيس سيا و نيز جان فاستر دالس، وزير امور خارجه ی ايالات متحده، در انديشه ی همدستي با جنبش پان اسلاميستي وهابيون عربستان بودند، همچنين سازمان سيا، برهبري آلن دالس، در نهان عربستان سعودي را به بازسازي تشکيلاتي اخوان المسلمين در برابر ناصر بر مي انگيخت. آيزنهاور از اينکه مبادا اتحاد شوروي، مصر تحت سلطه ي ناصر را به "مرکز کنفدراسيون اسلامي" بزرگي بدل کند، در هراس بود. او چنين يادآوري کرد:

"براي آزمودن هر گونه حرکتي در اين راستا، نيازمند بررسي زمينه هاي گوناگون تبديل عربستان سعودي به نقطه ي مقابل ناصر هستيم. در اين راستا، پادشاه عربستان گزينه ي مناسبي است. او، دست کم ضد کمونيست است، و در ميان ملل عربي، بلحاظ مذهبي جايگاهي والا دارد."

اين ايده کاستي فراوان داشت.

نخست اينکه فرض آيزنهاور که اتحاد شوروي را در صدد تامين منافع خود در خاورميانه مي پنداشت، بس اغراق آميز بود، و اين نگرش که شوروي براي تامين منافع خويش ممکن است به اسلام دست يازد يکسره دور از حقيقت. اين درست است که مسکو مي کوشيد بگونه يي از زنجيره ي کشورهاي ضد کمونيستي شمالي همچون ترکيه، ايران و پاکستان رهايي يابد و براي نيل به اين هدف در جستجوي شيوه يي براي تاثير بر جهان عرب بود، بويژه با تحکيم مناسباتش با ناصر و نيز پس از کودتاي 1958 عبدالکريم قاسم در عراق، در انديشه ي اتحاد مصر و عراق بود. اما نه مصر و نه عراق هيچکدام هوادار کمونيسم نبودند و اتحاد ميان مصر و عراق نيز هرگز رخ نداد. علاوه بر اين، اگر چه محتمل است که اتحاد شوروي، نگاهي مثبت به پان عربيسم داشته است اما مسکو از خيزش اسلام در جمهوريهاي آسياي مرکزي خود در هراس بود و از اين رو تمايلي به حمايت از جنبش هاي پان اسلاميستي در خاورميانه نداشت. با اين همه، هيچ يک از اينها، آيزنهاور را از پيگيري اتحاد با رياض، بازنداشت.

از اين گذشته، انديشه ي ايجاد اتحاد ميان ايالات متحده و عربستان سعودي با تکيه بر اسلام، اين واقعيت را که ملک سعود اعتبار چنداني در جهان اسلام نداشت، ناديده انگاشت. "جيمز اکينز"، ديپلمات کارآزموده ي ايالات متحده و سفير آمريکا در عربستان سعودي در دهه ي 1970، مي گويد:" ملک سعود آدمي ضعيف النفس و کم خرد و فاسدي بود که گرداگردش متملقان درباري احاطه اش کرده بودند." علاوه بر اين واقعيت که ملک سعود، بسيار نابخرد و با تصوري پندارگونه از جهان مدرن بود، به هرزگي، زنبارگي و ميخوارگي نيز شهرت داشت. ملک سعود که از او و همسران و جاريه هاي[i] بيشمارش بيش از 100 فرزند بجاي مانده است، پدر عربستان خوانده ميشود. گذشته از اين همه، ملک سعود کم مايه تر از آن بود که بتوان با تکيه بر او امپراتوري خاورميانه يي را  بنياد نهاد.

با وجود اين، ملک سعود به عنوان پادشاه عربستان که قلمروش، مکه و مدينه، شهرهاي مقدس اسلامي را در بر مي گرفت، داعيه ي توليت مکانهاي مقدس اسلامي در اين دو شهر را داشت. با شدت يافتن جنگ سرد، نقش عربستان سعودي بعنوان مرکز جهاني اسلام، در تفکر استراتژيک ايالات متحده جايگاه برجسته تري يافت. هرچند برخي اين نگرش را بدبينانه انگارند اما ملک سعود مي کوشيد خويش را پادشاه جهان اسلام بنماياند و اين خود نمايي براي آيزنهاور کافي بود. آيزنهاور نوشته است: "عربستان سعودي کشوري است که مکانهاي مقدس جهان اسلام در آن است. پادشاه مي تواند در شکل رهبر مذهبي رخ نمايد." به گزارش "ناتان سيتينو"، ايده ي معرفي ملک سعود بعنوان رهبر اسلامي، بخشي از استراتژي مشترک آمريکا و بريتانياي کبير با نام "امگا" بود. آيزنهاور بر اين امر پافشاري مي کرد که: " کوشش هاي ما بايد براي دور کردن عربستان و مصر از يکديگر باشد." آنگاه که ملک سعود خواستار فتوايي از سوي رهبران مذهبي وهابي براي ممنوع کردن دريافت هر گونه کمکي از کشورهاي بلوک شوروي شد، آيزنهاور و برادران دالس بيش از پيش شادمان شدند.

اوايل سال 1957 کوششي براي تدوين "استراتژي اسلام" رخ نمود. "ناتان سيتينو" که در دوره ي رياست جمهوري آيزنهاور هدايت پژوهشي پيرامون روابط ايالات متحده و عربستان سعودي را عهده دار بود، مي نويسد: " در پي نشست ملک سعود و آيزنهاور، دولت به تقويت اسلام بعنوان سدي در برابر کمونيسم آغازيد و در بخشي از اين استراتژي کوشيد تا بر چندپارچگي اجتماعي يي که خاورميانه گرفتار آن بود، فائق آيد. اواخر ژانويه ي همان سال، کميته يي از سوي شوراي امنيت ملي براي پژوهش درباره ي سازمانهاي اسلامي در خاورميانه و شمال آفريقا و گروههاي فعال در زمينه هاي، فرهنگي، اجتماعي و مذهبي چون صوفي ها تشکيل شد. هدف، يافتن گروههايي بود که سازمان سيا بتواند از آنها استفاده کند."

آن زمان، "دونالد ويلبر"، کارشناس سيا در زمينه ي اسلام بود. همان که از سازمان دهندگان کودتاي 28 مرداد 1332 در ايران بود. "جان والر"، ازماموران باز نشسته ي سيا و ناظر بر عمليات اين سازمان در جريان کودتاي 28 مرداد مي گويد:" ويلبر دانش فراواني از اسلام داشت." اما ويلبر در خاطرات خويش با نام "ماجراجوييهاي خاورميانه"، از پژوهش خويش درباره ي اسلام فروتنانه سخن مي گويد:

" همواره در زمينه ي پژوهش پيرامون اسلام و مسلمانان خاورميانه فعال بودم و چون افراد متخصص در اين زمينه کم بودند، پژوهشگر سازمان سيا درباره ي اسلام شدم. در بهار سال 1957، از سوي سيا عضو کميته ي تحقيق پيرامون اسلام و سپس پژوهشگر همکار گروه مطالعاتي بودم. در دفتر مطالعات، با بازبيني پرونده ها و نوشتارها و گردآوري اطلاعاتي بسيار از سفرهايم، نوشتار هاي پژوهشي بسياري نگاشتم. برخي از اين بررسيها عبارتند از"اسلام در ايران"، "اسلام در پاکستان"، "اسلام در افغانستان"، و آثاري ديگر. کار بر روي اين نوشته هاي پژوهشي بسيار خسته کننده بود، اما، مي بايست اينها بعنوان شيوه ي کار با گروه هاي اسلامي بکار رود."

"ويلبر" مسلمانان آسياي مرکزي را نيز در چهارچوب پژوهش خود گنجاند و نتيجه گرفت که امکان برانگيختن مسلمانان جمهوري هاي مسلمان نشين اتحاد شوروي ضد اين کشور وجود دارد. اينچنين، او اواخر دهه ي 1950 کوشش هاي تبليغي با هدف "افشاء نگرش کمونيستي اتحاد شوروي پيرامون اسلام" را سامان داد.

دولت آيزنهاور، تنها به کارشناسان خويش بسنده نکرد و در پي پژوهشگران دانشگاهي اسلام شناس خارج از دايره ي سيا بود. از آن جمله بودند شرق شناسان برجسته يي که برخي از آنان و نيز سعيد رمضان بواسطه ي تجاربش، در همايش دانشگاه پرينستون شرکت جسته بودند، هدف سيا استفاده از تخصص ايشان بودند. سيتينو مي نويسد:

دولت آيزنهاور از همايشي در واشينگتن با شرکت تاريخ شناسان برجسته ي خاورميانه که از آن ميان پژوهشگر برجسته ي تاريخ عثماني، "خليل اينالچيک"، استاد دانشگاه شيگاگو، نيز در آن حضور داشت، پشتيباني مالي کرد. شوراي امنيت ملي ايالات متحده، همواره اقدام به برگزاري همايشهايي اينچنين و فراخوان نوشتارهاي علمي پيرامون مسائل جاري خاور ميانه مي کرد. در نمونه ي برجسته يي از پژوهشهاي خاورميانه يي پيرامون جنگ سرد ، که در بايگاني نوشته هاي کارشناسان شوراي امنيت ملي در کتابخانه ي آيزنهاور است، "برنارد لوئيس" نشان مي دهد که چگونه مي توان درويشان نقشبندي قفقاز را در امپراتوري شوروي، بعنوان ستون پنجم بکار گرفت."

دو تن از مشاوران نزديک ملک فيصل ­­ــ "يوسف ياسين" و "محمد سرور سبحان" ــ از سوي عربستان سعودي با وزير امور خارجه ي ايالات متحده "جان فاستر دالس" گفتگو کردند. "ياسين"، يک سوري و اهل "لاذقيه" در کرانه ي درياي مديترانه بود. او بسيار زيرک و مکار بود. وي پيوندهاي نزديکي با اطرافيان پادشاه داشت، و نخستين بار به توصيه ي سياستمداران راستگراي سوري به عربستان رفته بود . "ياسين" منافع مالي ابن السعود را در دمشق نمايندگي مي کرد، و با استفاده از پول سعودي ها و پيوندهايي که داشت در انديشه ي براندازي حکومت سوريه يا ايجاد نا آرامي در اين کشور بود. سيا نيز، از سالهاي 1956 و 1957 عمليات مخفيانه يي را براي سرنگوني دولت سوريه آغازيد. در سال 1958، ياسين در توطئه يي طرح شده از سوي سعودي ها براي ترور جمال عبدالناصر هنگام پرواز او بسوي دمشق، شرکت جست. رئيس اطلاعات ارتش سوريه پرده از چنين توطئه يي برداشت و اعتراف کرد که عربستان سعودي به او 1.9 ميليون پوند براي اجراي اين نقشه پرداخت کرده است و البته اين، آخرين توطئه ي ايالات متحده ــ عربستان سعودي عليه رهبران ناسيوناليست عرب نبود.

جالب تر از هر چيز در اين ماجرا، نقش محمد سرورسبحان بود. سرور برده ي آزاد شده يي بود که اواخر دهه ي 1940، در سمت معاون وزير دارايي عربستان سعودي و مامور پرداخت کمک هاي مالي به اخوان المسلمين مصر بود. در دهه ي 1950، سرور سبحان وزير دارايي عربستان و سپس يکي از نزديک ترين مشاوران ملک سعود شد. او در دهه ي 1960، موقعيت مهمي بعنوان ناظر فعاليت هاي جهاني عربستان سعودي براي تقويت اخوان المسلمين و گروههاي افراطي و بنيادگراي اسلامي فعال در آفريقا تا اندونزي يافت. روشن نيست که آيا سرور سبحان و دالس درباره ي اخوان المسلمين گفتگو کرده اند و آيا اساسا چنين گفتگويي روي داده است. بهر روي، همداستاني ايالات متحده با عربستان سعودي، بزرگترين منبع کمک مالي به اخوان المسلمين، اين سازمان را متحد آمريکا در خلال جنگ سرد ساخت.

چرا ايالات متحده ي امريکا اسلام عربستان سعودي را عليه ناصر بکار گرفت؟ يکي از شخصيت هاي پيشين سيا  که در خاورميانه بوده است، چنين پاسخ مي دهد: " آيا گزينه ي ديگري بود؟ ملک حسين؟ مساله ي ما جنگ سرد بود. جنگ سرد واقعيت تعيين کننده ي آن دوره بود . ما ناصر را يک سوسياليست ضد غرب و پيمان بغداد مي دانستيم و بدنبال نيرويي براي مقابله با او بوديم. تلاش سعودي ها براي اسلامي کردن منطقه موثر و کارا پنداشته شد. ما از آن استقبال کرديم، و اينچنين، متحدي در برابر کمونيسم يافتيم."

يکي از پيامدهاي تلاش آيزنهاور در سالهاي دهه ي 1950 در حمايت از عربستان سعودي بعنوان سدي در برابر کمونيسم، پديدار شدن خانواده ي بن لادن بود. آيزنهاور براي افزودن بر اعتبار سعودي ها بعنوان کليد داران مکانهاي مقدس در مکه و مدينه، بودجه يي نيم ميليون دلاري در بررسي احداث خط آهن براي انتقال زوار مکه، بتصويب رساند. ملک سعود ، شيخ محمد بن لادن را مامور نظارت بر بازسازي مسجد جامع مکه کرد. در خلال اين مناقصه بود که بن لادن ثروت فراواني بدست آورد.

 

عربستان: مامن اخوان المسلمين

در آغاز، اخوان المسلمين از عربستان سعودي تنها حمايت مالي مي گرفت. اما از سال 1954، عربستان پايگاه عملياتي جمعيت اخوان المسلمين شد. آنگاه که جمال عبدالناصر اين جمعيت را در مصر در هم کوبيد، عربستان سعودي بسياري از فراريان اخوان المسلمين را پذيرفت و به آنها پناه داد. مهاجرت اعضاي اخوان المسلمين به عربستان همزمان با رويگرداني ايالات متحده از ناصر و روي نهادنش به سعودي ها بود. اعضاي اخوان المسلمين در جده و رياض و مکه و مدينه ساکن شدند. آنان در جده به تجارت مشغول شدند و در رياض و مکه و مدينه، به راديکاليزه کردن جنبش وهابي آغازيدند. در خلال نيم سده ي بعد، عربستان سعودي پناهگاه اخوان المسلمين بود. جمعيت از ياري و حمايت مالي تقريبا نامحدود اين کشور برخوردار بود. "ديويد لانگ"، کارمند دفتر اطلاعات و مطالعات وزارت امور خارجه ي آمريکا، مي گويد: " نابخردانه ترين کار فيصل، دعوت افراد اخوان المسلمين به عربستان سعودي بود. آن هنگام، اين دعوت بي زيان مي نمود، همه با کمونيسم مي جنگيدند، و ما نيز. فيصل نيز چنين بود." فيصل ــ وليعهد وقت عربستان ــ در دهه ي 1960 و در جريان کودتايي درباري، السعود را خلع کرد و خود پادشاه عربستان شد. او بسيار آگاهتر، روشنتر و زيرکتر از السعود بود.

اخوان المسلمين، جمعيتي بسيار سياسي که مي خواست دولت اسلامي و جهاني بشيوه ي خلافت اسلامي بنياد نهد، همزمان متحد عربستان و نيز تهديدي براي اين کشور بود. "جان ول"، استاد دانشگاه "جرج تاون"، مي گويد: "اخوان المسلمين چندان هم خوشايند سعودي ها نبود؛ اما از آن رو که آنها از کشتن ناصر هراس داشتند، ناچار، اخوان المسلمين تنها گزينه بود." سياست خارجي عربستان سعودي چنين بود که اخوان المسلمين را ضد ناصر در مصر و نيز سوريه و عراق بکار مي گرفت؛ مراکز عملياتي جمعيت را در سودان تقويت مي کرد؛ در افغانستان و پاکستان که اخوان المسلمين با "جماعت اسلامي" ابوالاعلي مودودي همداستان بود، جمعيت را ياري مي کرد؛ حتي، با حمايت از اخوان المسلمين، در جمهوريهاي آسياي مرکزي اتحاد شوروي نا آرامي ايجاد مي کرد. اما خاندان سلطنتي سعودي حرکات اخوان المسلمين را در در داخل عربستان تحمل نمي کرد. "ري کلوس"، رئيس دفتر سيا در عربستان سعودي از سال 1970 تا 1977، مي گويد:" سعودي ها اخوان المسلمين را در داخل، تحمل و از عمليات آنها در مصر و سودان و ديگر نقاط پشتيباني مي کردند، اما سخت مخالف اقدامات آنها در عربستان سعودي بودند."

"هرمان ايلتس"، يکي از برجسته ترين عرب شناسان آمريکا و سفير ايالات متحده در عربستان سعودي، مي گويد:" همانگونه که مي دانيد، سعودي ها مخالف سرسخت هر گونه حزب سياسي بودند، علاوه بر آن رژيم عربستان اواخر دهه ي 1920، تجربه ي کار با مردان قبيله يي بسيار متعصب "الاخوان" را داشت. اکنون آنچه حسن البناء و اخوان المسلمين در مصر و سوريه انجام مي دادند، همان بود که در راستاي نگرش اسلام محور عربستان و در تقابل با ناسيوناليسم وحدت آفرين بود. با اين همه، سعودي ها مايل نبودند که نه اخوان المسلمين، بلکه هيچ نيروي سياسي ديگري در عربستان سعودي سازمان يابد. سعودی هيچ حزب سياسي و حتي احزاب سياسي اسلامي را بر نمي تافتند." در واقعيت نيز، هنگامي که حسن البناء کوشيد شاخه يي از اخوان المسلمين را در مکه بنياد نهد، سعودي ها بي پرده مانع از آن شدند."

گرچه سعودي ها شرايط دشواري براي فعاليت سياسي اخوان المسلمين در عربستان ايجاد کردند، اين جمعيت بشکل نيمه آشکار همچنان فعال بود. بسياري از افراد آن به تجارت روي آوردند و بانک ها و شرکت هايي تاسيس کردند، و اينچنين به ثروت هاي فراواني رسيدند. برخي ديگر از آنها در رسانه هاي ارتباط جمعي نفوذ کردند. "ري کلوس"، رئيس دفتر سيا در عربستان، يادآوري مي کند که "ريچارد ميشل"، نويسنده ي کتاب "جمعيت اخوان المسلمين"، او را با يکي از شخصيت هاي کليدي اخوان المسلمين آشنا مي کند. او مي گويد: "من بواسطه ي ديک ميشل با تنها عضو اخوان المسلمين که در زندگيم شناختم، ديدار کردم. نامش محمد صلاح الدين بود. او سردبير روزنامه ي المدينه بود و متولد سودان و چندي را در مصر بسر برده بود و با همه ي اعضاي اخوان المسلمين آشنايي داشت. او تا زماني قابل تحمل بود که عليه کمونيسم نوشتارهايي مي نگاشت." شمار ديگري از اعضاي اخوان المسلمين نيز، براي جاسوسي به دانشگاهها نفوذ کردند. اما فعاليتشان هميشه زيرزميني بود، و عضويت خويش را از ديگران پنهان مي داشتند و در بسياري از سازمانها و موسسات عربستان حضورشان ناپيدا بود.

اين جمعيت در دانشگاهها خود را در فضاي امن مي ديد. سيستم آموزشي عربستان سعودي هرگز در سطح بالايي نبود و آنچه در آن رخ مي داد؛ پرورش روحانيون و ديکته کردن ارزشهاي وهابي در ميان جوانان بود. در دهه ي 1960، عربستان سعودي دو مرکز علمي که پايگاه روشنفکري راست اسلامي شد، تاسيس کرد. يکي دانشگاه اسلامي مدينه (در 1961) و دو ديگر دانشگاه ملک عبدالعزيز(در 1967). دانشگاه اسلامي مدينه کار خود را با همکاري با ابوالاعلي مودودي، ستيزه جوي اسلامي پاکستاني، آغاز کرد. مودودي مايل بود اين دانشگاه را جايگزين بنيادگرايانه يي در مقابل دانشگاه الازهر قاهره با ديرينه ي هزار ساله در زمينه ي آموزشهاي اسلامي و جريان اصلي اسلام سلفي، قرار دهد. اخوان المسلمين ومتحدان وهابيشان، به خاندان سلطنتي سعودي قبولاندند که دانشگاه الازهر حامي ناصر است، اينچنين سعودي ها نيز بي درنگ دانشگاه اسلامي مدينه را بنياد کردند و بسياري از علماي اسلامي متمايل به اخوان المسلمين پست هاي دانشگاه مدينه را در اختيار گرفتند.

"شيخ عبدالعزيز بن باز"، که چندين دهه چهره هاي سرشناس راستگرايي افراطي اسلامي در عربستان بود، معاون رئيس دانشگاه اسلامي مدينه شد. "بن باز" که از هنگام جواني نابينا بود، يک وهابي متعصب و مخالف کمترين تجددگرايي در عربستان بود. او گرايش خشونت طلبانه و تروريستي داشت. در سال 1966، بن باز مي گفت که نظريه ي کوپرنيک کفر است و اين خورشيد است که بدور زمين مي گردد و زمين نه کروي که مسطح است! بن باز هر که را با نظر او مخالفت مي کرد، به "دشمني با خدا، قرآن و پيامبر اسلام" متهم مي کرد. نظريات بن باز، ملک فيصل را برمي آشفت؛ با اين همه، او در سال 1974، برياست مرکز پژوهش هاي اسلامي ، اداره ي نظارت بر اجراي احکام اسلامي و نيز مرکز ارشاد و تبليغات اسلامي گمارده شد.

دانشگاه اسلامي مدينه زير نظر محمد ابن ابراهيم الشيخ، مفتي اعظم عربستان سعودي و رئيس طايفه ي  وهابيون بود. 85 درصد شاگردان او از مسلمانان غير سعودي ديگر کشورهاي اسلامي بودند. اينچنين، اخوان المسلمين مي توانست از طريق دانشگاه هاي عربستان سعودي ايدئولوژي خود را رواج دهد. علاوه بر آن، دهها هزار جوان سعودي تحت آموزشهاي اسلامي در سيستم آموزش عالي سعودي فارغ التحصيل شدند. شمار دانشجويان دانشگاههاي عربستان سير صعودي فزاينده يي يافت. اين رقم از 3625 نفر در 1965 به بيش از 113 هزار نفر در سال 1986 رسيد. از 6 دانشگاه عربستان، نيمي مذهبي بود. بر اساس پژوهش هاي انجام شده، رشته ي تخصصي نزديک به يک سوم دانشجويان سعودي علوم اسلامي بود و يک سوم دروس دانشگاهي 70 درصد از آنها در زمينه هاي علوم اسلامي.

"جيمز اکينز"، سفير ايالات متحده در عربستان سعودي در خلال سالهاي دهه ي 1970، از آن همه تاکيد بر دروس اسلامي ناخرسند بود، اما خاندان سلطنتي او را از مداخله در اين امر برحذر داشتند. "اکينز" مي گويد: "از ما کار چنداني بر نمي آمد." "اکينز" نيز، همچون بسياري از سعوديان پيشرو از اينکه دانشگاههاي عربستان مدير و متخصص و مهندس پرورش نمي دهد، متاسف بود. او چنين بياد مي آورد: " من به آنها گفتم که  پزشک و شيميدان و مهندس تربيت کنند و آيا  اين همه روحاني کافي نيست؟ در پاسخ به من فهماندند که نبايد در اين زمينه مداخله يي بکنم زيرا صلاحيت اظهار نظر درباره ي آن را ندارم. تصور من اين بود که چنان سيستم آموزشي بس نابخردانه است. و پرورش آن همه روحاني ديني خطايي آشکار. برخي از شاهزادگان مرا به گفتگو پيرامون ساختار قدرت فرا مي خواندند، نه آنچه من بدان انتقاد داشتم." بيهوده بوده است! زيرا وزارت علوم عربستان زير نظر خانواده ي الشيخ بود، چنان نظارت و نفوذي که امکان هر گونه تغييري را ناممکن مي کرد.

روابط ميان السعود، الشيخ و اخوان المسلمين پيچيده بود. شماري از اعضاي خاندان سلطنتي پارساياني راست آيين(ارتدکس) بودند و وهابي گري را طريق اسلامي حقيقي مي دانستند. البته کساني چون ملک سعود و ملک فهد و صدها شاهزاده ي زنباره و ميخواره ي دربار سلطنتي کمترين پيوندي با ايدئولوژي وهابي نداشتند. خانواده ي الشيخ مي کوشيد با خاندان السعود پيوند هاي ازدواج هر چه بيشتري عقد کند و اينگونه محافل خانوادگي يي پديد مي آمد که به دو مسير متفاوت سلطنت و مذهب مي رفتند. ( براي نمونه، مادر ملک فيصل از خانواده ي الشيخ بود که اين، به او قداستي پارساگونه مي بخشيد و او را نسبت به ديگر پسران عبدالعزيز برتري مي بخشيد.) بنوشته ي "ايلتس": "جنگ قدرت"ي هميشگي ميان خاندان سلطنتي و خانواده ي  مذهبي بود، او مي افزايد:  

در گذر زمان، چنين مي نمود که شمار هر چه بيشتري از افراد خانواده ي الشيخ بجاي پذيرش رهبري مذهبي، به نهادهايي چون ارتش متمايل مي شوند. بنظر مي رسيد که جايگاه خانواده ي الشيخ سست مي شود، چنان که ملک فيصل پس از درگذشت مفتي اعظم در1971، جانشيني براي او تعيين نکرد و وزارت دادگستري را جايگزينش کرد. اين، در حقيقت پيوند دو سده ميان سعودي ها و رهبري مذهبي را سست مي کرد. وزارت دادگستري باقي ماند، اما پس از چندي، پادشاه سمت مفتي را تجديد کرده، فردي از اعضاي خانواده ي الشيخ را بدان گمارد.

روحانيون نفوذ فراوان داشتند، خانواده الشيخ نيز بر آنان. اما همچنان که از قدرت خانواده ي الشيخ کاسته مي شد، از شمار اعضاي الشيخ در ميان روحانيون کم مي شد و روحانيون جوانتر جاي آنها را مي گرفتند. اينگونه، روابط ميان خاندان سعودي و الشيخ بسردي مي گراييد، و اندک اندک، طيف جوانتر در مقابل روحانيت سنتي و خاندان سلطنتي سعودي قرار مي گرفت و راه خويش را مي جست؛ آن نيز بشيوه يي ستيزه جويانه و خشونت آميز.

همچنانکه نبرد ميان خاندان السعود و الشيخ نمود خارجي مي يافت، آثار پيوندهاي درازمدت خاندان الشيخ با اخوان المسلمين، بيشتر و بيشتر آشکار مي شد. در حالي که الشيخ بيشتر مذهبي و کمتر سياسي بودند، و پيش از هر چيز به ثبات پادشاهي سعودي مي انديشيدند، اعضاي اخوان المسلمين ستيزگر، بسيار سياسي و  اغلب انقلابي مسلک بودند. پس از 1954، که شمار بسياري از اعضاي اخوان المسلمين در عربستان ساکن شدند، خانواده ي الشيخ نيز اندک اندک گرايشات ستيزگرانه يافت. اگر منافع خانواده ي الشيخ او را از سعودي ها دورتر مي کرد، اين امر درباره ي اخوان المسلمين شدت بيشتري داشت.

به گفته ي "مارتا کسلر"، تحليلگر پيشين سيا در زمينه ي خاورميانه و پژوهشگر مسائل اخوان المسلمين، وفاداري وهابيون عربستان سعودي به خاندان سلطنتي چندان نپاييد و اعضاي اخوان المسلمين تعلق خاطر کمتري به اين خاندان داشتند. "کسلر مي گويد:" اخوان المسلمين در عربستان به مراتب بيشتر از خاندان الشيخ به دربار وفادار بودند. روشن نيست که آيا اخوان المسلمين در انديشه ي براندازي سلطنت سعودي بود يا نه، اما درون جمعيت اخوان المسلمين گروهي مايل به سرنگوني حکومت سعودي ها بودند، حال آنکه کساني خواهان گسترش و سازماندهي تشکيلاتي جمعيت بودند."

روابط ميان خاندان سلطنتي سعودي، وهابيون، اخوان المسلمين و گروه هاي تندرو اسلامي همچنان رو بشکنندگي رفت. موازنه ي قدرت ميان اين نيروها متاثر از قدرت نسبي هريک، ستيزهاي درون خاندان سلطنتي، نيز سياست هاي منطقه يي بود. پيچيدگي چنان موازنه يي آنگاه بيشتر مي شد که  موسسات خيريه ي اسلامي که اغلب پيوندهايي با شاهزادگان سعودي داشتند، خواسته يا ناخواسته، گروههاي تروريست را تغذيه ي مالي مي کردند. اين واقعيت که شاهزادگان اغلب مستقل از شاه، دولت و ديگر اعضاي خاندان سلطنتي عمل مي کردند، بر پيچيدگي موازنه ي قدرت در حاکميت عربستان مي افزود. "ري کلوس" مي گويد: "خاندان سلطنتي سعودي، هرگز حاکميتي يکپارچه نيست. همواره کسي هست که به ديگري رشوه دهد. موسسات اقتصادي بسياري هستند که در سياست هاي خاندان سلطنتي سعودي قدرت اعمال نفوذ دارند."

زماني که اخوان المسلمين در عربستان سعودي قدرت اعمال نفوذ يافت، ملک سعود و آنگاه ملک فيصل، ماهرانه جمعيت را به گستره ي سياست خارجي رسمي عربستان کشاندند. در دهه ي 1960، دو رويداد تحول زاي تاريخي نفوذ اخوان المسلمين را در سياست خارجي عربستان برجسته نمود. نخست، تاسيس اتحاديه ی جهاني مسلمانان در 1962، و ديگری پيدايش سازمان کنفرانس اسلامي در1969. عربستان سعودی تحت رهبری ملک فيصل با حمايت کامل آمريکا، بسوي تاسيس "بلوک کشورهاي اسلامي"،روی نهاد که سرانجام ناصر را در هاله يي از تاريکي نشاندند.


 

[i]  جاريه در بخشي از اسلام به زناني گفته مي شود که با عقدي جز نکاح چهار زن مجاز، ميتواند در اختيار مرد همسردار باشد. اين نوع عقد موقت و غير رسمي در مذهب اهل سنت جاريه و متعه و در مذهب تشيع صيغه نام دارد. (م.)

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت