راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

بازی شیطاني

نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد

 

سال های سياه

اسلامگرائي امريکائي

در قلب خاورميانه

(12)

 

آن بازی که آيزنهاور در دهه  1950 آغاز کرد، در دهه های بعد با شتابي فزاينده ادامه يافت.

ملک فيصل، پادشاه عربستان سعودي در سالهاي 1964 تا 1975، اندکي امروزي تر از ملک سعود (1964ـ 1953) مي انديشيد، و نگاهي واقع بين تر به مسائل سياست خارجي عربستان داشت. "چارلز فريمن"، از شخصيت هاي کارآزموده آمريکا و سفير اين کشور در عربستان، مي گويد: " فيصل اسلام را پادزهري در برابر ناصر مي دانست." و اين را واشنگتن، مشتاقانه مي نگريست. اگر چه برخي از ديپلمات هاي سکولار و افسران اطلاعاتي ايالات متحده، گاه به سياست ايالات متحده در پيوند با عربستان خرده مي گرفتند، اتحاد ايالات متحده و عربستان بسيار استوار شده بود و سياست خارجي اسلام محور عربستان سعودي نگراني آمريکا را بر نمي انگيخت. حتي حاميان سياست اتحاد ايالات متحده و اسراييل، که در دهه ي 1960 رو به پيشرفت نهاد، بسي بيشتر از ناصر نگراني داشتند تا عربستان سعودي.

تاسيس اتحاديه ي جهاني مسلمانان[i](رابطه) در1962، سرآغاز خيزش دوباره ي راستگرايي افراطي اسلام سياسي بود. اتحاديه ي جهاني مسلمانان که در مکه تاسيس شد، تبارنامه ي راستگرايان اسلامي را در خود داشت. براي نخستين بار، اين جنبش تشکيلاتي پنهان و بسيار سازمان يافته تر از اخوان المسلمين پديد آورد. توانائي مالي کم وبيش نامحدود عربستان سعودي در حمايت از جمعيت اخوان المسلمين، قدرت بسياري به جمعيت بخشيد. در ميان بنيادگذاران و بزرگان اين اتحاديه، کم وبيش، همه ي رهبران گروههاي اسلامي بودند. و از آن ميان:

سعيد رمضان، داماد حسن البنا، بنيادگذار اخوان المسلمين که تا پيش از گشايش مرکز اسلامي ژنو در 1961 با حمايت عربستان، سالها در سوريه، اردن، پاکستان و نقاط ديگر بسر برده بود.

ابوالاعلي مودودي، پايه گذار جمعيت افراطي "جماعت اسلامي" در پاکستان، و پايه گذار بي همتاي ديدگاه جمهوري اسلامي، که در سرکوب جنبش اپوزيسيون چپ و سکولار پاکستان و سوق داد پاکستان بسوي قدرت خودکامه ضياء الحق در 1977، نقش بسزايي ايفا کرد.

همچنين، حاج امين الحسيني، مفتي هوادار نازيسم در اورشليم و کارگزار بريتانيا از دهه ي  1920، و کسي که پس از جنگ دوم جهاني، سخنگوي تبليغاتي سعودي ها عليه ناصر شد.

نيز، محمد صديق المجددي افغاني تبار، که در آن کشور سيه روز، در سالهاي دهه ي 1960، با سيا در ارتباط بود و ميراث داران بلافصل او با حمايت سيا، عربستان سعودي، مصر، و پاکستان، هسته ي مرکزي جهاد افغاني ضد شوروي را در سالهاي 89- 1979 پي ريختند.

و محمد بن ابراهيم الشيخ، مفتي دولت گماشته ي عربستان و رهبر افتخاري جنبش وهابي که پيوندهاي بسيار نزديکي با خاندان سلطنتي داشت.  

و سرانجام، عبد الرحمن الإرياني، ستيزه جوي بنيادگراي مسلمان، که در سال 1967 در يمن بقدرت رسيد و پس از جنگ داخلي درازمدت، جمهوري يمن هوادار ناصر را به دامان عربستان انداخت.

باري، بسياري از رهبران برجسته ي اسلامگرايي از سراسر جهان در اين اتحاديه گرد هم آمدند.

"جان اسپوزيتو"، پژوهشگر دانشگاه جرج تاون مي نويسد:" در دهه ي 1960 نگرش وهابي، در پاسخ به تهديد ناسيوناليسم عرب و سوسياليسم، جهاني شد و عربستان سعودي و ديگر حکومت هاي پادشاهي، بطور خاص ناصريسم و بطور کلي دول سوسياليست عربي را تهديدي عليه خويش مي دانستند... و اينچنين، سعودي ها سياست پان اسلاميستي را عليه پان عربيسم سکولار و سوسياليست ناصر و در پيوند با به اصطلاح آتئيسم کمونيستي، برگزيدند.... همچنين دولت سعودي، روابط نزديکي با اخوان المسلمين و جماعت اسلامي پديد آورد. برغم اختلافات آشکار ميان آنها، همگي دشمنان مشترکي داشتند: ناصريسم، سکولاريسم و کمونيسم.

اتحاديه جهاني مسلمانان، براي گسترش دامنه ي فعاليت خود از مبلغان مذهبي، تراکت هاي تبليغاتي و نيز سرمايه گذاري فراوان براي ساختن مساجدي به سياق وهابي و انجمن هاي اسلامي بهره مي گرفت:  

"اتحاديه، وارثان با ارزشي براي خود يافت. آنها را به عربستان سعودي فراخواند و به آنان وعده ي بذل و بخشش از سوي سرمايه داران، اعضاي خاندان سلطنتي، شاهزادگان و يا بازرگانان مي داد. اتحاديه بوسيله ي اعضاي نهادهاي مذهبي سعودي و با همکاري ديگر اعراب وابسته به اخوان المسلمين يا نزديک به آن، و نيز همراهي روحانيون شبه قاره ي هند که خود با مدارس فقهي يا حزب جماعت اسلامي مودودي پيوند داشتند، اداره مي شد."

سازمان سيا تنها آگاهي ابهام آلودي از اهميت اتحاديه جهاني مسلمانان داشت، و شخصيت هاي واشينگتن -  که بدون رويکرد به ماهيت متحدانشان تنها در انديشه ي پيروزي در جنگ سرد بودند - خواهان بررسي بيشتر از سوي سيا، درباره ي آن نشدند. يکي از ماموران وقت سيا در عربستان مي گويد:" ما دور نماي مساله و نتايج برآمده از آن را نمي ديديم." بگفته ي همين افسر سيا، در آغاز دهه ي 1970، اين سازمان درپي نفوذ دادن يکي از مامورانش در اتحاديه جهاني مسلمانان بوده است." اين افسر سيا در حالي که نام عربي اتحاديه را بزبان مي راند، مي گويد:" من هدايت نفوذ در رابطة را بر عهده داشتم. براي واشنگتن کار من کمترين ارزشي نداشت." دفتر فرماندهي تنها در انديشه ي جنگ، کودتا و ميليتاريزه کردن خليج فارس بود، و فعاليت هاي اتحاديه برايشان مهم نبود. او مي افزايد:" به باور من مساله ي اتحاديه مهم بود، رابطة تنها براي گسترش نفوذ جهاني عربستان سعودي نبود، بلکه شيوه يي براي گسترش نفوذ اسلام در کشورهاي عربي و فراتر از آن بود." بگفته ي اين مامور سيا، اتحاديه ي جهاني مسلمانان تهديد و دغدغه يي ژئوپولتيک دانسته نمي شد و واشينگتن نيز علاقه يي به آن نداشت. او ادامه مي دهد: " واشنگتن در خواب بود و هيچ هشداري را نمي شنيد." اينچنين، عمليات پنهاني نفوذ سيا در اتحاديه منتفي شد.

"چارلز واترمن"، عرب شناس سازمان سيا که سالهاي بسياري را در خاورميانه گذرانده بود و سرانجام رئيس دفتر سيا در عربستان سعودي شد، مي گويد که از نظر سيا، اتحاديه ي جهاني مسلمانان در دهه هاي 1960 و 1970 کمترين خطري نداشت. وي مي افزايد:" اتحاديه مانند ديگر سازمانهاي اسلامي مساله يي نگران کننده نبود. چنانچه اتحاديه از جنبش هاي دانشجويي اسلامي حمايت مي کرد، يا با دانشجويان چپگرا در تقابل قرار مي گفت، همان چيزي بود که ما مي خواستيم؛ کنترل چپ ها." واترمن در پاسخ به اين پرسش که آيا سياست آن هنگام سيا، پيرامون گروه هاي اسلامگرايي چون اتحاديه و ماهيتشان نادرست بوده است، مي گويد: " اين گروهها شبيه موسسات خيريه ي اسلامي بودند."

"ري کلوس"، رئيس پيشين سيا موافق اين نظر است. زماني که از او درباره ي نگراني سيا پيرامون پيوندهاي احتمالي اخوان المسلمين و روحانيون وهابي پرسيده مي شود، مي گويد: " ما اين مساله را دنبال نمي کرديم. اگر کسي را در اين باره مقصر بدانيم، آن من هستم. ما از سوي آنها تهديدي احساس نمي کرديم. من سياهه يي از اهداف مشخص داشتم، ولي در واشينگتن هيچکس از من نمي خواست آنها را دنبال کنم... اتحاديه مساله ي ما نبود."

99 درصد بودجه ي اتحاديه جهاني مسلمانان را دولت عربستان سعودي تامين مي کرد. پيوندهاي اتحاديه با نهادهاي مذهبي سعودي گونه گون بود. يکي از دبيران اتحاديه، محمد علي الحرکان، از وهابيون سرشناس و وزير پيشين دادگستري دولت سعودي، بعدها اسما مفتي اعظم عربستان سعودي شد. وهابيون و رهبران اتحاديه، علاوه بر وزارت دادگستري در وزارت آموزش و پرورش و نيز وزارت مهم حج و موقوفات مذهبي، که هر سال بر امور ميليون ها زائر مسلمان مکه نظارت داشت و سرمايه هاي بسياري در اختيار موسسات خيريه و نيز براي دعوت به اسلام هزينه مي کرد، دست يازيدند. امکاناتي چنين گسترده در اختيار دانشگاهها، و بويژه دانشگاه هاي اسلامي بود. اتحاديه جهاني مسلمانان با انجمن جهاني جوانان مسلمان، سازماني نظامي که در سال 1972 تاسيس و بعدها به اقدامات تروريستي در سطح بين المللي متهم شد، پيوند داشت.

درخلال دهه ي 1960، کشمکش ميان مصر و عربستان سعودي ــ در عمل در شکل جنگ يمن با حمايت امريکا از عربستان سعودي ــ در دو جهت رخ نمود: نخست در ظهور دوباره ي اخوان المسلمين در مصر و آن ديگر، جنگ يمن که ناصر را در برابر فيصل قرار مي داد. در هر دو مورد، پيوندهاي ميان اخوان المسلمين، اتحاديه جهاني مسلمانان و حکومت هاي پادشاهي محافظه کار عربي، عربستان را در برابر ناصر ياري رساندند.

 

سعيد رمضان و بازگشت اخوان المسلمين

 

سازمانده اصلي بلوک اسلامي سعودي همان کسي بود که در سال 1953 در دفتر "اوال" کاخ سفيد با آيزنهاور ديدار کرد: سعيد رمضان. به گواه گزارش دولت سوئيس، در اين دوره، سعيد رمضان مامور آمريکائيان بوده است. او از آلمان غربي، عربستان سعودي و قطر کمک مالي گرفته، و نماينده ي دولت اردن در مقر سازمان ملل در ژنو بوده است. همزمان، سعيد رمضان، مغز متفکر اخوان المسلمين در امور جهاني اين جمعيت و به گفته ي آگاهان، از طراحان دومين سوء قصد به جان ناصر در 1965، بوده است. اين سوء قصد، در هنگامه ي شورش ديگري از سوي اخوان المسلمين در مصر، با سازماندهي داهيانه ي سعيد رمضان و به ياري تبعيديان، انجام شد. بخشي از تشکيلات رمضان در عربستان بود، و آن ديگر در ژنو، محل سکونت وي. از قدرت اخوان المسلمين در مقايسه با دوره ي پيش از 1954، کاسته شده بود. اخوان المسلمين از دهه ي 1950، ناگزير از فعاليت پنهاني بود. جمعيت مي کوشيد براي نشان دادن موجوديت خود، سازمانهاي علني و سخنراني هاي سياسي برپا دارد، ولي سازمانهاي اطلاعاتي و امنيتي ناصر در جلوگيري از فعاليت هاي آنها موفق تر بودند. با اين همه، بسياري از زندانيان سياسي که پس از سال 1954، در جريان برچيدن اخوان المسلمين دستگير شده بودند، در ميانه ي دهه ي 1960 آزاد شدند. ولي دگربار آغاز به سازماندهي عليه ناصر کردند.

سعيد رمضان، از ژنو هدايت سازمان هاي بسياري را در دست داشت. ناصر او را در سال 1954، از تابعيت مصري محروم کرد، و اينگونه رمضان به تبعيد رفت. او با کمک دولت آلمان غربي که از به رسميت شناختن آلمان شرقي از سوي مصر ناخشنود بود، با گذرنامه ي ديپلماتيک آلمان غربي، پيش از مهاجرت به سوئيس، به مونيخ رفت و با پشتيباني مالي پادشاه عربستان سعودي در سال 1961، مرکز اسلامي ژنو را بعنوان ستاد فرماندهي خود پايه گذارد. سعيد رمضان به درازاي 34 سال تا پيش از مرگش در سال 1995، در سوئيس بسر برد.

مرکز اسلامي ژنو، مقر مرکزي فرماندهي بود و مکان هايي براي ديدار ميان فعالان راستگراي اسلامي از سراسر جهان و نيز اخوان المسلمين فراهم مي کرد. به گفته ي "ريچارد لابوير"، ژورناليست پژوهنده در زمينه ي پيوندهاي اخوان المسلمين با تروريسم، سعيد رمضان نه تنها مسائل مالي سازمان را سامان مي داد، که همراه يوسف ندا، از حاميان مالي اخوان المسلمين، بانک هاي التقوي را بنياد نهاد.

سعيد رمضان در سال 1962، عربستان سعودي را براي تاسيس اتحاديه ي جهاني مسلمانان ياري کرد. "هاني رمضان"، پسر سعيد رمضان و رئيس کنوني مرکز اسلامي ژنو، مي گويد:" پدرم، نه تنها از رهبران بنيادگذار اتحاديه، که نوآور تاسيس يک اتحاديه ي اسلامي براي انتشار افکار خويش بود." به گفته هاني رمضان، در سوئيس از تاسيس مرکز اسلامي استقبال شد. او مي افزايد:" آن هنگام هراسي که امروزه از اسلام هست، نبود. نخستين واکنش ها در برابر تاسيس مرکز اسلامي ژنو بدست پدرم، استقبال مردم سوئيس و افکار همگاني اروپا بود." با اين همه، هاني رمضان مي پذيرد که طرح تاسيس مرکز اسلامي براي گسترش افکار اخوان المسلمين بوده است. به گفته ي او: "انگيزه ي پدرم براي ايجاد مرکز اسلامي ژنو، گسترش آموزه هاي حسن البناء و نيز فراهم آوردن مکاني براي گردهمايي  طلابي از سرتاسر کشورهاي عربي و آموزش مذهبي آنها بود."

برغم پراکنده شدن رهبري اخوان المسلمين در تبعيد و شرايط فعاليت پنهاني در مصر، انديشه هاي جمعيت در سالهاي دهه 1960 راديکالتر شد. اخوان المسلمين در قاهره براي هماوردي ديگري با ناصر تجديد نيرو مي کرد و اسلام سياسي در نقاط ديگري از جهان رو به پيشرفت بود؛ تکاپوي عربستان سعودي براي رهبري کشورهاي اسلامي و عربي، پيدايش آيت الله خميني بر صحنه ي سياسي ايران، تدارک تاسيس حزب نيرنگ باز "الدعوه" از سوي شيعيان بنيادگراي عراق، و سرانجام جنبش ابوالاعلي مودودي در پاکستان. در هنگامه ي بحران اخوان المسلمين در مصر، در سال 1965، سعيد رمضان، ايدئولوگ اصلي سازمان، و سيد قطب، رهبري نظامي جمعيت، پس پرده ي توطئه ي سوء قصد به جان ناصر بودند. در مقابل، ناصر آماده تر بود. او دوستان و حاميانش را در ميان روحانيون مصر به پشتيباني از خويش فراخواند، سعيد رمضان و اخوان المسلمين را نيز آلت دست ايالات متحده معرفي کرد. "گيلز کپل"، از تحليلگران بنام اسلام سياسي، مي گويد:" در 30 آگوست، ناصر در سخنراني خويش از مسکو خطاب به مردم مصر، جمعيت اخوان المسلمين را بخشي از توطئه يي بزرگتر با هدايت سازمان هاي جاسوسي غرب شناساند. ناصر در ادامه، همدستان آنها را کساني چون "مصطفي امين"، روزنامه نگار ليبرال برجسته که در روز 2 سپتامبر به اتهام جاسوسي براي ايالات متحده دستگير شد، معرفي کرد. پس از تهاجم هايي اينچنين، سيل انتقادهاي کارگزاران مذهبي، سخنگويان دولتي، و نويسندگان، از عناصر آشوبگر و فتنه جو روان شد... آنها اخوان المسلمين را بعنوان تروريست هاي قرون وسطائي محکوم کردند. روزنامه ها ارتباطات متحجرين مذهبي يي چون سعيد رمضان را با سرويس هاي جاسوسي بيگانه افشا کردند. گفته ميشد که رمضان از سوي پيمان سنتو و از عمان و اردن پشت پرده ي همه ي رويدادها است." محتمل است که سعيد رمضان مامور ايالات متحده بوده باشد، اما بي گمان در تماس بسيار نزديک با اعضاي پيمان سنتو، از آن ميان پاکستان، نيز اردن و عربستان سعودي که از سوي ايالات متحده عليه ناصر پشتيباني مي شدند، بوده است.

بنوشته ي روزنامه ي Le Temp، نه تنها دولت مصر که دولت سوئيس نيز سعيد رمضان را مامور ايالات متحده مي دانست. در هنگامه ي بحران مصر در سال 1966، نشستي در سطح عالي با شرکت شخصيت هاي سوئيسي و از ميان، ديپلمات ها، پليس فدرال سوئيس و سرويس هاي امنيتي اين کشور براي گفتگو درباره ي سعيد رمضان تشکيل شد. بر پايه ي اسناد آرشيو دولتي سوئيس، دولتمردان وقت آن کشور سعيد رمضان را "داراي گرايش محافظه کارانه به غرب و بي خطر براي سوئيس"، مي دانسته اند. بر همين اساس، دولت سوئيس از همکاري سعيد رمضان با سرويس هاي جاسوسي غربي MI6 و سيا اطمينان داشته است. بنوشته ي Le Temp: "سعيد رمضان فراتر از مبلغي ساده با گرايش ضد کمونيستي است." يکي از تحليلگران دولت سوئيس نتيجه مي گيرد: "سعيد رمضان جاسوس بريتانيايي ها و آمريکايي ها است." Le Temp باز مي نويسد:" در بسياري از مدارک مربوط به پرونده ي سعيد رمضان، به پيوندهاي او با برخي سرويسهاي جاسوسي اشاره شده است."

تهاجم ديگرباره ي ناصر در سالهاي 66-1965، به جمعيت اخوان المسلمين، باز هم تلفات بسياري به تشکيلاتشان وارد آورد،  بسياري از رهبران تشکيلات زيرزميني جمعيت دستگير و برخي ناگزير از فرار به آنسوي مرزها شدند. سيد قطب، ايدئولوگ و رهبري نظري اخوان المسلمين که پيشتر به عربستان سعودي تبعيد شده بود، بدستور ناصر، بدار آويخته شد. بگفته ي "هرمان ايلتس" کوشش بسيار ملک فيصل براي جلوگيري از اعدام سيد قطب سودي نبخشيد. 

کندي، ناصر و مساله ي يمن

 

کشمکش ميان ناصر و ملک فيصل در جريان جنگ خونبار يمن از 1962 تا 1970، آشکارا رخ نمود. دهه ي 1960 اوج قدرت هر دو بود. ناصر، نماد همبستگي عرب با هواخواهان بسيار در کشورهاي عربي، و فيصل با خلع ملک سعود از قدرت در دهه ي 1960، به پشتوانه ي ثروت فراوان سعودي ها و اتحاديه جهاني مسلمانان و نيز جنبش وهابي، در پي رهبري جهان اسلام بود. رهبر مصر با آن شيوايي بيان ويژه ي خويش، پادشاه سعودي را آلت دست امپرياليسم آمريکا مي خواند و در مقابل، فيصل نيز سوسياليسم عربي ناصر را با "کمونيسم آتئيستي" برابر مي نهاد.

اگر چه عموما جنگ يمن از ديد جامعه ي امريکا پنهان بود، آثار مهمي بر سياست خاورميانه يي ايالات متحده داشت و پيوندهاي آمريکا را با دول محافظه کار عرب و بيش از همه، عربستان سعودي و بلوک اسلامي آن، استوارتر ساخت. شرح جزئيات جنگ يمن و آثار آن بر سياست خاورميانه يي آمريکا و نيز گفتگوهاي دولت کندي با ناصر، در کتاب "از هر دوستي پشتيباني کنيد" نوشته ي "وارن باس"، آمده است. پس از آيزنهاور، دولت کندي رويه يي صلح آميز و دوستانه بجاي سياست خصم آميز و ستيزگرانه ي آيزنهاور در برابر سياست عدم تعهد ناصر، پيش گرفت و اينگونه، برخي از شخصيت هاي دولت کندي مستقل بودن ناصر و عدم وابستگي او به اتحاد شوروي و سياست سازش با او را پذيرفتند. شخصيت هاي خوشبين تر بر اين باور بودند که ميتوان ناصر را ــ که هرگز کمونيست نيست و براستي هم فعاليت حزب کمونيست مصر و ديگر چپ ها را مانع است ــ  به قطع پيوندهايش با اتحاد شوروي متقاعد سازند. تحليلگران واقع بين تر چنين مي انديشيدند که تغيير سياست آمريکا، نگرش ناصر را به ايالات متحده تعديل مي کند، و در اين ميان بودند کساني چون حاميان اسرائيل که همچون عربستان سعودي ناصر را تجسم شيطان مي پنداشتند.

" تالکوت سيلاي"، رئيس دفتر وزارت امور خارجه ي دوره ي کندي در عربستان، يادآوري مي کند:" روابط دشواري با ناصر داشتيم. جنبش او تهديدي براي رژيم سعودي بود، و مهمتر اينکه جنبش ناصر واکنشيهايي در عربستان برانگيخته بود. نمونه ي روشن آن شاهزاده طلال بن عبد العزيز (عضو محفل "شاهزادگان آزاد") بود که به ناصر گرايش يافت. او به مصر رفت، نيز دو تن از خلبانان سعودي. اينچنين، ما از آينده ي عربستان بيم داشتيم." سيا در گزارشي امنيتي با نام " ناصر و آينده ي ناسيوناليسم عرب" خطاب به کاخ سفيد مي نويسد: "ناسيوناليسم، مهمترين نيرو در حوزه ي سياست عرب خواهد بود و قابل پيش بيني است که ناصر، رهبر و نماد آن بماند." گزارش در ادامه، به کندي هشدار مي دهد که "دور نماي رژيم هاي محافظه کار و وابسته به غرب نااميد کننده مي نمايد." و اينکه اميدي به نجات رژيم سعودي نيست.

کندي، برقراري مناسبات دوستانه با ناصر را حتي به بهاي آزردن اسرائيل و عربستان، سودمند مي دانست، و براي همين منظور مناسبات ديپلماتيک، با رهبران مصر را، با ارسال نامه و ديدارهاي حضوري آغاز کرد. ناصر در نامه يي به کندي نوشت: "چرا ايالات متحده ي آمريکا، کشوري که بشيوه يي انقلابي بر پايه ي آزادي بنياد شد، دربرابر جنبش هاي آزاديخواهانه و انقلابي مي ايستد و همراه نيروهاي واپسگرا و دشمنان ترقي همداستان مي شود؟" ناصر با بيان نيروهاي واپسگرا، اشاره اش به عربستان سعودي بود و البته که پرسش بجايي هم بود. بر خلاف آيزنهاور که جنبش هاي آزاديبخش و استقلال طلبانه ي کشورهاي جهان سوم را آلت دست کمونيسم مي پنداشت، کندي چنين جنبشهايي را لزوما ناسازگار با منافع ايالات متحده نمي ديد. کندي حتي در دهه ي 1950 بعنوان يک سناتور، منتقد "نگرش دولت آيزنهاور به ناسيوناليسم عرب" بود.

ولي روابط کندي و ناصر چندان نپاييد، و سرانجامي نيافت. در سپتامبر 1962، نيروهاي هوادار ناصر حاکميت قرون وسطائي يمن را سرنگون کردند و اينگونه، منطقه يي استراتژيک در نواحي جنوبي عربستان سعودي که ميان درياي سرخ و اقيانوس هند است، به دست آنها افتاد. در آن زمان، کندي گفت:" من حتي نمي دانم يمن کجاست." رهبر يمن در سال 1962، امام احمد بود. مردي سالخورده و حاکمي خودکامه که به ددمنشي شهره بود. او خويش را "پاسدار دين خدا" مي خواند. امام احمد ناصر را به اجراي برنامه هاي اقتصادي "غير اسلامي" متهم مي کرد. پس از مرگ وي، شورشيان تحت پشتيباني ناصر، فرزند او "محمد البدر" را که همان اندازه واپسگرا بود، سرنگون کردند. بگفته ي "سيلاي"، "ناصر، پس پرده ي سرنگوني حکومت يمن بود و عربستان سعودي از اين مساله بسيار برآشفت." انقلاب يمن، که بي درنگ هزاران سرباز مصري براي پشتيباني از آن وارد يمن شدند، تهديدي براي موجوديت عربستان سعودي بود. "رابرت کومر"، رايزن کاخ سفيد در زمينه ي سياست هاي خاورميانه يي، به کندي هشدار داد که: "دربار سعودي خود را قرباني بعدي مي بيند." بدين سان، عربستان سعودي، پول و جنگ افزار در اختيار سلطنت طلبان يمن گذارد، و اينچنين، جنگ 10 ساله در يمن 200 هزار کشته بر جاي گذاشت.

پيشتر سيا و ديگران، کندي را از خطري که متوجه ادامه ي حيات رژيم سعودي بود و اينکه آينده ي جهان عرب در دستان ناصر است، آگاه کرده بودند. در آغاز، کندي کوشيد حاکميت نوين يمن را برسميت بشناسد. او، "الس ورت بانکر" را بعنوان ميانجي براي بهبود روابط مصر و عربستان مامور کرد. ولي کندي از هر سو زير فشار بود. انگليسيها که در تلاش براي نگهداري موقعيت هاي سست خويش در خليج و عدن بودند (همچون بحران آبراه سوئز) از سقوط يمن شوکه شده بودند. "هارولد مک ميلان"، نخست وزير بريتانيا و از شخصيت هاي دولتي در جريان بحران سوئز، خواهان "کندن پوست سر ناصر با ناخن هاي خود" بود. بي درنگ، انگليسيها همراه سرويس جاسوسي اسرائيل، موساد نقشه يي براي ارسال جنگ افزار و کمک مالي به نيروهاي ضد ناصر در يمن طرح کردند. دوريل مي نويسد:" موساد با جرج يانگ، معاون پيشين MI6 و بانکدار کنوني، براي يافتن يک انگليسي مورد پذيرش عربستان سعودي که بتواند جنگي چريکي، ضد جمهوريخواهان يمن و پشتيبانان مصري شان بر پا سازد، تماس گرفت.  يانگ در پاسخ مي گويد که يک اسکاتلندي را براي اين منظور مي يابد و اينچنين، "مک لين" را به "دان هيرام"، از وزارت دفاع اسرائيل، معرفي مي کند. "دان هيرام" نيز قول مي دهد، سلاح و امکانات مالي و نيز مستشاراني با چهره ي عربي به ميدان کارزار بفرستد. عربستان سعودي نيز مشتاقانه پذيراي اين استراتژي شد.

براي اجراي نقشه، اسرائيل يمني هاي يهودي کوچ کرده به اسرائيل را که مي توانستند بعنوان يمني هاي عرب به اين کشور بروند، براي آموزش نظامي راهي مناطق جنگي کرد. بگفته ي دوريل:" سيا به اسرائيلي ها براي نفوذ به خاک يمن و آموزش بکارگيري جنگ افزارهاي پيشرفته به چريکها ياري رساند. آشکار است که مستشاران نظامي تابعيت ملي خويش را پنهان مي داشتند." ساواک ايران و سرويس اطلاعاتي عربستان سعودي نيز به جبهه ي ضد ناصر در يمن ياري مي رساندند. همچنين، اسرائيل سلاح هاي روسي را که در جريان جنگ با اعراب به غنيمت گرفته بود، در اختيار جنگجويان ميگذارد. دوريل مي افزايد:" سيا و MI6 به خاندان سلطنتي سعودي تکيه داشتند و مي کوشيدند اتحادي پنهان ميان اسرائيل، عربستان سعودي، ايران و اردن پديد آورند." بگفته ي، "هووارد تيچر"، از حاميان امريکايي اسرائيل، نيروي هوايي اسرائيل به پشتيباني از عربستان و ضد مصر وارد ميدان کارزار يمن شد. " تيچر"، مي نويسد:" جنگنده هاي اسرائيلي بر فراز درياي سرخ بسوي جنوب پرواز مي کردند و آشکارا به مصر پيام دوري گزيدن از عربستان مي دادند.

در واشينگتن، بريتانيايي ها کندي را براي رويارويي با ناصر زير فشار مي گذاشتند. اعمال فشار، بيشتر از سوي اسرائيل بود. در جريان جنگ يمن، اسرائيلي ها مي کوشيدند نگرش کساني را که مصر را ابزار اتحاد شوروي براي تسلط بر خليج فارس، و اسرائيل را قابل اطمينان ترين متحد ضد کمونيست آمريکا در منطقه مي پنداشتند، تقويت کنند.

با اين همه، بيشترين فشار بر دولت کندي از سوي کمپاني هاي بزرگ نفتي ايالات متحده بود. آنها ناصر را تهديدي براي منافع خود در عربستان سعودي مي ديدند. شرکاي کمپاني نفتي آرامکو و "نفت خليج" لابي خويش را با اطرافيان کندي ادامه دادند. کرميت روزولت از سوي کمپاني "نفت خليج" خطاب به کاخ سفيد، منافع امريکا و ناصر را "ناسازگار" خواند. کندي رئيس پيشين آرامکو، "تري دوس" را به نمايندگي خويش براي ديدار با ملک فيصل فرستاد، و خود عملياتي پنهاني را در اطراف يمن، ضد مصر آغاز کرد. "چارلز فريمن"، سفير پيشين آمريکا مي گويد: "کندي سرگردان بود و عمليات پنهاني گوناگون بدست نيروهاي ويژه ي امريکا در عربستان ره به جايي نمي برد."

آغاز دوستانه ي روابط کندي و ناصر پايان مي گرفت، و مهمتر اينکه، ايالات متحده در برابر هدف اصلي ناسيوناليسم عرب يعني اتحاد مصر و کشورهاي عربي بدون نفت با عربستان و ثروت نفتي اش، ايستاد. "شرين هانتر"، مي نويسد:" پادشاهي عربستان همواره از وحدت اعراب در هراس بوده است. ناسيوناليست هاي عرب بر اين باور بودند که نفت عربستان و ديگر کشورهاي عربي نفت خيز دارايي همه ي ملل عربي است و نه تنها توليدکنندگان آن. بايد از نفت براي توسعه ي اقتصادي اعراب و رسيدن به اهداف ديگر بهره برد...و اينچنين، اعراب راديکال تهديدي بالقوه براي عربستان سعودي انگاشته شدند." با نگاه به گذشته، اين پرسش به ذهن مي آيد که چنانچه ايالات متحده ي آمريکا از جمال عبدالناصر پشتيباني مي کرد و از پشتيباني عربستان سعودي دست مي کشيد، آنگاه چه روي مي داد؟ در دهه ي 1960، و در کوران جنگ سرد، رخداد چنين گزينه يي ممکن نبود.

دولت جانسون اتحاد با عربستان سعودي را بشدت پي گرفت. جانسون بلحاظ نظامي و فني، فيصل را که در آغاز جنگ يمن جانشين ملک سعود شده بود، بسيار ياري رساند. از سوي آمريکا و بريتانيا برنامه ي دفاع هوايي به ارزش 400 ميليون دلار در عربستان سعودي آغاز شد و در همين راستا نقشه ي بنا کردن پايگاه هاي نظامي و زيرساخت هاي ديگر و نيز برنامه يي 100 ميليون دلاري براي ارسال وسائل نقليه ي نظامي به عربستان.

ملک فيصل نيز در ازاي حمايت همه جانبه ي ايالات متحده از عربستان، ستيزه جويان مسلمانان را بسود امريکا در جريان جنگ سرد پشتيباني مي کرد. فيصل در 1965، براي يافتن متحداني براي خويش به کشورهاي اسلامي سفر کرد و مارکسيسم را "آييني براندازانه که پايه گذار آن يک يهودي فرومايه(مارکس) بوده است"، توصيف مي کرد. افزون بر اين او بر آن بود که پاياني بر مارکسيسم بگذارد. فيصل با هدف فراخواندن کشورهاي اسلامي براي ايجاد اتحادي اسلامي و چندجانبه، به شاه ايران پيوست و در پي آن در سال 1966، از اردن، سودان، پاکستان، ترکيه، مراکش، گينه و مالي براي جلب پشتيباني، ديدار کرد.

ملک فيصل بهنگام ديدار از اردن، عاجزانه گفت: "نيروهاي اهريمني براي رويارويي با اسلام و مسلمانان در سراسر جهان دسيسه چيني کرده اند، و مي کوشند هر گونه نشاني از اسلام را ناپديد کنند." و زماني که در سودان بود اعلام کرد: "کمونيست ها چون جنبش اسلامي مي خواهد پايه و اساس کمونيسم و بويژه ناباوري آنها به خداوند توانا را از ميان بردارد، به ما مي تازند." او با توجه به اينکه مسلمانان در بخش هايي از اتحاد شوروي زندگي مي کنند، گفت:

"کمونيست ها از اينکه جنبش ما بخش هاي مسلمان نشين زير سلطه ي ستمگرانه ي آنها را نيز در بر بگيرد، در هراسند." هنگام ديدار از پاکستان، مسلمانان جهان را گذشته از "فرقه ها و آيين هاي گوناگونشان" به هماوايي با هم فراخواند. اينچنين، پاکستان، کشوري با گرايش اسلامي افراطي و متحد غرب در دو پيمان رسمي، سربازان خود را براي پاسداري از ثبات عربستان سعودي در برابر تهديدهاي داخلي و خارجي فرستاد. در آغاز دهه ي 1960، افسران ارتش پاکستان در سمت مربيان و فرماندهان نظامي در ارتش عربستان سعودي مصدر امور شدند. از آن ميان، ژنرال ضياء الحق در سال 1977، در پي کودتايي اسلامي عليه "ذوالفقار علي بوتو" بقدرت رسيد.

اگر چه کارزار تبليغاتي فيصل براي پديد آوردن گونه يي همبستگي اسلامي، حامياني در ميان کشورهاي اسلامي و حتي شاه ايران يافت، بنيادگرايي اسلامي تمايلي بدان نداشت و مصر و سوريه و عراق آنرا تهديد ي عليه خود ديدند. ولي لندن و واشينگتن نقشه ي فيصل را براي ايجاد بلوکي از کشورهاي اسلامي، مشتاقانه مي نگريستند. در 1966، يکي از افسران سفارت بريتانيا در عربستان سعودي، آشکارا پذيراي کوششهاي فيصل شد و افزود که ايالات متحده نيز با تلاش فيصل همدل است:

"من از نگاه نرمش پذير فيصل استقبال مي کنم... ما اين ايده را در سفارت آمريکا مطرح کرده ايم و همه آنرا پذيرفتند. مايلم بگويم که پندار ستيزگرانه بودن اسلام جز در ميان برخي سعودي ها کهنسالتر بکلي ناپديد شده اشت."

سپس، اين افسر سفارت بريتانيا مي نويسد که سعودي ها تنها با کمونيسم، صهيونيسم و برخي مبلغين مسيحي سر ستيز داشتند.

چنانکه ستاره ي فيصل مي درخشيد، روزگار ناصر پايان مي گرفت. سرآغاز ناکامي ناصر شکست سال 1967 مصر و سوريه و اردن و متحدانشان در جنگ 6 روزه ي اعراب و اسرائيل و اشغال اورشليم و بخشهايي از سه کشور و نيز شبه جزيره ي سينا بود. ناصر 3 سال پس از اين شکست زيست، ولي جنگ 6 روزه جانمايه ي ناسيوناليسم عرب را گرفته بود. "ديويد لانگ" مي گويد:" ناصر مي توانست نيرويي دوباره به جنبش ضد استعماري و احساسات مردمي ببخشد، ولي جنگ 6 روزه، اين رويا را يکسره دست نايافتني نماياند، زيرا او شکست خورد، شکستي رنج آور. آن هنگام، من در جده بودم. مافوقم به من گفت: اين پايان روزگار ناصر است."

فيصل با پشتيباني آشکار آمريکا، کوشش براي سازماندهي زنجيره يي از کشورهاي اسلامي را دوچندان کرد، و به کشورهاي باز هم دورتري مانند اندونزي، الجزاير، افغانستان و مالزي سفر کرد. نگارنده ي کتاب "دربار السعود" مي نويسد:" فيصل بشکلي جنون آميز در پندار توطئه ي صهيونيستي و بلشويکي غرق بود." سرانجام کوشش فيصل در 1969، ببار نشست، و بخشي از آن نتيجه ي آتش زدن مسجد الاقصي اورشليم بدست يک استراليايي روانپريش بود. هدف اين نقشه خواه تنها برانگيختن احساسات بوده باشد، خواه بهانه تراشي براي بسيج ستيزه جويي اسلامي، ملک فيصل آنرا دستمايه ي گرد هم آوردن رهبران جهان اسلام در شهر رباط مراکش، براي برگزاري آنچه که نخستين همايش اسلامي نام گرفت، کرد. مسجد الاقصي چنان تقدسي نزد مسلمانان داشت که حتي مصر نيز بناچار در همايش فيصل شرکت جست. سوريه و عراق همايش را تحريم کردند، ولي 25 کشور در آن شرکت داشتند. گردهمايي مراکش به ايجاد سازمان کنفرانس اسلامي انجاميد، اين سازمان نقش سازمان ملل متحد جهان اسلام را يافت و اسلامگرايي را کانون عمل هر يک از کشورهاي عضو از آن ميان پاکستان، افغانستان، ترکيه و دول عربي  کرد. غايت حقيقي فيصل در غباري از اسرائيل ستيزي پنهان بود، فيصل در پي ايجاد جبهه يي اسلامي و گسترده در برابر اتحاد شوروي بود. "ديويد لانگ" مي گويد:" اواخر دهه ي 1960، ما همچنان در ستيز با کمونيسم بوديم، بنابراين پشتيباني فيصل از اخوان المسلمين و پان اسلاميسم را تقويت مي کرديم. ما به اسلامگرايي براي رويارويي با هر کشور متمايل به مسکو نياز داشتيم و چنانچه عربستان سعودي مي توانست اجماعي اسلامي و جهاني پديد آورد، براي ما بهتر هم بود."

"ديويد لانگ"، تحليلگري باهوش و سخنگويي طنز پرداز است، او مي گويد که بسياري از تحليلگران و سياستگزاران ايالات متحده پتانسيل طبيعت طغيانگر خيزش اسلامي را درک نمي کردند و اين در حالي بود که چنين امکاني آشکارا محتمل مي نمود. وي ميافزايد: " ما وراي روابطمان باعربستان سعودي، خطر اسلام را نمي ديديم و پان اسلاميسم را تهديدي استراتژيک تلقي نمي کرديم. بودند کساني که هيستري ضد چپ و ضد ناصر داشتند. آنها با چپگرايان در ستيز بودند. بنابراين، هرگز پان اسلاميسم را تهديدي بشمار نياوردند."

لانگ، تحليلگر بخش اطلاعات و پژوهش وزارت امور خارجه در سال 1970، به امکان گرايش ضد آمريکايي اسلامگرايي در آينده پي برده بود ولي گوش  شنوايي نبود. او مي گويد:

"سال 1970، در بخش اطلاعات و پژوهش وزارت امور خارجه پيرامون اسلام و خطر آن نوشتم. ولي بدان وقعي ننهادند. مي ديدم که علي رغم شکست افسانه ي ناصر در 1967، مردم هنوز گرايش ضد استعماري دارند. سرخوردگي از ناسيوناليسم عربي رو به رشد بود و از سوي ديگر برخي بر اين باور بودند که اسلام را راه چاره است. باور من اين بود که اسلام پارادايم نوين است ولي شخصيت هاي ارشد، در پي شيوه هاي کهنه بودند. سرخوردگي مردم را از ناسيوناليسم عربي و ناصريسم حس مي کردم و عميقا امکان دنباله روي از ناصر در کشورهاي عربي و پديد آمدن جنبشي همه گير را منتفي مي دانستم... تنها اسلام در راه بود..."

شکست اعراب در جنگ 1967، راهگشاي خيزش دوباره ي اسلامگرايي شد. شکست سنگين اعراب پرسشهاي بسياري پيرامون آينده ي جهان عرب مطرح مي کرد. چنين شکستي خشم مردم کشورهاي عربي را برانگيخت، و در گستره ي سياست عرب آشفتگي و ابهام آفريد. اما از ديگر سو، در ميانه ي سالهاي 1967 و 1970، بسياري از دول عربي به ناسيوناليسم چپگرا روي نهادند. "حافظ اسد" رئيس جمهور سوريه شد، "معمر قذافي" پادشاه ليبي را سرنگون کرد، "جعفر نوميري" در سودان بقدرت رسيد، حزب سوسياليست بعث عربي در عراق رو به قدرت نهاد و فلسطيني ها تا آستانه ي سرنگوني ملک حسين، پادشاه اردن، در جريان رويداد سپتامبر سياه در سال 1970 پيش رفتند. ناصر، قهرمان بسياري از اين رهبران بود.

با اين همه، اندک اندک ناسيوناليسم ناصر رنگ مي باخت و اسلامگرايي جلوه مي گرفت.

ناتواني ظاهري اعراب در برابر اسرائيل و اشغال بخش هايي از سرزمين هاي عربي، و از آن ميان شبه جزيره ي سينا، غزه، بلندي هاي جولان و کرانه ي باختري، آبستن مناقشات ديگري بود. دشمنان ناصر و از آن ميان اخوان المسلمين، شکست اعراب را دستمايه ي انتقاد از ناصريسم و سوسياليسم عربي و ناکامي آنها مي کردند، و بازگشت به اسلام را يگانه راه چاره ي اعراب بيان مي داشتند؛ پيامي که پيشتر سيد جمال الدين افغاني و حسن البنا داده بودند. پس از شکست 1967، اين پيام در بانگ ميليون ها عرب خشمگين طنين انداز بود.

ايالات متحده ي آمريکا و عربستان سعودي که شورش در عراق، ليبي و سودان را ديده بودند، يکسره از تغيير بسود خود در اين کشورها و حتي جلوگيري از نيرومند شدن جنبش فلسطين و سازمان آزاديبخش آن، نا اميده شده بودند. اينچنين، عربستان سعودي به اسلام محافظه کارانه در برابر ناصريسم روي آورد و ايالات متحده نيز همراه او شد.

سه سال پس از جنگ 1967، در کوران جنگ داخلي اردن و رويداد سپتامبر سياه، ناصر جهان را ترک گفت. انورسادات، جانشين او شد. براي واشنگتن و رياض دوره ي 11 ساله ي رياست جمهوري سادات فرصتي گرانبها بود. سادات نيرنگباز، عضو پيشين اخوان المسلمين و متحد چندين ساله ي ناصر با عربستان سعودي هم آواز شد و نيروهاي چپگراي مصر را سخت سرکوب ساخت. به ياري او اخوان المسلمين پيروزمندانه به قاهره بازگشت، و سرانجام، مصر با ايالات متحده و اسرائيل هم پيمان شد. سادات تاريخ را به مبارزه طلبيد و تاريخ با قتل او بدست اسلامگرايان از او انتقام کشيد.

 

 

پايان فصل پنجم

 


[i]  - "رابطة العالم الاسلامي" است. (م.)

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت