راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

بازی شیطاني

نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد

 

نقش ضد ملي

فدائيان اسلام در ايران

اخوان المسلمين در مصر

(9)

 

کنگره اي که ناصر آن را توطئه اي انگليسي براي مقابله با ناسيوناليسم عرب مي دانست،

 در اوج جنبش ملي نفت در ايران، به ابتکار آيت الله کاشاني و سازماندهي فدائيان اسلام قرار شد

 در ايران تشکيل شود.

اوايل دهه ی 1950، مصر و ايران، دو کشور قدرتمند خاورميانه، شاهد ظهور رهبران ناسيوناليست بودند. در مصر، "افسران آزاد" به رهبري جمال عبدالناصر پادشاهي فاسد اين کشور را خلع کردند؛ و اينچنين، تهديدي براي شعله ور شدن آتش انقلاب در عربستان سعودي، قلب انرژي جهان شدند. در ايران نيز، دموکراتي سوسياليست گرا به نام محمد مصدق با آراء مردم، به قدرت رسيد و حاکميت شاه ايران را به چالش کشاند. چنانکه شاه وادار به گريختن از کشور شد. آنچه مصدق کرد؛ دفاع از حق مالکيت کشورش بر صنعت نفت و خلع يد از کمپاني نفت ايران- انگليس بود.

در هر دو مورد، سازمانهاي جاسوسي بريتانياي کبير و ايالات متحده ي آمريکا وارد عمل شدند. آنها دولت مصدق را سرنگون کردند، اما تلاشهايشان براي ساقط کردن رژيم ناصر ناکام ماند. باز در هر دو مورد، MI6 و سيا از راست اسلامي بعنوان آلت دست خويش بهره گرفتند؛ در مصر از اخوان المسلمين و در ايران از جمعي از روحانيون مانند آيت الله کاشاني و سازماني بنام "فدائيان اسلامي" بود.

شايد، براي ايالات متحده ناکامي در جلب جمال عبدالناصر و محمد مصدق بسوي غرب، آنگاه که آنان در دهه ي 1950 بعنوان رهبران آرزوهاي مردمانشان ظهور کردند، بزرگترين تراژدي و فرصت بر باد رفته ي نيم سده ي گذشته در خاورميانه باشد. اشتباه آمريکا در سرنگوني مصدق خشم و بيزاري ماندگاري در خاورميانه پديد آورد که سبب رشد احساسات ضد آمريکايي تا به امروز و حتي دستمايه ي فعاليت ستيزه جويان القاعده گرديد. شگفت اينکه، ايالات متحده آن اشتباه را با خطايي بس بزرگتر همراه کرد؛ و آن، حمايت از عربستان سعودي بعنوان قطب مخالف ناسيوناليسم عرب و ايران، نيز برقراري پيوند با شبکه ي جهاني اسلامگرايان تحت حمايت عربستان سعودي بود. پيامدهاي غير مستقيم چنين تصميماتي، سبب پيدايش حکومت ديني درايران، نابودي افغانستان و تروريسم بين المللي القاعده گرديد.

 

برادرخواندگان عليه ناصر

 

از 1954، هنگامي که ناصر قدرتي يکپارچه پديد آورد و رقبايش را برچيد، تا 1970، هنگام درگذشت ناصر، او هواداري افسانه يي و بي مانندي از خويش را، در مصر و جهان عرب برانگيخت. "آندره مالرو"[i]، نويسنده ي فرانسوي درباره ي ناصر گفت:" او بعنوان نماينده ي ملت مصر به تاريخ خواهد پيوست، همچنانکه ناپلئون براي ملت فرانسه چنين شد."[1] "ويليام پولک"[ii]، از شخصيت هاي شوراي امنيت ملي در دهه ي 1960 درباره ي ناصر گفت: "او جان.اف.کندي جهان عرب بود."[2] 5 ميليون نفر در مراسم خاکسپاري ناصر شرکت کردند و اين جداي از "ده ها ميليون عربي بود که هرجا، در قهوه خانه ها، در منازل، در محافل، در تنهايي، در نماز، در نقاطي بسيار دورتر در اتومبيل هايشان در کاليفرنيا، در سکوت يا به بانگي بلند، براي او گريستند و درد ناشي از مرگ او را دريافتند."[3]  بارها در دهه ي 1950 و باز در دهه ي 1960 ايالات متحده توسط سازمان سيا طرح سرنگوني ناصر را در پس پرده تهيه کرد.

اِد کين[iii]، افسر ناظر عمليات سيا که اواخر دهه ي 1950 و اوايل دهه ي 1960 در قاهره بود مي گويد:"ما تلاش کرديم ناصر را سرنگون سازيم. سيا درگير عملياتي پنهاني- و البته بايد بگويم بسيار غيرماهرانه – با تکيه بر عمال رژيم پيشين مصر که کمترين قدرتي نداشتند، شد. ما در پي عاملاني بوديم که بتوانند او را سرنگون سازند. بيشترشان، وابستگان رژيم پيشين از جمله فئودالها، صاحبان صنايع و ديگر دشمنان قديمي ناصر بودند. پروژه ي بيهوده يي بود."[4]

نيم سده  پيش، ناصر سمبل انقلاب عرب، خودباوري و استقلال آنها بود. بقدرت رسيدن افسران آزاد در مصر زماني رخ داد که سرتاسر جهان عرب از مراکش تا عراق در يخبنداني سياسي گرفتار آمده بود. مراکش و الجزاير و تونس مستعمرات فرانسه بودند و کويت، قطر، بحرين، امارات متحده ي عربي، عمان و يمن مستعمرات بريتانيا. در عراق و اردن و عربستان سعودي نيز پادشاهان دست نشانده ي لندن حاکميت داشتند. مصر تحت حاکميت سست و لرزان ملک فاروق، مرکز اقتصادي و سياسي جهان عرب بود. ناصر با بدست آوردن قدرت در مصر، سياسيون جهان عرب را شگفت زده کرد، و نمونه يي براي احزاب سياسي آزاديخواه و انقلابيون نظامي شد. از 1954 به بعد، ناصر به ياري ماموران خويش و حمايت هاي سياسي و نيز صداي پر قدرت راديو صداي عرب قاهره و نيز بواسطه ي شخصيت کاريزماتيکش در راس رهبري جنبشهاي استقلال طلبانه ي خاورميانه ي عربي قرار گرفت. از 1956 تا 1958، موج انقلاب، لبنان و اردن و عراق را نيز فرا گرفت. پادشاه عراق سقوط کرد، و سوريه و مصر در شکل "جمهوري متحده ي عربي"، ايده ي ناصر، متحد شدند. جمهوري متحده ي عربي چندان نپاييد اما تاثيري ژرف دراتحاد جهان عرب بر جاي گذاشت. انقلاب الجزاير، پيش از دستيابي به استقلال در 1962، از حمايت مادي و معنوي قاهره برخوردار بود. اين، همان سالي بود که به تحريک ناصر، يمن نيز دستخوش قيام شد؛ قيامي که غير مستقيم مصر و عربستان سعودي را وارد کارزار با يکديگر کرد. حتي در 1969، يکسال پيش از درگذشت ناصر، ليبي و سودان از قهر انقلاب مصون نماندند. پادشاه ليبي سرنگون، و رژيم دست راستي سودان بوسيله ي رهبران نظامي وفادار به ناصر ساقط شد.

در فضاي جنگ سرد، مبتني بر منطق  مانوي[iv]، "با ما، يا بر ما"،  ناصر از سوي لندن، واشنگتن و تل آويو تحت فشار بود. در اقصي نقاط جهان، از گواتمالا و کنگو تا اندونزي، سيا مشغول طراحي و اجراي کودتاهايي براي سرنگوني رهبران ملي بود، نه از آن رو که آنها کمونيست بودند، بلکه به دليل مشي مستقلشان که آنها را در جنگ ميان ابرقدرتها متحدان غير قابل اطميناني مي کرد. ناصر نيز استثناء نبود.

اما برخلاف رهبران کشورهاي آمريکاي لاتين يا آفريقا، ناصر با نگرش انقلابي خويش تهديدي جدي براي قلب استراتژي ايالات متحده پس از جنگ دوم جهاني، يعني ميادين گسترده ي نفتي عربستان سعودي بود. ناصر نه تنها رقيب نظامي بالقوه ي عربستان سعودي بود، نه تنها در جريان جنگ يمن با عربستان روياروي شده بود، نيز نه تنها اعراب عربستان سعودي را با افکار جمهوريخواهانه برانگيخته بود؛ بلکه توانسته بود هواخواهاني چند در ميان برخي خانواده هاي سلطنتي سعودي، برهبري شاهزاده طلال[v] که گروه "شاهزادگان آزاد" را تشکيل داد، بيابد و اين شاهزادگان خواستار برپايي جمهوري در عربستان بودند.

همچنانکه ايالات متحده، شبکه ي متحدان خويش را با اتکاء هر چه بيشتر به دول غير عربي از جمله ترکيه، ايران و اسرائيل پديد مي آورد، در ميان اعراب نيز "جنگ سرد عربي" شکل مي گرفت؛ يک سوي اين نبرد مصر بود و سوي ديگرش عربستان سعودي. در ظاهر، بنظر ميرسيد که جدال داخلي جهان عرب دول عربي هوادار اتحاد شوروي را در برابر متحدان ايالات متحده قرار خواهد داد. اما در واقع اتحاد شوروي هيچ متحد حقيقي و يا دوستاني در منطقه نداشت. ديناميسم واقعي حاکم در خاورميانه در ميانه ي سالهاي 1954 تا 1970 ناشي از دو نظرگاه متفاوت و رقيب، پيرامون آينده ي خاورميانه بود. در يک سو، نگرش ناصر بر پايه ي جهان عرب سکولار و مدرن متشکل از جمهوري هاي عربي مستقل با همکاري هاي متقابل بود و در سوي ديگر، باور عربستان سعودي نيمه فئودال به برپايي سلسله يي از پادشاهي ها که منابع طبيعي شان نيز در اختيار غرب باشد؛ و در اين ميان برگ برنده ي خانواده ي سلطنتي عربستان سعودي اخوان المسلمين و راستگرايي اسلامي بود.

گروهي از عرب شناسان آمريکايي استراتژي منزوي ساختن ناصر را نپذيرفتند و حتي برخي او را نجات بخش جهان عرب مي دانستند. "کين" با اشاره به سالهاي 1952 تا 1954 مي گويد:" در آغاز، ناصر از سوي سازمان سيا و سفارت [آمريکا] قويا حمايت شد."[5] بر اساس اظهار نظر مايلز کاپلند در کتابش، "بازي ملت ها"، حتي سيا، پس از آنکه نخست کوشيد ملک فاروق را به مدرنيزه کردن مصر وادارد، به "افسران آزاد" در انقلابشان ياري رساند. کرميت روزولت مشهور ("کيم")، مجري کودتاي 28 مرداد 1332 که تاج و تخت شاه ايران را به او بازگرداند، در سال 1952 مخفيانه وارد مصر شد. کاپلند مي نويسد:

" بطور خاص، ماموريت او [کرميت روزولت]، نخست سازماندهي "انقلابي مسالمت آميز" در مصر بود. چنانکه ملک فاروق، خود در متن گذار به شرايط جديد باشد و اينگونه، از خطر نيروهاي انقلابي که از دو سال پيش بوسيله ي ماموران سيا شناسايي شده بودند، کاسته شود."[6]

اما بگفته ي کاپلند، فاروق کم خردتر[7] و فاسد تر از آن بود که به اصلاحات تن سپارد. او را همين بس که در ميهماني هاي آنچناني و در ميان روسپيان باشد، تا پذيرفتن بار مسووليت مصر. اينچنين، کيم روزولت "... پذيرفت تا با افسراني که سيا آنها را بعنوان رهبران احتمالي گروهي سري از نظاميان در کمين کودتا شناخته بود، ديدار کند. روزولت در مارس 1952، 4 ماه پيش از کودتاي ناصر، اين ملاقات را انجام داد... سه ديدار از اين دست انجام شد و يکي از افسران بسيار معتمد ناصر در آخرين ديدار شرکت کرد."[8] روزولت، سپس به واشنگتن بازگشت تا دولت ايالات متحده را به حذف حکومت فاروق متقاعد کند.

راهي براي اثبات گفته هاي کاپلند نيست. آرشيوهاي بيرون آمده از بايگاني محرمانه کمکي در اين زمينه نمي کنند، و هيچ کس ديگري نيز براي تصديق اظهارات کاپلند پيشقدم نشده است. چنين است که در آغاز، ايالات متحده روابط خوبي با حکومت جديد مصر داشت. جول گوردون در کتاب تحسين برانگيزش، "جنبش ناصر" گزارش مي کند که "اسناد محرمانه ي بيرون آمده، وجود پيوندهاي نزديک ميان سفارت ايالات متحده در قاهره و رژيم جديد مصر را ثابت مي کند." از سوي ديگر، گرچه بريتانيا از دنبال کردن مشي آمريکا خودداري کرد، با اين همه از آمريکا سخت عصباني بود و در هراس از اينکه مبادا صعود ناصر به قدرت، تهديدي براي آبراه سوئز  و پايگاههاي بريتانيا در آن و نيز راه ارتباطي بريتانيا به هند باشد.[9]

اما چيزي فراتر از باقيمانده ي مستعمرات امپراتوري بريتانيا در خطر بود. ظهور ناصر تهديدي عيني براي امپراتوري نفتي بريتانيا يعني عربستان سعودي، عراق و شيخ نشين هاي دستنشانده ي بريتانيا در خليج بود. بريتانيايي ها و سپس آمريکايي ها نه از آن روي به مقابله با ناصر برخاستند که او را کمونيست يا مظنون به تاثير پذيري از کمونيسم مي دانستند؛ در واقع ناصر چپ مصر و بسياري از احزاب کمونيست اين کشور را بسختي سرکوب کرد، و اساسا چپ مصر که تنها در ميان روشنفکران پايگاه اجتماعي داشت بسيار ضعيف و پراکنده بود و شانسي براي بدست آوردن قدرت مگر در شکل اقليتي ائتلافي در دولتي ناسيوناليست برهبري حزب وفد نداشت. بنابراين، آنچه براي لندن  و واشنگتن قابل تحمل نبود ( نيز براي پاريس تا سال 1956)، مطيع نبودن ناصر در برابر آنها، سياست بيطرفي مثبت او در بهره بردن از رقابت ابرقدرتها به سود مصر و نيز پيدا شدن هواخواهان او در ميان اعراب خارج از مصر، بويژه اعراب نشسته بر روي چاههاي نفت بود.

و آنچه که بطور خاص لندن و واشنگتن را نگران مي ساخت اين بود که ناصر در متحد ساختن مصر و عربستان و در نتيجه پديد آوردن قدرت عربي نيرومندي کامياب شود. يکي از طنزهاي جهان عرب اين است که مصر، سوريه، لبنان و فلسطين که بلحاظ تاريخي مراکز فرهنگي و آموزشي جهان عرب و نيز خاستگاه جنبش هاي سياسي بوده اند، نفت ندارند. از سوي ديگر بجز ايران غير عرب و عراق، کشورهاي داراي نفت - عربستان سعودي، کويت، امارات متحده ي عربي، بحرين و قطر- جمعيت کمي دارند و فاقد سنت روشنفکري (بجز در تئولوژي اسلامي فرا راست آئين) هستند و حکومت هايي يغماگر و فاسد که مشروعيتشان هيچ است و بقاشان در گرو حمايت و حفاظت نظامي خارجي، بر اين کشورها حکم مي رانند. اکثر اعراب بر اين امر آگاهند که هم حکومت هاي پادشاهي و هم مرزهاي جغرافيايي پديد آورنده ي کشورهاي عربي کنوني، پيامد نقشه هاي امپرياليست هايي است که در دهه ي 1920 براي تضمين امنيت چاههاي نفتي چنان کردند. از نظرگاه استراتژيک، اعراب با در کنار هم داشتن دانش و نيروي انساني کشورهاي عربي فرهنگ خيز (بشمول عراق) با ثروت نفتي کشورهاي پادشاهي عربي راه ترقي را خواهند پيمود. مصر و عربستان در کانون چنين ديدگاهي هستند. مصر با چند ده ميليون جمعيت و فرهنگي ديرينه و عربستان سعودي با 200 ميليارد بشکه نفت. در بطن اهميت پان عربيسم اين واقعيت نهفته است که اتحاد قاهره و رياض مي تواند مرکز عربي بسيار مهمي با اثر گذاري جهاني پديد آورد، و اين آنچيزي است که امپرياليسم غرب بر نمي تابد.

اينچنين، سياست ايالات متحده، پس از مناسبات خوب آغازينش با ناصر ديگرگونه شد و با هدايت جان فاستر دالس وزير خارجه و برادرش آلن دالس رئيس سازمان سيا عليه ناصر و همسو با لندن گرديد. آنتوني ايدن، نخست وزير بريتانيا که همواره دشمن سرسخت ناصر بود، از 1953 در انديشه ي نقشه ي کودتايي در قاهره، عليه ناصر بود. يگانه نيروي سياسي در مصر که مي توانست ناصر را به چالش کشد- بجز ارتش- اخوان المسلمين بود که صدها هزار هوادار داشت. اخوان المسلمين از حمايت برخي افسران نظامي از جمله ژنرال محمد نجيب برخوردار بود. نجيب مدت زيادي شريک اخوان المسلمين و همزمان عضو محافظه کار جنبش افسران آزاد بود. در 1952، پس از کودتاي افسران و سرنگوني حکومت پادشاهي، نجيب رئيس جمهور و نخست وزير مصر شد، و ناصر معاون او. اما پشت پرده، قدرت حقيقي در دستان ناصر بود. کاپلند نوشت:" ويليام ليک لند[vi]، افسر سياسي سفارت ايالات متحده، بي درنگ دريافت که نجيب جز بازيگر روي صحنه نيست، و در حالي که مردم مصر و جهان براي نجيب هورا مي کشيدند، سفارت بوسيله ي ليک لند براي معامله با ناصر، که تصميم گيرنده ي واقعي بود، آماده مي شد."[10] اگرچه نجيب در برابر ناصر از قدرت کمتري برخوردار بود، در مقابل پيوندهاي نزديکي با حسن اسماعيل الحديبي، جانشين حسن البناء بعنوان رهبر اخوان المسلمين، داشت. سرانجام، جنگ قدرت ميان ناصر و نجيب شدت يافت و نجيب – با حمايت بريتانيا – به اخوان المسلمين بعنوان متحد اصلي خويش روي آورد.

در گذشته، روابط شخصي ناصر با اخوان المسلمين قدري ديگرگونه و زيرکانه بود.[11] افسران آزاد بهنگام بدست گرفتن قدرت در 1952، مراقب بودند که اخوان المسلمين را از خود نرنجانند، زيرا بخشي از اعضاي جنبش افسران آزاد، عضو اخوان المسلمين نيز بودند و بسياري از جمله شخص ناصر در خلال سالهاي دهه ي 1940 تماس هاي گسترده يي با اين جمعيت داشتند. نظاميان حاکم، در آغاز رسيدن به قدرت، ائتلافي از گرايشات گونه گون از جمله وفدي ها، چپ ها، سلطنت طلب ها، افرادي از حزب فاشيستي "مصر جوان" و نيز جمعيت اخوان المسلمين بودند. ناصر که خود، مراقب روابط شکننده ي نظاميان با اخوان المسلمين بود، نخست بر اين شد که بجاي مواجه با اخوان المسلمين، آنها را به سوي خويش جذب و خنثي کند. اينچنين بود که هنگام غير قانوني کردن فعاليت احزاب در 1953 از سوي رژيم جديد ناصر، جمعيت اخوان المسلمين از آن مستثني شد.

اما، ناصر و اخوان المسلمين نگرش متضادي داشتند. اخوان المسلمين بدنبال جامعه يي اسلامي بود، حال آنکه ناصر در پي تحقق گونه ي سکولار آن. و بلکه مهمتر از اين، ناصر خواهان رفرم از جمله اصلاحات ارضي و تغيير ساختار آموزش و پرورش بود، آنچه که اخوان المسلمين سخت مخالفش بود. حديبي، رهبر اخوان المسلمين، در گفتگويي با سفير ايالات متحده، جفرسون کافري- همان که به آمريکاييان توصيه کرد تا سعيد رمضان در 1953 در همايش پرينستون شرکت و از کاخ سفيد ديدار کند- گفت که او " بسيار خرسند خواهد بود، چنانچه شاهد حذف افسران آزاد باشد."[12] در همين هنگام، ترفور ايوانز[vii]، ديپلمات ارشد بريتانيايي در قاهره، دست کم يک بار با حسن اسماعيل الحديبي، رهبر عالي اخوان المسلمين، ديدار کرد. ديداري که ناصر بعدها، هنگام برچيدن بساط اخوان المسلمين، از آن به نشانه ي خيانت آن جمعيت ياد کرد. ولي هم آمريکايي ها و هم بريتانيايي ها، پيوسته روابطشان را با اخوان المسلمين حفظ کردند.

مرحله ي آخر مواجهه ي ناصر با اخوان المسلمين که  ناصر آنرا به تاخير انداخته بود، سال 1954 رخ داد، و اين همزمان با نااميدي فزاينده ي بريتانيايي ها از رهبر مصر در پي مذاکرات مربوط به تحويل آبراه سوئز و پايگاه هاي آن به مصر بود. در حالي که به نظر مي رسيد جناح چپ سياستمداران حزب کارگر انگليس مايل به معامله با ناصر بودند، راستگرايان بريتانيايي – برهبري امپرياليست هايي چون وينستون چرچيل – در برابر رژيم جديد مصر درمانده و نااميد از هر گونه تغييري بودند. از سال 1954 به بعد، آنتوني ايدن، نخست وزير انگليس، خواستار مرگ ناصر شده بود. پيرامون جهاد ايدن عليه ناصر که در 1956 به اوج خود رسيد، مرهون استفان دوريل[viii] هستيم. بگفته ي دوريل "MI6 نقشه ي ترور پرزيدنت ناصر را در نظر داشت." او مي افزايد که مشاور ناصر، محمد هيکل، در کتاب "بريدن دم شير"، کپي تلگرام مامور سيا، جيمز ايچلبرگر[ix]، به آلن دالس، رئيس سازمان سيا را که در آن شرح گفتگوهاي ايچلبرگر در لندن با جورج يانگ[x] مامور MI6 آمده بود، منتشر ساخت. هيکل مينويسد: "او[جورج يانگ] آشکارا از ترور ناصر سخن گفته و حتي از تعبيرهايي مودبانه تري چون برچيدن او استفاده نکرده بود. اوهمچنين گفته بود که آدمهايش در مصر و ديگر کشورهاي عربي افراد مناسبي براي اين کار[ترور ناصر] دارند." ايچلبرگر- همچون کاپلند از اندک موافقان ناصر در سازمان سيا- آنچه را که يانگ درباره ي ناصر گفته بود فاش ساخت![13] يک ماه بعد، ياوه سرايي ايدن بود که " مي گوئيد ناصر را منزوي يا خنثي کنيم؟ اين چه مهملاتي است که مي بافيد؟ من ميخواهم که او نابود شود، آيا نمي فهميد؟ من مرگ او را آرزو مي کنم.... و ابدا برايم مهم نيست اگر....آشوب و هرج و مرج مصر را فراگيرد."[14]

در نخستين ماههاي سال 1954، زماني که درگيري ميان ناصر و اخوان المسلمين آغاز شد، اندک اندک آشوب نيز مصر را فرا مي گرفت. آغاز آشوب ها، هنگامي بود که آدمکشان اخوان المسلمين در ماه ژانويه در دانشگاه قاهره به هواداران ناصر حمله کردند. انور سادات، عضو پيشين اخوان المسلمين که اينک ستاره ي بخت خويش را در همکاري با ناصر ضد جمعيتي که پيشتر در آن عضويت داشت مي ديد، مقاله يي نگاشت، و در آن به گروههايي که " از مذهب سوء استفاده مي کنند" تاخت. دو روز پس از آن، ناصر بيانيه يي صادر و ضمن اعلام غيرقانوني بودن فعاليت گروههاي تروريستي، اخوان المسلمين را آلت دست بريتانيا خواند. در بيانيه آمده بود:" انقلاب به واپسگرايي اجازه نخواهد داد تا با نام مذهب خود را بازتوليد نمايد."[15] اسناد خارج شده از بايگاني محرمانه نشان مي دهد که اينتليجنس سرويس بريتانيا به دقت فعاليت اخوان المسلمين را گزارش مي کرده، از جمله " شايعات مربوط به برخوردهاي ميان افراد اخوان المسلمين و نيروهاي پليس در دلتاي نيل و نيز جلسات پنهاني برگزار شده در اسماعيليه را."[16]

بگفته ي رابرت بائر[xi]، کارشناس عمليات پنهاني سيا، اين سازمان موافق بکارگيري اخوان المسلمين عليه ناصر بود. بائر در کتاب "خفتن با شيطان" خطوط کلي کوششهاي فوق سري ايالات متحده را چنين توصيف ميکند:

" پشت پرده ي ماجراي بسيار محرمانه يي که در واشنگتن دنبال مي شد، چنين بود: کاخ سفيد اخوان المسلمين را به ديد متحد خويش مي نگريست، همچون سلاحي ضد کمونيسم. عمليات پنهاني در دهه ي 1950 بوسيله ي برادران دالس - آلن دالس بعنوان رئيس سيا و جان فاستر دالس وزير خارجه- هنگامي که آنها با حمايت مالي از اخوان المسلمين از سوي عربستان سعودي ضد ناصر موافقت کردند، آغاز شد. تا آنجا که به دغدغه هاي واشنگتن بازمي گشت، ناصر يک کمونيست بود. او صنايع سودآور مصر، از جمله آبراه سوئز را ملي کرده بود. منطق جنگ سرد به نتيجه ي روشني مي انجاميد: اگر خداوند موافقت مي کرد که در جبهه ي ما بجنگد، همه چيز خوب بود.  چنانچه خداوند ترور سياسي را جايز مي شمارد آن نيز تا زماني که جايي از آن سخني به ميان نيايد بر مراد ما بود.

همچون بسياري از نقشه هاي محرمانه ي موثر هيچ جا کمترين سخني از اين برنامه ثبت نشد. هيچ يافته يي از سيا، هيچ ابلاغيه يي به کنگره و از اين دست نبود. حتي يک پني از خزانه ي کشور براي حمايت مالي اين نقشه خارج نشد. به ديگر سخن، هيچ سندي! همه ي آنچه کاخ سفيد بايد انجام مي داد، دادن چراغ سبزي به کشورهاي حامي افراد اخوان المسلمين چون عربستان سعودي و اردن بود."[17]

طبق شواهد موجود، زماني که بريتانيا و ايالات متحده بازي با آتش را آغاز کردند و دست بکار بسيج تروريست هاي اخوان المسلمين عليه ناصر بوده اند، جمعيت اخوان المسلمين با گروه اسلامي خشونت طلب و تروريست ايراني به نام فدائيان اسلام همکاري داشته است. گروهي که يکي از بنيادگذاران آن، کاشاني، روحاني (آيت الله) ايراني، با سيا براي سرنگوني حکومت مصدق همراه شد. برنارد لوئيس، افسر پيشين اينتليجنس سرويس و شرق شناس برجسته، به اين نکته توجه داد که تصميم جمعيت اخوان المسلمين براي همراهي در مخالفت با ناصر، تا اندازه يي به پيوندهاي اين جمعيت با فدائيان اسلام مربوط بود. لوئيس گزارش مي کند که شورش اخوان المسلمين در سال 1954 عليه ناصر نتيجه ي ديدار رهبر فدائيان اسلام از قاهره در همان سال، و تحريکات او بوده است:

" در سازمان ايراني فدائيان اسلام، همان ايدئاليسم و خشونت طلبي، همان تقواي مذهبي و تروري که از اخوان المسلمين سراغ داريم، ديده مي شود. اگر چه آنها شيعه هستند، ولي باورهاي پان اسلاميستي مشابه با نظرات همتايان مصريشان - که با آنان تماس هايي نيز داشتند- دارند. در 7 مارس 1951 يکي از اعضاي فدائيان اسلام به سوي ژنرال رزم آرا، نخست وزير وقت تير اندازي کرد و او را بقتل رساند. ديدار رهبر فدائيان اسلام، نواب صفوي از مصر در ژانويه 1954 سبب نخستين برخورد جدي آشکار ميان افراد جمعيت اخوان المسلمين و رژيم نظامي ناصر شد."[18]

پيوندهاي فدائيان اسلام با اخوان المسلمين در سال 1954 بخوبي بيانگر اين امر است که بنيادگرايي اسلامي حتي در دهه ي 1950، حقيقتا در سطحي بين المللي فعال بوده است، و فراتر از محدوده ي مرزهاي ملي در جهان عرب، توانسنه بود افراطيون عرب را با متحجرين پاکستان و نيز ستيزه جويان سني را با شيعيان ايراني و ديگر نقاط پيوند دهد. اکنون نيز، پس از گذشت نيم سده، روشن نيست که آيا ايالات متحده به قدرت و دامنه ي فعاليت جهاني نيروهايي که با آنها کار مي کرد، آگاه بوده است يا خير. آيا آمريکاييان مي دانستند که راستگرايي اسلامي در مصر، عربستان سعودي، ايران و ديگر نقاط سايه وار اما به صورت يکپارچه در سطح جهاني عمل مي کند يا اينکه ايالات متحده باور داشت که مي تواند بصورت موردي، هر جا و هر زمان که بخواهد، اسلامگرايان را به خدمت گيرد؟ واقعيت اين است که تا آغاز دهه ي 1950 اسلامگرايان سازماندهي ارگانيک در سطح جهاني، و گونه گون در کشورهاي مختلف پديد آورده بودند و وجود آن براي چندين دهه از چشم سيا پنهان بوده است. در مقابل، ديپلمات هاي آمريکايي وشخصيت هاي سيا ترجيح مي دادند فعالان اسلامي را تنها در پيوند با کشورهايي که از آنها برخاسته بودند، ببينند.

در سال 1954 روابط ناصر و اخوان المسلمين تيره تر گرديد. اگر چه فعاليت اخوان المسلمين منع قانوني داشت اما همچنان حضور قدرتمندي در مصر داشت. ناصر، نخست، نجيب را از سر راه برداشت. او، در پي مبارزه يي طولاني در ميانه ي فوريه و مارس، نجيب را به حاشيه راند و در اين روند اخوان المسلمين را نيز با زبردستي خنثي کرد. در آوريل، ناصر نخستين گروه از رهبري اخوان المسلمين را به پاي ميز محاکمه کشاند، مواجهه ي پاياني با جمعيت اجتناب ناپذير مي نمود. پليس مصر فعاليت هاي جمعيت را مي پاييد و حتي با ورود به مساجد مراقب خطبه هاي روحانيون افراطي بود. در سپتامبر، دولت مصر 5 تن از افراد اخوان المسلمين را که در سفر سوريه بودند از تابعيت مصر محروم کرد. در ميان آنان سعيد رمضان، ايدئولوگ اصلي جمعيت هم بود. اين 5 نفر براي شرکت در همايشي در دمشق که در آن اعضاي اخوان المسلمين عراق، اردن و سودان را براي مقابله با ناصرسازمان داده بودند، عازم شدند.[19] در پي اين ماجرا، اعضاي برجسته ي اخوان المسلمين نيز، همچون حديبي پنهان شدند.

سرانجام در 26 اکتبر يکي از اعضاي اخوان المسلمين 8 گلوله به سوي ناصر شليک کرد. واقعيات پيرامون اين ترور آشکار نيست، اما در بسياري از گزارشات چنين آمده که شليک ها از روبرو و بوسيله ي يکي از اعضاي اخوان المسلمين بوده است که بي درنگ نيز دستگير شد. آيا توطئه ي بزرگتري پشت پرده بود؟ آيا بريتانيا ترور ناصر را به اخوان المسلمين القا کرده بود؟ بي گمان چنين بود، اسناد نشان مي دهد که اين ترور نقشه ي ايدن بوده است.

در ميانه ي دهه ي 1950 بريتانيايي ها در فعاليت هايي که گويي خبر از کوشش هاي آينده براي قتل فيدل کاسترو بوسيله ي سازمان سيا در دوره ي جان.اف.کندي مي داد، ايده هاي بي شماري براي ترور رهبر مصر داشتند که بسياري از آنها بس نابخردانه بود. براي نمونه، بريتانيا مبالغي پول به مصر سرازير کرد تا پزشک ناصر را براي مسموم کردن او تطميع کند. بر اساس نقشه يي ديگر بايد "شکلات کروپجه مرسوم مصريان که به سمي مهلک آغشته شده بود" به ناصر تعارف مي شد، يا طبق طرح جيمزباند گونه ي ديگري " جعبه سيگار ويژه يي، دارت مسمومي را پرتاب کند".  نيز بريتانيا کوشيد تا "قرصي سمي در فنجان قهوه ي ناصر بيندازند." (کاپلند که درباره ي  نقشه ي اخير مي دانست، مي گويد که بشوخي با ناصر درباره ي آن سخن گفته است. " جمال رويت را به آنسو برگردان تا ببينم مي توانم اين سم را در قهوه ات بريزم.")[20] اما همه ي اين نقشه هاي رندانه ي بريتانيا شوخي نبود، و چنين کوششهايي اين تصور را واقعي مي نمايد که بريتانيايي ها تلاش داشته اند تا تروريست هاي کارآزموده ي اخوان المسلمين را براي اين مقصود  بکار بگيرند.

انتقام از اخوان المسلمين برق آسا ومهلک بود. بيش از هزار نفر از اعضاي جمعيت دستگير شدند؛ بسياري به زندان هاي بلند مدت محکوم شدند و 6 تن نيز اعدام. اموال جمعيت مصادره و دفاتر و مراکز خيريه وابسته بدان نيز از سوي نمايندگي هاي دولتي ضبط شد. در ماه نوامبر، نجيب با اعتبار رو به افولش در ميان ارتشيان، و متحدان پراکنده شده اش در اخوان المسلمين، به کلي از دولت برکنار شد، اينچنين، سولزبرگر از او در نيويورک تايمز با عنوان "کرنسکي کلاه قرمز" ياد کرد.[21]

ناصر براي دستگيري باقيمانده ي رهبران اخوان المسلمين مانور جوجيتسو[xii] گونه يي را ضد يک دسته از نازي هاي پيشين که پس از جنگ دوم جهاني در مصر جا خوش کرده بودند، آغاز کرد. در زمان جنگ، بسياري از اسلامگرايان افراطي و فعالان اسلامي از جمله حاج امين الحسيني، مفتي اورشليم، که در قاهره اسکان گزيده بودند پيوندهاي صميمانه يي با نازي ها و سرويس اطلاعات آلمان داشتند. پس از جنگ، بسياري از نازي هاي پيشين که از دادرسي نورنبرگ و ديگر دام ها جسته بودند، به پناهگاه هاي امن در اين سو و آن سوي جهان گريختند و در اين ميان، بويژه مصر در دهه ي 1940 مامن نازي ها بود. تا آن هنگام، سيا و MI6 بسرعت نازي هاي پيشين را در جنگ سرد عليه اتحاد شوروي به استخدام خويش در مي آوردند. سيا و ارتش ايالات متحده، در پي همکاري با راينهارد گهلن[xiii]، رئيس پيشين سرويس جاسوسي نازي ها، به تاسيس سازمان مشهور گهلن ياري رساندند. اين سازمان، انجمني از جاسوسان نازي پيشين بود که بوسيله ي جيمز کريچفيلد[xiv]، مامور سيا بعنوان هسته ي سيستم جاسوسي آلمان غربي استفاده شد. بي گمان، تعدادي از اين جاسوسان از سوي سرويس هاي جاسوسي ايالات متحده و بريتانيا براي نفوذ در مصر استخدام شده بودند اما ديگراني هم بودند که تنها به اين اميد که مصر جان پناهي براي آنان خواهد بود به آنجا مهاجرت کرده بودند.

يکي از نازي هاي پيشين که سرانجام در مصر سکني گزيد، فرانس بونش[xv]، نام داشت که آوازه اش بخاطر انتشار تراکتي ضد يهود با نام "عادات جنسي يهوديان" بود. ناصر براي کشف توطئه هاي افراد اخوان المسلمين، بونش را بکار گرفت. بگفته ي مايلز کاپلند، بونش نقشه ي عجيبي پيشنهاد کرد که بر اساس آن از نازي هاي سابق براي تشکيل سازماني اسلامي زيرزميني در سطح بين المللي و در پيوند با اخوان المسلمين استفاده مي شد. ناصر وانمود کرد که نقشه جالب است، سپس، از رئيس امنيت خويش خواست که طبق آن نقشه براي دستگيري ديگر اعضاي اخوان المسلمين عمل کند:

"بونش... نقشه يي ارائه داد که خيلي زود توجه مصري ها را جلب کرد: بر اساس آن نازي هاي سر سخت را از مخفيگاه هايشان در سراسر جهان (آرژانتين، برزيل، ايرلند، اسپانيا و غيره) فرا خوانده  و نام هاي اسلامي بر آنان نهاده مي شد. آنگاه به "محفل هاي زيرزميني" که مصر در خلال جنگ دوم جهاني پديد آورده بود، مي پيوستند و اينچنين، سازماني اطلاعاتي، از بهترين هاي آلمان و مصر، براي جنگ بين المللي عليه کمونيسم و امپرياليسم در اختيار جمال عبدالناصر بود.

اين نقشه به سعد افرق، افسرسرويس اطلاعاتي، که آن هنگام، مسوول نظارت بر امور آلمانها بود، ارائه شد. سعد، که خوش مشربي اش چهره ي يکي از حيله گرترين هاي مصر را در او پنهان مي کرد، به اجراي نقشه تمايل فراواني نشان داد، اما مُصر بود که جزئيات بيشتري از محفل زيرزميني به اطلاع او رسانده شود. بونش که تا آن هنگام از بي تفاوتي مصريان نسبت به نقشه اش ناخرسند بود، پس از اظهار علاقه ي افرق خود را در مرتبه ي مهمي مي يافت. با تشويق افرق، بونش همه ي اطلاعاتي که به ياد داشت، بازگو کرد و آنگاه ديگر مهاجران آلماني را نيز به اين کار واداشت. همين اطلاعات، براي بدار آويختن نيمي از اخوان المسلمين کافي بود و علاوه بر آن راهکاري کافي بدست مي داد، که افسران امنيتي مصر را براي مدت دو سال براي گسترش دامنه ي نفوذ اين سازمان هم در مصر وهم  جهان عرب، مشغول مي داشت."[22]

در 1954، مصر و بريتانيا توافقنامه يي درباره ي آبراه سوئز و حقوق پايگاههاي نظامي بريتانيايي امضاء کرده بودند، که چندي بيش نپاييد. در 1956، بريتانياي کبير، فرانسه و اسرائيل توطئه يي عليه مصر براي سرنگوني ناصر و بدست گرفتن کنترل آبراه سوئز چيدند؛ توطئه يي که در اجراي آن از اخوان المسلمين ياري جستند. هنگامي که رودررويي بريتانيا و مصر به مرحله ي بحراني رسيد، عملا اخوان المسلمين ناتوان بود زيرا بسياري از اعضايش در زندان و بسياري در تبعيد و شماري نيز در زندگي مخفي بسر مي بردند. اما همه ي اينها مانع از دست يازيدن بريتانيا بسوي متحد قديمي اش نمي شد. بارها پيرامون داستان آبراه سوئز، سخن گفته اند؛ اينکه ناصر براي ساخت سد اسوان از ايالات متحده درخواست کمک مالي کرد و آمريکا بشکلي توهين آميز از اعطاي آن خودداري ورزيد، اينکه چگونه ايالات متحده از فروش اسلحه به مصر سر باز زد، اينکه اتحاد شوروي پاي پيش نهاد و سلاح هاي ساخت چکسلواکي را به ناصر فروخت و مصر را ياري کرد، اينکه چطور بريتانيايي ها چوب لاي چرخ مذاکرات انتقال حق مالکيت کانال سوئز به مصر مي گذاشتند و سرانجام اينکه چگونه لندن و پاريس با همراهي اسرائيل وارد جنگ عليه ناصر شدند. دشمني سخت ايدن با ناصر رنگي بيمارگونه و هيستريک يافته بود. اما آنچه کمتر شناخته شده، اين واقيت است که زماني که توطئه برملا شد، بريتانيا نشست هاي محرمانه يي با اخوان المسلمين در ژنو داشت. بگفته ي دوريل دو بريتانيايي به نامهاي  نيل مک لين[xvi] و جولين امري[xvii] به MI6 براي سازماندهي اپوزيسيوني مخفي عليه ناصر در جنوب فرانسه و سويس ياري رساندند." آنها تا بدان جا پيش رفتند که در ژنو با اخوان المسلمين وارد مذاکره شدند. رئيس اداره ي MI6 در ژنو نورمان داربي شاير[xviii] بود. گروه بريتانيايي مذاکره کننده تنها MI6 را از اين اقدام آگاه کرده بود و آن را از ديگر افراد گروه سوئز[که  عمليات نظامي  را طرح ريزي مي کردند] پنهان داشتند. "امري"، اسامي مختلفي را به [سلوين] لويد[xix]، وزير خارجه ي بريتانيا ارسال کرد."[23] ماهيت واقعي تماس هاي MI6 با اخوان المسلمين در اين دوره، در اروپا روشن نيست. اما دامنه ي آن احتمالا بايد از تلاشهاي پنهاني براي ترور ناصر تا تشکيل دولت مخفي در تبعيد براي جايگزيني با رژيم ناصر پس از جنگ سوئز باشد.

نقشه ي فرانسوي ها که در 1956 فاش گرديد، بيشتر به طرح هاي امپرياليستي سده ي نوزدهم مي مانست. لندن و پاريس در نظر داشتند اسرائيل را وارد جنگ با مصر کنند. بر اساس اين توطئه بريتانيايي ها و فرانسوي ها چند روزي منتظر مي ماندند، سپس با مداخله ي نظامي، آتش بسي را به مصر و اسرائيل تحميل و در اين ميان کنترل آبراه سوئز را نيز قبضه مي کردند. آنها اميدوار بودند که حکومت ناصر در اين گير و دار سقوط کند- و حتي سرنگونش کنند. اخوان المسلمين نيز گرچه ناتوان شده بود، آماده ي اجراي باقي نقشه و سرانجام بدست گرفتن قدرت باشد، در پايان هم، پرزيدنت آيزنهاور- از ترس اينکه مبادا اتحاد شوروي از تجاوز بريتانيا- فرانسه- اسرائيل بسود خود بهره برد- همرا ديگر کشورها وارد عمل شده و مانع از آن مي شد. براي چندي در اين هنگامه، چنين مي نماييد که ايالات متحده بار ديگر اين فرصت را دارد که روابط مثبتي با ناصر برقرار کند. با اين همه، بي درنگ اين فرصت از دست رفت و برادران دالس بار ديگر به برنامه هاي معمول خويش عليه ناصر و ناسيوناليسم عرب روي نهادند.

اما، در وزارت خارجه و سازمان سيا، بودند افرادي ناخرسند از دولتمردان ضد ناصر. يکي از اينها، کاپلند، تحسين گوي بي پرواي ناصر بود. کاپلند ضمن تحسين ناصر و نيز سرزنش بي غرضانه ي او مي نويسد: "او يکي از شجاع ترين، پاک ترين و در راه خويش انسان دوست ترين رهبران ملي است که تا کنون ديده ام."[24] همچنان که دهه ي 1950 سپري ميگشت و بازيگران جنگ سرد در واشنگتن ناصر را شيطاني مجسم جلوه مي دادند، از شمار کاپلند و همفکراني چون او کاسته مي شد. کاپلند مي گويد که عرب شناسان وزارت خارجه نسبت به ناصر با "تساهل" مي نگريستند. اما "اين اندک تمايل نيز با مخالفت موسسات اقتصادي" بويژه کمپانيهاي بزرگ نفتي و بانک ها خنثي شد. چنانکه جريان بر خلاف نگاه کاپلند به ناصر پيش رفت، يکي از همکاران شوخ وي در سيا در خلال ديداري از قاهره او را به کناري کشيد و گفت: "فکر مي کنم، سرانجام ما هواداران ناصر را  سر بزنگاه گرفته ايم." در 1954، کاپلند با ناراحتي مي نويسد که رئيس سيا در قاهره در تلگرامي به واشنتگتن از آنان خواست که اسرائيل را وادار به تکيه بر "توانايي ستودني اخوان المسلمين براي سرنگوني ناصر" کنند.[25] جان وُل[xx]، اسلام شناس برجسته، بگونه يي بي تفاوت مي گويد که حمايت سيا از اخوان المسلمين در خلال جنگ سرد درست بود. وي مي گويد:" اخوان المسلمين عاملي هوشمند و زيرک بود. آنان تنها جايگزين مناسب ناصر بودند. حزب کمونيست مصر کمترين شانسي براي پيروزي نداشت. بلحاظ اطلاعاتي و سياستگزاري عملياتي، بي خردي ما بود که ارتباطي با آنها نگرفتيم."[26]

با نگاهي به گذشته، کمتر چيزي چنان نابخردانه مي نمايد که گذشت. ايالات متحده نيازي به جايگزيني ناصر نداشت، بلکه بايد او را زير چتر حمايت خويش مي گرفت و براي محو اسلامگرايي افراطي ياريش مي کرد. اما در مقابل، سياست ايالات متحده سرسختي عليه ناصر و پيوستن به خاندان سلطنتي عربستان سعودي و متحدان بنيادگرايشان بود و اينگونه بدرازاي چندين دهه، آمريکا کوشيد تا اسلام سياسي را کارپايه ي نفوذ خويش در خاورميانه کند.

و بيشتر اينکه، انعطاف ناپذيري ايدئولوژيک برجستگان سياست خارجي آمريکا، به مورد مصر محدود نبود. آنها هنگامي که در تکاپوي براندازي ناصر بودند همزمان کوشيدند حکومت يکي ديگر از رهبران ناسيوناليست منطقه يعني محمد مصدق نخست وزير ايران را سرنگون سازند. اين تلاشها در کودتاي مشهور 28 مرداد 1332 در پي عمليات پنهاني سيا در ايران به اوج خود رسيد، و همچون مصر اسلامگرايان افراطي ايران نيز نقش برجسته يي در اين کودتا بازي کردند.

 

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت

 

 

توضيحات:

1. Quoted in Said K. Aburish, Nasser: The Last Arab (New York: Thomas Dunne Books, St. Martin's Press, zoo4), p. 314.

2. Ibid.

3. Ibid., P. 315.

4. Ed Kane, interview with author, May Z004­

5- Ibid.

6. Miles Copeland, The Game of Nations (New York: Simon & Schuster, 1969), p. 62.

7. Ibid., p. 63.

8. Ibid., p. 65.

9. Joel Gordon, Nasser's Blessed Movement (New York: Oxford University          Press, 1992), p. 198.

10. Copeland, p. 74.

11. The most detailed account of this period is in Gordon's Nasser's Blessed

Movement, pp. 98-106 and 175-90.

12.Gordon, p. 103.

13- Stephen Dorril, M16 (New York: The Free Press, 2000), p. 610.

14- Ibid., p. 613.

15. Gordon, p. 105

16. Ibid., p. 106.

17. Robert Baer, Sleeping with the Devil (New York: Crown Publishers, 2003), p. 99­

18. Bernard Lewis, The Middle East and the West (New York: Harper & Row, 1964), PP. 112-13 .

19. Richard Mitchell, The Society of the Muslim Brothers (London: Oxford University Press, 1969), pp. 141-42.

20. Dorril, pp. 633-34.

21. Cited in Gordon, p. 186. From The New York Times, November 17, 1954.

22. Copeland, p. 183.

23. Dorril, p. 629.

24. Copeland, p. 282.

25. Ibid., p. 184.

26. John Voll, interview with author, March 2004.

 

 

 


 

[i] Andre Malruax

[ii] William R. Polk

[iii] Ed Kane

[iv]  در آيين ماني دواليسم خير و شر برجسته است. منظور نويسنده منطق "با ما يا بر ما"ي حاکم بر جنگ سرد است که چنين دواليسمي را تداعي مي کند.(م)

[v]  طلال بن عبد العزيز آل سعود (م)

[vi] William Lakeland

[vii] Trefor Evans

[viii] Stephen Dorril

[ix] James Eichelberger

[x] Jeorge Young

[xi] Robert Baer

[xii]  ورزشي که در آن از نيروي حريف ضد خودش استفاده ميکنند.(م)

[xiii] Reinhard Gehlen

[xiv] James Critchfield

[xv] Franz Buensch

[xvi] Neil McLean

[xvii] Julian Amery

[xviii] Norman Darbyshire

[xix] Selwyn Lloyd

[xx] John Voll