بازگشت

 

هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982)

نوشته "پي ‌ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی

 

8 میلیون جوان هیتلری

با شعار

ایمان- وفاداری- مبارزه

جلب برنامه نظامی شدند

(33)

 

جوانان آلمان در دوران رايش سوم

 

جوانان واحدی همگون نيستند، ولی در مقايسه با نسل گذشته كه دوران طولانی در دايره توليد قرار گرفته‌ بودند، خط شكاف‌های اقتصادی – اجتماعی در ميان جوانان هنوز كمتر مشخص و دقيق بود. جوانان بدلايل مختلف، تبليغات نازی‌‌ها را بيشتر می‌پذيرفتند. تجربه اجتماعی آنان سطحی يا ناقص بود، روحيه انتقادی آنان كمتر بيدار شده بود، ميل آنان به ماجراجويی و چيزهای تازه قوي تر بود. همه اينها از جوانان طعمه‌ای مناسب برای عوامفريبی پديد آورده بود. در ميان مليون‌ها جوانی كه به حزب نازی پيوستند و تمام وجود خود را در خدمت رايش سوم تا زمان فروپاشی آن قرار دادند، از ماجراجويان بی شرم و جاه پرست وجود داشت تا بيشمار آرمان گرايان خام و از خودگذشته‌ای كه به هيتلر ايمان داشتند و او را نجات دهنده مهين و آفريننده فوق انسانيت مي‌دانستند.

تعداد جوانانی كه توانستند صورتك فريبنده فاشيسم را، بويژه در دوران پيروزمندی آن، از چهره‌اش بركنند بسيار اندك بود و از اين روی آنان شايسته احترام ويژه هستند. زمانی هم كه هيتلر شكست بر روی شكست انباشت، باز همگان دفاع از رايش را وظيفه ناگزير خود مي‌دانستند، چرا كه تبليغات رسمی مردم را متقاعد كرده بود كه دشمن بركسی آسان نخواهد گرفت و تمام ملت و مردم آلمان را نابود خواهد كرد. آموزش‌هايی كه هيتلر ميان نسل جوان تبليغ مي‌كرد در آنان نفوذ كرده بود. اين آموزش‌ها از جوانان می‌‌خواست "نيروی شخصيت" خود را تقويت كنند، چيزی كه ابدا به معنای خودباوری، استقلال روحی، داشتن قضاوت شخصی نبود، بلكه بيشتر قدرت بدنی و اخلاق، فرديت و شخصيت خود را كنار گذاشتن و توانايی فرمانبری بود. هيتلر روی جوانان حساب مي‌كرد و مي‌دانست كه آنان برخلاف پدران و مادرانشان كمتر از ماركسيسم اطلاع دارند و در مبارزه طبقاتی هنوز آموزش نديده‌اند. او جوانان را ابزار ممتاز سياست ‌های خود می ‌‌دانست و معقتد بود نسل جوان پرشور، كمتر منطقی، پويا و آماده فداكاری است. هيتلر می‌گفت: "تعليمات من سخت است. هر نوع ضعفی بايد با ضربه چماق زدوده شود. در "اردنسبورگن"‌های من (آموزشگاه‌های نظامی پرورش كادر نازی) بايد جوانانی بزرگ شوند كه جهان را به هراس اندازند. من نسل جوانی مي‌خواهم خشن، بی رحم و بی باك ... كه درنده ای آزاد و باشكوه باشد... نسلی نيرومند و زيبا و ورزشكار. من دنبال پرورش فكری نيستم. با دانش نسل جوان به هدر خواهد رفت."

هيتلر آزمون‌های گوناگونی را بر جوانان تحميل می‌كرد، زيرا درپی يافتن كادرهای وزيده و اشرافيتی نوين بود كه ويژگی بزرگ آنان تهور و بی باكی باشد. اين عناصر نخبه در نهادهای ويژه‌ای آموزش می‌ديدند كه وظيفه آنها پرورش رهبران آينده بود. مدرسه‌هايی مانند "ناپولا" كه نوعی مدرسه نظام بودند كه در 1933 برپا شدند و در آنها شعار "ايمان، وفاداری، مبارزه" حاكم بود. در اين مدرسه‌ها نوعی جهان معنوی و اخلاقی كه بايد زير چيرگی رهبر كاريسماتيك و فرهمند باشد آموزش داده می‌‌شد. ادعا می‌شد كه تنها فوق باهوش‌ها به اين مدرسه‌ها راه دارند. افزون بر آن، البته بايد خلوص نژادی و وفاداری مطلق آنان نيز به اثبات می‌رسيد. انضباط در آنجا سخت بود ولی نبايد مانع از مبارزه جويی و "خودانگيختگی"، يعنی توان بروز واكنش‌های ناگهانی و غيرارادی می‌شد. اين مدرسه‌ها جايی بود كه در آن بايد بدن‌های ورزيده و اراده‌های نيرومند شكل می‌گرفت. خرد در آنجا اهميت چندانی نخواهد داشت. اين آموزشگاه‌ها رسالت را در جوانان بيدار خواهد كرد و جوانان با تاسی به نمونه‌های شهدای ناسيونال – سوسياليست برانگيخته می‌شوند و در آنان احساس تعلق به جامعه نژادی گسترش خواهد يافت. نيروی جذبه موسيقی نيز در خدمت برنامه آموزشی كه هدف آن تقويت باورهاست قرار خواهد گرفت.

دانشجويان اين موسسات در انحصار "بهترين"‌هاست يعنی كسانی كه به برتری نژادی و فردی باور دارند. آنان عضوی از كاست بالايی ملتی هستند كه بايد ارباب جهان شوند. كسانی كه ترديد در آنان راهی ندارد، زيرا يقين يافته‌اند كه در راهی درست گام گذاشته‌اند. ارتش، پليس و اس.اس. و قشر بالای دستگاه اداری برای جذب اينان با يكديگر رقابت می‌كردند. رهبران اس. اس. اداره اين مدارس را در دست داشتند.

سازمان "جوانان هيتلری" نيز بنوبه خود مخزنی برای كارمندان و افسران عاليرتبه بعدی بود. در آنجا كادرهايی برای دولت استعماری در شرق اروپا آموزش می‌ديدند. سازمان "زنان جوان آلمان" نيز دختران جوان را برای نقش آتی خود بعنوان همسر و مادر خانواده‌ای پرفرزند پرورش می‌داد.

"بالدور فون شيراش" در 17 ژوئن 1933 بعنوان رئيس "جوانان هيتلری" گمارده شد و آن را به سازمانی رسمی و انحصاری تبديل كرد. همه ديگر سازمان‌های جوانان يا ممنوع شدند و يا در جوانان هيتلری ادغام شدند.از اول دسامبر 1936 عضويت در اين سازمان اجباری گرديد. در آستانه جنگ جهانی دوم اين سازمان دارای 8 ميليون عضو بود كه زيرنظر 720 هزار كادر سازمان عمل می‌كردند. در نامه يكی از اين جوانان كه از جبهه فرستاده نوشته شده بود: "ما تنها به او تعلق داريم" اين شش واژه از نامه ای از ميان هزاران نامه ديگر نشان می‌دهد كه تا چه اندازه اين سازمان جوانان را زير سلطه رژيم و بويژه رهبر آن قرار داده بود. بدينسان جوانان آلمان به منجلاب بت پرستی سقوط كرده بود.

نسل جوان آلمان از پايان سده هيجدهم در تب و تاب آزادی فردی و استقلال ملی قرار داشت. اين نسلی بود كه اجبارها، پيش داوری‌ها و لاف و گزاف‌های يك تمدن سطحی را تحقير و زننده ترين جنبه‌های بي عدالتی‌ها را تقبيح می‌كرد و ... در پايان، با شور و شيفتگی، در گنداب كثيف ترين بندگی‌ها فرو رفت.

اين نسل رويهم رفته از حكومت جديد استقبال كرد، حكومتی كه راديكاليسم آن ناخوشايندش نبود. بهتر شدن سرنوشتش را دستاورد اين حكومت می‌دانست هرچند بسياری از اقدام‌های آن چندان دلپذير نبود: بيگاری‌‌های گوناگون، خدمت اجباری و سپس خدمت نظامی در شرايطی بسيار دشوار. ولی ايداليسم و گرايش‌های رمانتيك اين نسل كه هيتلری‌ها با مهارت بسيجش كرده بودند موجب فراموشی رنج‌ها می‌شد. البرت لبرون رئيس جمهور به هيئتی از نمايندگان جوانان نازی چنين گفت: " شما خوشبخت ترين جوانان جهان هستند." اين سخنی كم بهاست. اما واقعيت آن است كه زندگی اين جوانان ديگر تيره و نااميدانه نبود. بودند فرزندان كارگرانی كه بدليل هوش، سماجت يا تعصب خود به مقام‌های بالا دست يافته بودند.

شعله‌های آتش و بازی در اردوگاه‌ها، زندگی در طبيعت به آنان لذتی می‌داد كه زندگی شهری از آن بی بهره بود. جنگ كه دست‌كم در آغاز همچون راهپيمايی نظامی همراه با پيروزی‌های چشمگير بود، در آنان جهانی تازه از احساسات نيرومند و مستی ناسيوناليستی را بيدار كرده بود. آنان با خطر زندگی می‌كردند و بر همه چيز و همه كس پيروز می‌شدند. هيچ چيز دربرابر آنان تاب پايداری نداشت. بنابراين شگفت آور نيست كه بسياری از جوانان جذب جنگ می ‌شدند. نوجوانان بسياری تا پايان نه چندان افتخارآميز رايش سوم با شور و شجاعتی كه می‌توان در خدمت شريفترين اهداف قرار داد برای اين حكومت می‌جنگيدند با اين اميد كه شايد در سرنوشت جنگ چرخشی ناگهانی بوجود آيد. دادگاه بين‌المللی نورمبرگ "بالدور فون شيراش" رهبر جوانان هيتلری را متهم كرد كه جوانان را با كيش يك جنايتكار بزرگ و بانی نسل كشی پرورش داده است. 

ولی اگر جوانان در سطح توده‌ای تا پايان به هيتلر وفادار ماندند، بخشی كوچك از نظر شمار بزرگ از نظر شجاعت و روشن بينی دربرابر رژيم سركوبگر و ستم پيشه آن سربه شورش برداشتند. آن هم در زمانی كه استنكافی ساده به قهرمانی نياز داشت، زمانی كه تنها جان‌هايی كمياب می‌توانستند درپی گله گرگ‌ها به راه نيفتند و زوزه نكشند. وانگهی ضدفاشيست‌هايی كه می‌توانستند جوانان را آگاه كنند كم شمار و كم نفوذ بودند. دشواری اين مبارزه دوچندان بود زيرا سمت حوادث ظاهرا آنان را محكوم می‌كرد و جنايت‌های ديكتاتور را درست جلوه می‌داد.

ضدنازی‌ها به بهای خطر برای آزادی و زندگی شان به مردم توضيح می‌دادند كه چگونه برنامه عظيم تسليحاتی مورد نظر نازی‌ها و صاحبان صنايع، هر چند چرخ اقتصاد را به راه می‌اندازد و بيكاری را كاهش می‌دهد، اما سرانجام به گورستان بزرگ ميليون‌ها انسان خواهد بود. آنان می‌گفتند كه كارگرانی كه در توليد به كارگرفته می‌شوند از حقوقی كه پيشترها بدست آورده بودند محروم شده اند، كه رهبران كارگری يا زندانی‌اند و يا كشتارشده اند، كه همه چيز از بالا تحميل می‌شود، كه رايش جنگ خونين قريب الوقوعی را تدارك می‌بيند، كه نمی تواند از آن پيروز بيرون آيد. 

اما كارايی اين استدلال‌ها بر روی ميليون‌ها جوانی كه تبليغات رسمی نازی‌ها ماهرانه، پيوسته، وسيعا آنان را در خود گرفته بود و فضای حاكم بر رايش آن را تقويت می‌كرد چه می‌توانست باشد؟ بی‌‌گمان در ميان جوانان آلمان كسانی بودند كه خصلت جنايتكار نازيسم را می‌فهميدند. بودند جوانان كمونيست، سوسياليست، مسيحی كه به آرمان‌هايشان وفادار ماندند و با چاپ و پخش اعلاميه‌ها ميان مردم بزرگترين خطرها را به جان خريدند. برای نمونه از ميان بسياری ديگر می‌توان به نشريه "سپاه برخورد سرخ" اشاره كرد كه در 20 هزار نسخه پلی كپی تكثير و پخش شد. اين مقاومت‌ها بازهم شايسته ستايشی بيشتر است، چرا كه بسياری از رفقای آنان مبارزه را ترك كرده بودند و به صف دشمن پيوسته بودند.

همچنين بايد به وجود شمار اندكی از هواداران حكومت جديد اشاره كرد كه پس از آن كه با شور و حرارت از برآمد رايش تازه استقبال كردند و آن را همچون رستاخيز ميهن مرگ زده و ويران تصور می‌كردند، بعدها به بدنهادی رهبران نازی و جنايتگری دولت آن پی بردند. همان آرمانگرايی كه بر اثر آن به پيشواز حكومت تازه رفته بودند، بعدا آنان را به نبردی به غایت نابرابر كشاند. سوفی و‌هانس شول و همچنين ستوان كلنل اشتافنبرگ از زمره اين گروه بودند. برادر و خواهر "شول" كه جنبش مقاومت "گل سرخ سفيد" را پايه گذاری كرده بودند در چهارمين تراكت خود اعلام كردند: "ما ساكت نخواهيم ماند!" آنان وارد نبردی سخت و نوميدانه با حكومت شدند. مبارزه آنان در آغاز تابستان 1942 يعنی پيش از شكست‌های سنگين ارتش مغرور ورماخت شروع شد. آنان در بيانيه ای خطاب به دانشجويان مونيخ پايان نزديك استبداد خونين را بشارت دادند. آنان خواهان بازگرداندن آزادی‌هايی شدند كه هيتلر از جوانان ستانده بود. آنان هيتلر را متهم كردند كه مردم را تخدير كرده، منحرف ساخته، از قوه استدلال و خرد محرومشان كرده و به گمراهی كشانده است. آنان از خوانندگان خود می‌خواستند حزب نازی را ترك كنند و به اعتصاب دست زنند. هيچ چيز آنان را از راهشان منحرف نخواهد كرد چرا كه بايد با دعوت جوانان به شورش دربرابر اين حكومت گنداب و عفونت سربلندی ملت آلمان را نجات داد.

نكته اين كه يك كارمند ساده دانشگاه، يعنی دربان آنجا اين دو را لو داد، زمانی كه واپسين تراكت‌های خود را پخش می‌كردند. نازی‌ها توانسته بودند در همه محافل حتی فرودست ترين‌ها برای خود همدستانی پيدا كنند. پروفسور هوبر كه تا حدودی الهام دهنده خواهر و برادر "شول" بود نيز بنوبه خود دستگير و اعدام شد. با اينحال اين پروفسور ضدنازی را نمی توان يك دمكرات دانست. چرا كه خواهان يك دولت آلمانی نيرومند مبتنی اصل رهبری بود. همين مورد باز هم نشان می‌دهد كه تا چه اندازه زمين آلمان آماده كاشت بذر نژادپرستی و خودكامگی بود. با اينحال دو دانشجوی وی در مخالفت خود با نازيسم بسيار دورتر از استاد خود رفتند و با وجود خشم، وی ضمن حفظ ديدگاه‌های مسيحی خود به مقاومت كارگری نزديك شدند.

ولی اين قهرمانی تنی چند نبايد ما را دچار توهم كند. تنها يك گروه كوچك ممتاز توانستند خود را از زير سلطه هيتلر بيرون بكشند. ايثارگری آنان البته بيهوده نبود زيرا بی گمان انديشه‌هايی را آگاه كرد و يا دست‌كم بذر ترديد در آن پاشاند. حق با پدر "شول"های شهيد بود زمانی كه آنان را به پای چوبه‌های دار می‌بردند گفت: " شما با همه قامتتان وارد تاريخ شديد. زيرا هنوز عدالت باقيست."

از ميان گروه‌های ديگر مقاومت همچنين می‌توان به گروهی به رهبری "هربرت بوم" يك جوان يهودی كمونيست اشاره كرد كه بر اين باور بود كه مبارزه با نژادپرستی را بايد درون نبرد طبقاتی به پيش برد. سازمان او هرچند غيرمذهبی بود ولی كوشيد يهوديان را متحد كند و به مبارزه جلب كند. در 18 مه 1942 گروه هربرت بوم يك نمايشگاه ضدشوروی بنام "بهشت شوروی" را آتش زد. در اينجا بود كه مردم از وجود اين سازمان مقاومت آگاه شدند. چندی پس از اين واقعه رهبران گروه دستگير، شكنجه و اعدام شدند.

در‌هامبورگ بر روی يكی از اعلان‌های سرخی كه اعدام‌ها را اعلام می ‌كرد نام يك جوان 17 ساله به چشم می‌خورد به ‌نام "هلموت هوبنر". او بدليل اقدامات ضدفاشيستي‌ اش متهم به خيانت درجه اول شده بود. او تراكت‌هايی را پخش كرده بود كه از برنامه‌های راديويی بی.بی.سی الهام گرفته بود. "هلموت هوبنر" عضو يك فرقه مذهبی به‌نام "كليسای مسيح مقدس" بود و حاضر به پذيرش سياست‌های جنايتكارانه حكومت نازی‌ها نبود. هوبنر در 27 اكتبر 1942 اعدام شد.

ولی اين جوانان عليرغم شجاعت و روشن بينی خود در شوره زاری فعاليت می‌كردند كه نمی توانست بارور پيام آنان برای بخشی مهم از نسل جوان كشورشان باشد. برای نازی‌ها تحريف كردن ماهيت اعمال اين قهرمانان دشوار نبود. نازی‌ها اين جوانان را همچون خائنين، مامورين بيگانه، يا در بهترين حالت ديوانگانی معرفی می‌كردند كه رايش را به خطر انداخته اند. اين جوانان نتوانستند اين تسلا را بيابند كه هم نسلان آنان پيامشان را فهميده اند.  

 

عكس های ضميمه:

هانس و سوفي شول - هربرت هوم . فيلم "سوفي شول" كه از روی زندگي اين خواهر و برادر اخيرا ساخته شده است.

 

 

هانس و سوفي شول

هربرت هوم

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                             بازگشت