راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

میراث انقلابی تورج حیدری بیگوند
نتایج هلاکتبار
حرکت، جدا از توده ها
آنکس که از اتحاد موقت می گریزد
به نیروی خویش اطمینان ندارد

5- چرا لنین گروه سوسیال انقلابی آزادی را تروریست می دانست؟
 

 

 شاید این تصور وجود داشته باشد که یک گروه وقتی تروریست نامیده می شود که تنها (یا بطور عمده) به ترور مرعوب کننده اقدام کند ولی همان طور که از خلال گفته های لنین بر می آید گروه سوابودای معصوم نه تنها نقش مرعوب کننده ترور را نفی می کرد و نه تنها ترور را محور کار خود قرار نمی داد، بلکه فقط آن را به عنوان یک وسیله قابل استفاده در برنامه خود می گنجاند و از همه مهمتر برای ترور محدودیت زمانی قائل بود و می گفت: " با آغاز تبلیغات مجدانه در میان توده ها دیگر نقش تهییجی ترور به پایان می رسد." از این ها گذشته این گروه در راه ایجاد سازمان های کارگری (سازمانی از کارگران میانه حال) کوشش به عمل می آورد و بعلاوه به مبارزه سیاسی و تا حدی اقتصادی هم معتقد بود. سوابودا می نوشت: به نظر ما در هر محل اندک با اهمیت تمرکز کارگران باید روزنامه خاص کارگری همان محل وجود داشته باشد. نه روزنامه ای که از جای دیگر آورده شود، بلکه روزنامه خاص خود آن محل" (نقل از ص 201 چه باید کرد؟) و یا:
" اگر سازمان های سیاسی نیرومند محلی پرورده نشوند، روزنامه خاص سراسر روسیه هر اندازه هم که عالی سازمان یافته باشد، چه اهمیتی خواهد داشت؟ امری هم که می تواند و باید تحقیق این هدف را میسر سازد عبارت است از ایجاد روزنامه های محلی در مقیاس وسیع، آماده کردن کارگران برای تظاهرات و فعالیت دائم سازمان های محلی در میان بیکاران (پخش مداوم شب نامه و نشریه در میان آنان، دعوت آنان به اجتماعات و به اعتراض علیه دولت و غیره"). (ل.نادژدین- نقل از ص 232 چه باید کرد؟)
گروه سوابودا بر خلاف اسلاف ناردنیکش به اهمیت توده ها در تاریخ نیز پی برده بود. مجله سوابودا می نوشت: "علت همه این ها (خرده کاری) ها آنست که جنبش در عمق، در میان توده ها ریشه ندارد و نه صد ابله، بلکه ده عقل کل کار می کنند. ده تن را همیشه می توان به دام انداخت، اما وقتی سازمان، توده مردم را در بر گیرد و همه چیز از مردم برخیزد، آن وقت هیچ کس با هیچ تلاشی نمی تواند جنبش را نابود سازد" ( نقل از ص 169 چه باید کرد؟)
اما متاسفانه همه ی این ها و به خصوص تصدیق تئوریک این امر که: " انقلاب کار توده هاست" هنوز کافی نخواهد بود برای ممانعت پاره ای افراد از دچار شدن به اشتباهات ماقبل سوسیال دموکراسی.


6 – چرا ماركسيسم – لنينيسم با تروريسم سر جنگ دارد؟
لنين در مورد حزب سوسيال رولوسيونر مي گفت: "اين حزب " انقلابيگري خاص" يا چپ گرايي" خود را در قبول ترور فردي و سوء قصد مي دانست كاري كه ما ماركسيستها جداً (ت) آن را رد مي كرديم . بديهي است كه ما ترور فردي را به علل معقول ناشي از صلاح كار (ت) رد مي كرديم . ولي وقتي سخن از ترور انقلاب كبير فرانسه يا به طور كلي ترور مورد استفاده حزب انقلابي پيروزمند تحت محاصره ي بورژوازي سراسر جهان به ميان مي آمد، حتي شخصي چون پلخانف در همان سالهای 1903-1900هنگامي كه هنوز ماركسيست انقلابي بود، كساني را كه مي خواستند چنين ترورهايي را از نظر اصولي محكوم كنند به باد مسخره مي گرفت." (چپ روي ص 424)
اما چرا ماركسيست ها ترور فردي را به دلايل معقول ناشي از صلاح كار رد مي كردند؟ ترور بطور ناگزير نتايج هلاكتبار زير را براي جنبش كارگري در بردارد :

الف : منحرف كردن توجه كارگران از نيروي عظيم طبقاتيشان .
ب : جدا كردن پيشاهنگ از توده ها .
ج : به هدر دادن نيروها در راهي بي فايده .
د : نفوذ دادن ايدئولوژي لمپن پرولتاريا در بين كارگران .
ﻫ : كمك به ادامه خرده كاری .


حال به بررسي يك يك موارد فوق خواهيم پرداخت:
الف- ترور توجه كارگران را از مبارزه طبقاتي منحرف مي كند .
در صفحات پيشين گفتارهايي از لنين در اين مورد آورديم و ديديم كه به نظر لنين، ترور فردي مانعي است جدي بر سر راه اعتلاي آگاهي طبقاتي پرولتاريا و توجه كارگران را از نيروي طبقاتيشان منحرف كرده و به مبارزه تن به تن قهرمانان معطوف مي دارد . هم اكنون شواهدي در دست است كه نموداريست از بروز اين عارضه در بين كارگران ما : گويا در يك (يا چند) كارخانه در حال اعتصاب كارگران طلب مي كردند كه چريكها بيايند و سرمايه دار(هاي) آن كارخانه (ها) را بكشند . البته عده اي از رفقا اين رويداد را دليلي بر ثمر بخشي تبليغ مسلحانه (ترور تهييجي) قلمداد كردند . شايد دليل اين امر آن باشد كه ما به اندازه كافي تعمق نمي كنيم : كه آيا يك پديده به نفع و يا به زيان نظريات ما گواهي مي دهد ؟
در حقيقت اين پديده خود طلايه همان نتايج هلاكتباري است كه لنين به ترور نسبت مي داد و بوضوح مقدمات انفعال كارگران و انصراف توجهشان از نيروي طبقاتي خود و به انتظار كشيده شدن آنها براي عمليات "قهرمانان" را نشان مي دهد.
خود كارگران با نيروی خود مي توانند و بايد حساب فلان سرمايه دار را برسند و ما بويژه بايد كارگران را بيش از پيش متوجه نيروي طبقاتيشان بكنيم ، نه اينكه با عمل خود اولاً آنها را به انفعال بكشانيم و ثانياً آب بر آتش خشم و كينه شان - كه براي انقلاب بسيار حياتي است بريزيم . آنچه را كه ما مي توانيم و حتما بايد براي آنها انجام دهيم و خودشان از انجامش عاجزند، رساندن خبر اعتصاب آنها به كارگران سراسر ايران و در صورت فراهم بودن شرايط دعوت از كارگران ساير نقاط براي حمايت از آنهاست. به خصوص در شرايط فعلي كارگران به پخش خبر اعتصابشان احتياج فراوان دارند . خود نگارنده در جريان اعتصابات كارگري شاهد آن بوده است كه كارگران با چه تشنگي زايدالوصفي راديو لندن را گوش مي كردند تا ببينند آيا خبر اعتصابشان را پخش مي كند يا نه ؟ يا همينطور وقتي كارگران اعتصابي يكي از كارخانه ها را به وسيله پليس بيرون كردند اشتياق كارگران براي رساندن خود به مركز شهر و آگاه كردن ديگران از خبر اعتصاب قابل لمس بود. آنها مي گفتند: "بايد به مركز شهر برويم آنجا اقلا چند تا خبرنگار خارجي مي آيند و آن وقت خبر اعتصاب پخش مي شود."
اگر ما بتوانيم اينكار را در سطح وسيع براي كارگران انجام دهيم – آن هم به طور پيگير نه گاه گاه – آن وقت آنها بي ترديد به ما اعتماد پيدا خواهند كرد و بدون شك پيوندشان با ما استوار خواهد شد، در مورد ضرورت اين وظيفه لنين مي گويد:
"ما سوسياليست ها اگر نتوانيم تلاش پليس را براي پنهان نگاهداشتن هرگونه اعتصاب و هرگونه تظاهرات عقيم گذاريم ( و گاه نيز خودمان اعتصاب ها و تظاهرات را پنهاني تدارك نبينيم) ، وظايف مستقيم خود را در برابر توده ها انجام نداده ايم . "( ص 158 چه بايد كرد؟) .
ب- جدا كردن پيشاهنگ از توده ها
زيان ديگر ترور ، جدا كردن پيشاهنگ از توده ها، زير ضربت مستقيم قرار دادن او از يك طرف و خلع سلاح كارگران از نظر رهبری كمونيستی از طرف ديگر است. درين مورد ما بازهم به همان نقل قول طولاني مراجعه مي كنيم. لنين مي گويد:
" بدينسان جبهه سايي اين هردو جريان در برابر پويه خود به خودي چيز ديگري نيست جز همان آغاز اقدام به تحقق برنامه مشهور " c r e d o ": كارگران براي خودشان به "مبارزه عليه كارفرمايان و دولت" مي پردازند (...) و روشنفكران نيز با نيروي خود و البته به كمك ترور، براي خودشان مبارزه سياسي انجام مي دهند ! اين نتيجه گيري كاملا منطقي و ناگزيريست كه ولو كساني كه در راه تحقق اين برنامه گام مي گذارند خودشان به ناگزير بودن آن پي نبرده باشند ، بايد جدا " روي آن اصرار ورزيد . "
همانطور كه ملاحظه مي شود لنين هم اكونوميسم و هم تروريسم را باعث شكاف افتادن بين روشنفكران و كارگران مي داند بويژه در اينجا مورد نظر ما نقش ترور در اين زمينه است و همانطور كه ديده مي شود لنين اين نتيجه گيري را عليرغم تمايل صادقانه ما ناگزير اعلام مي كند . و اما دليل ناگزيري اين امر را لنين در گفتاری كه پيش از اين از او نقل كرديم روشن مي كند:
"كوشش براي احياي مبارزه انقلابي حرفه اي و براي اينكار پيشنهاد كردن اولا ترور تهييجي و ثانيا ايجاد سازماني از كارگران ميانه حال كه هرچه كمتر آنها را از كنار به حركت وادارند در حقيقت بدان معني است كه براي گرم كردن خانه چوبهايي را كه در ساختمان آن به كار رفته است ، بشكنند و بسوزانند."
جان كلام در همين جاست، در حقيقت وقتي ما ترور را در برنامه قرار مي دهيم و از پيشاهنگ مي خواهيم با نيروي خود (و البته به كمك ترور) براي خودش مبارزه سياسي كند، به طور ناگزير روشنفكراني (چوبهايی) را كه مي بايست در ساختمان پرولتاريا به كار مي رفتند بايد در يك سازمان نظامي جدا از پرولتاريا متراكم كرده و با پليس در درگيري تن به تن قرار دهيم . نتيجه هم همانست كه لنين مي گويد : براي گرم كردن و به حركت درآوردن محيط هاي كارگري چوبهايي را كه در ساختمان آن به كار رفته (چه روشنفكران و چه كارگران آگاه) مي شكنيم و مي سوزانيم .
براي كامل كردن مطلب گفته ديگري از لنين مي آوريم:
"نادژدين فكرش به خطا مي رود، زيرا مي پندارد اين ارتش كه سيستماتيك سازمان يافته است به كاري مي پردازد كه آن را از جماعت توده جدا مي سازد و حال آنكه در واقعيت امر اين ارتش به كاري جز تبليغات سياسي همه جانبه و همه گير نمي پردازد (ت) ، يعني درست به همان كاري مي پردازد كه نيروي ويرانگر خود پوي جماعت توده و نيروي ويرانگر آگاه سازمان انقلابيون را به يكديگر نزديك مي سازد و در يك كل واحد بهم پيوند مي دهد . شما آقايان ، گناه خود را به گردن ديگران مي اندازيد ، زيرا اين درست گروه سوابودا است كه با پذيرفتن ترور در برنامه ، ايجاد سازماني از تروريست ها را خواستار مي شود و حال آنكه چنين سازماني ارتش ما را از نزديك شدن به جماعت توده واقعا (ت) باز خواهد داشت، زيرا اين جماعت متاسفانه هنوز با ما نيست و متاسفانه هنوز از ما نمي پرسد ، يا به ندرت مي پرسد ، كه عمليات جنگي را چه وقت بايد آغاز كرد؟" (ص 244چه بايد كرد؟).
واضح است كه سازمان مورد نظر لنين در زماني كه جماعت توده هنوز با ما نيست سازماني است كه جز به تبليغات سياسي يعني درست همان كاري كه پيشاهنگ و توده را در يك واحد به هم پيوند مي دهد به كاري ديگر نمي پردازد.
باز از نظر لنين آن سازماني كه واقعا ما را از نزديك شدن به جماعت توده باز مي دارد سازماني است كه ضرورت ترور را در برنامه اش قيد كرده باشد.
سئوالي كه در اينجا پيش مي آيد آنست كه آيا در اينجا جماعت توده با ماست؟ جواب هم روشن است: جماعت توده هنوز با ما نيست و نه تنها به ندرت بلكه هيچ وقت از ما نمي پرسد كه "عمليات جنگي را چه وقت بايد آغاز كرد؟" و از همه مهمتر اين جماعت در آينده نزديك هم خيال آغاز كردن عمليات جنگي را ندارد . در اينجا به ياد حرف پر مغز رفيق له دوان مي افتيم:
"هم عدم جرات در آغاز مبارزه مسلحانه هنگامي كه ضرورت دارد و هم برعكس درگير شدن در چنين كوششي تحت شرايط نامطلوب (ت) ، خطاي بزرگي است." (ص 65 انقلاب ويتنام) .
با جدا افتادن پيشاهنگ ماركسيست از توده ها (كه عليرغم تمايل صادقانه اش عملي مي گردد) در و دروازه به روي حضرات بورژوا ليبرالها براي رهبری پرولتاريا باز مي شود. اين نتيجه هم ناگزير است زيرا كه ايدئولوژي بورژوائي از نظر تاريخي مقدم بر ايدئولوژی كمونيستی است و هم اكنون در بين كارگران عناصر ايدئولوژی بورژوائی و مذهبی به وفور وجود دارد. به همين علت است كه لنين مي گويد:
"تصادفي نيست كه بسياري از ليبرالهاي روسي – هم ليبرالهای عيان و هم ليبرالهايی كه نقاب ماركسيستي بر چهره مي زنند – از جان و دل هواخواه ترور هستند از اعتلاي روحيات تروريستي درلحظه حاضر پشتيباني مجدانه به عمل مي آورند ." (از همان نقل قول مورد بحث).
و به طريق اولي تصادفي نيست كه جبهه ملي كه در تاريخ گذشته ايران بورژوا ليبرال بودن خود را نشان داده يك شبه ماركسيست انقلابي مي شود و به رويزيونيسم جهاني واپورتونيسم حملات قهرمانانه اي مي كنند و از اعتلاي روحيات تروريستي پشتيباني مجدانه به عمل مي آورد! واقعا انسان از اعجاز تاريخ در شگفت مي ماند و بي اختيار مي گويد: "ای موش كور پير، خوب نقب مي زني"1
ج – به هدر دادن نيروها در راهي بي فايده براي ثبات اين مدعا ما به همان نقل قول مورد بحث مراجعه مي كنيم.
لنين مي گفت:
"مگر در اين محيط زندگي روسيه پليدی ها هنوز آنقدر كم است كه بايد به ابداع وسايل "تهييجي" خاص پرداخت ؟ وانگهي اگر كسي را هيچ چيز و حتي خودسري های رژيم استبدادی روسيه نيز نتواند تهييج كند، آن وقت مگر روشن نيست كه او به جنگ تن به تن ميان دولت و مشتي تروريست نيز با خونسردی كسي كه "انگشت به بيني كرده است" خواهد نگريست"؟
واقعا من هم سؤال مي كنم مگر در اين محيط زندگي ايران پليدي ها هنوز آنقدر كم است، كه بايد به ابداع وسايل تهييجي خاص پرداخت؟ اين همه زور و فشار، اين همه ظلم و استثمار و اين همه رسوايي هاي رژيم و طبقه حاكمه و اين همه ماجراجويي درعرصه سياست خارجي آنقدر كم است كه براي به حركت درآوردن توده ها بايد به اختراع وسايل مصنوعي تبليغ پرداخت؟ وانگهي اگر اين همه نتواند آتش خشم توده ها را شعله ور كند، آن وقت طبيعي خواهد بود كه آنها به جنگ تن به تن ميان ما و پليس سياسي با خونسردي كسي كه "انگشت به بيني كرده باشد" بنگرد.
درتمام مدت چند ماهي كه نگارنده از نزديك با كارگران زندگي مي كرد و درست در زماني كه درگيري ها و ضربات وارده بر سازمان پيش مي آمد حتي يك مورد هم ابراز همدردی يا حمايت معنوی يا حتی عطف توجه به اين مساله كه " قضيه چيست؟" مشاهده نشد.
در مقابل در يكي دو مورد مشاهده شد كه كارگران روزنامه خوان اكثرا تبليغات رژيم را باور مي كنند (شهادت يك رفيق در لاله زار، يكي دو مورد درگيري مجاهدين و ...) و هنگامي هم كه انفجار بمبي در علي آباد خزانه باعث هلاكت چند نفر شده بود كارگران با انزجار مي گفتند:
"معلوم نيست اين خرابكارها بالاخره چكار مي خواهند بكنند؟"
اينها واقعيات تلخ و بسيار تلخي هستند ولي هيچ چاره اي به جز تعمق در آنها وجود ندارد .
ولي در عوض خبر حمايت دانشجويان از كارگران اعتصابي چيت تهران همه جا پيچيده بود و كارگران با شوق از آن صحبت مي كردند. در اعتصابي هم كه خود نگارنده از نزديك در جريانش بوده تمايل كارگران به اين مساله كه دانشجويان راهنمائي شان كنند به نحو روشني قابل رويت بود. آنها مي گفتند: "ما نمي دانيم در دنيا چه خبر است ، بايد دانشجويان بيايند و راهنماييمان كنند."
د- نفوذ دادن ايدئولوژي لمپن پرولتاريا در بين كارگران
هدف های ترور چه اعدام يك شخص منفور باشد، چه انهدام بخشي از محصولات توليدي، چه انفجار قسمتي از كارخانه و غيره اولا روحيه انتقام جويي را – كه بي ترديد برايشان هيچ فايده اي ندارد و فقط كينه طبقاتيشان را تسكين مي دهد – تقويت مي كند و ثانيا آنها را احيانا2 از مبارزات متشكل منصرف ساخته و به مبارزه فردي مي كشاند. اين روحيات به شدت با روحيه پرولتاريائي كه بايد ساختمان تكامل يافته ترين مرحله تاريخي جامعه بشري را پي ريزي كند بيگانه است. پرولتر واقعي هيچگاه به نبردي كه از روي نوميدي بوده و او را در انجام وظيفه سترگ تاريخيش ياري نكند كشيده نخواهد شد و خود را دچار ماجراجويي نخواهد ساخت. چنين روحيه ای منافی مبارزه متشكل و متين طبقاتی بوده و شايسته لمپن پرولتاريا و همان خرده بورژوايي است كه از فرط بدبختي دست به جنون مي زند.
لنين در مورد اعتصابهای سالهای 70- 60 روسيه قرن گذشته كه منجر به در هم شكستن ماشينها مي شد مي گفت:
"ولي با اين همه اين اعمال به درجات به مراتب بيشتری ابراز نوميدی و انتقام جوئی بود تا مبارزه" ( ص 40 چه بايد كرد ؟ )
ملاحظه مي شود كه لنين خط فاصل مشخصي بين انتقام جوئی و مبارزه ترسيم مي كند. حتي وقتي كه ضرورتهاي مبارزه ، شكل مبارزه پارتيزانی (توده ای) را ايجاب كرده بود لنين گفت:
"گفته مي شود كه جنگ پارتيزاني پرولتارياي داراي آگاهي طبقاتي را به دائم الخمرها و لمپن پرولتاريا نزديك مي كند. اين درست است (ت) ولي نتيجه اين واقعيت اينست كه حزب پرولتاريا هيچگاه (ت) جنگ پارتيزاني را به عنوان تنها وسيله يا حتي مهمترين وسيله (ت) نمي شناسد. و اينكه اين وسيله بايد تحت الشعاع وسايل ديگر مبارزه قرار گيرد، با عمده ترين آنها هماهنگ شده و از طريق نفوذ آگاهي بخش و تشكل – دهنده ي سوسياليسم صيقل يابد." (جنگ پارتيزاني )
لازم به يادآوري است كه اولا مبارزه ما يك جنگ پارتيزاني توده اي نبودو پرولتارياي ما هم هنوز دارای آگاهی طبقاتی نيست، پس طبيعی خواهد بود كه عواقب زيانبار مورد اشاره لنين را به مراتب بيشتر دربر داشته باشد. در ثاني لنين براي اجتناب از اين امر مي گويد كه اين جنگ نبايد شكل عمده مبارزه پرولتاريا باشد و حال آنكه ما مي گوئيم بايد حتما شكل محوري داشته باشد. ثالثا لنين از نفوذ آگاهي بخش و تشكل دهنده سوسياليسم ياد مي كند، در حاليكه ما نه تنها درحال حاضر وسيله ای عملي برای اعمال چنان نفوذی در دست نداريم كه هيچ در برنامه خود هم دورنمای روشنی براي چگونگی اين اعمال نفوذ طرح نكرده ايم.
پرولتاريا از آتش نه بمنظور انتقام جويی و بلكه فقط يا به خاطر كسب پيروزی و يا به عنوان وسيله دفاع استفاده مي كند. دليلش هم روشن است زيرا پرولتاريا اگر امروز در اين نبرد نتواند پيروز شود، فردا حتما خواهد توانست. پس صلاح كار در آنست كه به نبرد نوميدانه تن در نداده و منظما عقب نشيني كند. اما اين محاسبه برای خرده بورژوازی درست نيست چه از هر نبرد تا نبرد بعدی بيشتر دچار تلاشي و انحدام شده و به همين علت خيلی زود به افراط در انقلابيگري دچار مي شود.
دركتاب " جنگ داخلي در فرانسه " ماركس با افتخار نمونه هاي زيادی از اخلاقيات مبارزاتي پرولتاريا مي آورد، اينك يك نمونه:
"تمام ساختمانهايی كه درجبهه جنگ تمام ارتش های منظم دنيا قرار گرفته اند سرنوشتشان سوختن بوده است، ولي اين امر در جنگ بين بردگان و دربندكشان ، يعنی تنها جنگ موجه تاريخ صادق نيست. كمون از آتش فقط به عنوان دفاع (ت) استفاده كرد، كمون از آتش استفاده كرد تا نگذارد سپاهيان ورساي از راه خيابانهای مستقيم و طويلی كه هوسمان مخصوصا براي آتش توپخانه ساخته بود وارد پاريس شود. ( ص 125 )
در پايان يك نمونه از روحيه پرولترهای واقعی كه خود نگارنده در اعتصابات ديده به عنوان شاهد مثال ذكر مي شود:
در يكي از اعتصابات، كارگری تازه كار مي گفت: "اگر حقمان را ندادند انبار كالا را آتش مي زنيم." چند نفر از كارگران قديمي او را سرزنش كرده گفتند: "اين ديگر وحشيگری است ما مي خواهيم حقمان را بگيريم، براي اينكار هم آتش زدن انبار هيچ فايده ای ندارد. بايد پشت هم را بگيريم."
ﻫ- ادامه خرده كاري
از آنجائيكه پروسه انتخاب هدف ترور، شناسايی های مربوط، انجام عمل و پخش اعلاميه هاي تبليغاتی پيرامون آن وظايفی نيست كه به سازمانی به حد كمال گسترده و پيچيده كه مانند سلسله اعصاب به ميان همه ي طبقات خلق از يك طرف و به تمام مراكز حساس دشمن از طرف ديگر نفوذ كرده و در پی شناسايی همه فنرهای درونی رژيم حكومتی و تمام جامعه برآيد– به منظور فراهم كردن مواد خام جهت ارتقاء سطح آگاهي پرولتاريا – احتياج داشته باشد. به ناگزير تا وقتيكه به درك محدود خود در زمينه تئوری ماركسيستی و نقش و وظايف كمونيستها پايان ندهيم، به محدوديت فعاليت سازماني خود نيز واقف نخواهيم شد، و قادر نخواهيم بود آنچنان نقشه ای برای فعاليت گسترده سياسی طرح كنيم كه حتي در دشمن نيز حس احترام برانگيزد و درنتيجه هرگز نخواهيم توانست در راه پايان دادن به خرده كاری موجود قدمي برداريم. در اين زمينه لنين مي گويد:
"تا زماني كه ما از چنگ"اكونوميسم" به طور كلي ( داشتن درك محدود، در زمينه تئوري ماركسيسم و نقش سوسيال دمكراسي و وظايف سياسي آن) رهايي نيابيم ، به محدوديت فعاليت سازماني خود نيز نمي توانيم پايان دهيم (ت) . و اما اين تلاش1 در دو جهت به كار رفت . . . گروه ديگر كه با هرگونه حركت گام به گام مخالفند، شروع كردند به گفتن اين مطلب كه: تحقق انقلاب سياسی امری است ممكن ولی اين كار هيچ نيازی به ايجاد يك سازمان پروپا قرص براي تربيت سياسي پرولتاريا (ت) درطول مبارزه ای سرسخت و پيگير ندارد. و برای اين كار كافی است ما همان چماق آشنايی را كه دسترس پذير است به دست گيريم و به بيان صريح تر و بدون استعاره، كافي است كه ما اعتصاب عمومي به پا داريم و يا به نيروي "ترور تهييج كننده"، جنبش كارگری" پژمرده و بي حال " را به اقدام برانگيزيم. هردوي اين جريانها: هم اپورتونيست ها و هم انقلابيها در برابر خرده كاري چيره شده تسليم مي شوند." ( ص 151 چه بايد كرد ؟ )
به نظر نگارنده ، ما هرقدر به خرده كاري به تازيم و درباره ی ضرورت ادامه كاری و فعاليت گسترده و . . . صحبت كنيم تا هنگامي كه در عمل به دست گرفتن همان چماق آشنای دسترس پذير را برای انقلاب كافی مي دانيم قادر نخواهيم بود آنچنان سازمانی پايه ريزی كنيم كه مانند يك موسسه بزرگ بر مبنای اصول تقسيم وظايف و تخصص يابی همه نيروهای بزرگ و كوچك را به كار گرفته و به هركس كه حاضر به همكاري باشد وظيفه ای درخورد توانائيش محول كندو تا آن هنگام سازمان ما همچنان به صورت مانوفاكتوری كه در آن همه رفقا به كارهاي محدود و مشابه مشغولند باقی خواهد ماند.
اگر كل فعاليت انقلابی هر يك از رفقای معمولی را در تمام طول حيات مبارزاتيش در نظر گيريم خواهيم ديد كه به نحو اسفناكی ناچيز است، از انرژی انقلابی او (كه رفقاي ما از آن سهم فراواني دارند) به نحو صحيحی استفاده نمی شود. محدوديت فعاليت سازمانی ما به زنجيری بدل شده كه از شكوفايی ابتكار و انرژي انقلابی رفقا واقعا جلوگيری مي كند. آن هم بدان علت كه چارچوب فعاليت ما واقعا تنگ است و براي فعاليت انقلابی عرصه گسترده ای وجود ندارد .
اين وضع به ناگزير در فعاليت كل سازمان انعكاس چشمگيری مي يابد. اگر ما لااقل كل فعاليت سال گذشته خود را جمع بندی كنيم به عمق خرده كاری پي خواهيم برد و متوجه خواهيم شد كه در زمينه رهبری اعتصابات، دادن رهنمود به اعتصابيون، پخش خبر اعتصاب ها در سطح وسيع، افشاگريهای سياسی، ديكته كردن برنامه عمل مثبت به ساير قشرهای اپوزيسيون، پخش اعلاميه و چاپ كتب و نشريات و تحليل از اوضاع متحول اجتماعی و غيره و غيره حتی به اندازه يكی از محافل خرده كار روسيه كار انجام نداده ايم. و اگر مجموع فعاليتمان را با تعداد تلفات – چه رفقايی كه شهيد شده اند و چه آنهايی كه دستگير شده اند – مقايسه كنيم خواهيم ديد كه از نظر مصرف انرژی انقلابی چه ولخرجی عظيمی مرتكب شده ايم .
ما از خود رهبران و سازماندهان به حد كافی آماده ای كه از روحيات تمام قشرهای اپوزيسيون آگاه باشند و بتوانند در راس جنبش قرار گيرند و تظاهرات خود به خودی را به تظاهرات سياسی بدل كرده و خصلت سياسی آن را گسترده تر سازند نداريم كه هيچ، در جهت تربيت چنين كادرهايی هم مطابق يك برنامه طرح ريزی شده گامي برنداشته ايم. وضع ما را همانطور كه لنين اوضاع آن روز روسيه ( 1903-1900 ) را تشريح می كرد اين طور مي توان توصيف كرد:
آدم نيست و آدم زياد است. آدم زياد است زيرا هر روز قشرهای وسيع تری از مردم چه كارگران و چه ديگر طبقات جامعه افراد ناراضی عرضه مي دارند، كه حاضرند در خور توان خود بر عليه سلطنت سياه و كثيف مطلقه موجود مبارزه كنند و آدم نيست، زيرا رهبر نيست، زيرا سازمانگر با استعداد نيست تا بتواند موجبات لازم براي چنان فعاليتی گسترده و در عين حال چنان يكپارچه و هماهنگ فراهم سازد كه در آن هر نيرويی ولو بسيار ناچيز قابل استفاده باشد.
درحاليكه در ميان روشنفكران انرژی انقلابی جوشانی وجود دارد و با آنكه با تمام خفقان و سركوبي سياه موجود و با وجود تصفيه های وسيع ما باز شاهد اوج گيري وقفه ناپذير مبارزات دانشجويی هستيم، با اين وصف مي بينيم كه رشد سازمان های انقلابی و رشد دامنه فعاليت آنها به نحو اسفناكي از رشد پويه خود به خودی مبارزات كارگري عقب مي ماند و ما بلد نيستيم انرژی ويرانگر نيروي آگاه را با انرژی ويرانگر پويه خود به خودی كارگران پيوند دهيم. در اعتصابات بهار امسال بيش از 30هزار كارگر شركت داشتند1 ولي ما انقلابيون براي آنها هيچ كاری نتوانستيم انجام دهيم و تا زماني هم كه نحوه ی حمايت كمونيستي از اعتصابات را درك نكنيم و دامنه فعاليت خود را به "حمايت مسلحانه" از آنها محدود كنيم، نخواهيم توانست وظايف خود را درقبال جنبش كارگری انجام دهيم.
يكي از نمونه هاي بارز خرده كاری ادامه فرقه بازی و توجيه تئوريك اين امر است. ما مرتبا به اين گفته لنين "براي آنكه متحد شويم و پيش از آنكه متحد شويم بايد خط فاصل دقيق و روشني بين خود رسم كنيم ." استناد مي ورزيم ولي توجه نمي كنيم كه لنين اين حرف را در كتاب "چه بايد كرد؟" و در ضمن ارائه يك نقشه وسيع برای وحدت مطرح مي كند. در اين جا من سوال مي كنم كه در اين زمينه ما تا به حال چه ابتكاری به خرج داده ايم؟ كدام نقشه عملی را مطرح كرده ايم؟ آيا قبول نمي كنيم كه در اين زمينه به نحو اسفناكی حالت انفعالی داشته ايم؟ از آن گذشته آيا تاكنون موضع ما در قبال نقشه های ديگران به جز نفی كامل چيز ديگري بوده است؟ " با طرفداران چين كه وحدت صلاح نيست، توده ای ها هم كه ديگر كارشان تمام شده، وحدت با مجاهدين هم كه با آن موضع گيري خرده بورژوائيشان عملي نيست، پس مي ماند وحدت خودمان با خودمان "چه وحدت ارزنده ای!
آيا دليل اين موضع گيري آن نيست كه ما از يك ايدئولوژی حقيقتا آهنين كه پيروزيش بر ايدئولوژيهای ديگر در يك برخورد وسيع تئوريك تضمين شده باشد برخوردار نيستيم؟ لنين مي گفت:
" فقط كساني از اتحادهاي موقت ولو با عناصر نامطمئن مي ترسند كه خود به خويشتن اطمينان ندارند (ت) . هيچ حزب سياسي بدون اين اتحادها نمي تواند به موجوديت خود ادامه دهد. " ( چه بايد كرد ؟ ص 22 )
اين آشفتگي كه نه تنها سازمان ما، بلكه همه نيروهاي مدعي پيشاهنگي پرولتاريا را در كام خود كشيده قطعا عارضه مربوط به دوران رشد جنبش بوده و تنها عاملي هم كه مي تواند به اين دوران پايان دهد حركت آگاهانه ما انقلابيون مي باشد.
"اين بيماري (خرده كاري) البته بيماری افت جنبش نيست، بلكه بيماری رشد آنست. ولي درست اكنون كه می توان گفت امواج خشم خود به خودی بر ما رهبران و سازمانگران جنبش فرود مي آيد (ت) ، بويژه بايد عليه هرگونه دفاع از هرگونه عقب ماندگی و توجيه محدوديت فعاليت در اين عرصه به مبارزه ای سخت آشتی ناپذير برخاست و هركس را كه به فعاليت عملی مشغول است و يا قصد شركت در آن را دارد، به ابراز نارضايی از خرده كاری چيره شده در ميان ما و اتخاذ تصميم قاطع برای رهايی از آن واداشت" ( چه بايد كرد ؟ ص 145 )


راه توده 167 18.02.2008

 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت