راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

در غیاب توده ها
ماجراجویان، بنام انقلاب
دست به حادثه آفرینی می زنند
میراث انقلابی تورج حیدری بیگوند


درک مغشوش بیژن جزنی از مارکسیسم و پایه های تئوریکی که او برای نسل جوان دوران خود فراهم ساخت و امروز نیز هستند در میان دانشجویان – درجمهوری اسلامی- که آن را کارپایه انقلابی تبلیغ می کنند، در اساس تحریف آثار مارکسیسم و استنتاج های من درآوردی او از مارکسیسم است. حسن نیت و صداقت و جسارت هرگز نه به معنای درک دقیق از مارکسیسم و تحولات دوران است و نه مانع گفتن حقیقت.


فصل سوم
بررسی كتاب "چگونه مبارزه مسلحانه توده ای می شود ؟ "
 

 

"ناكامی های موقت نیم بدبختی بود... ولی هنگامیكه... ارگانهای مطبوعاتی سوسیال دمكرات پدید آمدند كه حاضر شدند نقصان را به پایه فضیلت برسانند و حتی كوشیدند تا به چاكری و جبهه سایی خویش در برابر پویه خود به خودی محمل تئوریك بدهند، این نیم بدبختی به بدبختی تمام عیار بدل شد. "

لنین – "چه باید كرد ؟ "ص 46

 

من در دو فصل پیش تئوری به ظاهر جدید و در اصل قدیمی تبلیغ مسلحانه را مورد انتقاد قرار دادم و اكنون به منظور تحلیل مشخص تر آنچه گفته شد به بررسی كتاب "چگونه مبارزه مسلحانه توده ای می شود ؟ "می پردازیم.

انتخاب این كتاب اولا بدان جهت صورت گرفت كه ما در نشریه نبرد خلق شماره 6 گفته ایم: "آثار رفیق جزنی انطباق خلاق ماركسیسم – لنینیسم بر شرایط ایران است. " و بنابراین من به خود اجازه می دهم این كتاب را به مثابه نظر رسمی سازمان تلقی كنم. ثانیا به دلیل اعتقاد آمیخته به تعصبی است كه اكثریت رفقا نسبت به مطالب این كتاب دارند و ثالثا به این دلیل كه تئوری تبلیغ مسلحانه در هیچ كتاب دیگری اینطور جامع مورد بحث قرار نگرفته و بنابراین من می توانستم از جوانب  مختلف با مساله برخورد كنم.

   وجه مشخصه این كتاب التقاطی بودن آنست، بدین معنی كه با وجود تاكید مطلق رفیق روی تئوری ماركسیستی – لنینیستی آنجاهایی كه خود به نتیجه گیری پرداخته و احكامی صادر می كند بیش از حد از ماركسیسم – لنینیسم فاصله می گیرد و به سمت تئوریهای ماقبل سوسیال دمكراسی عقب می رود.

ویژگی دیگر كتاب در هم ریختگی مطالب و نبود یك انسجام منطقی در روال طرح مسایل است. بطوری كه انسان در موقع بررسی آن به قول لنین یك نوع دشواری ناشی از وفور حس می كند. مطالب ضد و نقیض زیادی روی هم ریخته شده و سرانجام نتایجی گرفته می شود كه با هیچكدام ارتباط دقیقی ندارد.

باید توجه داشت كه نظریات ماقبل ماركسیستی بعد از پیدایش ماركسیسم، بارها و بارها به نقاب ماركسیستی تجدید حیات یافته اند و هر بار كه در هم كوبیده شده اند و هر چه ماركسیسم در عمل درستی خود را بیشتر به اثبات رسانده، نقاب این نظریات ضخیم تر و شناختن آنها مشكل تر شده است. اما بهر حال این شناخت غیر ممكن نیست زیرا كه هسته این نظریات همانست كه قبلا بود و علیرغم تاكیدات زیادی كه در اینگونه آثار بر نقش توده ها و غیره می شود، در هنگام تحلیل مسایل مشخص ماهیت واقعی این نظریات آشكار می گردد. و این ماهیت هم همان اعتقاد به تئوری ناردنیكی "قهرمانان فعال و عوام الناس غیر فعالی كه در انتظار هنرنمایی آنها هستند " می باشد.

كسی كه ترور فردی را به عنوان یك سیستم مبارزه مباح می داند و نه تنها مباح می داند، بلكه آنرا محور كار اعلام می كند، بطور جبری در تئوری هم – علیرغم تمایل صادقانه اش به حفظ مواضع ماركسیستی – به نتایج زیر خواهد رسید:

   الف – كم بها دادن به تئوری و دچار شدن به امپریسم.

   ب – كم بها دادن به توده ها و بطور كلی عدم توانایی درك نقش واقعی پیشاهنگ.

   ج – گرایش به اكونومیسم.

 

این نتایج همانطور كه ذكر شد جبری هستند و حال دلایل آن را ذكر می كنیم:

   1– به طور كلی همانطور كه در فصل اول دیدیم كُرنش در مقابل جنبش خود پو، حال چه كُرنش در مقابل جنبش خود پوی كارگران باشد و چه كُرنش در مقابل پویه خود به خودی روشنفكران برآشفته خود، نتیجه درك محدود از وظایف كمونیستها و به بیانی دیگر نتیجه ضعف تئوریك است. یعنی وقتی ما از درك مكانیسم جریانی كه بطور خود به خودی در مقابل ما جریان دارد عاجز ماندیم، طبیعی خواهد بود كه درمقابل آن تسلیم شویم. اما به محض اینكه شخص خود به موضع تروریسم گروید، به طور متقابل این واقعه خود عاملی می شود در جهت ممانعت فرد از آموزش عمیق تئوریك و این طبیعی خواهد بود زیرا از نظر روانشناسی برای آنكه انسان از عذاب وجدان رهایی یافته و به آرامش روحی دست یابد، لازم و ضروری است كه هستی خویش را توجیه كند. و خصوصا اگر این شخص یك انقلابی باشد باید عمل خود را مفید به حال انقلاب بیانگارد. حال اگر شخص فرضی ما به ترور متوسل شده باشد، از آنجا كه در كلیه آثار ماركسیستی دلایل محكمی دال بر موثر نبودن و نه تنها موثر نبودن بلكه مضر بودن ترور به حال انقلاب وجود دارد، این شخص خواه ناخواه قادر نخواهد بود هسته نظریات ماركسیستی را درك كند و از آنهم بیشتر حتی نسبت به تئوری بدبین خواهد شد.

    2– شخصی كه به ترور فردی متوسل می شود، در عمل برای پیشاهنگ نقشی به مانند انقلابیون قرن نوزدهم قایل شده و از درك نقش واقعی و سوسیال دمكراتیك پیشاهنگ كه همان رهبری سیاسی "توده هایی كه خود به خود به مبارزه جلب می شوند "است، عاجز خواهد ماند و از آن جا كه با نیروی اندك خود به مبارزه تن به تن با رژیم پرداخته خواه ناخواه به توده ها كم بها خواهد داد. و هرچند در حرف خلاف آن را ادعا كند ولی از آنجا كه در عمل به چنین سرنوشتی تن در داده تناقض در گفتارش پیدا خواهد شد.

   3– همانطور كه در فصول پیش گفتیم به علت پایه مشترك اكونومیسم و تروریسم، این دو جریان در مقابل یكدیگر تاب مقاومت نداشته در موارد بسیاری با هم تلاقی می كنند.

   قبلا در مورد روسیه دیدیم كه "رابوچیه دئیلو "كه اكونومیست بود، نتوانست در مقابل تروریسم مقاومت كند و بالعكس "سوابودا "كه تروریست بود نتوانست در برابر اكونومیسم استواری از خود نشان دهد. این جریان همچنان ادامه یافت تا سرانجام در سال های بعد از انقلاب 1905 این یگانگی اپورتونیسم چپ و راست در دسته بندی ماه اوت (9) به صورت اتزویستها (10) با منشویك ها تجلی یافت.1

حال به بررسی این نتایج ناگزیر سه گانه در كتاب رفیق جزنی می پردازیم. و در پایان فصل به ذكر اشتباهات ریز و درشت دیگر كه به طور مشخص با یكی از نتایج فوق الذكر ارتباط نداشته ولی به هرحال از نتایج پذیرش ترور به عنوان یك سیستم مبارزه است پرداخته خواهد شد.

     الف – كم بها دادن به تئوری علمی و دچار شدن به امپریسم

   باز هم تكرار می كنم كه رفیق جزنی بارها و بارها بر ضرورت تئوری و اهمیت ماركسیسم – لنینیسم تاكید می كند، اما این مساله به هیچوجه نباید باعث شود كه ما اشتباهات امپریستی كتاب را نادیده بگیریم، زیرا كه در موقع تحلیل مسائل آنچه عمل می كند همین اشتباهات است و نه آن جملات ماركسیستی كه از محتوی خالی شده و به پوسته ای برای پوشش این نظریات نادرست بدل گردیده اند.

   رفیق می نویسد:

   "برای ما نهراسیدن از عمل، نهراسیدن از ارتكاب خطاهای احتمالی و با صداقت و جسارت درصدد دگرگون ساختن شرایط برآمدن كافیست (ت) تا امكان دست یافتن به مشی كاملا صحیح را برای ما فراهم كند"( ص 3)

   هر ماركسیست اندك آگاهی به خوبی گوشش به این بیانات امپریستی آشناست. البته "نهراسیدن از عمل و... "برای دست یافتن به مشی كاملا درست لازم است اما به هیچوجه كافی نیست. آنچه كه از عمل بسیار محدود ما بی نهایت مهمتر است، تجربیات تاریخی پرولتاریای جهانی است كه در آثار آموزگاران كبیر ما تبلور یافته اند. اگر حقیقتا "نهراسیدن از عمل و... " برای دست یافتن به مشی كاملا صحیح كافی بود، آن وقت بی تردید پراتیسینهایی مانند انقلابیون سالهای هفتاد قرن گذشته روسیه و یا بلانكیستها (11) كه در كمون پاریس شركت كرده بودند و همینطور طرفداران باكونین (12) كه با پراتیك كور خود آن همه به مبارزات پرولتاریا لطمه زدند، می بایست به مشی كاملا صحیح دست می یافتند. اگر قضاوت رفیق درست بود می بایست پراتیسین های اوایل قرن حاضر روسیه یعنی تروریستهای گروه سوابودا كه به جسورانه ترین و جانبازانه ترین عملیات دست می زدند، و همینطور اكونومیستهایی كه در مبارزات اقتصادی كارگران شركت كرده و با پی گیری درصدد دادن خصلت سیاسی به همان مبارزه اقتصادی بودند می بایست به مشی كاملا صحیح دست می یافتند.

   و اگر تجربه نشان داد كه آنها از طریق فقط پراتیك نتوانستند به مشی كاملا صحیح دست یابند، بنابراین باید قبول كنیم كه قضاوت رفیق كاملا ناصحیح است.

   در آن زمان در روسیه هم پراتیسینها كه می خواستند با تكیه بر ( فقط) عمل به مشی كاملا صحیح برسند، لنین رابه تئوری بافی در كنج اطاق و پربها دادن به ایدئولوژی متهم می كردند. حتی یكبار مارتینف به لنین گفته بود: "اینها ( تئوریهای لنین) را در لفافه بپیچ و به خارجه تحویل بده، كار ما عبارتست از ایجاد پیوند استوار و ناگسستنی با مبارزه پرولتری، بقیه مطالب ساخته و پرداخته اصول پرستان سطحی است "( چه باید كرد ؟)

   در صفحه بعد رفیق نظرش را كاملتر كرده و می گوید:

   "در اینجا باید یادآور شد كه در جا زدن در مرحله شناخت، هراس از عمل و غرق شدن در مسائل استراتژیك صرف، ما را به محافظه كاری كه از ویژگی های اپورتونیسم است سوق می دهد. "( ص 4)

   هراس داریم تا هراس. یك هراس از عمل در نتیجه جبن و دون فطرتی عناصر كم مایه و ترسو حاصل می شود. این هراس مسلما به اپورتونیسم و سازشكاری و خیانت خواهد انجامید، اما یكنوع دیگر هراس هست كه ما آنرا شك علمی می نامیم. بدین معنی كه وقتی در مقابل پدیده ای قرار می گیریم كه قانونمندی هایش را نمی شناسیم، خواه ناخواه در موقع دست زدن به عمل باید تردید كنیم و با پیگیری درصدد كشف هر چه بیشتر آن قانونمندیها برآمده و ضرورتهای آن پدیده و نقش خود را در مسیر تحولات آن به درستی بشناسیم.2

   هیچ كمونیستی حق ندارد، تا وقتیكه شرایط عینی را به درستی و با اتكا متدولوژی ماركسیستی تحلیل نكرده دست به عمل بزند. در غیر اینصورت چه بسا خرده بورژوایی از كار درآید كه "از فرط بدبختی دست به جنون می زند."

   به خصوص اگر توجه شود كه رفیق درست در موقعی چنین فتوایی می دهد كه اكثریت گروهها و محافل در تشتت فكری عمیقی غرق شده و هركدام بنا به سلیقه خود و بدون توجه به شرایط عینی راههایی – از مدل كوبا و چین گرفته تا اورگوئه و دیگر كشورهای آمریكای لاتین – را ارائه می دادند، به عمق نادرستی این حكم پی خواهیم برد. در دوران آشفتگی1 روسیه نیز مجله اكونومیست "رابوچیه دئیلو "حكمی مانند حكم رفیق جزنی صادر كرده بود كه لنین او را اینطور مورد انتقاد قرار داد:

   "رابوچیه دئیلو "چه اندازه ناسنجیده عمل می كند وقتی پیروزمندانه به این كلام ماركس استناد می ورزد كه "هر گام جنبش واقعی مهمتر از یك دوجین برنامه است. " تكرار این كلام در دوران تشتت تئوریك بدان ماند كه انسان هنگام مشاهده ی تشییع جنازه بانگ بركشد: "خداوند به كارتان بركت دهد " وانگهی این سخنان ماركس از نامه او درباره ی برنامه گتا (14) برداشته شده كه در آن توسل به شیوه ی التقاط در تدوین اصول سخت نكوهش شده است. ماركس نوشته بود: اگر هم سازش را لازم دیده بودید، می بایست قراردادهایی برای تحقق هدف های عملی جنبش منعقد سازید، ولی سوداگری با اصول را روا ندانید و به گذشتهای تئوریك تن در ندهید. "( ص 32 چه باید كرد ؟)

   لنین برای پایان دادن به این مرحله آشفتگی، مجله ایسكرا را دایر كرد و از طریق بحث تئوریك و مطالعه دقیق شرایط روسیه و كشاندن دستجات مختلف سوسیال دمكرات به یك بحث وسیع و سراسری و در عین حال عمیق و اصولی و از این طریق آشكار كردن اشتباهات آنها، راه حل درست را تثبیت كرد. و رفیق جزنی برای پایان دادن به همین مرحله در ایران از انقلابیون می خواهد كه در مرحله شناخت زیاد معطل نشوند و "بی سكان و بی بادبان دل به دریا بزنند و مانند انقلابیون سالهای هفتاد قرن گذشته به شیوه خود به خودی به ترور تهییجی و ترور ارضی و ناقوس آشوب و غیره توسل جویند "( ص 23 چه باید كرد ؟)

   رفیق سپس برای توجیه كُرنش خود در برابر پویه خود به خودی روشنفكران می گوید:

"اغلب اعضای این گروهها (ی نظامی) درجریانهای مبارزاتی رشد كرده اند و غالب كادرهای این گروهها از طریق شركت در فعالیت های سیاسی یا صنفی ولو به اشكال بسیار ابتدایی آن، به مبارزه مسلحانه روی آورده اند. داشتن چنین منشاء مبارزاتی برای این جریانها به منزله داشتن همبستگی با مردم، داشتن شناخت زنده و ملموس از محیط و شرایط مبارزه، نیروها و امكانات خودی و از امكانات و قدرت دشمن است. "(ص 19)

   باید روی این مساله تعمق كرد كه رفیق چگونه مسائل را با هم مخلوط كرده و از آنجا نتیجه دلخواه خود را بیرون می كشد. البته داشتن چنین منشاء مبارزاتی برای این جریانها به منزله داشتن همبستگی با مردم و از آن بیشتر به منزله داشتن صداقت و تعهد نسبت به مبارزه هست ولی به هیچوجه به منزله داشتن شناخت زنده از نیروهای خودی و دشمن و...  نیست و نمی تواند باشد.

   باز هم تكرار می كنم، اگر پراتیك محدود تامین كننده شناخت زنده می بود آن وقت ناردنیكها هم كه قبل از روی آوردن به مبارزه تن به تن با تزاریسم میان خلق می رفتند و به خصوص اكونومیست ها كه پیگیرانه در مبارزات اقتصادی كارگران شركت كرده و درصدد یافتن "پیوند استوار و ناگسستنی با مبارزه پرولتری "بودند هم می بایست به شناخت زنده از نیروهای انقلابی و امكانات دشمن و ضرورتهای مبارزه دست می یافتند. اما واقعیت این است كه چارچوب محدود اینگونه فعالیتها به هیچوجه نمی تواند ما را به چنان شناخت زنده و همه جانبه برساند.

   دانشجویی را در نظر بگیریم كه فعالانه در مبارزات صنفی و سیاسی دانشجوئی شركت دارد، این دانشجو با تكیه بر این مبارزات هرگز قادر نخواهد بود از درجه آگاهی و رشد مبارزات پرولتاریا و دیگر طبقات و اقشار خلق آگاهی یابد ( زیرا كه اصولا محدوده ی فعالیت او هیچگونه تلاقی با این جریانها پیدا نمی كند) و از نیروها و امكانات دشمن نیز به جز آن چند كامیون نیروهای گارد دانشگاه اطلاع دقیقی نمی تواند داشته باشد و از آن بیشتر حتی اگر دانشجویی نایاب را در تصور آوریم كه درمبارزات صنفی كارگران هم شركت می كند و با كارگران اعتصابی تماس می گیرد، شناختش در نهایت عبارت خواهد بود از شناخت حسی مبارزات صنفی یك یا حداكثر چند كارخانه.

   این شناخت اولا محدود است. چه این دانشجو از اوضاع و احوال دیگر رشته های تولید و همینطور سایر اقشار و طبقات خلق و نیز نیروها و امكانات بالفعل دشمن اطلاعی ندارد.

   ثانیا حسی است. زیرا كه تا این دانشجو از تاریخ مبارزات پرولتاریای جهانی و پیكارهای آزادی بخش خلقهای كشورهای مستعمره و نیز قوانین عام ماركسیستی – لنینیستی و همینطور اوضاع اقتصادی رژیم و چگونگی برنامه ها و طرحهای او و غیره و غیره اطلاع نداشته باشد، نمی تواند ادعا كند كه از جامعه خود دارای شناختی زنده است.

   لنین می گوید:

   "آگاهی سیاسی طبقاتی را فقط از برون می توان برای كارگر برد. یعنی از برون مبارزه اقتصادی و از برون مناسبات میان كارگر و كارفرما. تنها عرصه ای هم كه این دانش را می توان از آن به دست آورد، عرصه مناسبات تمام طبقات و قشرها با دستگاه حاكمه و دولت یعنی عرصه مناسبات تمام طبقات با یكدیگرست. "(چه باید كرد ؟)

   آشكار است كه از نظر لنین شناخت زنده ی سیاسی و طبقاتی را نه در مبارزات محدود صنفی و سیاسی و بلكه از مناسبات میان تمام طبقات با یكدیگر می توان بدست آورد.

چند سطر بعد رفیق جزنی از این هم  فراتر رفته و امپیریسم تمام عیار خود را در پوششی از ماركسیسم ارائه می دهد.

   "... در این ویژگی امتیاز انكار ناپذیر پراتیك بر تئوری نهفته است. زیرا تئوری انقلابی محصول پراتیك مستقیم بوده و به نوبه ی خود بر آن اثر گذاشته و طی آن تكامل می یابد. "(ص 19)

   صحبت ما بر سر خود جمله نیست زیرا همانطور كه گفتیم این جمله از نظر علمی كاملا صحیح است به شرطی كه از لغات و اصطلاحات آن دركی درست داشته باشیم. سخن ما بر سر تعبیر رفیق جزنی از مقوله پراتیك است. از نظر ماركسیستی پراتیك عبارتست از مجموع فعالیت های مادی كه انسان در مرحله معینی از تحولات تاریخی آن را انجام می دهد، و هدف آن عبارت است از دگرگون ساختن طبیعت و زندگی اجتماعی.

   ماتریالیسم عامیانه هم تعریف دیگری از پراتیك دارد. و آن عبارت است از فعالیت علمی یا اجتماعی یا مبارزاتی یك فرد.

   از نظر تئوری علمی در پراتیك موضوع فعالیت اجتماعی – تاریخی در صدر قرار می گیرد. اما اگر تعریف پراتیك را تا سطح فعالیت فردی پائین بیاوریم و آن وقت عبارت كاملا علمی "امتیاز انكار ناپذیر پراتیك بر تئوری "را تكرار كنیم، در واقع محتوای این حكم را خالی كرده و تئوری ماركسیستی شناخت را تا سطح مبتذلترین تئوریهای خرده بورژوایی تنزل داده ایم.

   در اینجا قصد ما آنست كه نشان دهیم برداشت رفیق جزنی از مقوله پراتیك، همان تلقی ساده گرایانه ماتریالیسم مكانیكی است. برای درك این مساله هم باید نقل قول اخیر را با نقل قول پیش گفته ارتباط دهیم. كل حرف رفیق اینست:

   "اغلب اعضای (ت) موسس این گروهها در جریانهای مبارزاتی رشد كرده اند و غالب كادرهای (ت) این گروهها از طریق شركت درفعالیتهای سیاسی یا صنفی ولو به اشكال بسیار ابتدایی (ت) آن به مبارزه مسلحانه روی آورده اند. داشتن چنین منشاء مبارزاتی برای این جریانها به منزله داشتن همبستگی با مردم، داشتن شناخت زنده و ملموس از محیط و شرایط مبارزه، از نیروها و امكانات خودی و امكانات و قدرت دشمن است. داشتن چنین منشایی استفاده از تجارب مبارزات گذشته را به نحو چشمگیری یاری می رساند و در مجموع این ویژگی به معنی ریشه دار بودن این جریانهاست. دراین ویژگی امتیاز انكار ناپذیر پراتیك بر تئوری نهفته است زیرا (ت) تئوری انقلابی محصول پراتیك مستقیم (ت) بوده و به نوبه ی خود بر آن اثر گذاشته و طی آن تكامل می یابد.

   رفیق می خواهد ثابت كند از آنجا كه این افراد در پراتیك محدود فردی رشد كرده اند بنابراین شناختشان زنده است و دلیلش هم آنستكه: "زیرا تئوری انقلابی محصول پراتیك مستقیم است!"

   برقرار كردن ارتباط منطقی بین این دو حكم (حكم خود رفیق و حكم ماركسیستی اخیر) خود دلیل قاطعی است بر درك محدود و ساده گرایانه رفیق جزنی از مقوله پراتیك.

   این درست است كه تئوری انقلابی محصول پراتیك مستقیم است ولی این پراتیك، فعالیت محدود من یا تو یا آن رفیق و حتی سازمان ما و یا بطور كلی مجموع سازمانهای سیاسی ایران نیست. البته فعالیت های ما جزء بسیار بسیار كوچكی از این پراتیك هست ولی همه ی آن نیست.

   این "پراتیك مستقیم "پراتیك مستقیم خلقهای جهان در طول تاریخ است. فعالیت دوران ساز پرولتاریای پاریس در انقلابهای بورژوائی و انقلاب كمون است. پراتیك مستقیم پرولتاریا و خلقهای شوروی است. پراتیك مستقیم خلق چین و خلق های هندو چین است، پراتیك مستقیم مردم كوباست، پراتیك مستقیم خلقهای گینه بیسائو و آنگولا و موزامبیك است. پراتیك مستقیم پرولترهای اروپا در قرن بیستم است.

   اینست معنی واقعی و ماركسیستی پراتیك مستقیم. اینست تئوری ماركسیستی – لنینیستی شناخت.

   لنین در كتاب "دوستان خلق كیانند و... "در توصیف تئوری ماركسیستی می گوید:

   "ماركسیسم عبارت است از چند ایده تعمیم یافته كه از یك كوه مون بلان مدارك منطبق با واقعیت استخراج شده و به پیوسته ترین شكلی با یكدیگر ارتباط دارند. "

   همانطور كه از این سخن بر می آید این تئوری محصول پراتیك مستقیم است اما نه پراتیك مستقیم خود ماركس، زیرا ماركس این مدارك منطبق با واقعیت را از گزارشهای كمیسیونهای اقتصادی مختلف و كتب جامعه شناسی و همینطور آثار اقتصاد دانهای پیش از خود و... اخذ كرده بود. بنابراین شركت مستقیم كسانی كه آن مدارك را فراهم آورده بودند در فعالیت عملی به هیچوجه دلیل بر شناخت زنده آنها نبود بلكه این ماركس بود كه آن شناخت زنده را به دست داد. برعكس عدم شركت خود ماركس در آن فعالیتها دلیلی بر آن نیست كه ماركس شناخت زنده ای از جامعه سرمایه داری نداشت – كسانی كه در آكادمی ها به منظور بسط ماركسیسم، با استفاده از این متدولوژی به بررسی فی المثل تاریخ ایران می پردازند خودشان در پراتیك مستقیم زمان مثلا غزنویان شركت ندارد! ولی با استفاده از مدارك منطبق بر واقعیت كه از آن زمانها باقیمانده می توانند به شناختی زنده از آن دوران دست یابند.

   در صفحات بعد رفیق باز هم بیشتر در مقابل تئوری موضع می گیرد و می گوید:

   "گروههای سیاسی – صنفی باید از دچار شدن به عوارض گروهها و محفلهای تئوریك (ت) پرهیز كنند. "(ص 26)

   ما از آن می نالیم كه در بین كارگران ما عناصر دارای آگاهی سیاسی و طبقاتی كمیاب و نادرند و رفیق هشدار می دهد كه مبادا كارگران آگاه به عوارض گروههای تئوریك دچار شوند! و به خصوص آنجا كه به تشریح وظایف سلولهای انتشاراتی می پردازد به نحوی آشكارتر این برداشت خاص خود را نسبت به مطالعه تئوریك بیان می كند:

   "وظیفه ی خاص این سلولها تكثیر نشریات و اعلامیه ها و آثار تئوریك سازمانهای چریكی و احیانا آثار كلاسیك ضروری در جهت جنبش مسلحانه (ت) است. "( ص25)

   بی مهری بالاتر از این نسبت به تئوری ماركسیستی – لنینیستی امكان ندارد. اولا این سلولها احیانا به تكثیر آثار پرارزش كلاسیك می پردازند. و ثانیا حتما این كتب باید در جهت جنبش مسلحانه باشند و اگر برای توجیه نظریات ما ضروری نبودند لازم نیست تكثیر شوند! آنوقت اگر ما باز یك خط مشی را در پیش گرفتیم كه در تاریخ گذشته عینا تكرار شده و نتایج زیانباری به بار آورده حتما باید در پراتیك مستقیم خودمان به نادرست بودن آن پی ببریم. و لابد تاریخ از ما باز خواست نخواهد كرد كه: "چرا به خون های ریخته شده پرولتاریای جهان كم توجهی كردید؟"

   این بی مهری نسبت به تئوری در صفحات بعد جای خود را به نوعی هراس می دهد:

   "دگماتیستها تمام متون كلاسیك ماركسیسم را ورق می زنند تا از آنجا حجت هایی بر ضد شیوه های جدید مبارزه استخراج كنند. "( ص 28)

كدام ماركسیست آگاهی است كه نداند همواره ماركسیست های واقعی متهم به دگماتیسم شده اند. پس چه باك ! هم اكونومیستها و هم تروریستهای روسی نیز لنین را متهم به دگماتیسم كرده و او را "دگماتیست خبیثی كه گویا گوش بر ندای زندگی بسته است "می دانستند زیرا لنین از میان متون ماركسیستی حجت هایی بر علیه این جریانها استخراج می كرد.

    تازه اگر حقیقتا نظریات ما انطباق خلاق ماركسیسم – لنینیسم بر شرایط ایران است، دیگر چگونه می توان حجت هایی بر علیه آن از متون كلاسیك استخراج كرد ؟ این روش راعوام الناس "دست پیش گرفتن برای پس نیفتادن "می نامند.

 

     ب – كم بها دادن به توده ها و تفسیر غیر ماركسیستی از نقش پیشاهنگ

 

   رفیق جزنی می نویسد:

   "ما نه فقط باید نظر خود را درباره ی نقش (ت) توده ها در انقلاب صراحتا بیان كنیم... "( ص 5)

   این روشن است كه انقلاب كار توده هاست. این مساله اكنون دیگر به طور كلی و قطعی حل شده است و كار ما هم نیست كه نقش توده ها را در انقلاب صراحتا بیان كنیم، بلكه برعكس ما باید نظرمان را در مورد نقش  پیشاهنگ در انقلاب صراحتا بیان كنیم.

   این طرز تلقی بیشتر شبیه نظریات ناردنیكهاست كه می گفتند انقلاب كار پیشاهنگ است و آنوقت به تعمق در مورد این مساله می پرداختند كه:

   "نقش توده ها در انقلاب چیست؟" و از آنجا نتیجه می گرفتند كه: توده ها دارای نیروی عظیمی هستند و انقلاب هم بدون كمك و حمایت آنها محال است ولی آنها فاقد ابتكار انقلابی بوده و كارشان آنست كه به دنبال پیشاهنگان قهرمان كشیده شوند. "

   این تئوری قهرمانان فعال و عوام الناس غیر فعالی كه درخور كارهای بصیرانه و متشكل نیستند در صفحه 37 كتاب صراحتا بیان می شود:

   "توده باید بداند كه چریك قهرمان رهایی بخش است كه در پیشاپیش خلق بر غول رژیم پیروز می گردد. توده باید بداند كه در این مبارزه تماشاچی ماندن او مساویست با ناكامی قهرمان. "

   ملاحظه می كنید ؟ "چریك قهرمان رهایی بخش است كه در پیشاپیش خلق... "این مگر همان تئوری مندرس و بسیار بسیار قدیمی ناردنیكی نیست ؟

   در جای دیگر می خوانیم:

   "چریك وارد میدان شده غول افسانه ای رژیم را در نظر مردم درهم شكست."( ص 57)

   این دیگر قله ی رمانتیسم است. در اینجا دیگر از تحلیل های علمی خبری نیست و در عوض همه ی كمبود ها به وسیله ی احساسات ناب و بیانات سمبلیك جبران می شود. وارد شدن چریك به میدان، غول افسانه ای رژیم، شكسته شدن این غول آن هم نه در واقعیت بلكه در نظر مردم و به طور عادی و غیره و غیره بیشتر به یك داستان حماسی شباهت دارد تا تحلیل ماركسیستی.

   اما ببینیم نظر رفیق جزنی در مورد وظایف پیشاهنگ در دوره ی ركود چیست ؟

   "پیشاهنگ در چنین شرایطی (ت) وظیفه دارد كه با انتخاب مناسب ترین تاكتیكها مدت ركود را هرچه كوتاهتر سازد. یعنی نقش تسریع كننده خود را بازی كرده با پراتیك انقلابی بر یاس و بی حركتی توده غلبه كند (ت) این مبارزه مستلزم فداكاری بی مانند و شور انقلابی و آگاهی هرچه عمیقتر به تئوری انقلابی است."( ص 7)

   روشن است كه اینجا منظور رفیق شرایط خاص ایران نبوده و بلكه یك حكم عام را مطرح می كند عبارت "در چنین شرایطی "خود بهترین دلیل این مدعاست. از طرفی دیگر منظور از "پراتیك انقلابی "هم چیزی به جز تاكتیك تعرض بیدرنگ نمی تواند باشد زیرا در جای دیگر رفیق می گوید:

   "هنگامیكه جنبش توده ای وجود ندارد، دسته های پیشرو كه عهده دار نقش پیشاهنگ اند باید در غیاب توده ها به مبارزه با رژیم و دشمن خلق ادامه دهند... "( ص 40)

   اما گویا این نقطه نظر با ماركسیسم – لنینیسم تضادی آشكار دارد كه چرا كه لنین می گوید:

   "البته بدون وجود روحیه انقلابی در بین توده ها، بدون وجود شرایطی كه به رشد این روحیه كمك كند، تاكتیك انقلابی را نمی توان به موقع اجرا گذاشت (ت). ولی ما درروسیه، ضمن یك تجربه بس طولانی و گران و خونین به این حقیقت یقین حاصل كرده ایم كه تاكتیك انقلابی را نمی توان فقط بر روحیه انقلابی استوار ساخت. تاكتیك باید بر پایه محاسبه هشیارانه و قویا ابژكتیف كلیه نیروهای طبقاتی یك كشور ( و كشورهای مجاور آن و نیز كلیه كشورها در مقیاس جهانی) و همچنین بر روی تجربه جنبش انقلابی استوار باشد "( ص 464 چپ روی)

   لنین نه تنها وجود روحیه انقلابی در بین توده ها بلكه وجود شرایطی كه به رشد این روحیه كمك بكند را شرط لازم و ضروری به كار بستن تاكتیك انقلابی می داند. تازه آن را كافی ندانسته و می گوید "تاكتیك انقلابی را نمی توان فقط بر روحیه انقلابی استوار ساخت. "و به انقلابیون توصیه می كند تاكتیك انقلابی را فقط در صورتی پیاده كنند كه علاوه بر موجود بودن شرط پیش گفته تعادل نیروهای خودی و دشمن آن هم نه فقط در مقیاس ملی و بلكه در مقیاس جهانی به نفع انقلاب باشد. و در مقابل رفیق در حالیكه نه فقط شرایط دیگر مورد بررسی قرار نگرقته اند، بلكه ضروری ترین و پایه ای ترین شرط به كار گرفتن تاكتیك انقلابی یعنی "وجود روحیه انقلابی در بین توده ها "وجود ندارد، فتوای اعمال تاكتیك انقلابی می دهد.

   بیهوده نیست كه من هم در مقدمه این فصل و هم در تمام طول كتاب به خود اجازه دادم این نظریات را به كلی بیگانه از ماركسیسم اعلام كنم.

   از طرف دیگر من در مقدمه همین فصل یاد آور شدم كه اگر چه نظریات غیر ماركسیستی به خصوص بعد از انقلاب اكتبر اكثرا با نقابی از ماركسیسم تجدید حیات یافتند، ولی از آنجا كه هسته این نظریات همان چیزی است كه قبلا بود، بنابراین شناختنشان هم چندان دشوار نیست.

   به ویژه باید توجه نمود كه این نظر رفیق جزنی راجع به نقش پیشاهنگ در دوره ركود هسته و پایه تمامی تئوریهای ماست و به خصوص درست همین قسمت پاشنه آشیل1 این تئوریها محسوب می شود.

   ما از اینگونه برداشتها باز هم  در نظریات رفیق جزنی می بینیم:

   "این زندگی فعال توام با فداكاری تنها راه حفظ و تكامل پیشاهنگ است و با شعار تسلیم طلبانه "بمیریم تا كشته نشویم "كه تفسیر واقعی بقای منفعل و سر در لاك خود فرو بردن و "خود را برای روزی كه توده ها به میدان بیایند آماده كردن "است تضاد آشكار دارد. "( ص 7)

   از دشنامهای معموله كه بگذریم رفیق اعتقاد دارد كه: "این زندگی فعال "با شعار "خود را برای روزی كه توده ها به میدان بیایند آماده كردن "تضاد آشكار دارد. بله من هم تصدیق دارم كه این دو با هم تضاد آشكار دارند زیرا دومی تاكتیك ماركسیستی – لنینیستی و اولی تاكتیك تروریستی است.

البته زندگی فعال نه تنها با تاكتیك لنینی تضادی ندارد، بلكه برعكس این تاكتیك خود خواهان فعالترین و فداكارانه ترین زندگی هاست. ولی تعبیر رفیق از زندگی فعال نادرست است. بدین معنی كه رفیق زندگی فعال را در توسل به ترور می بیند و لنین در افشاگری و سازماندهی و آماده شدن برای روزیكه توده ها به میدان بیایند.

   ما در فصل اول دیدیم كه در زمان فروكش كردن حالت انقلابی بعد از شكست انقلاب 1905 لنین پیشنهاد عقب نشاندن كادرها و خارج كردن آنها از زیر ضربت دشمن و آماده كردن آنها برای پیشرفت مجدّد انقلاب را مطرح كرد و از این نظر با اپورتونیست های چپ یعنی اتزویستها كه خواهان ادامه ی تاكتیك تعرض بودند اختلاف پیدا كرد. این تجربه و تجربیات دیگر در این زمینه را بعدها لنین در كتاب "چپ روی "جمعبندی كرده و از آن نتیجه گیری عام بدست می دهد:

   "ما نمی دانیم و نمی توانیم بدانیم كه كدام جرقه از میان جرقه های بی پایانی كه اكنون در اثر بحران اقتصادی و سیاسی جهانی از همه جا فرو می بارد قادر به برافروختن حریق یعنی بیداری خاص توده ها خواهد بود. لذا موظفیم با اصول نوین یعنی اصول كمونیستی خود، دست به كار "عمل آوردن "كلیه عرصه ها حتی كهنه ترین و یاس آورترین عرصه ها شویم. زیرا در غیر این صورت وظیفه خود را به حد كمال انجام نخواهیم داد، جامع الاطراف نخواهیم بود، بر كلیه انواع سلاحها مسلط نخواهیم شد و خود را نه برای پیروزی بر بورژوازی و نه برای نوسازی كمونیستی تمامی زندگی كه پس از این باید انجام دهیم، آماده نخواهیم ساخت."( لنین – چپ روی)

   آشكار است كه لنین نمی داند و نمی تواند بداند كه كدام جرقه ی حریق بر پا خواهد و از آنجا وظیفه همه كمونیستها را در زمانیكه هنوز حریق برپا نشده در عمل آوردن كلیه عرصه ها یعنی "آماده شدن برای هنگام حریق و روزی كه توده ها به میدان بیایند "اعلام می كند.

   اصولا از نظر ماركسیسم – لنینیسم، اوج یا فروكش انقلاب چیزی است خارج از حیطه ی قدرت پیشاهنگ و نتیجه یكسری بغرنج از عوامل عمدتا زیربنایی می باشد خود رفیق جزنی هم این امر را قبول دارد:

   "برای اینكه نارضایی تعدیل یافته مجددا رشد كرده و به سطحی بالاتر حتی از سطح قبلی برسد لازم بود سالهای گذار طی شود و نظام حاكم چهره ی خود را در زندگی توده ها نمایان سازد. "( ص 11)

   ولی از آنجا كه شیوه ی تفكر رفیق التقاطی است در مقابل این حكم ماركسیستی یك حكم دیگر هم می آورد كه چیزی نیست جز همان تئوری "ناقوس آشوب "انقلابیون سالهای هفتاد قرن گذشته:

   "مبارزه مسلحانه عامل (ت) برانگیزنده توده ها بر ضد رژیم است. "( ص 62)

اگر این حكم را با گفته لنین كه جرقه های برانگیزنده ی حریق را خارج از كنترل انقلابیون ( ما) می دانست مقایسه كنیم به غیر ماركسیستی بودن آن بیشتر واقف خواهیم شد.

   رفیق جزنی شعار یورش بی درنگ را اعلام می كند:

   "هدف از تشكیل این گروهها از نخست (ت) مبارزه با دشمن خلق بود. "(18)

   و لنین در مقابل می گفت:

   "تاكتیك – نقشه ما دعوت بی درنگ به یورش را نفی می كند و خواستار تدارك لازم برای "محاصره صحیح دژ دشمن "و به بیان دیگر خواستار آنست كه تمام مساعی در راه گرد آوری، سازمانگری و بسیج یك ارتش منظم به كار رود (ت). وقتی ما رابوچیه دئیلو را به سبب آنكه ناگهان از موضع اكونومیسم فرا جهید و به فریاد درباره یورش پرداخت مورد استهزاء  قرار دادیم، طبعا بر ما تاخت و ما را به آیین پرستی (ت) و عدم درك وظیفه انقلابی و دعوت به احتیاط كاری (ت) و غیره متهم ساخت.1

   می بینیم كه رفیق جزنی و لنین در شرایط مشابه ( هنگامیكه هنوز حریق آغاز نشده و می رود كه آغاز شود و از سوی دیگر گروههای سیاسی خرده كار مرتبا تشكیل شده و ضربه می خورند و نیز تعدادی از گروهها به ترور روی آورده اند) راههای كاملا متضاد و متناقض پیشنهاد می كردند. به خصوص باید در نظر داشت كه در سال 1902 كه لنین كتاب چه باید كرد ؟ را نوشت رشد شرایط انقلابی بیشتر از ایران سال 52 بود.2 و بنابراین شرایط بهتری برای اعمال تاكتیك تعرض وجود داشت. رفیق جزنی در شرایطی كه امیدی به حمایت توده ها در آینده نزدیك نیست، پیشاهنگ را به پیكار قطعی و رو در رو با دشمن فرا می خواند:

   "نتیجه نهایی این پروسه اینست كه در آغاز جنبش انقلابی مسلحانه توده ها به حالت اعتراض و تهاجم نسبت به دستگاه نیستند و نیروی بالفعل جنبش عمدتا از روشنفكران و دیگر عناصر آگاه خرده بورژوا تشكیل می شود. "(ص 30)

   و یا: "معذلك جنبش مسلحانه در آغاز حركت خود از جنبش خود انگیخته طبقه كارگر محروم مانده و به نیروی این طبقه دست نمی یابد. "( ص 29)

   و نیز: "هنگامیكه جنبش توده ای وجود ندارد، دسته های پیشرو كه عهده دار ادامه نقش پیشاهنگ اند باید (!) در غیاب توده ها به مبارزه با رژیم (ت) و دشمن خلق ادامه دهند. "( ص 40)

   در حالیكه لنین در كتاب "چپ روی "می گوید:

   "كشاندن پیشاهنگ یكه و تنها به میدان پیكار قطعی هنگامیكه تمام طبقه و توده های انبوه به پشتیبانی مستقیم از پیشاهنگ برنخواسته و یا دست كم موضع بی طرفی نیكخواهانه در قبال آن اتخاذ نكرده اند و از پشتیبانی از دشمن آن به كلی دست نكشیده اند، اقدامی است نه تنها نابخردانه بلكه حتی تبهكارانه (ت). "

   تازه آن پیشاهنگ مورد نظر لنین حزب طبقه كارگر و گردان های پیشرو این طبقه است. پیشاهنگ مورد نظر رفیق جزنی عده ای انگشت شمار از روشنفكران انقلابی. اگر گسیل آن پیشاهنگ به پی كار رو در روی در شرایط نامطلوب سفاهت است گسیل این پیشاهنگ سفاهتی است به مراتب وحشتناكتر و هلاكتبار تر و برای امر پرولتاریا زیانبارتر.

   لنین به كمونیستهای انگلیسی كه شعار "به پیش بدون سازش و بدون پیچیدن از را ه خویش "را ( در شرایطی كه اكثریت كارگران از اسنودن ها و هندرسون ها (15) پشتیبانی می كردند.) اعلام می نمودند می گفت:

   "این درست بدان معناست كه ده هزار سرباز هنگامی علیه پنجاه هزار سرباز خصم به نبرد برخیزند كه وضع اقتضای آن دارد كه توقف كنند. از راهی كه تاكنون می رفتند به سوی دیگر بپیچند، حتی به سازش تن در دهند و منتظر بمانند ( عجب اپورتونیست خبیثی بود لنین) تا صد هزار سرباز دیگر كه برای تقویت آنها در نظر گرفته شده اند، ولی هم اكنون قادر به عمل نیستند (ت) از راه برسند. اقدام به چنین نبردی كودكی روشنفكرانه است نه تاكتیك جدی طبقه انقلابی (ت). "( چپ روی)

   حقیقتا من فقط در یك مورد هیچ گونه اختلاف نظری با رفیق جزنی ندارم:

   "رفقایی كه از چپ روی به نحوی انتقاد می كنند كه در عمل جز به معنی تشویق چپ روی نیست، حامیان خطرناك (ت) شیوه های ماجراجویانه اند "( ص 44)

   حال ببینیم رفیق جزنی كه این وظایف خارق العاده ( قهرمان رهایی بخش) را در مقابل پیش آهنگ در نطفه ای ترین شكل آن قرار می دهد، در مورد وظایف كمونیستی او چه نظری دارد ؟

   "سمپات گیری از میان كارگران و "كادر سازی "از آنها نیز خدمتی به جنبش رهایی بخش و طبقه كارگر نخواهد بود "( ص 75)

در حالیكه لنین می گفت:

   "نخستین و مبرم ترین (ت) وظیفه ما كمك به پرورش مبارزین انقلابی از میان كارگران است كه در زمینه فعالیت حزبی با روشنفكران انقلابی در یك سطح قرار داشته باشند. ( ما روی كلمات "در زمینه فعالیت حزبی "تاكید می كنیم زیرا در زمینه های دیگر رسیدن كارگران به همین سطح اگر چه ضرور است، ولی به هیچ وجه چنین آسان نیست و به این اندازه هم جنبه مبرم ندارد) "( چه باید كرد ؟).

   روشن است كاری را كه لنین نخستین و مبرم ترین وظیفه كمونیستها می داند به نظر رفیق جزنی غیر ضروری تشخیص داده می شود و این نخستین قدم در راه افتادن به سراشیب اكونومیسم است.

 

راه توده 170 10.03.2008


 

1 لازم به تذكر است كه ما تروريسم را فقط به خاطر ساده كردن بررسي موضوع فهرست بندي كرديم وگرنه مسلم است كه اين نتايج سه گانه داراي يك ريشه مشترك بوده و با يكديگر وحدت ديالكتيكي دارند .

2 لنين در كتاب " چپ روي " بوضوح منشاء طبقاتي چنين طرز تفكري را روشن مي كند :

" بلشويسم از همان هنگام پيدايش خود در سال 1903 سنت مبارزه بي امان عليه انقلابيگري خرده بورژوايي و نيمه آنارشيستي يا مستعد مغازله با آنارشيسم را پذيره شد ، اين سنت همواره در عرصه ي سوسيال دمكراسي انقلابي وجود داشته و در سالهاي 1903 – 1900 هنگاميكه حزب توده اي پرولتارياي انقلابي در روسيه شالوده ريزي مي شد ، با شدت خاصي در صفوف ما استوار گشت . بلشويسم مبارزه با حزبي را كه بيش از همه بيانگر گرايش انقلابيگري خرده بورژوايي بود ، يعني مبارزه با حزب سوسياليست – رولوسيونرها را در سه نكته عمده پذيره شد و بدان ادامه داد .

اولا اين حزب به سبب نفي ماركسيسم به هيچوجه نمي خواست ( شايد صحيحتر آن باشد كه بگوييم نمي توانست ) ضرورت اين امر را دريابد كه پيش از پرداختن به هر اقدام سياسي بايد چگونگي نيروهاي طبقاتي و مناسبات ميان آنها را بر پايه اكيدا عيني ارزيابي كرد . . . " (ت)

1 لنين به اقتباس از سوسيال دمكراتهاي آلمان دوران تشت فكري در بين محافل سوسيال دمكراسي روسيه را دوران آشفتگي ناميده.

1 پاشنه آشيل = نقطه ضعف . آشيل از اساطير يونان باستان است كه سرتاسر بدن به جز پاشنه پايش روئين بود ( در فرهنگ ايراني چشم اسفنديار است . )

1اين مساله قابل تعمق است كه رفيق جزني نيز به مانند " ر. دئيلو " مخالفان خود را به آئين پرستي و احتياط كاري و غيره متهم مي كند: "دگماتيستها كوشش خواهند كرد در لابلاي آثار كلاسيك حجتهايي بر عليه ماپيدا كنند . "

" اين زندگي فعال ... با شعار تسليم طلبانه ... و خود را براي روزيكه توده ها به ميدان بيايند آماده كردن تضاد دارد . 

2در همان زمان اگر به خاطر داشته باشيد مجله سوابودا خطاب به لنين نوشت : " ديگر دير شده است و توده ها با حركت خود اين ارتش را كه منظم سازمان يافته خورد خواهند كرد .


 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت