راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

شکست در جهش بزرگ
با فاجعه "انقلاب فرهنگی"
در چین کامل شد!
"آلن رو" چین شناس کمونیست فرانسوی
ترجمه جعفر پویا

(7)

 

سپتامبر 1962 - ژوئن 1966

 

در 29 سپتامبر 1979 به مناسبت سی امین سالگرد جمهوری خلق چین، "یی جیانینگ" رئیس کمیته دائم مجمع ملی خلق و معاون کمیته مرکزی حزب، ریشه‌های انقلاب فرهنگی را به نظر خود چنین جمع بندی کرد: "انقلاب فرهنگی با هدف مبارزه با ریویزیونیسم و و پیشگیری از آن آغاز شد. بدیهی است یک حزب پرولتاری که در قدرت قرار دارد باید دائما مراقبت خطر ریویزیونیسم باشد. راه ریویزیونیستی، در داخل کشور به سرکوب مردم و در خارج موجب هژمونی بر کشور می‌شد. منتها به هنگام آغاز انقلاب بزرگ فرهنگی، ارزیابی که از شرایط داخل کشور و داخل حزب انجام شد با واقعیت همخوانی نداشت و مفهوم ریویزیونیسم بدرستی روشن نشد."
تحلیلی عجیب از کسی که مدعی است منطقی سخن می‌گوید. این تحلیل از نبردی حکایت می‌کند دربرابر حریفی که به درستی تعیین نشده با نیروهایی که به درستی ارزیابی نشده است و با اینحال این نبرد "بزرگ" و "ضروری" است. به هر تقدیر در این سخنرانی به سه نشانه و ردپا اشاره شده است که آنها را دنبال می‌کنیم.
ردپای داخلی : باید از تغییر ماهیت حزب جلوگیری می‌شد. کارزار تربیت سوسیالیستی که دهمین پلنوم کمیته مرکزی در سپتامبر 1962 به راه انداخت متوجه این هدف است.
ردپای خارجی : ریویزیونیسم موجب هژمونی خارجی می‌شود که منظورآشکارا اتحاد شوروی و حزب کمونیست آن کشور است. انقلاب فرهنگی بنابراین در رابطه بود با حرکت به سمت شکاف در اردوگاه سوسیالیستی که در فاصله سالهای 1962 تا 1966 دنبال شد.
بالاخره خود شرایطی که در آن انقلاب فرهنگی به راه افتاد بنظر می‌رسد اهمیت خاص خود را داشته است که روی این نکته باید مکث بیشتری کرد.
با اینحال همین ابهام آشکاری که در توضیحات یی جیانینگ وجود دارد کل انقلاب فرهنگی و بویژه نقش شخص مائو در به راه انداختن آن را زیر سوال می‌برد.
بقول پال کلودل "دو چیز تحمل ناپذیر وجود دارند. نظم و بی نظمی." بنظر می‌رسد که مائو این احساس دوگانه را در خود داشت و به همین دلیل بود که وی، یگانه راه حل میانه‌ای را که می‌توانست در درازمدت "جهش بزرگ به پیش" را نجات دهد برهم زد. این راه حل می‌توانست از شکست جهش بزرگ زمینه‌ای برای یک حرکت نوین و اصیل به سمت سوسیالیسم بوجود آورد.


کارزار تربیت سوسیالیستی (1965 - 1962) : طرح مسئله
آغاز کارزار
در سپتامبر 1962 دهمین نشست کمیته مرکزی حزب کمونیست چین در پکن برگزار شد. این نشست حادثه‌ای مهم بود. در اینجا بود که مائو تسه تنگ - که قبلا به عقب نشینی موقت و انتقاد از خود او اشاره کردیم - تصمیم گرفت به حمله دست زند. سخنرانی او را می‌توان در یک جمله معروف خلاصه کرد: "رفقا، مبارزه طبقات را فراموش نکنید".
تاثیر این سخنان را در قطعنامه پایانی نشست می‌بینیم. در این قطعنامه گفته می‌شود که مبارزه طبقات راهی پر پیچ و خم است. "این مبارزه بطور ناگزیر درون حزب متجلی می‌شود. فشار فزاینده امپریالیسم خارجی و وجود تاثیرات بورژوایی در داخل کشور ریشه اجتماعی اندیشه‌های ریویزیونیستی در داخل حزب را تشکیل می‌دهند." با این تحلیل بود که کمیته مرکزی "جنبش تربیت سوسیالیستی" را به راه انداخت. محتوای این جنبش چیزی جز "پاکسازی" حزب نبود. یعنی درست همانند دوران "جنبش تصحیح سبک کار در حزب" که در 1942 در ینان به راه انداخته شد. همه شواهد نشان می‌داد که مائو با اطمینان از شکست "جهش بزرگ به پیش"، می‌کوشید دلایل آن را نه به خود این برنامه، به اراده گرایی که در پشت آن وجود داشت و دست زدن به اقدامات حساب نشده؛ بلکه ناشی از برخورد و رفتار نادرست کادرهای حزب بداند. چنین وانمود می‌شد که "تعدیل"‌هایی که در برنامه جهش بزرگ اتخاذ شده وضع را وخیم تر هم کرده است. دشمن ناگهان پیدا شد: "ریویزیونیسم"

ریویزیونیسم اصلا یعنی چه؟
این پرسشی بود که پاسخ روشنی نداشت. پس پرونده این ریویزیونیسم را باز کنیم. در این پرونده اوراق پراکنده‌ای می‌بینیم :
در این پرونده ابتدا یک سلسله نوشته‌های پراکنده مائو است. مانند آنچه در مه 1963 نگاشت با نام "هفت سند خوب استان ژهجیانگ درباره مشارکت کادرها در کارهای دستی" که در آن می‌نویسد :" اگر کادرهای ما چشمانشان را ببندند و بسیاری از آنان نتواند حتی میان دشمن و ما تمیزی قائل شوند، با دشمن همکاری کنند، به فساد روی آورند، اخلاق و روحیه خود را در اینصورت از کف می‌دهند. اگر کادرهای ما بدین شکل وارد اردوگاه دشمن شوند، یا اگر دشمن بتواند در صفوف ما نفوذ کند و بخشی از کارگران و دهقانان و روشنفکران ما فریب آن را بخورند و یا از دشمن بترسند، در اینصورت در زمانی کوتاه، شاید چند سال، یا یک دهه، حداکثر چند دهه، یک بازسازی ضدانقلابی بطور ناگزیر در سطح ملی رخ خواهد داد و حزب مارکسیست - لنینیست به یک حزب فاشیست تبدیل می‌شود و تمام چین به رنگی دیگر در می‌آید."
در پرونده دوران پیشا انقلاب فرهنگی همچنین می‌توان به سرمقاله‌های مختلفی که در نشریات منتشر می‌شد اشاره کرد. مثلا این سرمقاله پرچم سرخ در سال 1963 : " خیلی از کادرها به تنبلی افتاده‌‌اند و سرسری کار می‌کنند، زیاد می‌خورند و زیاد مال جمع می‌کنند، دچار جاه طلبی هستند، مانند خانزاده‌ها رفتار می‌کنند، ظاهر بوروکرات‌ها را دارند، به هیچوجه به فکر بار و فشاری نیستند که بر دوش مردم است و هیچ اهمیتی به منافع دولت نمی‌دهند ... " و افزوده می‌شود که اینها "از مردم بریده اند"، که گرفتار "منطقه گرایی" شده‌‌اند و "تولید برایشان همه چیز است".
مدارک تعجب آور دیگری هم در دست است مانند برخی اسناد اداره پلیس فرمانداری "لیانجیانگ" که در جریان یک حمله شبانه به سال 1964 بدست کماندوهای تایوانی افتاده و سپس منتشر شد. در این اسناد از جمله گزارش‌های اداری، مکاتبات داخلی، نوشته‌های مسئولان مختلف حزبی در اکتبر 1962 و مه 1963 وجود دارد. تصویری که از اینگونه اسناد بدست می‌آید البته ضرورتا منفی است. تصور کنید که تاریخ اجتماعی فرانسه را بخواهند از طریق اسناد پلیس بنویسند! با اینحال اطلاعاتی که در آن وجود دارد دارای ارزش معینی است. من در اینجا چند نمونه را نشان می‌دهم از جمله تابلویی که در آن به یک سلسله گرایشهای منفی که میان کادرهای دو بریگاد وجود دارد اشاره شده است. این گرایشها عبارتند از:
- گرایش به سرمایه‌داری،
- مساعدت بیشتر به بنگاه‌های فردی و تولید خانوادگی بجای کشاورزی، مهاجرت به شهر با روشهای غیرقانونی، مسطح کردن بیش از حد زمین‌های کشت نشده و غصب زمین‌های جمعی، سهم زیادی قطعه زمین فردی،
- بدست آوردن سودهای شخصی به زیان تعاونی، اعطای وام با بهره ربایی، فئودالیسم، ازدواج در خانه نامزد زن، قماربازی، کشتار غیرقانونی خوک، فساد، رشا و ارتشا،
- برداشت بدون اجازه از منابع عمومی، دزدی، احتکار، رفتار زننده، امتناع از انجام کارهای مربوط به کادرها، رفتار ناشایست در کار، خرید و مصرف اسرافکارانه.
در این تابلو شمار و میزان جرایم اتفاق افتاده و بهای پولی اختلاس‌ها و دزدی‌ها و غیره نقل شده است که بخاطر اختصار از ذکر آن خودداری شد. یا مثلا در گزارش دیگری می‌خوانیم: "در مورد کادرهای یک بریگاد تولید، دو تن از آنان دستفروشی می‌کنند، چهل تن خیانت در امانت و رشوه خواری کرده اند، ده تن قماربازی کرده، پنج تن به کشتار غیرقانونی خوک پرداخته اند، یا به ازدواج (از طریق خرید نامزد از خانواده اش) دست زده اند، یکی وارد امور مذهبی و خرافی شده است، سه تن جشن‌های پرزرق و برق به راه انداخته اند. (که یکی از آنان در حین جشن از شرکت کنندگان پول برای ساخت خانه اش جمع اوری کرده است...) و 36 تن هم دیگر نمی‌خواهند کادر باشند."
این مسئله آخر مدام در فرمانداری لیانجینگ تکرار می‌شود. 1188 کادر یعنی حدود 8٪ آنان دیگر نمی‌خواهند کادر باشند. که دلیل آن روشن است : کادرها حق دست زدن به امور خصوصی را ندارند و تحت انواع رفتارهای ناپسند و فشار از سوی دهقانان در جریان "سه سال تلخ" قرار داشتند : دهقانان یکی از کادرها را با چوب زده‌‌اند چون با اینکه "کود طبیعی" که تحویل بریگاد می‌شود قبلا خیس شود تا وزن آن افزایش یابد مخالف بوده است. در همان استان خیان، 2500 دهقان، کار کشاورزی را برای "تجارت" ترک کردند و 25٪ اکیپ‌های تولید به دهقانان اجازه دادند که کشت خصوصی کنند. بنابراین مسئله تنها از چارچوب کادرها خارج بود.
در یک گزارش دیگر "9 مسئله عمده موجود" چنین طبقه بندی شده است :
1- اعضای کمون کودهای خوب را برای خود نگه می‌دارند و کودهای نم دار را به بریگاد می‌دهند.
2- برخی پس از آنکه سهم کار خود را انجام دادند به کار دیگری نمی‌روند ولی مخفیانه زمین‌های خود را وجین می‌کنند
3- برخی فقط بدلیل فشار است که کار می‌کنند اما بارآوری آنان بالا نیست. آنان وقت خود را تلف و کار را خراب می‌کنند.
4- برخی روی کمک دولت حساب می‌کنند و برای آنکه خودشان زندگی خود را فراهم کنند مبارزه نمی‌کنند. آنان در بازپرداخت بدهی‌های دولتی اضطراری تاخیر می‌کنند و حتی آن را نمی‌پردازند و مبالغ دولتی را میان اعضای کمون تقسیم می‌کنند.
5- روحیه فعالیت خصوصی همچنان وجود دارد. اکیپ‌های تولیدی فهمیده‌‌اند که حتی یک قطعه کوچک که به یک خانوار دهقانی با قرارداد تولید داده می‌شود پیامد منفی دارد. با اینحال بسیاری از اکیپ‌ها به این کار ادامه می‌دهند.
6- قطع درختان کلکتیوها ادامه دارد که به ثروت آنها لطمه می‌زند.
7- برخی کشاورزی را برای دستفروشی و کار در صنایع رها کرده اند. برخی وارد کارهای احتکاری شده اند. برخی از آنان که کشاورزی را برای فعالیت های حاشیه‌ای ترک کرده‌‌اند برایشان دیگر مهم نیست که دسته‌های مرغابی و غاز به برداشت‌های کلکتیو صدمه می‌زنند. نیروی کار در نتیجه مهاجرت کاهش یافته است.
8- برخی، وسایلی نظیر ابزارهای مزرع، کود و غیره را می‌دزدند.
9 - ما هنوز گرایش‌های نادرست را به سمت سرمایه‌داری، فئودالیسم و بوژوامنشی نابود نکرده ایم. در نتیجه نمی‌توانیم با کارایی تولید جمعی را اداره کنیم."

چند نویسنده راجع به چین نظر می‌دهند
همه چیز اینجاست ... اگر دقت نکنیم؛ اگر بخواهیم محتوای این سندهای پراکنده‌ای را که در بالا ذکر شد به همین شکل و دقیقا بپذیریم، به دام افتاده ایم. همه اینها انقلاب فرهنگی را توجیه می‌کنند و در اینصورت نمی‌توانیم تغییر سیاست چین پس از 1976 را درک کنیم!
مثلا شارل بتلهایم پس از آنکه تصور کرد در چین همان جامعه سوسیالیستی واقعی را یافته است - برخلاف جامعه شوروی که در آن سرمایه‌داری احیا شده است - برنامه‌های پس از اکتبر 1976 را درک نمی‌کند و مخالفت خود را ابراز کرده است. او در دام افتاد.
برخی دیگر، بدلایلی دیگر، در همین دام افتادند یا خوانندگان خود را بدین دام کشیدند. مانند م. ماکیاچی در کتاب "از چین" که در آن بی اندازه از چین و انقلاب فرهنگی ستایش شده بود. او در چین "جهانی از انسانهای بی گناه" را کشف کرده بود. "ما ظرف بیست روز، با سر در این اقیانوس خلوص فرو رفتیم" در این "آزمایشگاه حیرت انگیز سیاسی" که در آن، پس از "افشای خط انحرافی لیوشائوچی"، حزب کمونیست برخلاف آنچه در اتحاد شوروی می‌گذرد" ابزار انقلاب است و نه ابزار مدیریت".
در همه این اظهار نظرها همان فکر بنیادین همواره، به اشکال گوناگون تکرار می‌شود: انقلاب فرهنگی ضروری و درست بود. این انقلاب مانع از آن شد که چین با عزیمت از سرمایه‌داری خودبخودی سالهای 1963-1961 به یک کشور ریویزیونیستی تبدیل شود. مائو برنامه تعدیل و سازش 1961 را شکست، این انقلاب سوسیالیستی است که با زبان خود سخن می‌گوید، با بازوی خود عمل می‌کند. عجیب اینجاست که در برخی دیگر آثار موضعی مشابه را می‌بینیم که بدلایلی معکوس - یعنی بنام دفاع از سرمایه‌داری- همین نظر را تبلیغ می‌کنند. آنان دام دیگری را پهن کرده‌‌اند : دام ناامیدی و انصراف از تغییر.
در مفصل ترین کتابی که درباره تاریخ حزب کمونیست چین در قدرت نوشته شده است، "ژاک گیورماز" بر ظهور سرمایه‌داری در میان دهقانان چینی تاکید می‌کند زیرا اعتقاد نویسنده به جهانشمول بودن سرمایه‌داری را تقویت می‌کند. این کتاب مائو را همچون مدافع سازش ناپذیر سوسیالیسم تصویر می‌کند. او در مبارزه اش ذیحق است ولی این مبارزه‌ای بدون امکان پیروزی نهایی است چرا که بدنبال یک ناکجاآباد است.
در اینجا یکی از اندیشه‌های قوی کتاب پرفروش "آلن پیرفیت" یعنی "چین فردا" را می‌بینیم که براساس یک قیاس مع‌الفارق، چین انقلاب فرهنگی را همان سوسیالیسم واقعی می‌داند چرا که این سوسیالیسم ضدانسانی است و در هر حال امکان ایجاد آن در کشورهای "پیشرفته" وجود ندارد. پس سوسیالیسم در فرانسه ناممکن است.
من از خواننده می‌خواهم که وارد این دام توهم و انفعال نشود. آن اسنادی را که خود ما در بالا برشمردیم از نو بخوانید. هیچ چیزی که این ادعا‌ها و انقلاب فرهنگی را توجیه کند در آن وجود ندارد.
اولا تمام خطاهایی که کشف شده و اعلام شده مربوط به چند صد فرانک، چند کیلو برنج، چند هکتار زمین است (تازه آن هم در شرایطی که کشور را قطحی گرفته بود.) از آن گذشته کادرها متهم به آنچیزی شدند که تا چندی قبل از آن سیاست رسمی دولتی بود مانند دفاع از "قرارداد تولید خانوادگی"...
همچنین برای رعایت انصاف، از آن تصویر منفی که از کادرهای دادیم تصویرمعکوسی را که چین شناس امریکایی دواک برانت از کادرهای حزب کمونیست چین ارائه داده است نیز در نظر بگیریم. در کتاب "کادرهای بوروکراسی و سیاست قدرت در چین کمونیست" برانت از زندگی سخت کادرها سخن می‌گوید که با صداقتی مثال زدنی کار می‌کنند. چنانکه در سال 1966 - 1965 تلاش شد زندگی یکی از این کادرها که با محرومیت و ایثار در یکی از فقیرترین مناطق چین فعالیت می‌کرد همچون الگویی برای همه مردم ارائه شود.
در هر حال این مسئله مطرح است که چرا این خطاها؟ چرا این از دست دادن روحیه؟ چرا این گلیم خود از آب بیرون کشیدن حالت عمومی پیدا کرد؟ پاسخ روشن است : بدلیل اشتباهات "جهش بزرگ به پیش"، به دلیل بی برنامگی، اراده گرایی، به دلیل نادیده گرفتن واقعیت‌هایی که از سال 1959-1958 روشن شده بود.
اگر مقابله با مشکلات تولید دشوار شده بود بدلیل ناشایستگی کادرها نبود. برعکس با وجود تصمیمات اشتباه، باوجود رهنمودهای ماجراجویانه، سوسیالیسم چین توانست خود را حفظ کند چرا که کادرها توانستند با افتخار به مصاف وظایف دشواری روند که برعهده آنان گذاشته شده بود. "بوروکراتیسم"، "فرماندهی از بالا"، سواستفاده واقعی از قدرت که وجود داشت دلیلش شرایطی بود که کادرها در آن قرار گرفته بودند و ناگزیر بودند یک خط مشی ناممکن را به پیش برند.
سوسیالیسم چینی توانست مقاومت کند همچنین به این دلیل که سرچشمه آن به 1949 و تاسیس جمهوری خلق چین باز نمی‌گشت. این سوسیالیسم ریشه‌هایی عمیق داشت، حاصل مبارزه‌ای طولانی بود، حاصل پیوستن واقعی توده‌ها بدان بود. این واقعیت بود که توانست دربرابر ماجراجویی و تجربه شکست جهش بزرگ به پیش مقاومت کند، تجربه‌ای که موجب شده بود آرزوی هزاران ساله جامعه‌ای آزاد چشم اندازی دستیابی ناپذیر جلوه کند.
مبارزه میان دو خط که در فاصله سال‌های 1962 و 1965 شاهد آن هستیم، آن مفهومی را ندارد که برخی می‌خواهند به آن بدهند. این مبارزه میان طرفداران راه سرمایه‌داری و ایستادگان بر سر راه سوسیالیستی یا طرفداران "ریویزیونیسم شوروی" و هواداران راه سوسیالیسم واقعی نیست. خروشچف چینی وجود ندارد.
نزاعی که در چین در گرفته بود بر سر ترازنامه جهش بزرگ به پیش بود. میان آنان که طرفدار یک راه ویژه سوسیالیسم چینی بودند که امکان دهد این کشور تا پایان قرن به یک کشور نیرومند و خوشبخت تبدیل شود و در سوی دیگر مائو تسه تنگ و طرفداران او بودند. اینان با سازشی که در 1961 آغاز شده بود مخالف بودند. آنان می‌خواستند که کشور مدام در حال انقلاب بسر برد و هیچ دوره آرامشی را نمی‌پذیرفتند. یعنی آنچه مائو آن را "انقلاب مداوم" می‌نامید. در سوی دیگر خط، طرفداران یک سازش و جهش بزرگی تعدیل شده و تحکیم شده بودند. بنظر من اینان بودند که طرفداران واقعی "راه چینی" به سوسیالیسم بودند که بسیاری از نویسندگان آن را به خط مائو نسبت داده اند. تحولاتی که در چین پس از 1976 روی داد ریشه خود را در همین سالهای فاصله میان جهش بزرگ و به راه افتادن انقلاب فرهنگی داشت.
مبارزه میان آنچه که بتدریج به دو مش آشتی ناپذیر تبدیل شد را می‌توان به راحتی در فاصله میان 1962 و 1966 دید. این مبارزه در یک سلسله از رهنمودهای کمیته مرکزی بازتاب یافته است که مراحلی در کارزار تربیت سوسیالیستی است که در ابتدا بدان اشاره شد.


راه توده 218 13.04.2009
 


بازگشت