هشت گفتار درباره فاشيسم
تضاد فاشیسم
با پایه های آغازین
جلب و جذب توده ها
تولياتی رهبر فقيد حزب كمونيست ايتاليا
ترجمه و تنظيم- ن. كيانی
گفتار دوم
"حزب تراز نوين" بورژوازي
بخش دوم
برنامه فاشيسم پس از راهپيمايی بر رم چيست؟ در اين زمان در حزب فاشيست
مرحله تازهای پديدار میشود، مرحله تلاش برای ايجاد يك رژيم فاشيستی
غيرتوتاليتر.
زمانی كه موسولينی، پس از راهپيمايی بر رم، مامور تشكيل كابينه گرديد، حتی
در فكرش هم نمیگنجيد كه كابينهای منحصرا از فاشيستها تشكيل دهد. او
میخواست يك كابينه ائتلاف پارلمانی بوجود آورد و حتی به سوسياليستها هم
پيشنهاد داد كه به آن وارد شوند.
بخاطر میآورم كه روزی در پارلمان با دو نماينده سوسياليست گفتگو میكردم.
آنان به من گفتند كه "موسولينی به ما پيشنهاد كرده است كه وارد كابينه
شويم. چه بايد كرد؟ ما زير چماق دشمن هستيم. بايد بپذيريم." افتخاری برای
آنان نيست اگر وارد كابينه نشدند. بورژوازی مخالف بود. برنامه همكاری
طبقاتی ديگر كاملا متعلق به گذشته بود.
دربرابر تلاش برای ورود سوسياليستها به دولت، از يكسو حلقههای ميانی حزب
فاشيست - اسكادريستها يا باندهای مسلح - مخالفت كردند و از سوی ديگر
ناسيوناليستهايی كه نماينده واپسگراترين عناصر بورژوازی بودند.
با اينحال اين تلاش انجام شد و توجه داشته باشيد كه اين تلاش شكست خورد و
ورشكست شد. فاشيسم دربرابر يك سلسله دشواریهای عينی و مسايل واقعی و برای
حل آنان ناگزير شد به سمت سازمان دادن ديكتاتوریش پيش رود.
ما در سالهای 1922، 1923 و 1924 هستيم و به دوران ثبات نسبی [سرمايهداری
بينالملي] نزديك میشويم. تمام مسايل اين ثبات نسبی در ايتاليا چهره نشان
داد. فاشيسم چه بايد میكرد؟ راهی نداشت چز آنكه دستورهای بورژوازی را اجرا
كند. نخستين بحران سرباز كرد. بحران اختلاف ميان سياست فاشيسم و پايه
تودهای اوليه آن. كادرها، پايه حزب يا همچنان دلبسته برنامه قديمی بودند
يا اينكه هدف از بدست گرفتن قدرت را بگونهای متفاوت از بورژوازی
میفهميدند.
مثلا سربازان گروههای ضربت جنگ (فاشيستهای موسوم به "آرديتی")، دستههای
موسوم به سانتوريون، عناصری كه جنگ آنان را خانه خراب كرده بود، افسران را
در نظر بگيريد. آنان همچون يك گروه اجتماعی مدتها بود كه منتظر بدست گرفتن
قدرت بودند. قدرت فتح شده بايد قدرت آنان میبود. اين گروهها با اين تصور
خيال پردازانه و اتوپيستی تغذيه شده بودند كه خرده بورژوازی میتواند قدرت
را بدست گيرد و اراده خود را به پرولتاريا و بورژوازی ديكته كند؛ جامعه را
براساس برنامه سازمان دهد و غيره.
وقتی فاشيسم قدرت را گرفت واقعيت اين تصورات را ويران كرد. نخستين
اقدامهای فاشيسم در قدرت، اقدامهای اقتصادی بسود بورژوازی بود. مسئله را
نبايد خيلی ساده كرد. چنين نبود كه فورا به دستمزدها دستبرد زده شود. حتی
در آلمان دستبرد به دستمزدها در سطحی وسيع هنوز [در سال 1935] آغاز نشده
است. چرا؟ زيرا بورژوازی نمیتواند مسبقيما به مواجهه همه مسايل با هم
برود. در اين زمان مسئله بورژوازی عبارت بود از تجديد سازمان دولت، لگام
زدن بر نارضايتی خرده بورژوازی كه سروكله اش در دستگاه دولتی پيدا شده بود
و مدام درخواستهای تازهای را مطرح میكرد. مسئله توده زحمتكش نيز وجو د
داشت كه هر چند مغلوب شده بود اما میتوانست درصورت تهاجم بورژوازی به
سادگی نيروهايش را بازيابد.
در مرحله اول بورژوازی كوشيد از مداخله مبارزه طبقاتی پيشگيری كند. او
كوشيد مانع شود كه اين عنصر مداخله كند و به عنصر غالب تبديل شود. ثبات
اقتصادی دنيای سرمايهداری به بورژوازی در اين راه كمك كرد و امكانهايی
برای حل مسايل اقتصادی مشخص در اختيار آن قرار داد. دستگاه جنگ كه دستهای
صنعت را بسته بود ويران شد و به همين شكل تمام اقدامهای محدودكنندهای كه
در دوران قبلی پی گرفته شده بود. اين وضع وسيعترين آزادی را به سرمايه داد،
به ابتكارهای سرمايه مساعدت كرد و غيره.
عامل عينی كه به فاشيسم اجازه داد تا بتواند به مقابله با مسايل مختلف برود
بدون آن كه با حمله به دستمزدها مسايل طبقاتی را حاد كند دقيقا در اين قرار
داشت كه به قدرت رسيدن آن همزمان شد با آغاز دوران ثبات سرمايهداری، با يك
دوران بهبود وضع اقتصادی ايتاليا، با يك دوران رو به صعود.
با اينحال اين دوران برای فاشيسم دشوارترين دوران بود. دشوارترين دوران
زيرا در اين دوران بود كه تضاد ميان برنامه اجرايی فاشيسم و خواستهای توده
خرده بورژواز كه به برنامه اوليه آن دلبسته بود آشكار شد. اين تضادها، اين
دشواری ها در نخستين سال چگونه خود را نشان میدادند؟
اين تضادها در هجوم جريانهای مخالف خارج از اردوی فاشيستی خود را نشان
میداد. يعنی جريانهايی كه میكوشيدند نيروهای خره بورژوازی را در حول خود
گرد آورند و حتی بخشی از پايه تودهای فاشيستها را جذب كنند. فاشيسم در
نتيجه ناگزير بود برعليه اين جنبشها مبارزه كند كه در غيراينصورت پايه
تودهای آن عميقا به لرزه میافتاد.
فاشيسم ابتدا دربرابر "حزب مردم" قرار گرفت. اين حزب نخستين دشمنی بود كه
بايد زير مشت فاشيسم قرار میگرفت. وزرای اين حزب در دولت آشكارا موضع
اپوريسيون گرفته بودند. پس از آن نوبت به ديگر گروهها و ديگر احزابی رسيد
كه به مخالفت با فاشيسم برخاسته بودند. اين احزاب و گروهها پايه نيرومندی
در ميان قشرهای بورژوازی خرد و متوسط داشتند. اقدامات فاشيستها بويژه به
اين قشرها لطمه زيادی زده بود مانند تلاش در جهت آغاز تمركز كه به ويرانی
مالكان كوچك انجاميده بود يا وزنه خرد كننده ماليات دهقانان خرد و غيره.
نارضايتیها حاد شده، حتی به مرزهای حزب فاشيست رسيده و به داخل آن نفوذ
كرده بود. اين وضع ناشی از جمع شدن دو عنصر بود : نارضايتی از يكسو و
دشواری فاشيستها دراينكه از همان ابتدا دستگاه دولتی را به تصرف درآورده،
با كنار گذاشتن مردان قديمی، آن را چنانكه لازم است برای خود به كار
اندازند. از درون اين مشكلات بحران ناشی از قتل نماينده پارلمان ماته ئوتی
بيرون آمد.
در ابتدای بحران ماته ئوتی، طبقه كارگر همچون يك عنصر غالب نمود نداشت. يك
سلسله از واقعيتها اين را نشان میدهد. هيجانات در جنوب، در رم يا ناپل
مثلا بيشتر از تورين (مركز جنبش كارگری) بود. فقط بعدها بود كه طبقه كارگر
دخالت كرد، خود را تحكيم كرد و عنصر غالب شد. فقط در سالهای 1926- 1925
بود كه حزب ما پيشروی كرد و به يك پيشاهنگ واقعی تبديل شد.
چرا؟ زيرا حتی در اينجا نيز شرايط عينی، خصلت ثبات سرمايهداری ايتاليايی
بطور آشكاری خود را نشان میدهد. تهاجم برضد كارگران با حمله به دستمزدها
شروع شد : بيكاری گسترش يافت، هزينه زندگی افزايش يافت و بويژه روند تمركز
اقتصاد، توليد و تراكم آن با شدت زياد آغاز شد. با اين تمركز، طبقات حاكم
بورژوازی يك روند اتحاد را آغاز كردند. اين اتحاد بر مبنای همكاری بود كه
در جريان شديدترين تهاجم برعليه سازمانهای طبقه كارگر ميان آنان بوجود
آمده بود.
گفتيم كه ريشه بحران ماته ئوتی در تعارضی بود كه ميان عناصر نوسان كننده
بورژوازی بزرگ در مركز و خرده بورژوازی در پايه بوجود آمده بود. پرولتاريا
همچون عنصری قاطع تنها در آخرين لحظه مداخله كرد. حتی آن زمان نيز يك سلسله
عوامل عينی نقش بازی میكرد از جمله عوامل اقتصادی و عوامل طبقاتی. مثلا :
ثبات، آزادی توسعه سرمايه موجب تحكيم سرمايهداری مالی شد و تمركز و تراكم
توليد را بيشتر كرد. امری كه موجب شد لايههای تعيين كننده سرمايه مالی در
ديكتاتوری فاشيست نقش غالب بيابند.
بين سالهای 1923 و 1926 اختلافهايی بوجود آمد كه انعكاس مستقيم در حيات
سياسی داشت. غلبه لايههای تعيين كننده سرمايه مالی، اين واقعيت كه آنان هر
گونه مقاومتی را درهم شكستند، تناظر خود را عرصه سياسی پيدا كرد، در وحدت
سياسی بورژوازی بر روی واپسگراترين پايه.
توتاليتاريسم در اينجا زاده شد. فاشيسم بصورت توتاليتر زاده نشد، توتاليتر
شد. توتالير شد زمانی كه لايههای تعيين كننده بورژوازی به بالاترين درجه
وحدت اقتصادی و در نتيجه سياسی رسيدند.
توتاليتاريسم مفهومی نيست كه از ايدئولوژی فاشيستی بيرون آمده باشد. اگر
نخستين مفاهيم فاشيستی را در مناسبات ميان شهروندان و دولت بررسی كنيد
بيشتر عناصر ليبراليسم پرهرج و مرج را در آن میبينيد: اعتراض به دولت كه
در زندگی خصوصی دخالت میكند و غيره. توتاليتاريسم برعكس بازتاب تغييراتی
است كه بعدا بوجود آمد و حاصل غلبه سرمايه مالی است.
ما ناگزيريم خود را تنها به جنبههای سياسی مسئله محدود كنيم. در بررسی
مسئله توتاليتاريسم بايد به مسايلی كه در دوره پيش از آن طرح شده بود نيز
توجه شود. بورژوازی سياست خود را تغيير سمت میدهد، فاشيسم هم بايد همان
كار را بكند! اين تعديل نشانه آغاز بحث، مبارزه، تغيير درون حزب و
سنديكاهاست. در حزب مبارزه در حول مسئله كاركرد حزب فاشيست و منباسبات ميان
حزب و دولت گسترش پيدا میكند.
بر مبنای درك فاشيستی، درك كادرهای فاشيست بينابينی و افراطی، حزب بايد
سازمان دولتی را در تصرف خود بگيرد. اين حزب است كه فرمان میراند. اين
ديدگاهی بود كه فاريناچی طرفدار آن بود و معتقد بود كه مسئول استانی حزب
بايد ارشد از استاندار باشد.
درك ديگر متعلق به ناسيوناليستهايی مانند فدرزونی و روكو است. از نظر آنان
در درجه اول دولت قرار دارد و سپس حزب كه تابع آن است.
موسولينی با اين دو مفهوم مانوور میداد. در دوره ماته ئوتی از نظريات
فاريناچی استفاده میكرد، در دوره توتاليتاريسم با روكو همراه شد و قاعده
نهايی را بيان داشت : همه چيز در دولت و هيچ چيز برعليه دولت.
اين روند زمانی كه اقدامات تازهای اتخاذ شد متوقف شد. حزب فاشيست به يك
ابزار صرف دولت برای تبليغات ناسيوناليستی و غيره تبديل شد. به ابزاری برای
اينكه دولت را به قشرهای بورژوازی خرد و متوسط پيوند دهد، برای اينكه بر
زحمتكشان اثر گذارد.
مسئله سنديكاها مهمتر بود. در مسئله سنديكاها وضع چگونه بود؟ متاسفانه ما
در اينجا فقط میتوانيم اشارهای به آن بكنيم. در مسئله سنديكاها تغيير
سمتگيری 100 درصدی بوجود آمد.
آمار ثبت نام كنندگان در سنديكاهای فاشيست را در نظر بگيريد. میبينيد كه
در ابتدا شمار آنان چندان نيست. فاشيسم در آن زمان تودهها را سازماندهی
نمیكرد، بی سازمان میكرد. از 1920 تا 1923 سنديكاهای فاشيست چند صدهزار
كارگر را سازمان دادند، اما ميليونها تن را از سنديكاهای طبقاتی جدا
كردند. هدف فاشيسم در آن زمان بی سازمان كردن كارگران بود.
اين وضع تا دوران مائهئوتی ادامه داشت. فاشيسم در اين زمان میكوشيد
كارگران را در تشكلهای خود سازماندهی كند اما موفق نمیشد. اما زمانی كه
مسئله توتاليتاريسم مطرح شد، زمانی كه فاشيسم در مسير سازماندهی توتاليتر
دولت قرار گرفت اوضاع عوض شد. فاشيسم بايد كارگران را در سنديكاهای خودی
سازمان میداد. فاشيسم ديگر نمیتوانست به اين محدود شود كه كارگران را از
سنديكاهای طبقاتی جدا كند بلكه بايد آنان را به حساب خود سازمان میداد.
اين مسئله چگونه حل شد؟ در اينجا نيز مراحل چندی وجود داشت. پايه حل مسئله
در قانون سال 1920 بود كه انحصار سنديكايی را بوجود آورد، كميسيونهای
داخلی را از بين برد و غيره. بر پايه اين انحصار سنديكايی بود كه به اصطلاح
فتح توده آغاز شد.
بايد توجه داشت كه آخرين تغيير و تعديلها نيز پديد آمد. توتاليتاريسم 1926
و 27 و 28 همان توتاليتاريسم 1931 نيست. اين تحول آخری نتيجه تغيير در
وضعيت اقتصادی كشور و بحران اقتصاد ايتاليا بود.
بحران كی آغاز شد؟ بحران در پايان 1929، ابتدای 1930 آغاز شد. اما همواره
تاكيد كردهايم كه علايم خبردهنده آن از 1927 ديده میشد. اين علايم در يك
سلسله تحولات تضادهای اقتصادی آشكار شده بود؛ تضادهايی كه از تحول دستگاه
توليدی و تمركز صنعتی، از همه تحولات فنی، سازمان سرمايهداری و غيره ناشی
میشد. اين تحولات در يك لحظه معين بصورت ناتوانی در فروش كالاها بروز كرد.
در 1926 مسئله كاهش بهای توليد به شكلی حاد مطرح شد و بنابراين تهاحم به
دستمزدها را به يك ضرورت تبديل كرد.
فاشيسم مسير توتاليتاريسم را ترك نكرد. اين مسيربه يك ضرورت تبديل شد.
مبارزه برعليه طبقه كارگر با شدت تمام توسعه يافت كه همچنان تا به امروز
ادامه دارد.
زمانی كه در پايان 1929 بحران شكلهای حادثری به خود گرفت مسئله تازهای
بوجود آمد. ديگر بی سازمان كردن تودهها كافی نبود، چيزی ديگر لازم بود.
جدا شدن توده از رژيم به معنای كوچك شدن پايه تودهای فاشيسم بود. اين
مسئله در اين زمان بسيار وخيم شد.
در نتيجه دومين جنبه سياست فاشيسم وارد عرصه شد يعنی سياست تودهای آن. اين
ضرورتی بود كه وضعيت اقتصادی و مناسبات طبقاتی به بورژوازی ايتاليا تحميل
كرد برای آنكه بتواند به مقابله با شكافهايی كه در پايههای تودهای آن
بوجود آمده بود برود و بتواند دربرابر پيشرفت جنبش برضد فاشيسم مقاومت كند.
وضعيت از 1930 تا به امروز بنظر تغييری نكرده است. اما مسئله همچنان حاد
است. حدت مسلئه خود را در تغييرات پياپی، تعويض وزرا و غيره نشان میدهد.
در ميان اين تغيير وزيران يكی تعيين كننده بود : بركناری روكو در ميانه
1932. اين به معنای تغيير در خصلت توتاليتاريسم فاشيستی و نشانه آغاز سياست
به اصطلاح مردمی است.
فاشيسم از اين زمان تلاش عظيمی كرد تا تودهها را به سوی سازمانهای خود
جلب كند، تا آنان را به دستگاه ديكتاتوری پيوند زند. اين مسايل سازمان حزب
فاشيست، جوانان، سنديكاها تا به امروز نيز از زاويه توتالتير مطرح است اما
به شيوهای كمی متفاوت.
آنچه من میخواستم در گفتار امروز و ديروز نشان دهم اين است كه نبايد
فاشيسم را همچون چيزی كه خصلت آن بطور قطع معين و مشخص شده است در نظر
گرفت، بلكه بايد آن را در تحول خود ديد. هيچگاه ثابت، هيچگاه چون يك قالب،
چون يك مدل، بلكه همچون پيامد يك سلسله مناسبات اقتصادی و سياسی واقعی،
برآيند فاكتورها و عوامل واقعی، وضعيت اقتصادی، مبارزه تودهها ديد.
اشتباه است كه تصور كنيم توتاليتاريسم راه مبارزه را بر ما میبندد. اشتباه
است كه تصور كنيم توتاليتاريسم راه را بر مردم برای دستاوردهای دمكراتيك سد
خواهد كرد. اين يك اشتباه است. فاشيسم میخواهد ما را به اين عرصه بكشاند.
میخواهد به ما بقبولاند كه همه چيز پايان يافته است، كه ما وارد مرحله
تازهای شدهايم، مرحلهای كه در آن راهی ديگر در برابر ما نيست مگر كه با
آن هماهنگ شويم.
بايد دربرابر دادن كمترين اميتازی يه اين ديدگاه بشدت مبارزه كرد. هر تحول
مبارزه تودها مسئله ديكتاتوری فاشيسمت را باز میگشايد. كافيست تا جنبش
تودهها را كه همين امروز وجود دارد تكانهايی داد تا بتوان در ديكتاتوری
تغييرهايی بوجود آورد. با هر توسعه جنبش تودهها، فاشيسم گرايش به آن پيدا
میكند كه در چهره خود تغييراتی وارد كند. اين را قبلا ديديم.
مفهومی از فاشيسم كه توضيح دادم در پايه تمام سياست ما است. تنها بر پايه
چنين دركی است كه میتوانيم خط مشی سياسی درستی را تعيين كنيم.
توتاليتاريسم راه مبارزه را بر روی حزب نمیبندد بلكه راههای ديگری را
میگشايد.
ما به اشتباه میافتيم و گاه نمیتوانيم به سرعت راههای تازهای را كه
فاشيسم دربرابر ما میگشايد درك كنيم.
اين يك خطای تحليل و ضعف سياسی است. اما تا آنجا كه حزب میتواند آن را درك
كند، موفق میشود كه مسئله ديكتاتوری فاشيست را به بحث بگذارد.
پايان گفتار دوم
راه توده 162 24.12.2007
فرمات PDF
بازگشت