راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

بحثی در دیالکتیک
منظومه آرش کمانگیر، اثر سیاوش کسرائی
رحمان هاتفی

 

شاعران بزرگ در عین حال برترین مورخان زمانه اند. آنجا که تاریخ نویسان متوقف می شوند، شاعران آغاز می کنند. تاریخ، روایت انسان در درون طبیعت است، شعر اما سیر و سلوک تاریخ در درون انسان است. چنین است دیالکتیک شعر و تاریخ که از دو نقطه مقابل راه می افتند و در وجود انسان یکدیگر را ملاقات می کنند.
چه مورخی بهتر از حافظ تا از روح دوران خود عصاره ساخت و زندگی را آنچنان عمیق و آکنده از ظرافت حفر کرد؟ حافظ هم چهره انسان مجرد و هم چهره های پر شمار انسان مشخص زمانه خود را با بلاغت نیرومندی تصویر کرد. از یک سو در وجود «شاه محتسب» و «صوفیان ریاکار» و «زاهدان عبوس خم شکن» که «لاف صلاح» می زدند، «ناراستی کار» و «غدر اهل روزگار» را روی دایره ریخت و در روشنائی تلخ «آتشی که در خرقه سالوس» افکند، بطالت و عبث محیط بی رحم خود را ثبت کرد، و از دیگر سو در هیأت قلندری «آزاد از هر چه رنگ تعلق پذیرد» و بهانه «خراباتی گری» علیه تعصب و خرافه و افسانه پرستی، به شورش و شبیخون رندانه ای دست زد و صورتی آرمانی بر فراز همه این صورتک ها، از «انسان حداکثر» دوره خود نشان داد. او در «طامات» و «شطیحاتی» که تلقیات قشری آن را کفرآمیز و وعاظ السلاطین و «ریزه خواران» «درشت مدعا» غرقه در ارتدادی خون آلود می یافتند، جنگ بی پروای تن به تن با «مدعیان» و «نامحرمان» را به سطح فلسفی و تجریدی خیره کننده ای تعالی داد، که نه فقط روز، که روزگار را شخم زد.
معجون جادویی حافظ با این خواص، در قطب دیگر سوداها، عشق ها، تمنیات و آرزو های خاکستر شده انسان فرزنه ای که در خانه خویش بیگانه است، زوال تاریخ موریانه خورده ای را که در حال تخمیر و انحطاط باطنی بود و انسان اسیر در این تاریخ و لهیده در زیر آوار آن را تعبیر کرد. بدین سان شعر جغرافیای انسان عصر شد و طول و عرض جان و نهان این انسان را در مرمر خود حجاری کرد.
چنین شعری در رنگین کمانی از حس و لفظ و تجربه قوام یافته، در وجود سعدی «نماینده کامل یک شهر فئودالی ایران» در سده های میانه را معرفی می کند و در طرح ساده و عامیانه «موش و گربه»ی عبید زاکانی خود نمایی مذهبی و ماهیت قدرت های ضد مردمی را به مسخره می گیرد و با کشاندن هزل تا سطح «ذم اجتماعی زور مندان» جدی ترین واقعیت های جامعه را برهنه می کند.
شعری با این سرشت، فقط روایت گر ساده، و دوره گردی در یک گوشه تاریخ نیست، نیرویی معنوی است که به میزان درک شدن و جذب شدن، به نیروی مادی مبدل می شود و در تغییر تاریخ به کار می آید. او هم حدیث کننده وفادار تاریخ و هم ویرانگر حدیث خویش است، هم در ویرانی تاریخ شرکت می کند و هم در آفرینش دو باره آن، او سایه نازدودنی انسان، شعائر، و رنج های او در روی زمین است و می تواند ملاک استحقاق او هم باشد. رد پای این غول بی عضله در میهن ما با شعر رودکی که زیر سقف سربی و کوتاه زمانه خود عدالت مفقود شده را استغاثه می کرد و نومیدانه آن را از خداوند گارانی که «نمی دانند، اما می توانند» می طلبید، آغاز می شود و تا دفتر شعرهای سیاوش کسرائی ادامه می یابد. کسرائی آخرین وارث این سلاله رنج و دهشت و مژده است، بی آن که از همزادانی همتای خود – و نه به عرض شانه های خود- بی نصیب باشد. او شاعر تاریخ است، اما نه فقط تاریخی که روی داده است، بلکه شاعر آن تاریخی که باید روی دهد.

هگل جوان در نامه ای به شلینگ گفته بود:
«انتشار اندیشه هایی بر این پایه که هر چیز چگونه باید باشد، از سستی و کاهلی آنهایی که می خواهند همه چیز را همان گونه که هست بپذیرند، می کاهد.»

این است نیرویی که در تلاقی واقعیت با آرزو، در تلاقی تاریخ آن گونه که هست و آن گونه که باید باشد، آزاد می شود. هنر بر شالوده شناخت زیر و بم و دم و بازدم تاریخ موجود می تواند به استقبال تاریخ آرمانی برود و خود در جای نیرویی از نیروهای این آرمان بنشیند.
سراینده آرش رو به چنین آرمان و تاریخی دارد.

در سرزمین من به همان اندازه که شعر گفتن آسان است، شاعر بودن دشوار است. کسرایی شاعر ماندگار چنین سرزمینی است. می توان شعر او را دوست نداشت، اما در آنجا که پای وقوف بر ظرایف این مردم و این میهن، در این برهه دیر مکشوف در میان است، آنجا که روانشناسی «زیبایی» مطرح است و هنر ملی ما سخن می گوید، نمی توان از شعر او بی نیاز ماند.
«دوست داشتن» و «نیاز» با هم غریبه نیستند.

اوکتاویوپاز شاعر نامی مکزیک می گوید:
«شعر همچون ثمره همراهی و برخورد نیمه های تاریک و روشن وجود انسان است»

اما حقیقت این است که شعر در عین حال که چنین است و پیش از آن که چنین باشد، ثمره همراهی و برخورد انسان و تاریخ است. و عنصر حماسی شعر حتی در غنایی ترین تغزل – در دیالک تیک این پیوند نهفته است.


راه توده 161 17.12.2007


 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت