راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه داری- 13
بحران اقتصادی
امروز در امریکا
هیچ تعجبی ندارد!
نویسنده لنین- ترجمه محمد پورهرمزان

 

 

لنین می نویسد: «اتحادهای «انتر- امپریالیستی» یا اولتراامپریالیستی» فقط «وقفه هایی» میان جنگ ها خواهند بود. اتحادهای مسالمت آمیز امپریالیست ها مقدمات جنگ ها را فراهم می سازند . می کوشند با طرح «رفرم ها» ی بکلی پوچ و غیر جدی از قبیل برقراری نظارت پلیس بر فعالیت تراست ها یا بانک ها و غیره، توجه را از اصل مطلب منحرف سازند.» چه سخنی می توان بر این ارزیابی افزود؟ کاخ سفید امروز در پی رفرم پلیسی و نظارت امنیتی بر بانک ها نیست؟ و در کنگره امریکا سخنرانان اولترا منتقد، گناه بحران را به گردن گردن کلفت های بورس نمی اندازند و یا بوش چماق محاکمه واسطه ها را بلند نکرده است؟


9- انتقاد از امپریالیسم
انتقاد از امپریالیسم را ما به مفهوم وسیع کلمه یعنی به مفهوم موضعی که طبقات گوناگون جامعه- هر یک بر پایه ایدئولوژی عمومی خود،- درقبال سیاست امپریالیسم اتخاذ می کنند، تلقی می کنیم.
ابعاد عظیم سرمایه مالی که دردست عده ای معدود متراکم شده و شبکه بسیار گسترده و انبوهی از چنان مناسبات و روابطی پدید آورده است که نه تنها توده سرمایه داران و صاحبان واحدهای اقتصادی متوسط و کوچک، بلکه خرده پاترین آنها را نیز تابع این سرمایه مالی کرده. کوشش کشورهای دیگر بر سر تقسیم جهان و تسلط بر کشورهای دیگر، موجب می شود که همه طبقات دارا یکجا به اردوی امپریالیسم روی آورند. شیفتگی « عمومی» به چشم اندازهایی که امپریالیسم ایجاد می کند، دفاع پرتب و تاب از امپریالیسم و آرایش چهره آن به شیوه های گوناگون، از نشانه های معرف دوران کنونی است. ایدئولوژی امپریالیستی در طبقه کارگر نیز رخنه می کند: میان این طبقه و طبقات دیگر دیوار چین وجود ندارد. وقتی می بینییم که رهبران حزب باصطلاح« سوسیال دمکرات» کنونی آلمان بحق «سوسیال امپریالست» یعنی سوسیالیست در گفتار و امپریالیسم در کردار لقب گرفته اند، باید بیاد بیاوریم که هوبسن نیز در سال 1902 از وجود«امپریالیست های فابیان» را که به سازمان اپورتونیستی «جمعیت فابیان» در انگلستان تعلق داشتند، خبر داد.
دانشمندان و پوپلیسیست های* بورژوا معمولا به شکل کمی پوشیده به دفاع از امپریالیسم بر می خیزند. بدین معنی که روی فرامانروایی مطلق امپریالیسم و ریشه های عمیق آن پرده می کشند و جزئیات و نکات فرعی درجه دوم را برجسته می کنند و می کوشند با طرح «رفرم ها» ی بکلی پوچ و غیر جدی از قبیل برقراری نظارت پلیس بر فعالیت تراست ها یا بانک ها و غیره، توجه را از اصل مطلب منحرف سازند. امپریالیست های وقیح و رک که جسارت اذعان به پوچ بودن فکر اصلاح رفرمیستی خصایص بنیادی امپریالیسم دارند، کمتر به سخنگویی می پردازند.
به ذکر یک مثال می پردازیم. امپریالیست های آلمانی در نشریه ای موسوم به «بایگانی اقتصاد جهانی» برای بررسی چگونگی جریان جنبش های آزادیبخش ملی در مستعمرات، و البته بخصوص در مستعمرات غیر آلمانی، کوششی بکار برده و جنب و جوش ها واعتراضات مردم هندوستان و جنبش ناتال (آفریقای جنوبی) و هند هلند وغیره را یاد آور شده اند. یکی از آنها ضمن شرحی درباره یک نشریه انگلیسی مربوط به گزارش کنفرانس ملت ها و نژادهای زیر فرمان یعنی کنفرانسی که در روزهای 28-30 ژوئن سال 1910 به شرکت نمایندگان خلق های گوناگون آسیایی و آفریقایی و اروپایی تحت تسلط اجنبی تشکیل شده بود، به ارزیابی سخنرانی های ایراد شده در این کنفرانس پرداخته و نوشته است: «دراین کنفرانس به ما می گویند: باید علیه امپریالیسم مبارزه کرد، دول فرمانروا باید حق خلق های زیر فرمان خود را برای احراز استقلال برسمیت بشناسند و یک دادگاه بین المللی باید بر اجرای مفاد قراردادهای منعقد، میان دول بزرگ و خلق های ضعیف نظارت داشته باشد. کنفرانس از بیان آن آرزوهای ساده دلانه فراتر نمی رود. ما اثری از فهم ودرک این حقیقت نمی بینیم که امپریالیسم با سرمایه داری در شکل کنونی آن، پیوند ناگسستنی دارد و بدین جهت (!) مبارزه مستقیم علیه امپریالیسم کاریست بی حاصل مگر آنکه فقط به مقابله با برخی تندرویهای بخصوص نفرت انگیز آن بسنده شود(1). چون اصلاح رفرمیستی پایه های امپریالیسم فریبگری و «آرزوی ساده دلانه» است و چون نمایندگان بورژوای ملل ستمکش از این «فراتر» به پیش نمی روند، بدین جهت نماینده بورژوای ملت ستمکش از این «فراتر» به پس می رود یعنی به جبهه سایی در برابر امپریالسم، ولی جبهه سایی پوشیده و در پرده «علمیت» می پردازد. این هم برای خود «منطقی» است!
این مسئله که آیا تغییر رفرمیستی پایه های امپریالیسم ممکنست یا نه و این مسئله که آیا باید به پیش رفت تا تضادهای زاییده امپریالیسم را شدیدتر وعمیق تر کرد یا بر عکس باید به پس رفت تا لبه های تیز این تضادها را سایید، از مسائل بنیادی انتقاد از امپریالیسم هستند. چون ویژگی های سیاسی امپریالیسم عبارتست از : ارتجاع تام و تمام در همه عرصه ها و تشدید ستم ملی به سبب در آمیزی آن با ستم الیگارشی مالی و از میان رفتن رقابت آزاد. لذا از آغاز قرن بیستم تقریبا در همه کشورهای امپریالیستی یک اپوزیسیون دمکراتیک خرده بورژوایی علیه امپریالیسم پدید آمده است. نشانگر گسست پیوند کائوتسکی و جریان بین المللی وسیع کائوتسکیسم با مارکسیسم نیز همین است که کاتوتسکی نه تنها نکوشید و نتوانست علیه این اپوزیسیون خرده بورژوایی رفرمیستی و از نظر اقتصادی دارای بنیاد ارتجاعی، موضع گیری کند، بلکه بر عکس عملا با آن در آمیخت.
در ایالات متحده، جنگ امپریالیستی سال 1898 علیه اسپانیا اپوزیسیونی از «ضد امپریالیست ها» پدید آورد که اعضای آن بسان« آخرین موهیکان ها»* ی دمکراسی بورژوایی این جنگ را تبه کارانه می نامیدند و غصب سرزمین های دیگران را نقض قانون اساسی می دانستند و رفتار با آلینالدو(Aginzldo) رئیس قبایل بومی فیلیپین را «فریبگری شوینیست ها» می خواندند (به او نخست وعده آزادی کشورش را داده بودند، ولی سپس نیروهای آمریکایی را در فیلیپین پیاده کردند و آن سرزمین را غصب کردند). افراد مزبور به این سخنان لینکلن استناد می ورزیدند که: وقتی سفید پوست برخود حکومت می کند، این حکومت بر خویشتن است، ولی وقتی برخود و همزمان با آن بر دیگران حکومت می کند، این دیگر حکومت بر خویشتن نیست، بلکه استبداد است»(2). ولی تا زمانیکه این منتقدین همه از تصدیق وجود پیوند ناگسستنی امپریالیسم با تراست ها و بالنتیجه با پایه های سرمایه داری و نیز از پیوستن، به نیروهایی که توسط سرمایه داری بزرگ و در اثر رشد آن پدید می آیند، ترس داشتند، انتقادشان یک «آرزوی ساده دلانه» بود.
موضعگیری اساسی هوبسن نیز در انتقادش از امپریالیسم به همین گونه است. هوبسن پیش از آنکه کائوتسکی در این زمینه سخنی گفته باشد، اظهار نظر کرده؛ بدین معنی که علیه «ناگزیر بودن امپریالیسم» بپا خاسته و روی ضرورت «بالا بردن سطح قدرت خرید» اهالی (در نظام سرمایه داری!) تکیه کرده است. مولفینی چون آگاد، آ. لانسبورگ و ل . اشوه گه که ما بارها از آنها نقل قول کرده ایم و نیز ویکتور برار(Berard) از نگارندگان فرانسوی و مولف کتاب سطحی « انگلستان و امپریالیسم» منتشره در سال 1900، در انتقاد از امپریالیسم و از قدرت مطلقه بانکها و الیگارشی مالی وغیره، در موضع خرده بورژوایی قرار دارند. همه آنها بی آنکه ذره ای ادعای مارکسیست بودن داشته باشند، رقابت آزاد و دمکراسی را در قطب مقابل امپریالیسم قرار می دهند، ماجرای راه آهن بغداد را که به تصادم و جنگ می انجامد محکوم می کنند و «آرزوهای ساده دلانه» در باره صلح بیان می دارند و غیره، - همه آنها در این زمینه با یکدیگر همداستانند و از آن جمله است آ. نیمارک (Neymarek ) آمارگر اوراق بهادار بین المللی که در سال 1912 ضمن محاسبه صدها میلیارد فرانک داراییهای بین المللی ناگهان فریاد برآورد که «مگر می توان چنین فرضی را متصور دانست که صلح برهم بخورد؟ ......و با وجود چنین ارقام عظیمی تن به جنگ داده شود؟»(3).
وقتی اقتصاددانان بورژوا اینطور ساده لوحی ها از خود نشان می دهند، تعجبی ندارد، وانگهی به صرفه آنها هم هست که خود را به ساده لوحی بزنند و در محیط امپریالیسم «باقیافه جدی» از صلح سخن گویند. اما وقتی کائوتسکی در سالهای 1914، 1915 و 1916 در همین موضع رفرمیستی بورژوایی قرار می گیرد و دعوی می کند که «همه» (یعنی امپریالیست ها و باصطلاح سوسیالیست ها و سوسیال پاسیفیست ها) با صلح «موافقند»، از مارکسیست بودنش چه چیزی باقی می ماند؟ در موضعگیری او ما بجای تحلیل تضادهای امپریالیسم و روشن ساختن عمق این تضادها، چیزی جز یک «آرزوی ساده دلانه» رفرمیستی برای بر انداختن آنها با یک حرکت دست و نفی آنها با حرف، نمی بینیم.
یک نمونه از انتقاد اقتصادی کائوتسکی از امپریالیسم چنین است: او آمارهای مربوط به صادرات و واردات سالهای 1872و 1912 انگلیس از مصر را بررسی می کند و معلوم می شود که سرعت افزایش این صادرات و واردات کمتر از سرعت افزایش کل صادرات و واردات انگلیس بوده است. کائوتسکی از اینجا چنین نتیجه می گیرد که: «ما هیچ دلیلی نداریم چنین فرض کنیم که اگر مصر اشغال نظامی نمی شد، بارزگانی انگلیس با مصر زیر فشار عوامل اقتصادی، کمتر از این گسترش می یافت». «تمایل سرمایه به توسعه» بهتر از همه از طریق دمکراسی مسالمت آمیز تحقق پذیرست، نه از طریق بکار بردن شیوه های قهر آمیز امپریالیسم»(4).
این استدلال کائوتسکی که با صدها نغمه گوناگون توسط آقای اسپکتاتور(Spectator) گماشته صلاح دار او (واستتارگر روسی سوسیال شوینیست ها) تکرار می شود، بنیاد انتقاد کائوتسکیستی از امپریالیسم را تشکیل می دهد و به همین جهت باید مفصل تر بررسی شود. مطلب را با نقل قولی از هیلفردینگ آغاز می کنیم که کائوتسکی نیتجه گیری های او را بارها و از جمله در آوریل سال 1915 «مورد قبول بالاتفاق همه تئوریسین های سوسیالیست» اعلام کرده است.
هیلفردینگ مینویسد: «این کار پرولتاریا نیست که در برابر سیاست سرمایه داری مترقی تر سیاست واپس مانده دوران بارزگانی آزاد و دشمنی با دولت را عرضه کند. پاسخ پرولتاریا به سیاست اقتصادی سرمایه مالی و امپریالیسم فقط می تواند سوسیالیسم باشد، نه آزادی بازرگانی. هدف سیاست پرولتری اکنون فقط می تواند بر انداختن کامل رقابت از طریق برانداختن سرمایه داری، باشد، نه آرمان احیای رقابت آزاد که اکنون به آرمان ارتجاعی بدل شده است»(5).
کائوتسکی با دفاع از «آرمانی» که در دوران سرمایه مالی یک آرمان ارتجاعی» است و با دفاع از «دمکراسی مسالمت آمیز» و «فشار ساده» عوامل اقتصادی»، پیوند خود را با مارکسیسم گسست، زیرا این ارمان از نظر عینیبه واپس می نگرد واز سرمایه داری انحصاری به سرمایه داری غیر انحصاری روی می آورد و چیزی جز فریبگری رفرمیستی نیست.
بازرگانی با مصر(یا با یک مستعمره یا نیمه مستعمره دیگر)، اگر بدون اشغال نظامی، بدون امپریالیسم، بدون سرمایه مالی بود، بیشتر «گسترش می یافت». این سخن را به چه معنی باید فهمید؟ آیا بدین معنی که اگر رقابت آزاد بوسیله انحصارها عموما و بوسیله «ارتباط ها» یا فشار(یعنی همان انحصار) سرمایه مالی و تسلط انحصاری برخی از کشورها بر مستعمرات محدود نمی شد، سرمایه داری سریعتر گسترش می یافت؟
استدلال کائوتسکی معنی دیگری نمی تواند داشته باشد و این «معنی» هم بی معنی است. حال فرض کنیم که آری رقابت آزاد، چنانچه از وجود هر گونه انحصار فارغ می بود، می توانست سرمایه داری و بارزگانی را سریعتر گسترش دهد. ولی آخر هر قدر گسترش بازرگانی و سرمایه داری سریعتر باشد، تراکم تولید و سرمایه، که انحصار را پدید می آورد، نیز شدید تر خواهد شد. و اما انحصارها هم اکنون از بطن رقابت آزاد پدید آمده اند! اگر انحصارها اکنون حتی جریان رشد را هم به کندی کشیده باشند، باز هم این امر نمی تواند دلیلی باشد بسود رقابت آزاد که پس از پیدایش انحصارها دیگر امکانی برای آن نمی ماند.
استدلال کاتوتسکی را هر قدر زیرو رو کنید چیزی جز سرشت ارتجاعی و رفرمیسم بورژوایی در آن نمی یابید.
اگر حتی این استدلال تصحیح شود و، همانگونه که اسپکتاتور می گوید، گفته شود: بازرگانی مستعمرات انگلیسی با انگلستان اکنون کندتر ازبارزگانی آنها با کشورهای دیگر گسترش می یابد، باز کائوتسکی را نجات نخواهد داد. زیرا به انگلستان نیز همان انحصار و همان امپریالیسم، منتهی انحصار و امپریالیسم کشور دیگر(آمریکا، آلمان)، ضربت می زند. می دانیم که کارتل ها کار را به پیدایش نوع جدید و نو ظهوری از تعرفه های گمرکی حمایتی کشانده اند: درست محصولاتی مورد حمایت قرار می گیرند که بدرد صادرات می خورند( این مطلب را انگلیس
نیز در جلد سوم «سرمایه» یادآور شده است). و نیز میدانیم که کارتل ها و سرمایه مالی سیستم خاصی دارند که عبارتست از «صدور کالا به قیمت ارزان» یا باصطلاح انگلیسی ها «دمپینگ»، بدین معنی که کارتل محصول خود را در داخل کشور به قیمت انحصاری گران می فروشد، ولی درخارجه آنرا سه بار ارزانتر به فروش میرساند تا از این راه رقیب را زمین بزند و تولید خود را به حد اعلی گسترش دهند وغیره. این امر که آلمان بارزگانی خود را با مستعمرات انگلیسی سریعتر از بازرگانی خود انگلستان با این مستعمرات گسترش میدهد، فقط ثابت می کند که امپریالیسم آلمان تازه نفس تر، نیرومندتر، متشکل تر و برتر از امپریالیسم انگلیس است، ولی این امر بهیچوجه«برتری» بازرگانی آزاد را ثابت نمی کند، زیرا مبارزه ای که دراین عرصه انجام می گیرد مبارزه بازرگانی آزاد علیه سیاست حمایت گمرکی و وابستگی استعماری نیست، بلکه مبارزه یک امپریالیسم علیه امپریالیسم دیگر، یک انحصار علیه انحصار دیگر و یک سرمایه ملی علیه سرمایه مالی دیگرست. برتری امپریالیسم آلمان بر امپریالیسم انگلیس نیرومند تر از دیوارهای مرزی مستعمرات یا تعرفه های گمرکی حمایتی است: از این امر بسود بازرگانی آزاد و «دمکراسی مسالمت آمیز» «دلیل» سازی کردن در حکم مبتذل کردن مطلب و فراموش کردن مشخصات و خصایص بنیادی امپریالیسم و قراردادن رفرمیسم خرده بورژوایی بجای مارکسیسم است.
نکته جالب توجه اینست که حتی آ. لانسبورگ اقتصاددان بورژوا در همان حال که انتقادش از امپریالیسم همان اندازه خرده بورژوایی است که انتقاد کائوتسکی از آن، مع الوصف اطلاعات آماری مربوط به بازرگانی را به شیوه ای علمی تر از کائوتسکی بررسی کرده است. اوتنها به مقایسه یک کشور که تصادفا در نظر گرفته شده باشد وتنها به مقایسه یک مستعمره با کشورهای دیگر نمی پردازد، بلکه صادرات یک کشور امپریالیستی را اولا با کشورهایی که وابستگی مالی بدان دارند یعنی از آن وام پولی میگیرند و ثانیا با کشورهایی که وابستگی مالی بدان ندارند، مقایسه می کند و چنین نتیجه می گیرد:

صادرات آلمان (به میلیون مارک)
سال 1889 سال 1908 درصد افزایش
رومانی 48،2 70،8 47 ,,
پرتقال 19،0 32،8 73 ,,
به کشورهایی که وابستگی آرژانتین 60،7 147،0 143 ,,
مالی به آلمان دارند: برزیل 48،7 84،5 73 ,,
شیلی 28،3 52،2 85 ,,
ترکیه 29،9 64،0 114 ,,
جمع 234،8 451،5 + 92


بریتانیای کبیر 651،8 997،4 53 ,,
فرانســـه 210،2 437،9 108 ,,
به کشورهایی که بلژیک 137،2 322،8 135,,
وابستگی مالی به سویس 177،4 401،1 127,,
آلمان ندارند: استرالیا 21،2 64،5 205 ,,
هند،هلند 8،8 40،7 363,,
جمـــع 1206،6 2264،4 87+

لانسبورگ از این ارقام نتیجه گیری نکرده و بدین جهت بطور تعجب آوری متوجه نشده است که اگراین ارقام چیزی را ثابت کند، فقط برضد اوست، زیرا افزایش صادرات به کشورهای دارای وابستگی مالی، ولو با درصد کم هم باشد، بهر حال بیش از صادرات به کشورهایی است که وابستگی مالی ندارند( روی کلمه «اگر» تکیه می کنیم، زیرا آمار تهیه شده توسط لانسبورگ تا مرحله کامل شدن هنوز خیلی راه دارد).
لانسبورگ ضمن بررسی رابطه میان صادرات و وام ها می نویسد: «درسال 1890- 1891 وامی به رومانی توسط بانکهای آلمانی که در سالهای پیش از آن نیز، پیش قسط هایی به حساب آن داده بودند، واگذار شد. وام بطور عمده برای خرید لوازم راه آهن ازآلمان بود. در سال 1891 صادرات آلمان به رومانی 55 میلیون مارک بود، ولی سال بعد این رقم به 39،4 میلیون مارک کاهش یافت واین کاهش سپس بازهم با وقفه هایی ادامه پیدا کرد و در سال 1900 به 25،4 میلیون رسید. فقط در چند سال اخیرست که در نتیجه دو وام جدید، صادرات باز به سطح سال 1891 رسیده است. صادرات آلمان به پرتقال در نتیجه وامهای سال 1888-1889 تا 21،1 میلیون(در سال 1890) بالا رفت و سپس طی دو سال بعد کاهش یافت و به ترتیب به 16،2 و 7،4 میلیون مارک رسید و فقط درسال 1903 به سطح سابق خود دست یافت. ارقام مربوط به بازرگانی میان آلمان و آرژانتین از این هم گویاتر است. صادرات آلمان به آرژانتین در نتیجه وام های سالهای 1888 وو 1890 نخست در سال 1889 به 60،7 میلیون رسید، ولی حس از دو سال فقط 18،6 میلیون مارک یعنی یک سوم سابق شد وفقط در سال 1901 به سطح سال 1889 دست یافت واز آن گذشت و آنهم در نتیجه وام های جدید واگذاری دولت و برخی از شهرهای آلمان و نیز پرداخت پیش قسط هایی برای ساختمان نیروگاه های برق و واگذاری اعتبارات دیگر. صادرات به شیلی در نتیجه وام سال 1889 نخست تا 45،2 میلیون مارک(درسال 1822) بالا رفت، ولی پس از دو سال کاهش یافت و به رقم 22،5 میلیون مارک رسید. پس از وام جدیدی که در سال 1906 توسط بانکهای آلمان واگذار شد، میزان صادرات تا 84،7 میلیون مارک (درسال 1907) بالا رفت و در سال 1908 دو باره کاهش یافت و به 52،4 میلیون رسید(6).
لانسبورگ از این واقعیات نتیجه اخلاقی خرده بورژوایی مضحکی می گیرد حاکی از اینکه صادرات وابسته به وام دوام ندارد و ناموزون است و چه کار بدی است که سرمایه ها بجای صرف برای توسعه «طبیعی» و «هماهنگ» صنایع میهنی به خارج صادر شود و این رشوه های چند میلیونی که هنگام واگذاری وام های خارجی داده می شود، چقدر برای کروپ«گران» تمام می شود و غیره. ولی واقعیات بروشنی نشان می دهند که افزایش صادرات درست با همان حقه ها و شیادی های سرمایه مالی در پیوند است که مبنای اخلاقی بورژوایی را به هیچ می انگارد و با یک تیر دو نشان می زند، یعنی: اولا یک سود از وامی که داده است می برد و ثانیا از همان وام هنگامی که وجوه آن به مصرف خرید محصولات کروپ یا خرید لوازم راه آهن از سندیکای فولاد و غیره می رسد، سود دیگری بدست می آورد.
تکرار می کنیم که ما آمار لانسبورگ را به هیچوجه کامل نمی دانیم، ولی نقل آن واجب بود، زیرا از آمار کائوتسکی و اسپکتاتور علمی ترست و لانسبورگ با شیوه درست به مطلب برخورد می کند. برای پی بردن به نقش سرمایه مالی در امر صادرات و غیره انسان باید بتواند ارتباطی را که بطور خاص و منحصر فقط میان صادرات و شیادی های صاحبان سرمایه مالی وجود دارد، ارتباطی را که بطور خاص و منحصر فقط میان صادرات و فروش فرآورده های کارتل ها وجود دارد و غیره، از ارتباط های دیگر تفکیک کند. و حال آنکه مقایسه ساده مستعمرات بطور اعم با کشورهای غیر مستعمره ، مقایسه یک امپریالیسم با امپریالیسم دیگر، یک نیمه مستعمره یا مستعمره (مصر) با بقیه کشورهای دیگر در حکم نادیده گرفتن و پرده کشیدن بروی اصل مطلب است.
انتقاد تئوریک کائوتسکی از امپریالیسم هیچ وجه مشترکی با مارکسیسم ندارد و فقط به درد آن می خورد که بعنوان پلی برای رسیدن به تبلیغ صلح و وحدت با اپورتونیست ها و سوسیال شوینیست ها بکار رود و علت آن هم اینست که درست همان عمیق ترین و بنیادی ترین تضادهای امپریالیسم یعنی: تضاد میان انحصارات و رقابت آزاد موجود در کنار آنها، میان «معاملات» (و سودهای هنگفت) سرمایه ملی و بازرگانی «شرافتمندانه» در بازار آزاد، میان کارتل ها و تراست ها از یکسو و صنایع کارتلی نشده از سوی دیگر وغیره را نادیده می گیرد و روی آنها پرده می کشد.
تئوری پر سروصدای ساخته کائوتسکی در باره «اولتراامپریالیسم» نیز از هر جهت دارای همین سرشت ارتجاعی است.
گفته های سال 1915 او را در باره این مبحث با گفته های سال 1902 هوبسن مقایسه کنید:
کائوتسکی: «.........آیا چنین امکانی را میتوان منتفی دانست که سیاست کنونی امپریالیستی بوسیله یک سیاست جدید اولتراامپریالیستی از میان برود و این سیاست جای مبارزه میان سرمایه های مالی ملی را به بهره کشی مشترک یک سرمایه مالی متحد بین المللی از جهان بدهد؟ چنین فاز جدیدی در سرمایه داری به هر حال تصور پذیر هست. حال آیا عملی هم هست یا نه، مطلبی است که برای حلش هنوز مقدمات کافی موجود نیست»(7).
هوبسن: مسیحیت که در عده کمی از امپراتوری های فدرال بزرگ که هر یک مستعمرات غیر متمدن و کشورهای وابسته چندی در اختیار دارد جایگیر شده است، در نظر خیلی ها قانونی ترین راه رشد گرایشهای امروزی و آن هم چنان راه رشدی است که می تواند حداکثر امید به یک صلح پایدار مبتنی بر بنیاد استوار انترامپریالیسم (impirislisme inter)را پدید آورد».
کائوتسکی آن چیزی را اولترا امپریالیسم یا ماوراء امپریالیسم نامیده است که هوبسن 13 سال پیش از او نام انترامپریالیسم یا بین – امپریالیسم بدان داده بود. پیشرفت اندیشه «علمی» کائوتسکی گذشته از ساختن لفظ جدید ابر دانشمندانه ای که در آن یک پیشوند لاتین با پیشوند دیگر عوض شده، فقط شامل ادعایی است برای مارکسیسم جلوه دادن آن چیزی که هوبسن در ماهیت امر بصورت سالوسی کشیشان عرضه می دارد. پس از جنگ انگلیس- بوئر، از جانب این ذوات بزرگوار امری کاملا طبیعی بود که مساعی خود را در راه تسکین خرده بورژواها و کارگران انگلیسی بکار برند که در نبردهای آفریقای جنوبی کشته بسیار داده و افزایش مالیات ها را تحمل کرده بودند تا سودهای بیشتری عاید صاحبان سرمایه مالی انگلیس شود. در واقع هم چه تسکینی برای آنها بهتر از این که باور کنند امپریالیسم آنقدرها هم بد نیست و حالا دیگر به انتر(یا اولترا-)امپریالیسم که توان تامین صلح پایدار را دارد، نزدیک شده است؟ کشیشان انگلیسی یا کائوتسکی شیرین سخن هر قدر هم حسن نیت داشته باشند، مفهوم اجتماعی عینی یعنی واقعی این «تئوری» یک چیز و فقط یک چیزست: تسکین سرا پا ارتجاعی توده ها بر پایه امیدوار ساختن آنها به صلح پایدار در محیط سرمایه داری، از طریق انحراف توجه از تضادهای حاد و مسائل حاد دوران کنونی و سوق توجه به دور نمای کاذب یک « اولتراامپریالیسم» باصطلاح جدید که در یک آینده نامعلوم باید پیدا شود. در تئوری «مارکسیستی» کائوتسکی جز فریب توده ها چیز دیگری یافت نمی شود.
براستی هم کافی است واقعیات مسلم و مورد قبول همگان بطور روشن با هم مقایسه شوند تا به این مطلب یقین حاصل شود که دورنمایی که کاتوتسکی سعی دارد به کارگران آلمانی (و به کارگران همه کشورها) تلقین کند چقدر کاذب است. برای نمونه هندوستان، هند و چین و چین را درنظر بگیریم. بطوریکه میدانیم این سه کشور مستعمره و نیمه مستعمره با جمعیت 600-700 میلیونی خود دستخوش استثمار سرمایه مالی چند دولت امپریالیستی یعنی انگلیس، فرانسه، ژاپن انگلیس، فرانسه، ژاپن، ایالات متحده و غیره هستند، فرض کنیم که این کشورهای امپریالیستی برای دفاع از متصرفات و منافع و «مناطق نفوذ» خود در کشورهای آسیایی نامبرده و یا برای توسعه آنها اتحادهایی علیه یکدیگر ببندند. این اتحادها «انترامپریالیستی» یا«اولتراامپریالیستی» خواهند بود و یا فرض کنیم که همه دول امپریالیستی برای تقسیم «مسالمت آمیز» کشورهای آسیایی یک اتحاد ببندند، چنین اتحادی همان «سرمایه مالی متحد در مقیاس بین المللی» خواهد بود. نمونه هایی از این نوع اتحاد در تاریخ قرن بیستم مثلا بصورت مناسبات دول بزرگ با چین عملا وجود دارد(17). حال می پرسیم که آیا در صورت باقی ماندن نظام سرمایه داری(کائوتسکی درست همین صورت را مفروض می دارد)، این امر« تصور پذیر هست» که چنین اتحادهایی کوتاه مدت نباشند؟ و برخوردها و تصادم ها و مبارزات را بهر شکل از اشکال آنها منتفی سازند؟
کافیست این سئوال را بطور روشن مطرح کنیم تا ببینیم که به آن پاسخی جز منفی نمی توان داد. زیرا در محیط سرمایه داری برای تقسیم مناطق نفوذ، تقسیم منافع، تقسیم مستعمرات و غیره مبنای دیگری جز حساب نیروی هر یک از شرکت کنندگان در تقسیم یعنی نیروی اقتصادی، مالی، نظامی و غیره آنها تصور پذیر نیست، تغییرات حاصله در نیروی این شرکت کنندگان در تقسیم نیز یکسان نیست، زیرا در محیط سرمایه داری گسترش موزون موسسات، تراست ها، رشته های صنعت وکشورهای مختلف امکان پذیر نیست. نیم قرن پیش آلمان از نظر نیروی سرمایه داری خود در قیاس با نیروی انگلستان آنزمان نیروی ناچیز و بی مقداری بود. همین وضع را هم ژاپن در قیاس با روسیه داشت. با این وصف آیا چنین چیزی «تصور پذیر هست» که درطول سالهای یکی دو دهه دیگر تناسب نیروهای دول امپریالیستی تغییر ناپذیر بماند؟ نه، بهیچوجه تصور پذیر نیست.
بدین جهت اتحادهای «انتر- امپریالیستی» یا اولتراامپریالیستی» که در عالم واقعیت سرمایه داری، و نه در عالم پندار مبتذل خرده بورژوایی کشیشان انگلیسی یا کائوتسکی «مارکسیست» آلمانی بسته شوند، هر شکل داشته باشند، یعنی خواه به شکل یک بلوک امپریالیستی علیه بلوک امپریالیستی دیگر باشند و خواه به شکل اتحاد عمومی همه دول امپریالیستی، ناگزیر فقط «وقفه هایی» میان جنگ ها خواهند بود. اتحادهای مسالمت آمیز مقدمات جنگ ها را فراهم می سازند و بنوبه خود آفریده جنگ ها و به بیان دیگر مشروط بیکدیگر هستند وتبدیل اشکال مبارزه مسالمت آمیز به غیر مسالمت آمیز و بالعکس را منحصرا بر همان بنیاد روابط و مناسبات امپریالیستی در زمینه اقتصاد جهانی و سیاست جهانی موجب می شوند. ولی کائوتسکی ابر دانشمند برای آرام سازی کارگران و آشتی دادن آنان با سوسیال شوینیست ها که به بورژوازی پیوسته اند، حلقه ای از یک زنجیر واحد را از حلقه دیگر جدا می کند و به بیان دیگر اتحاد مسالمت آمیز(و اولتراامپریالیستی و حتی (اولترااولترا امپریالیستی) امروزی میان همه دول را که هدفش آرام سازی« چین است (سرکوب قیام بوکسورها(18) را بیاد بیاورید)، - از تصادم غیر مسالمت آمیز فردا که پس فردا باز مقدمات یک اتحاد عمومی «مسالمت آمیز» را برای تقسیم مثلا ترکیه و غیره و غیره فراهم می سازد، جدا می کند. کائوتسکی به جای نشان دادن ارتباط زنده ادوار صلح امپریالیستی با ادوار جنگ های امپریالیستی یک استنباط تجریدی مرده به کارگران عرضه می دارد تا آنها را با رهبران مرده شان آشتی دهد.
هیل آمریکایی در پیشگفتار کتاب خود بنام « تاریخ دیپلماسی در عرصه مناسبات بین المللی اروپا»، تاریخ نوین دیپلماسی را چنین دوره بندی کرده است: 1- عصر انقلاب، 2- جنبش مشروطیت، 3- عصر «امپریالیسم بازرگانی»(8) ایام ما. یک نویسنده دیگر، تاریخ «سیاست جهانی» بریتانیای کبیر را از سال 1870 به بعد به 4 دوره تقسیم می کند: 1- نخستین دوره آسیایی (مبارزه علیه پیشروی روسیه در آسیای میانه بسوی هندوستان)، 2- دوره آفریقایی (درحدود سالهای 1885-1902) – مبارزه علیه فرانسه بر سر تقسیم آفریقا (بهنگام پیش آمد بحران«فاشودا(Fachoda )(19) درسال 1898، جنگ با فرانسه به مویی بسته بود)، 3- دومین دوره آسیایی (قرارداد با ژاپن علیه روسیه)و 4- دوره «اروپایی» که بطور عمده علیه آلمان متوجه بود(9). ریسر « رجل» بانکی در سال 1905 ضمن اشاره بدین مطلب که چگونه سرمایه مالی فرانسه با فعالیت خود در ایتالیا زمینه را برای اتحاد سیاسی این دو کشور فراهم می ساخت و چگونه مبارزه میان آلمان و انگلیس بر سر ایران ویا مبارزه میان همه سرمایه های اروپایی بر سر واگذاری وام به چین دامن می گرفت و غیره نوشت:«درگیری های سیاسی واحدهای جلودار بر زمینه مالی صورت می گیرد» . این است واقعیت زنده اتحادهای مسالمت آمیز«اولتراامپریالیستی» وقتی که پیوند ناگسستی آنها با منازعات صرفا امپریالیستی در نظر گرفته شود.
پرده کشیدن بر روی ژرفترین تضادهای امپریالیسم از سوی کائوتسکی، که ناگزیر به آرایش چهره امپریالیسم می انجامد، در چگونگی انتقاد این نگارنده از خصایص امپریالیسم، نیز بی اثر نمی ماند. امپریالیسم- دوران سرمایه مالی و انحصارست که همه جا گرایش هایی نه در جهت آزادی، بلکه در جهت فرمانروایی پدید می آورد. نتایح این گرایش ها هم این است که ارتجاع ، صرفنظر از وجود هر گونه سیستم سیاسی، در تمام جهات گسترش می پذیرد و در این عرصه نیز تضادها به نهایت حدت خود می رسند. ستم ملی و گرایش بسوی الحاق سرزمین دیگران( annexion) یعنی نقض استقلال ملی نیز حدت خاص کسب می کند(زیرا الحاق سرزمین دیگران چیزی نیست جز نقض حق خود سامانی ملل) (حق ملل در تعیین سرنوشت خویش .م.). هیلفردینگ ارتباط میان امپریالیسم و ستم ملی را بدرستی یاد آور می شود. او می نویسد: «درمورد کشورهای تازه مکشوف شده باید گفت که سرمایه ای که به این کشورها وارد می شود، تضادها را شدت می دهد وخلق هایی را که حس خود آگاهی ملی در آنها بیدار شده است، به مقاومت روز افزون علیه نوکوچیدگان بیگانه بر می انگیزد و این مقاومت خیلی زود می تواند به اقدامات خطر ناک علیه سرمایه خارجی بدل گردد. مناسبات اجتماعی کهنه از بیخ و بن دگرگون می شوند، جداماندگی و خصوصیت نظام فلاحتی هزاران ساله ی«ملل واقع در حاشیه تاریخ »، از میان می رود واین ملت ها به مدار سرمایه داری کشانده می شوند. نظام سرمایه داری خودش وسایل و طرق رهایی مغلوبین را اندک اندک دردسترس آنان می گذارد و آنها نیز هدفی را که زمانی برای ملل اروپایی عالیترین هدف بود، یعنی ایجاد دولت ملی واحد را بعنوان وسیله نیل به آزادی اقتصادی و فرهنگی در برابر خود قرار میدهند. این جنبش استقلال طلب برای سرمایه اروپایی در ارزنده ترین عرصه های بهره کشی که پیدایش درخشان ترین دورنماها را نوید میدهد، ایجاد خطر می کند و سرمایه اروپایی فقط با افزایش دائمی نیروهای نظامی خویش قادر به حفظ تسلط خواهد بود»(10).
نکته ای که باید به این مطلب افزود آنست که وجود امپریالیسم نه تنها در کشورهای تازه مکشوف شده، بلکه در کشورهای قدیمی نیز، کار را به الحاق سرزمین دیگران، به تشدید ستم ملی و بالنتیجه به تشدید مقاومت می کشاند. کائوتسکی ضمن اعتراض به تشدید ارتجاع سیاسی از سوی امپریالیسم، یک مسئله بسیار مبرم یعنی امکان ناپذیر بودن وحدت با اپورتونیست ها در دوران امپریالیسم را لاپوشانی می کند. او ضمن اعتراض به الحاق سرزمین دیگران، به اعتراض های خود شکلی میدهد که این اعتراض ها برای اپورتونیست ها بکلی بی زیان و با نهایت راحتی قابل قبول از کار در می آید. او مستقیما به مستمعین آلمان اخطار می کند و با وجود این درست همان نکته ای را که از همه مهمتر و از همه مبرم ترست ومثلا این نکته را که آلمان آلزاس- لورن را به خاک خود ملحق کرده است، لاپوشانی می کند. برای ارزیابی این«انحراف فکری» کائوتسکی مثالی می آوریم. فرض کنیم یک ژاپنی الحاق سرزمین فیلیپین از سوی آمریکایی ها را محکوم می کند. حال می پرسیم که آیا خیلی ها باور خواهند کرد که علت این امر بیزاری از هر نوع الحاق سرزمین دیگرانست و نه تمایل خود او به الحاق سرزمین فیلیپین؟ و آیا نباید پذیرفت که «مبارزه» این ژاپنی را علیه الحاق سرزمین های دیگران فقط در صورتی می توان صادقانه و از نظر سیاسی شرافتمندانه دانست که او علیه الحاق سرزمین کره به خاک ژاپن نیز به مخالف برخیزد وخواستار آزادی جدایی کره از ژاپن شود؟
هم تحلیل تئوریک کائوتسکی در باره امپریالیسم وهم انتقاد اقتصادی و سیاسی او از امپریالیسم، عمیقا آمیخته با گرایشی است بکلی ناهمساز با مارکسیسم یعنی آمیخته با لاپوشانی و ساییدن لبه های تیز بنیادی ترین تضادها و همراه با کوشش برای حفظ وحدت ناپایدار با اپورتونیسم در جنبش کارگری اروپا- بهر قیمتی که باشد.

* پوبلیسیست(Publiciste ) یعنی محقق در رشته مسائل اجتماعی- سیاسی.م.
** موهیکان ها(Mohican ) – طایقه ای از سرخ پوستان آمریکای شمالی بودهد که نابود شدند." آخرین موهیکان ها" – عنوان رمان فنیمور کوپر نویسنده آمریکایی است. آخرین نمایندگان یک جریان اجتماعی در حال زوال را به مفهوم مجازی، "آخرین موهیکان ها" مینامند.م.

(1) "بایگانی اقتصاد جهانی"، جلد2.
(2) پاتویه(Patouillet):"امپریالیسم آمریکا"، دیژون، سال 1904، ص 272.
(3) "بولتن انستیتوی بین المللی آمار"، جلد 9، قسمت 2، ص 225.
(4) کائوتسکی:" دولت ملی، دولت امپریالیستیو اتحاد دولت ها".نونبرگ، سال 1915، ص 70و 72.
(5) هیلفردینگ: "سرمایه مالی"، ص 567.
(6) مجله "بانک"، سال 1909، شماره 2، ص 819و صفحات بعد.
(7) مجله"Neue Zeit"، 30آوریل سال 1915ف ص 144.
(8) دیوید جین هیل :" تاریخ دیپلماسی در عرصه مناسبات بین المللی اروپا"، جلد1، ص 10.
(9) شیلدر. همان کتاب، ص 178.
(10) "سرمایه مالی"، ص487.




راه توده 195 29.09.2008
 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت