راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

ماركس و علم - 5
یک علم می شنایم
و آن "تاریخ" است!
ترجمه و تدوین "جعفرپویا"
 

برخی مدعی هستند كه ماركس يك انسان علمی، يك دانش پژوه، يك عالَ‍‍م نبود بلكه يك "ايدئولوگ" بود. آنان با اين ادعا در واقع می‌خواهند قلب و مركز برنامه نظری و تئوريك ماركس را نشانه روند. "ايدئولوگ" بر حسب اين تعريف كسی است كه يك نگرش جانبدارانه به مسايل دارد و آنها را از زاويه منافع سياسی می‌نگرد، ولو اينكه خود بر اين امر آگاه نباشد. به عبارت ديگر آثار ماركس جنبه علمی ندارند و به همين عنوان است كه اجازه داده نمی‌شود مثلا كتاب "سرمايه" (كاپيتال) اثری در حوزه علوم اجتماعی تلقی شود.

نشانه‌هايی شايد در تاييد اين ادعا بتوان يافت. درستی يك كار علمی دير يا زود مورد قبول همگان قرا می‌گيرد، چرا كه حقيقت واحد و جهانشمول است و تجربه به سود آن به بحث‌ها خاتمه می‌دهد. در حالی كه تا به امروز بر سر هيج چيز به اندازه آثار ماركس جدل صورت نگرفته است؛ چنانكه با نظريات او در همه عرصه‌های اقتصاد، جامعه‌شناسی و تاريخ مخالفت كرده‌اند. پاره‌ای اقتصاددانان اين يا آن قانونی را كه ماركس اعلام كرده مانند گرايش نزولی نرخ سود يا مثلا نقش كار در تعيين ارزش كالاها به جد رد كرده‌اند. ضمن اين كه گفته می‌شود ماركس پيش بينی‌هايی كرده كه نادرست از آب درآمده‌اند، در حالی كه اين پيش‌بينی‌ها نتيجه مستقيم تحليل‌های او از سرمايه‌داری بوده و آزمونی برای ارزيابی صحت آن تحليل‌هاست. برخلاف نظر ماركس انقلاب در پيشرفته‌ترين كشورهای سرمايه‌داری رخ نداد بلكه در كشورهای عقب مانده‌ای چون روسيه و چين به ثمر رسيد. بالاخره حتی آنجا كه آثار ماركس بيش از هر جای ديگر علمی به نظر می‌رسد در آن يك لحن احساسی و اخلاقی خشم و اعتراض دربرابر بي عدالتی‌های ذاتی جامعه طبقاتی ديده می‌شود كه چنين لحن و وارد شدن در چنين مقولاتی خارج از چارجوب شناخت علمی است. كار شناخت علمی بررسی، توضيح و پيش‌بينی است نه اينكه وارد عرصه ارزش‌ها و هنجارها و مقولات اخلاقی و ارزشی شود. مگر خود انگلس نگفته بود : "يك انسان علمی آرمان ندارد"؟ بنابراين اگر معلوم باشد كه نظريه‌های ماركس درآميخته با آرمان هستند می‌توان باز هم گفت كه علمی هستند؟

همه اينها كه گفته شد نمی‌تواند اهميت و بُِعد علمی آثار ماركس را نفی كند بشرطی كه منظور از "علمی" بودن را از همان ابتدا روشن كنيم و با نتايجی كه ماركس بدان دست يافته، مانند هر كار علمی ديگر كه هدف آن پيشبرد شناخت انسانی است، هوشيارانه و مراقبانه برخورد كنيم. قبل از هرچيز روشن است كه هدف خود ماركس انجام يك كار علمی بود. ماركس در "دستنوشته‌های 1844" صريحا تاكيد می‌كند كه هدفش آن است كه نظريه انسانشناسی ماترياليستی خود را بر روی "علوم طبيعی" بنا كند، اما نه به گونه‌ای تجريدی بلكه به شكلی كه جنبه تاريخی انسان را در نظر گيرد. در كتاب "ايدئوژی آلمانی" تاريخ، همچون شناخت تطور و تكامل انسان در پيوند با تكامل طبيعت، به رشته علمی بنيادين تبديل می‌شود. تا جايی كه ماركس به گونه‌ای شگفت انگيز می‌گويد: "ما تنها يك علم می‌شناسيم، تاريخ". بالاخره در نخستين چاپ "سرمايه" (كاپيتال) - اثری كه مهمترين دستآورد او در زمينه شناخت واقعيت محسوب می‌شود - ماركس صريحا هدف خود را يك "پژوهش آزاد و علمی" عنوان می‌كند و می‌خواهد آن را در معرص نقدی "واقعا علمی" قرار دهد.
نكته بعدی در ارزيابی علمی بودن آثار ماركس آن است كه ببينیم كار او در عرصه جامعه و تاريخ تا چه اندازه از نظر اسلوبی و شكلی با معيارهای علمی همخوان است. ماركس آشكارا می‌كوشد واقعيت را به شيوه‌ای كه ما از علوم انتظار داريم بررسی و درك كند. اسلوب او عبارتست از اينكه ابتدا واقعيت را بطور تجربی و عينی بكاود و زير و رو كند و سپس آن را در مرحله دوم در انديشه بازتوليد كند. گاه پيش می‌آيد كه ماركس در تشريح مسايل، اين مرتبه و نظم را رعايت نمی‌كند و توضيح موضوع را نه از تجربه بلاواسطه بلكه از آخر و از مرحله تجريدی و نتايج و مفاهيمی كه بدان دست يافته آغاز می‌كند. اما همانطور كه خود او در مقدمه "بحثی در نقد اقتصاد سياسی" (1859) می‌گويد در اين گونه موارد نيز مفاهيمی كه او تدوين می‌كند با عزيمت از واقعيتی است كه در تجربه حسی انسان مشاهده می‌شود . يعنی آنچه "بطور بلاواسطه ديده و ادراك" می‌شود و جنبه "نخستين" و متقدم دارد. بدينسان نتايج عامی كه ماركس به آن دست می‌يابد هيچ جنبه جزمی و از پيش ساخته ندارند، ولو اينكه از نظر او قطعی باشند. ماركس در همان مقدمه تاكيد می‌كند نتايجی كه بر پايه اين پژوهش‌های مشخص بدست می‌آيد خود يك "خط راهنما" را برای مطالعات بعدی او تشكيل می‌دهند. مشاهده می‌شود كه ما درنقطه مقابل انديشه‌ای هستيم كه بخواهد از پيش و با عزيمت از فرضيات خودساخته و دلبخواه برای واقعيت حكم و فرمان صادر كند آنچنانكه در مورد ايدئولوژی چنين فرض می‌كنند.
اين خواست و روش ماركس در شيوه و نوع توضيحاتی كه او از واقعيات اجتماعی- تاريخی به ما ارائه می‌دهد نيز ديده می‌شود. كار ماركس عبارتست از يافتن قوانين حاكم بر كاركرد و تحول واقعيت‌های اجتماعی، در مراحل و اشكال مختلف آن است، مشابه آنچه در مطالعه طبيعت فيزيكی و زنده می‌گذارد. ماركس در سخن از قوانين توليد سرمايه داری كه در "كاپيتال" آن را بررسی كرده، تا آنجا پيش می‌رود كه اين قوانين را با قوانين "طبيعی" و دارای "ضرورت آهنين" مقايسه می‌كند كه امكان پيش‌بينی سرانجام سرمايه‌داری را به ما می‌دهد. از نظر او بطور كلی در سير تاريخ نيز قوانينی مشابه قوانين طبيعت وجود دارند. اين قوانين در توالی شيوه‌های توليد از دوران باستان تا به امروز ديده می‌شوند. می‌توان به اين نحوه ارائه مطلب ايراد داشت و معتقد بود كه بيش از اندازه از علوم طبيعی تاثير گرفته‌ است و نقش نامعلوم‌ها و ابتكارها را در عمل تاريخی انسان‌ها خوب روشن نكرده است، بويژه از آن رو كه عنصر شعور و آگاهی در عمل انسانی نقشی صرفنظرناكردنی دارد. اما نمی‌توان انكار كرد كه او بدينسان تمام پژوهش خود را در چارچوب يك سمتگيری علمی قرار داده است.

می ماند اين مسئله كه آيا نتايجی كه ماركس به آن دست يافت در سطح هدف‌ها و خواست‌های او هست يا نه؟ اين بحثی است كه بيش از يك سده است ادامه دارد و نمی‌توان آن را بر مبنای صرف طرفداری يا مخالفت با ماركس خاتمه داد. اما در اين شكی نيست كه اگر متخصصان و كارشناسانی وجود دارند كه مفاهيم و توضيحات ماركس را رد می‌كنند؛ كارشناسان و پژوهشگرانی به همان اندازه پرشمار و معتبر وجود دارند كه معتقدند همه يا بسياری از مفاهيم مورد اشاره ماركس مثل طبقات اجتماعی، تنازع منافع، نقش تعيين كننده اقتصاد، مفهوم ايدئولوژی و غيره كاملا در تحليل روندهای تاريخی و شناخت جامعه كارآيی دارند و ناگزير هستند. بسياری از آنان تحليل اقتصاد سرمايه‌داری ماركس را كاملا معتبر می‌دانند و معتقدند كه پيش بينی‌های درازمدت او در حال تحقق می‌باشند. ولو اينكه برون‌رفت سياسی از سرمايه‌داری كه او پيش‌بينی كرده بود زمان خواهد برد. همه اين بحث و جدل‌ها لااقل يك چيز را اثبات می‌كند: اگر ما می‌توانيم راجع به نظريه ماركس در عرصه تجربی بحث كنيم يعنی اين كه می‌توان آن را به آزمون گذاشت، "ابطال" كرد يا نكرد و بنابراين يك رويكرد علمی است و از زمره علم كاذب يا ايمان نيست، چنانكه يك جريان فكری كه از فيلسوف بريتانيايی "كارل پوپر" الهام گرفته است ادعای آن را دارد.
البته همه اينها هنوز پايگاه و جايگاه انديشه ماركس را از نظر علم دانش شناسی بطور كامل حل نمی‌كند. نكته و مسئله عبارت از اين است كه چگونه می‌توان درك كرد يك نظريه بتواند تا بدين اندازه نسبت به واقعيتی كه آن را بررسی می‌كند نقاد باشد؟ آيا می‌تواند نقاد باشد و به ارزش‌ها متوسل نشود؟ می‌تواند نقاد باشد و تعهد سياسی مزاحم عينيت كار او نباشد؟ علمی بودن آن در اين شرايط ترديد برانگيز نمی‌شود؟ يا اينكه بايد معيار علمی بودن را در اين عرصه مورد بازبينی قرار داد؟ همه اين‌ها مسايلی واقعی است كه بررسی آنها دشوار است و در چارچوب اين بحث قرار نمی‌گيرد. اما همه اينها ضمنا نشان می‌دهد كه آثار ماركس بطور كامل به علوم اجتماعی تعلق دارد.
گفتن اينكه اين كار ماركس علمی نيست يا ايدئولوژيك است توجيهی كم بهاست كه نمی‌توان با توسل به آن از زير بار چالشی كه ماركس دربرابر علوم اجتماعی مدافع سرمايه داری بوجود آورده خلاص شد.
 

جدل بر سر ماركس

جدل بر سر انديشه‌های ماركس به قدمت خود اين انديشه است. برخی نگرش "فاجعه بينانه" وی را نسبت به تحول سرمايه‌داری نقد كردند (برنشتاين، "پيش نيازهای سوسياليسم"، 1899)، يا مدعی شدند كه او به انگيزه‌های روانشناسانه در رفتار انسان كم بها داده است (دومان، "آنسوی ماركسيسم"، 1926)، يا فلان بخش نظريه اقتصادی او را به تازيانه گرفتند. مثلا در مورد نقش كار در تعيين ارزش كالاها. بالاخره، در دوران نزديك‌تر، جريان جامعه‌شناسی موسوم به "فردگرايی اسلوبی"، كه نمايندگان مختلفی داشته و دارد (مانند ماكس وبر در آلمان، ‌هايك در آمريكا، بودون در فرانسه) به ماركس خرده می‌گيرند كه برای درك جامعه و تحولات آن بجای عزيمت از فرد، ساختارهای اجتماعی را پايه قرار داده است.
در مقابل، اقتصاد دانان، جامعه شناسان و تاريخنگاران پرشمار، با تكيه بر پژوهش‌های ميدانی و تجربی، تاكيد می‌كنند كه كار ماركس همچنان و وسيعا معتبر است. پيش‌بينی‌های وی در مورد جهانی شدن سرمايه داری و تمركز مالكيت خصوصی در حال تحقق است (مثلا نگاه كنيد به "در كنار و در مقابل ماركس" (1984) اثر هليبورنر، اقتصاد دان مشهور امريكايی)، و يا نظريه استثمار كار او همچنان فعليت دارد ولو اينكه اشكال اين استثمار تغيير كرده است. بخش مهمی از جامعه شناسی كنونی بويژه پير بورديو، در توضيح فرد (ظرفيت‌‌ها، نيازها، انگيزه‌ها، انديشه‌ها، ارزش‌ها و ... ) همانگونه كه ماركس توصيه می‌كرد تكيه بر جامعه را مبنا قرار می‌دهد. بالاخره بسياری از تاريخدانان (مانند فرناند برودل) تقدم اقتصاد را زمانی كه قصد توضيح تاريخ در درازمدت باشد پذيرفته‌اند. بطور كلی، نظريه ماركس كه بر اساس آن انسان ساخته تاريخ است، بيش از پيش در علوم انسانی خود را تثبيت می‌كند.


راه توده 137 25.06.2007
 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت