راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

ماركس و استثمار – 8
ادامه مبارزه طبقاتی
در اشکال نوین
تدوین و ترجمه "جعفرپویا"
 

مبارزه طبقات را ماركس اختراع كرده است؟ برخی پاسخ اين پرسش را بی هيچ شك و شبهه‌ای مثبت می‌دانند. اينان كسانی هستند كه خود را طرفدار "آرامش" و جامعه‌يی آرام معرفی مي كنند. در معنای جامعه‌يی كه در آن همه اصل اقتصاد بازار را بی چون و چرا بپذيرند؛ جامعه يی كه در آن تنها تغيير و تحولی قابل قبول باشد كه اين اكثريت سياسی را جانشين آن يكی كند، كه جز در حواشی با هم اختلافی ندارند و در اساس يعنی حفظ مالكيت خصوصی ابزارهای توليد هم نظر هستند. به گفته اينان اگر مبارزه طبقاتی اختراع نيست پس چرا در همه جای دنيای غرب شمار پيوستگان به سنديكاها كاهش يافته و احزاب رفرميست دربرابر كمونيست‌ها قدرت گرفته‌اند؟ آيا جز آن است كه مفهوم مبارزه طبقات كهنه شده و ضرورت برونرفت انقلابی از سرمايه‌داری ديگر معنايی ندارد؟ از اين زاويه البته حق با كسانی است كه مدعی هستند مفهوم "طبقه" يك ساخت فكری مصنوعی و ناشی از انگيزه‌های ايدئولوژيك است و مابه‌ازای حقيقی در واقعيت اجتماعی- تاريخی ندارد. اين همان نگرشی است كه مكتب جامعه شناسی موسوم به "فردگرايی اسلوبی" آن را تبليغ می‌كند. بنظر اين جريان فرد اتم و پايه جامعه را تشكيل می‌دهد و مجموعه واقعيت اجتماعی را با عزيمت از كنش متقابل ميان افراد بايد تحليل كرد. بهترين تجسم و نمونه آن را می‌توان در انديشه‌های "فردريش‌هايك" و بويژه در كتاب او "قانون، قانونگذاری و آزادی" (1978) ديد كه بخش مهمی از آن به نقد ماركسيسم اختصاص دارد. (نگاه كنيد به برگردان فارسی اين اثر به ترجمه مهشيد معيری و موسی غنی‌نژاد، طرح‌نو، 1380) از نظر‌هايك "طبقات" وجود ندارند بلكه "گروه‌ها"‌يی وجود دارند كه می‌توانند برمبنای رقابت‌های فردی به هم نزديك يا از هم دور شوند و مالكيت خصوصی هيچ شكاف اساسی ميان آنان بوجود نمی آورد. در فرانسه مكتب "ريموند بودون" همين سمتگيری را تبليغ می‌كند كه نقطه مقابل آن نگرش "پير بورديو" است كه با موشكافی زياد نماينده ديدگاه ديگری است كه بسيار نزديك به ماركس است و به جامعه اولويت سبب ساز و علٌی نسبت به فرد می‌دهد و به تحليل مناسبات سلطه‌ای دست می‌زند كه به فرد شكل می‌دهد. وضع به چه منوال است؟
قبل از هر چيز ماركس مبارزه طبقات را اختراع نكرده است. "اختراع" در اين مفهوم كه او نخستين كسی نبود كه اين نظريه را طرح كرده باشد. پيش از ماركس تاريخنگاران و اقتصاددانان بورژوا وجود طبقات را ديده بودند و بر نزاع ميان آنان و خصلت اقتصادی آن تاكيد كرده بودند. اما ماركس بويژه طبقات را "اختراع" نكرده در معنای اختراع و سرهم بندی كردن نظريه و مفهومی خيالی كه به واقعيت ربطی ندارد. كار بزرگ ماركس آن بود كه در مقايسه با پيشينيانش تحليل اقتصادی - اجتماعی بسيار عميق تری از طبقات بدست داد، هر چند امكان دقيق و منجز كردن آن را نيافت. چنانكه می‌دانيم كتاب كاپيتال درست در همين موضوع نيمه تمام ماند. در آخرين صفحه جلد سوم كاپيتال، فصلی بنام طبقات اجتماعی آغاز می‌شود كه مرگ به ماركس امكان نداد بيش از چند خطی درباره آن بنويسد. در هر حال ماركس واقعيت اجتماعی را مقدم می‌داند و بر آن است كه گروه‌هايی كه جامعه از آنان ساخته شده بطور مصنوعی كنار هم قرار نگرفته‌اند و يا تنها از جمعی از افراد نيستند، بلكه مناسباتی آنان را به يكديگر پيوند داده كه آنان را دقيقا به "طبقات" تبديل می‌كند، "طبقات" بصورت جمع زيرا لااقل بايد دو طبقه وجود داشته باشد. از نظر ماركس طبقات را بايد بطور دقيق‌ و با عزيمت از مالكيت وسايل توليد و نقشی كه انسان‌ها در روند توليد دارند تعريف كرد: آنانی كه مالك ابزارهای كار هستند و خود اين ابزارها را مستقميا بكار نمی‌گيرند ولی از آن سود می‌برند و آنانی كه مالك اين وسايل نيستند، آنان را بكار می‌اندازند و تنها بخشی اندك از آنچه توليد می‌كنند دريافت می‌كنند. به روشنی ديده می‌شود كه مفهوم طبقات از مفهوم استثمار كار جدايی ناپذير است و بهره كش و بهره ده را دقيقا در ارتباط با يكديگر و ضمنا روياروی يكديگر می‌بيند و بدينسان پيوند و تنازع را در قلب واقعيت اجتماعی وارد می‌كند.
می‌بينيم حوزه كاربست مفهوم طبقات و مبارزه آنان بسيار فراتر از جامعه سرمايه‌داری است. مانيفست حزب كمونيست در نخستين جمله خود تاكيد می‌كند : "تاريخ همه جوامع تا به امروز تاريخ مبارزه طبقات بوده است." بنابراين ماركس در مفهوم مبارزه طبقات يكی از پايه‌های درك تاريخ انسانی پس از جامعه بدوی را می‌ديد. چنانكه دو شكل بندی بزرگ گذشته تاريخ انسانی - دوران باستان و سده‌های ميانه - براساس تقابل بردگان و اربابان و سپس رعايا و زمينداران پی ريزی شده‌اند. مبارزه ميان بورژوازی و پرولتاريا نيز مبارزه‌ای است كه دوران معاصر از آن عبور می‌كند. بدينسان برای توضيح دان تحرك و پويايی تاريخی نبردهای اجتماعی و تحولات سياسی هر بار بايد يك تقابل و تنازع عمده منافع را مبنا قرار داد. نكته اساسی اين كه ماركس تصريح می‌كند مبارزه طبقات گاه آشكار و گاه پنهان است. يعنی چنان نيست كه اگر مبارزه طبقات نمود آشكار نداشته باشد به معنای آن است كه آشتی‌ناپذيری و ناهمسازی طبقاتی نيز وجود ندارد. اين آشتی‌ناپذيری در هر حال وجود دارد و ريشه آن در ساختار اقتصادی جامعه است. در حاليكه اگر به مشاهده حوادث روزمره اكتفا شود يا اگر با آگاهی ابتدايی و سطحی به سراغ واقعيت اجتماعی رفت در آن صورت توهم ناپديد شدن مبارزه طبقات می‌تواند بوجود آيد.
ساختار طبقاتی جامعه سرمايه‌داری از پس پرده‌ای كه بر روی آن كشيده شده چگونه است؟ از نظر ماركس سرمايه‌داری نه تنها به تقابل طبقات پايان نمی‌دهد بلكه اين تقابل را ساده و در نتيجه تشديد می‌كند. صنعت بزرگ و تمركز مالكيت خصوصی بورژوازی موجب پيدايش يك پرولتاريا روزبروز پرشمارتر می‌شود، پرولتاريايی كه محكوم به فقرزدگی فزاينده، لااقل به شكل نسبی آن است و بنابراين منافع آن با منافع بورژوازی آشتی ناپذير است. اين طبقه برای تغيير وضع خود چاره‌ای جز انقلاب ندارد. البته اين پيش‌بينی سياسی ماركس آنچنان كه او انتظار داشت تحقق نيافت زيرا از يك سده پيش به اين سو، آنانی كه می‌خواستند سرمايه‌داری را برچينند، در مبارزه بر ضد آن، سرمايه‌داری را ناگزير كردند به يك سلسله اصلاحات و رفرم‌ها دست زند، اصلاحاتی كه سرمايه‌داری را به عقب نشينی وادار كرد و بجای الغا به بهبود آن از درون منجر شد. اما پيش‌بينی اجتماعی ماركس را سخت بتوان مورد ترديد قرار داد، به شرطی كه دو مسئله را دقيق كنيم. نخست اين كه ماركس هيچگاه يك شكل بندی اجتماعی را تنها به تقابل دو طبقه عمده آن تقليل نمی داد ولو اينكه شكل توليدی كه كه آن نظام را تعريف می‌كرد با عزيمت از مبارزه آنان بود. بدينسان است كه سرمايه‌داری حامل تقابل‌های ثانوی نيز هست يا ديگر طبقات از نوعی كه مثلا در جامعه روستايی ديده می‌شود در آن وجود دارند. نكته دوم اين كه منظور ماركس از "پرولتاريا" مجموعه توده‌ای بود كه، مستقيم يا غيرمستقيم، به توليد ثروت صنعتی ياری می‌رساند و خود در طی آن غارت می‌شد، صرفنظر از اين كه سرشت مشخص كار آنان چه بود. از اين نظر بسياری از قشرهای اجتماعی نوين مانند آنچه طبقات متوسط ناميده می‌شوند، از نظر ساختاری در اردوی بهره دهان قرار می‌گيرند ولو اينكه از آن آگاه نباشند. بنابراين نمی‌توان با توسل به نوسازی فنی چشمگيری كه در سرمايه‌داری غرب بوجود آمده مدعی ناپديد شدن سحرآميز طبقات شد. همه تحليل‌های تجربی، برعكس نشان می‌دهد كه شكاف‌های اساسی در اين سطح همچنان برقرار هستند و پيامدهای نابرابری زای چشمگيری در دسترسی به ثروت و بسياری از خواست‌های اجتماعی مانند بهداشت، فرهنگ، تفريح و غيره را موجب شده اند و همه اينها حق را به آنانی می‌دهد كه همچنان معتقد به وجود طبقات و مبارزه آنان هستند. بنابراين مسئله نه وجود طبقات و مبارزه آنان بلكه اين نكته است كه آيا از اين طريق می‌توان تمام روند تاريخی را توضيح داد يا عناصر ديگری را نيز بايد وارد اين روند كرد. اين بحثی ديگر اما بحثی همچنان اساسی است.

راه توده 142 30.07.2007
 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت