راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

آخرین تحلیل کیانوری از انقلاب 57 و جمهوری اسلامی
جناح راست ج. اسلامی
با شعارهای قلابی، چهره انقلابی گرفت!

 

از سال 1368 سیاست خارجی گردانندگان ج. ا. بر حمایت از هر نیروی ارتجاع مبتنی شد كه به نام "اسلام" علیه نیروهای مترقی فعالیت می كرد و مبارزه "اسلام انقلابی" علیه "اسلامی آمریكائـی" كه تكیه كلام آیت الله خمینی بود، جای خود را به مبارزه میان "اسلام و دگراندیشی" داد. هاشمی رفسنجانی، با مسلم شدن ریاست جمهوری خود، بازی را تمام شده تلقی می كرد، اما جناح حجتیه- رسالت نظری خلاف این داشت. باید از همان اول حساب ها را روشن كرد و به متحد قدیمی و رقیب جدید می فهماند، فكر اینكه اوضاع و احوال عینا مطابق خواست های او و طرفدارانش پیش خواهد رفت را از سر بیرون كند.
 

توطئه دیگر این دوران (آخرین سال حیات آیت الله خمینی)، عبارت بود از تلاش برای برداشتن تنها مانع و آخرین مانع باقی مانده در مقابل قدرت مطلقه راست، یعنی بركنار كردن شخص آیت الله منتظری و پیش رفتن در این مسیر، تا حد اعدام نزدیكان و خویشاوندان وی.
با حذف آیت الله منتظری، در واقع آخرین امید جناح چپ ج. ا. بطور كلی از دست رفت و حاكمیت ارتجاع در دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی هموار گردید. هر چند كه مواضع آیت الله منتظری، با مواضع نیروهای چپ حاكمیت در همه زمینه ها هماهنگی نداشت، اما در مورد نیروهای راست، مسئله هماهنگی یا ناهماهنگی نبود، بلكه مسئله تضاد كامل و قرار داشتن وی در نقطه مقابل خواست حاكمیت مطلقه راستگرایان بود.
ضربه برای نیروهای چپ بقدری شدید بود كه آنها حتی در مرحله نخست حاضر به تائید این اقدام نگردیدند. انجمن های دانشجویی وابسته به این نیروها، با صدور اعلامیه ای دو پهلو و مبهم تلاش كردند تا همچنان موقعیت آیت الله منتظری را به نحوی حفظ كنند. اما در مقابل واكنش سخت جناح راست و رودررو قرار گرفتن با پاره ای از عناصر پائین خود كه عمق توطئـه را بدرستی تشخیص نمی دادند، عقب نشینی كرده و پس از مدتی اعلامیه نخست خود را پس گرفتند. توطئه بركناری آیت الله منتظری، تنها ضربه ای به نیروهای چپ حاكمیت ج. ا. نبود، بلكه ضربه ای بود به انقلاب و به همه نیروهای انقلابی و مردمی.
توطئه دیگر آخرین سال حیات آیت الله خمینی، ایجاد بلوای تكفیر "سلمان رشدی" نویسنده انگلیسی بود. با آنكه صدور فتوای اعدام "رشدی" عمدتا برخواست های جریان حجتیه متكی بود. بی دلیل نبود، كه به محض صدور این حكم، "بنیاد 15 خرداد"، كه گردانندگی آن آشكار در دست حجتیه و دارودسته "رسالت" قرار دارد، فورا (و مسلما با آمادگی قبلی) جایزه ای برای قاتل احتمالی وی تعیین كرد و بدین وسیله تلاش نمود تا به این ماجرا ابعاد بین المللی و بی بازگشت بدهد. هنوز هم حجتیه تنها جناح در حاكمیت ج. ا. است كه بی پروا از این حكم پشتیبانی می‌‌كند.
از نظر بین المللی، با صدور فتوای اعدام "رشدی"، ج. ا. كه تا آن زمان چهره ای كمابیش انقلابی و ضدامپریالیستی داشت و در مقابله با امپریالیسم از پشتیبانی نیروهای انقلابی در سطح بین المللی برخوردار بود، از آن پس چهره كامل یك رژیم فناتیك مذهبی را به خود گرفت. این امر برای امپریالیسم و ارتجاع، چه از نظر تاثیرات مخرب آن بر سایر جنبش های اسلامی منطقه، و چه از نظر قطع مناسبات متقابل ج. ا. با دیگر نیروهای انقلابی در سطح جهان ضرورت كامل داشت. بدین طریق و از آن پس سیاست خارجی گردانندگان ج. ا. بر حمایت از هر نیروی ارتجاع مبتنی شد كه به نام "اسلام" علیه نیروهای مترقی فعالیت می كرد و مبارزه "اسلام انقلابی" علیه "اسلامی آمریكائـی" كه تكیه كلام آیت الله خمینی بود، جای خود را به مبارزه میان "اسلام و دگراندیشی" داد.
اما دلایل این اقدام دارودسته حجتیه، تنها به عرصه بین المللی مربوط نمی شود. اساس مسئله در آنجا قرار داشت كه نیروهای ارتجاعی از نتایج استراتژی خود برای به اسارت درآوردن آیت الله خمینی و انجام توطئه های خود به نام او و در نتیجه به نام انقلاب بسیار خوشنود بوده، دیگر به هیچ عنوان حاضر نبودند از این سیاست دست بردارند.
هاشمی رفسنجانی، با مسلم شدن ریاست جمهوری خود، بازی را تمام شده تلقی می كرد و معتقد بود پس از كشتار زندانیان سیاسی و یورش همه جانبه به جناح چپ مذهبی، نیروهای دمكراتیك به اندازه كافی تضعیف شده اند كه خط سرمایه‌داری وابسته به امپریالیسم در كشور آشكارا و بدون پرده پوشی به پیش برود. اما جناح حجتیه- رسالت نظری خلاف این داشت. باید از همان اول حساب ها را روشن كرد و به متحد قدیمی و رقیب جدید می فهماند، فكر اینكه اوضاع و احوال عینا مطابق خواست های او و طرفدارانش پیش خواهد رفت را از سر بیرون كند.
دوم اینكه جناح حجتیه، كه در پیوند با فئودال ها، آیت الله های بزرگ، سرمایه داران بزرگ تجاری و سران بازار و بطور كلی محافظه كارترین اقشار و نیروهای اجتماعی قرار داشت، اساسا نسبت به هر تحولی، ولو اینكه به دست یكی از مهره های رژیم باشد، مظنون بود. برای این دارودسته، ج. ا. مبتنی بر "فقه سنتی"، یا هیچ دگرگونی نباید به خود ببیند و یا اگر دگرگونی اجتناب ناپذیر است، باید در سمت بازگشت به گذشته، بازگشت به سلطنت یا بازگشت به هر نظام دیگری باشد، كه پذیرش نابرابری اجتماعی و اقتصادی، فلسفه وجودی آن را تشكیل می دهد. سوم اینكه این جناح، بر خلاف هاشمی رفسنجانی، معتقد بود كه پایه های توده ای انقلاب بسیار نیرومندتر از آن است كه بتوان با درپیش گرفتن سیاستی آشكارا ضد انقلابی، مدتی طولانی در صحنه قدرت دوام آورد. آن نیرویی در دراز مدت برنده خواهد بود كه بتواند خود را با انقلاب و خواسته های توده ها در ظاهر هماهنگ نشان دهد و سیاست خود را ادامه انقلاب معرفی كند. چهارم اینكه، مسئله اساسی برای جریان حجتیه- رسالت، نابودی كامل انقلاب و هر نوع اندیشه و تفكر انقلابی و دمكراتیك بود. بنابراین، لازم بود سیاستی در پیش گرفته شود كه بتواند مرزهای انقلاب و ضد انقلاب، دمكراسی و ارتجاع را هر چه بیشتر و بهتر مخدوش كند. آنها باید به نحوی عمل می كردند، كه توده ها دیگر نتوانند تشخیص دهند، چه كسی انقلابی و چه كسی ضد انقلابی است. چه كسی وابسته با امپریالیسم و چه كسی دشمن امپریالیسم است. تنها در این صورت بود كه ضد انقلاب می‌توانست در جامه انقلابی ظاهر شود و حجتیه در مسابقه "انقلابی" بودن همگان را پشت سر بگذارد و ارتجاع را به نام انقلاب بر مردم تحمیل كند. و بالاخره پنجم اینكه، ماجرای "سلمان رشدی" و نقش حجتیه در آن را باید در چارچوب سیاست امپریالیسم نسبت به ج. ا. دید، از طریق پیشبرد سیاست های ضد بشری صندوق بین المللی پول، به نحوی كه بتواند گذار ج. ا. به یك نظام سرمایه‌داری وابسته و متكی به امپریالیسم را بدون ضرورت دخالت مستقیم سازمان دهد. روی دیگر چهره امپریالیسم، عبارت از آنست كه بعنوان "حقوق بشر" و "مبارزه با تروریسم"، تیغ را همچنان بر فراز سر ج. ا. نگاه دارد، تا در صورت قدرت گرفتن نیروهای دمكراتیك، خود مستقیما در كشور مداخله و ارتجاع را حفظ و حاكم نماید.
این همان نكته محوری است، كه هنگام وقوع حوادثی نظیر انفجار آرژانتین و یا رویدادهای مشابه - حتی ترورهای خارج از كشور- باید به آن توجه شود. در داخل كشور نیز این سیاست عینا و با انواع جنایات و فشارهای اقتصادی- فرهنگی و سیاسی به جامعه دنبال می شود.
در هر صورت، با این دلاإـل و انگیزه ها بود كه دارودسته حجتیه لازم می دانست تا قبل از مرگ آیت الله خمینی و باز هم به نام او مبانی استراتژی آینده خود را پایه ریزی كند. اگر سیاست رفسنجانی برای دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی، گرفتن چهره لیبرال بود، پایه استراتژی حجتیه برای این دوران، گرفتن چهره به ظاهر انقلابی و ضد لیبرالی بود! صدور حكم اعدام "سلمان رشدی" را حلقه نخست این استراتژی باید تلقی كرد. آنها آماج های انقلابی را در كشتن "سلمان رشدی" خلاصه كردند و به اصطلاح ضد لیبرال و انقلابی شدند!
حقیقت آنست كه جامعه ایران، بویژه در آخرین سال حیات آیت الله خمینی، انباشته از حوادث و توطئه های خونباری است كه خط مشترك همه آنها عبارت است از تلاش جنون آمیز نیروهای راست، در جهت هموار كردن جاده قدرت در دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی. توطئه هائـی كه همه به نفع نیروهای راست و به نام آیت الله خمینی عمل شد. بررسی و كشف این توطئه ها نشان می دهد كه دستگاه رهبری كشور در آن سال (آخرین سال حیات آیت الله خمینی) در چنگ راست گرایان قرار داشته است.

راه توده 216 09.03.2009
 


بازگشت