راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

12 سال از خاموشی کیانوری گذشت
تاریخ معاصر ایران
چهره ای چون او به خود ندیده بود

«ما نمی توانیم با خواست خودمان، با بی حوصلگی خودمان اوضاع را تغییربدهیم. این تجربه تاریخی لازم دارد... این تجربه اندوزی همرزمان مذهبی ما می تواند گاهی اوقات برای ما مبارزان با روش های دردناک توام شود و برای خود تجربه اندوزان شکست های درد آور ببارآورد. همه این احتمالات درمقابل ما قراردارد. دراین راه ممکن است دچارتوفان های سخت هم بشویم و پیچ و خم ها، فراز و نشیب ها، بیغوله های خطرناک و از آن جمله زندان و چیزهای دیگر درمقابل ما باشد، ولی ما از این راه عبورخواهیم کرد... » ساده لوحانی که از آن سالها و آن دوران بی خبر و یا کم خبرند و علیرغم و نشست و برخاست هائی که بر آن نام کنگره می گذارند، درک درستی از جامعه و حاکمیت  نداشته و ندارند، آخرین سخنان کیانوری را دستپختی "امنیتی" معرفی کردند و بر راه توده بدلیل انتشار آن ها تاختند!

14 آبان ماه 1378 نورالدین کیانوری چشم برجهان فرو بست. کیانوری از معدود رهبران و شاید یگانه رهبرحزب توده ایران بود، که در سرنوشت سازترین رویدادهای تاریخ معاصر ایران حضور و نقش مستقیم داشت. سیاستمداری تیزبین و تحلیل گری کم نظیربود، که با سلاح دانش، تجربه و واقع بینی علمی به استقبال رویدادها می رفت و از دل رویدادها اندیشه های سیاسی را بیرون می کشید.

با همین تیزبینی، از قیام ناکام افسران خراسان بسیار آموخت و در جریان حکومت خود مختار و ناکام آذربایجان این تجربه را کامل کرد.

فرار تاریخی جمعی از رهبران حزب توده ایران از زندان قصر تهران را پیش از کودتای 28 مرداد رهبری کرد. در دادگاه رهبران حزب توده ایران در رژیم شاهنشاهی – پس از ترور ناتمام شاه در سال 1327- از حزب و آرمان های آن دفاع کرد. آنچه را برای مقابله با کودتای 28 مرداد ضروری می دانست، در آخرین و دشوارترین لحظات با دکترمحمد مصدق در میان گذاشت و روز 28 مرداد از او خواست تا فرمان مقاومت مردمی را صادرکرده و از رادیو پخش کند، تا توده ای ها نیز مانند دیگر مردم، برای مقابله با کودتا به خیابان بیآیند. او در همین تماس یادآوری کرده بود که اقدام یکطرفه حزب توده ایران، به کودتاچی ها این بهانه را خواهد داد که بگویند برای خنثی سازی کودتای توده ای علیه دولت مصدق کودتا کرده اند. او میدانست که در جامعه مذهبی ایران، هر اقدام ملی باید با حضور گسترده مردم عملی شود.

پس از پیروزی کودتاچیان و تا فراخواندنش به خارج کشور، برای تبدیل بقایای سازمان حزبی به تشکیلاتی مخفی و مقابله با دولت کودتا در ایران ماند. در دادگاه های نظامی کودتا غیابا به اعدام محکوم شد.

در مهاجرت از انواع دام هائی که ساواک شاهنشاهی برای ترور و یا ربودنش ترتیب داده بود گریخت. با انتشار نخستین طرح برنامه جدید حزب توده ایران در سال 1350 و پایان یافتن یک دوره 10- 15 ساله آشفتگی نظری و تشکیلاتی در رهبری حزب توده ایران و در نبود جبران ناپذیر زنده یاد "کامبخش" مسئولیت تشکیلات داخل کشور را برعهده گرفت و همزمان با ایفای نقش راهبردی در هدایت رادیو "پیک ایران" هسته های مستقل حزبی را در دهه 50 و تا آستانه پیروزی انقلاب 57 در داخل کشور سازمان داد.

در سخت ترین شرایط حاکم بر مهاجرت دهه 50 و 60 میلادی و آلودگی های کنفدراسیون دانشجوئی خارج از کشور، برجسته ترین کادرهای حزبی را از گرداب رخوت، ناامیدی و تندروی و افتادن در دام های رنگارنگ کنفدراسیون نجات داد و آنها را به کار آهسته، اما پیوسته در رادیو "پیک ایران" و در ارتباط با داخل کشور فراخواند.

ماهیت انقلاب 57 و ظرفیت های آن در جامعه مذهبی ایران و هیجان های مذهبی مردم را، دوشادوش زبده ترین اعضای رهبری وقت حزب کشف کرد و تا آنجا که توانست، از هیچ تلاش و کوششی برای حفظ دستاوردهای انقلاب 57 و گسترش آن برای جلوگیری از رسیدن جمهوری اسلامی به لحظه ای که شاهدش هستیم کوتاهی نکرد.

او که خود در یک خانواده روحانی متولد شده بود، هرگز زیر بار قبول وحدت روحانیت شیعه نرفت و متکی به شناخت علمی و ایدئولوژیکی که از لایه بندی های طبقات – اجتماعی روحانیون داشت، هرگز یکدست بودن روحانیت و مذهبیون را قبول نکرد و به جای شکل و شمایل و لباس آنها، بر گرایش های طبقاتی این طیف ناهمگون تکیه کرد و بار طبقاتی انقلاب 57 و رویدادهای پس از پیروزی آن را بسیار فراتر از شکل مذهبی آن تحلیل کرد.

گذشت زمان نشان داد، که ارزیابی او در باره پایگاه های متفاوت طبقاتی روحانیون و تضادهای ناگزیر و تقابل های آنها با یکدیگر تا چه اندازه دقیق بود. ساده انگاری و کوربینی است اگر کسی مدعی شود که یک مبارز انقلابی در طول بیش از 6 دهه کار و فعالیت مستمر سیاسی مصون از اشتباه است. نورالدین کیانوری، که هنگام باز ایستادن قلبش 86 سال داشت و از22 سالگی وارد رهبری حزب توده ایران شده بود، استثنائی بر این قاعده نبود. علاوه بر تمامی اسناد و مدارکی که او در زمینه برشماری اشتباهات سیاسی- تشکیلاتی اش برجای نهاده، دوبار، در واپسین لحظات زندگی در زندان اوین بر تکه کاغذی که بعدها از زندان به بیرون راه یافت، به این اشتباهات در صادقانه ترین و کوتاه ترین کلمات اشاره کرد. او درنده خوئی مجهز به اندیشه های ارتجاع مذهبی را تا رسیدن پایش به زندان و شکنجه گاه آنها، تا بدین حد گمان نبرده بود. در اشاره به همین درنده خوئی و جنایات در حق خود و صدها توده ای مدافع انقلاب اما به بند کشیده شده و فراتر از آن، در حق دیگر زندانیان، این جمله در زندان اوین وِرد زبانش شده بود: «این، حکومت اوباش است!»

 

معمار سیاستی منطبق بر شرایط

در جوانی، در شهر آخن آلمان مهندس ساختمان شد. پس از کودتای 28 مرداد و قبول مهاجرت دکترای خود را در رشته آرشیتکت گرفت و در دانشگاه آلمان دمکراتیک به تدریس مشغول شد.

"شهرسازی مدرن" از طرح های او بود که بر مبنای آن بخش شرقی برلین پس از جنگ بازسازی شد. زبان های آلمانی، فرانسه، انگلیسی و روسی را به خوبی می دانست؛ اما بزرگترین مهندسی وی، معماری سیاسی جامعه ایران و دانستن زبان توده مردم و بنای حزب توده ایران بود. بنائی که به آن عشق می ورزید و زبانی که درجمع روشنفکران و سیاسیون ایران کمتر بدان آشنائی وجود دارد و حتی بسیاری از روحانیون که به دانستن زبان عامه مردم افتخار می کنند نیز بدان حسادت می ورزیدند. بعدها، درامریکای لاتین و تحت عنوان "الهیات رهائی بخش"، بسیاری ازنقطه نظرات او درباره نیروهای آرمان گرای مذهبی دراشکال جدیدی بروز و ظهورپیدا کرد!

سحرگاه 17 بهمن 1361 وقتی او را در جمهوری اسلامی دستگیر کرده و به کمیته مشترک (زندان توحید در جمهوری اسلامی) بردند، به آن زندانبان جوان و لاغر اندامی که با تمسخر"حاج آقا" خطابش کرده بود گفت:

«من به حج مشرف نشده ام، اما کربلای حسینی زیاد دیده ام. اسم من نورالدین کیانوری است و دبیر اول حزب توده ایران هستم!»

و تا آخرین دم حیات نیز، هرگاه و به هر مناسبتی یادی از حزب به میان آمد، او نام حزب و آن بنائی که به چیدن آجرهای آن افتخار می کرد را با احترام بسیار و کامل ادا کرد: "حزب توده ایران"!

نخستین سیلی را در زندان توحید جمهوری اسلامی و در همان نخستین دقایق دستگیری از همین زندنبان عینکی خورد. و این سر آغاز مخوف ترین شکنجه هائی بود که زیر نظر علی فلاحیان و مجتبی سوادکوهی و رحیم پور ازغدی بر وی اعمال شد. این همان شکنجه گاه کمیته مشترک زمان شاه و "زندان توحید" و "بند 3 هزار" بعدی در جمهوری اسلامی بود، که دیوارهای آن به خون هزاران آرمان خواه انقلابی آغشته است!

او یکبار دیگر نیز، در زمان شاه این زندان را دیده و مدتی را در آن بسربرده بود. آن زمان نامش "زندان آگاهی" بود.

افشای شکنجه ها

بعدها در سال 68 و به بهانه نوشتن نامه برای علی خامنه ای، جزئیاتی از شکنجه رهبران و اعضای حزب توده ایران را بر کاغذ آورد.(این نامه را می توانید در آرشیو کیانوری در راه توده بخوانید).

کیانوری درهمین نامه نوشت:

«... شکنجه عبارت بود از شلاق با لوله لاستیکی تا حد آش و لاش کردن کف پا. در مورد شخص من، درهمان اولین روزشکنجه، آنقدر شلاق زدند که نه تنها پوست کف دو پایم، بلکه بخش قابل توجهی ازعضلات از بین رفت و معالجه آن تا دو باره پوست بیآورد، درست 3 ماه طول کشید... پس از شلاق توام با فحش و کشیده، چون آقایان نتوانستند درمورد دروغ شاخدار کودتا از من تائید بگیرند، مرا به دست بند قپانی بردند.(درباره این اتهام که به بهانه آن به حزب توده ایران یورش بردند، بعدها هاشمی رفسنجانی نیز در مصاحبه با روزنامه همشهری گفت که کودتای حزب توده را شخصا قبول ندارم و دستگیری آنها درست نبود.)

کیانوری در نامه خود به علی خامنه ای که تازه بر کرسی رهبری نشسته بود نوشت:

حضرت آیت الله، تنها کسی که دستبند قپانی خورده می تواند درک کند که 8- 10 ساعت متوالی دستبند قپانی درهرشب یعنی چه! 18 شب پشت سرهم مرا ساعت 8 بعد ازظهر به اتاقی واقع دراشکوب دوم می بردند و دستبند قپانی می زدند. و این جریان تا ساعت 5- 6 صبح طول می کشید... پیامد این شکنجه وحشتناک که هنوزهم باقیست، این است که دست چپ من نیمه فلج است و دو انگشت کوچک هر دو دستم درآغاز کاملا بی حس شده بود و هنوز نیمه بی حس هستند. یاد آوری می کنم که من درآن زمان 68 ساله بودم. همسرم مریم را آنقدرشلاق زدند که هنوز پس از7 سال، شب ها، هنگام خوابیدن کف پاهایش درد می کند. آنقدرسیلی و توسری به او زده اند که گوش چپ او شنوائیش را از دست داده است. یادآورمی شوم که او در آن زمان پیرزنی 70 ساله بود. و این هنوزپایان شکنجه قپانی نبود. فرد دستبند قپانی زده را با طنابی به حلقه ای که در سقف شکنجه خانه کار گذاشته شده بود آویزان می کردند و او را بالا می کشیدند. درد این شکنجه نسبت به دستبند قپانی شاید ده برابر باشد. حتی افراد ورزیده ای مانند دوست عزیزم، آقای عباس حجری که 25 سال درزندان های مخوف شاه مردانه پایداری کرد، چندین بار از هوش رفت. آقایان به این هم بسنده نکرده و او را مانند تاب تلو تلو می دادند. دوست هنوز زنده آقای محمد علی عموئی که با آقای حجری و پنج جوانمرد دیگرازسازمان افسران حزب توده ایران پس ازکودتای امریکائی- انگلیس 28 مرداد 1332 به زندان افتاد و مانند یارانش 25 سال درهمه زندان های مخوف شاه معدوم مردانه پایداری کرد، شاهد زنده این شکنجه هاست. البته نه شاهد دیدار، بلکه خود زیرهمه این شکنجه ها قرارگرفته است. آقای عباس حجری دراثر این شکنجه وحشتناک دست راستش تا حد 3 چهارم فلج شده بود و نمی توانست با آن دست غذا بخورد...

سعید امامی

وقتی پس ازکشف شبکه قتل های سیاسی معروف به "زنجیره ای" عکس سعید امامی در روزنامه "صبح امروز" منتشر شد، کیانوری در یک آپارتمان اجاره ای کوچک، با مریم فیروز زندگی می کرد. این آپارتمان را به کمک دخترش درحوالی میدان سنائی اجاره کرده بود. عکس را که دید برآن تف کرد و گفت: «اینها کمرانقلاب را شکستند!»

در این دوران یک خبرنگار زن، برای گفتگو با مریم فیروز به خانه کیانوری و مریم می رفت، با این تعهد که کوچکترین صحبتی با کیانوری نکند و کوچکترین صحبتی از سیاست و حزب نشود. این گفتگو صرفا بر مبنای حقوق زنان در ایران انجام می شد. این خبرنگار نیز بعدها از ایران خارج شد و دیگر بازنگشت و بخشی از مشاهدات و شنیده هایش در خانه کیانوری را اینجا و آنجا بیان کرد. از جمله؛ واکنش کیانوری با دیدن آن شماره روزنامه "سلام" که طرح مطبوعاتی سعید امامی را با عنوان بزرگ منتشر کرده بود. او به محض دیدن صفحه اول این شماره سلام گفت: "بزودی حوادث بزرگی اتفاق می افتد". او درست دیده بود. سلام توقیف شد و یکی از نزدیکترین شاگردان آیت الله خمینی، یعنی"موسوی خوئینی ها" به کارگردانی محسنی اژه ای به محاکمه کشیده شد.

او درنامه اش به علی خامنه ای نوشت که «بازجوی مستقیم من برادرمجتبی" بود. و شرح داده بود که این بازجوی مستقیم برسراو چه آورد.

نام کامل "برادرمجتبی" تا آنجا که زندانیان دیگر شناسائی کرده اند  "مجتبی سوادکوهی" است.

پس از پیروزی انقلاب نورالدین کیانوری سکان رهبری حزب توده ایران را دریکی ازدشوارترین لحظات حیات آن برعهده گرفت و همراه دیگر کادرها و اعضای رهبری حزب که درمهاجرت بودند، پس از پیروزی انقلاب بهمن 57 راهی ایران شد. کشتی کوچک و چالاک حزب، درداخل کشوربه سرعت به ناوگانی نیرومند تبدیل شد.

ازهمان نخستین ماه های پس از پیروزی انقلاب 57، کارزار بزرگ تبلیغاتی علیه حزب توده ایران و سیاست آن از تمام شبکه های رادیو های فارسی زبان، مطبوعات غرب، ضد انقلاب داخل کشور و طیف وسیعی از روحانیون و مذهبیون طرفدارسرمایه داری تجاری ایران، بازماندگان وابسته به دربار و طرفدارنظام شاهنشاهی آغاز شد.

از یک سو توده‌ای‌ها به دنباله روی از آخوندها متهم شدند و نام کیانوری را "آیت الله کیانوری" گذاشتند، و از سوی دیگرهراقدام و تصمیم مردمی و انقلابی حکومت را اقدام و تصمیمی کمونیستی و تحت تاثیرحزب توده ایران تبلیغ کردند. ازیک سو گفتند حزب توده ایران دنباله رو آخوندهاست و ازسوی دیگر تبلیغ کردند که آخوندهای کمونیست و حزب توده ایران حکومت را اداره می کنند. تا جائی که درشهرقم اعلامیه دادند و نوشتند که زیرعمامه آیت الله خمینی علامت داس و چکش پنهان است!

تمام این کوشش شبانه روزی برای جلوگیری از نزدیکی بخش انقلابی حاکمیت جمهوری اسلامی به حزب توده ایران بود. و این هنوزهمه صحنه روبروی حزب توده ایران برای حضور فعال درعرصه سیاسی جامعه بعد از انقلاب نبود.

دست های مشکوکی که در ارگان های امنیتی و سیاسی حاکمیت جمهوری اسلامی فعال بودند، بی وقفه در تدارک توطئه ها برای یورش به حزب توده ایران بودند. در آخرین سال فعالیت قانونی و علنی حزب توده ایران، "محمدغرضی" وزیر وقت پست و تلگراف بارها رهبران جمهوری اسلامی را تشویق کرده بود: "اگر امروز حزب توده را سرکوب نکنیم، فردا حریف آن نخواهیم شد!"

علاوه بر توطئه علیه حزب توده ایران و پرونده سازی برای آن در درون ماشین حکومتی، حوادث و رویدادهای پیاپی نیز حلقه محاصره انقلاب و حزب توده ایران را تنگ تر می کرد. از جمله ورود ارتش سرخ به افغانستان که بهانه بزرگ برای توطئه علیه حزب را داد.

توطئه گران و نفوذی های درون حاکمیت جمهوری اسلامی ماشین انفجار و اعدام را سرانجام راه انداختند. چپ روها و مائوئیست هائی که نمی توانستند شرایط را درک کنند و مبارزه طبقاتی را با مبارزه مذهبی اشتباه گرفته بودند؛ سر از ماجراجوئی برپائی حکومت شوراها در شهر آمل در آوردند! بعدها مشخص شد که آن گروه برپا کننده حکومت چند روزه شوراها در شهر کوچک آمل در شمال ایران، اعضای همان سازمان مائوئیستی و دشمن حزب توده ایران بودند که سعید امامی نیز در دوران اقامت در امریکا عضو بخش دانشجوئی آن بود!

 درکنار مائوئیست های ماجراجو، نو به میدان درآمده های بیگانه با جامعه نیز، انقلاب ایران را با یک انقلاب سوسیالیستی اشتباه گرفتند. آنان از درک شرایط عاجزمانده بودند و نتوانستند درک کنند کدام جبهه را باید تقویت و چگونه با جبهه دیگرمقابله كرد. در گنبد و کردستان دست به ماجراجوئی زدند، سندیکاها را تشکلی زرد و ارتجاعی تبلیغ کردند و شوراها را با این خیال خام که به سوی حکومت شوراها می رویم جانسین سندیکاها اعلام کردند! از چریک فدائی خلق تا مجاهدین خلق و گروه های کوچک و پرادعائی مانند راه کارگر و پیکار و سپس ماجراجویانی کم شمار که تفنگ و فشنگ بدست آورده بودند در این خواب و خیال ها سرمست بودند و نمی دانستند که با این سیاست و این روش ها، چگونه ارتجاعی ترین بخش حاکمیت جمهوری اسلامی را تقویت می کنند و آجر از زیرپای انقلاب می کشند.

خطرات، بی وقفه ازخارج مرزها ایران را تهدید می کرد؛ توطئه کشاندن ایران به جنگ داخلی؛ خطرتجاوز خارجی (بویژه امریکا)؛ حاکمیتی چند پارچه و بی تجربه؛ گرایش های ارتجاعی و پرقدرت مذهبی درمجموع حاکمیت؛ تلاش ارتجاع مذهبی برای تبدیل مبارزه ملی- دمکراتیک مردم ایران به مبارزه مذهبی و غیرمذهبی؛ کودتاها و شبه کودتاهائی مانند "طبس" و "نوژه" که در تمام آنها نابودی رهبری حزب توده ایران از اهداف اولیه بود، بی تجربه بودن کادرهای انقلابی و مذهبی که سکان رهبری جمهوری اسلامی را دراختیار گرفته بودند ولی نمی‌توانستند حساب خود را از ارتجاع مذهبی جدا سازند و اکنون همگی قربانی کودتای 22 خرداد اند، وضع را پیچیده تر می كرد. چنانكه دیدیم سرانجام رهبران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و  روحانیونی نظیر عبدالله نوری ها، خوئینی ها، کروبی ها، میرحسین موسوی ها و دیگران و دیگران زیر چرخ دنده همین ارتجاع گیر کردند.

و.....

درچنین فضای براستی دشوار و کم نظیری، حزب توده ایران با دفاع از آرمان های انقلاب، تفکیک و شناساندن طیف های مذهبی و گرایش های طبقاتی آنها، تبلیغ ضرورت پرهیز ازخشونت، حفظ آزادی ها و جلوگیری ازغلبه مخالفان آزادی مطبوعات و احزاب برارگان ها و سازمان های فرهنگی و قضائی حاکمیت جمهوری اسلامی برخاست و در این کارزار نورالدین کیانوری نقش برجسته ای ایفاء کرد.

ازهمان آغاز پیروزی انقلاب، حزب توده ایران بیشترین توجه خود را برای یافتن متحدان استراتژیک جهت تعمیق انقلاب و تثبیت دستآوردهای آن برمحور روشنگری سیاسی میان طیف آرمان گرایان مذهبی- از جمله مجاهدین خلق- از یکسو، و واقع بینی های توام با صداقت در طیف ناهمگون سازمان چریک های فدائی خلق ایران بنا نهاد. اگر درمورد طیف نخست روشنگری سیاسی نقش محوری را داشت، درمورد طیف دوم این روشنگری سیاسی همراه بود با کارزار ایدئولوژیک. چابک ترین عضو رهبری حزب توده ایران، که نقش مهمی درکارزار روشنگری سیاسی برای طیف مذهبی می توانست ایفاء کند، بسیارزود چشم برجهان فروبست. وی زنده یاد "قدوه" عضو هیات سیاسی حزب بود که درجریان بازگشت به ایران براثر ایست قلبی چشم برجهان فروبست. کیانوری، با درک عمیق از ضربه ناشی از فقدان جبران ناپذیر قدوه، هنگام اعلام خبر درگذشت وی، در دفتر مرکزی حزب توده ایران درخیابان 16 آذر، بی اختیار چند دقیقه ای گریست و او را از جمله یاران انگشت شمار روزهای سخت تشتت نظری درمهاجرت معرفی کرد. او بعدها گفت که «مرگ "قدوه" پشت ما را خالی کرد!» قدوه سال ها درحوزه علمیه قم تحصیل کرده بود و نه تنها یک کارشناس و محقق برجسته متون اسلامی بود، بلکه شناخت گسترده و نزدیکی از روحانیون سالمندی داشت، که دراطراف آیت الله خمینی جمع شده بودند.

درکارزار دوم، احسان طبری، جوانشیر، منوچهربهزادی، امیرنیک آئین، رحمان هاتفی و بهرام دانش، آگاهی، رصدی و... با تمام نیرو درمیدان باقی ماندند و مانع هم سرنوشت شدن سازمان چریک های فدائی با سازمان مجاهدین خلق شدند. سازمان چریک های فدائی خلق را از رویائی که در ترکمن صحرا دنبال می کرد و از دامی که می رفت تا در کردستان اسیر آن شود، به دامان سیاستی واقع بینانه و متناسب با شرایط روز کشاندند.

نه تنها فدائی ها، نه تنها اعضای حزب، بلکه رهبری حزب توده ایران نیز خود پیوسته نگران نوسان های عظیم در میان نیروهای مذهبی و تحمیل ضربات بزرگ به نیروی چپ و بویژه حزب توده ایران بودند، اما این نگرانی هرگز نتوانست موجب تغییری در تحلیل علمی و نهائی از روند تحولات در جمهوری اسلامی و فراز و فرودهای اجباری آن در حزب توده ایران شود.

چند ماه پیش ازنخستین یورش به حزب توده ایران، نورالدین کیانوری درمصاحبه ای با نشریه "کار"، ارگان سراسری سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) درهمین زمینه و با همان زبان ساده ای که به تسلط بر آن شهرت داشت، گفت:

«... شما می گوئید تا کی منتظر بشویم؟ سه سال است که ما مدام صداقت نشان می دهیم ولی آنها می زنند توی گوش ما، آنها دست ما را لای درمی گذارند، امکانات را از ما می گیرند. ما می گوييم که این یک روند تاریخی است و ما نمی توانیم با خواست خودمان، با بی حوصلگی خودمان آن را تغییربدهیم. این تجربه تاریخی لازم دارد... این تجربه اندوزی همرزمان مذهبی ما می تواند گاهی اوقات برای ما مبارزان راستین پیرو مارکسیسم- لنینیسم با روش های دردناک توام شود و برای خود تجربه اندوزان شکست های درد آور ببارآورد. همه این احتمالات درمقابل ما قراردارد. راهی که ما پیش رو داریم جاده آسفالته نیست. ما که دراین راه حرکت می کنیم باید بدانیم که دراین راه ممکن است دچارتوفان های سخت هم بشویم و پیچ و خم ها، فراز و نشیب ها، بیغوله های خطرناک و از آن جمله زندان و چیزهای دیگردرمقابل ما باشد، ولی ما از این راه عبورخواهیم کرد... ما با خوش بینی تاریخی به این راه نگاه می کنیم، نه با خوش بینی کودکانه امروز و فردا.» (حکم تاریخ به پیش می رود- شهریور1361)

کیانوری، درنده خوئی اوباش حاکم برجان انقلابیون را آنگونه که بعدا شاهد شد، حدس نزده بود، اما درباره روند رویداها، یکی ازتاریخی ترین ارزیابی ها و تحلیل ها را دراین گفتگو ارائه داد و خطرات را پیش بینی کرد.

وقتی درجمهوری اسلامی امروز به تفکیک پیاپی و آشکار خطوط سیاسی- طبقاتی در میان نیروهای مذهبی دقت می شود، صحت این ارزیابی بیش ازهر زمان دیگری خود را نشان می دهد. امثال موسوی و كروبی و خاتمی و تاجزاده‌‌ها، میردامادی‌ها، سلیمانی‌ها، آغاجری‌ها، بهزاد نبوی‌ها، ایت‌الله طاهری‌ها، آیت‌الله اردبیلی‌ها، آیت‌الله صانعی‌ها، آیت‌الله بیات‌ها، آیت‌الله دستغیب‌ها، خاتمی ها و ده ها و صدها روحانی و غیرروحانی مذهبی که امروز در برابر خامنه ای، جنتی‌ها، مصباح یزدی‌ها و ده‌ها و صدها روحانی و غیر روحانی مذهبی نظیر آنها ایستاده اند، آن گفتگو و عنوان به یاد ماندنی آن "حکم تاریخ به پیش می رود" را بیش ازهر زمان دیگری معنا و مفهوم می بخشد.

درسال 1365، موسوی خوئینی ها بعنوان دادستان کل کشور از زندان اوین و زندانیان دیدارکرد. آیت الله خمینی هنوز در قید حیات بود و روحانیونی نظیر او بر مسند حکومتی. وقتی در اوین و در صف زندانیان به کیانوری رسید، برخلاف گردانندگان زندان نسبت به کیانوری با احترام بر خورد کرد و ازحال وی پرسید. کیانوری که تازه از زیرعمل جراحی معده بیرون آمده و به اوین بازگردانده شده بود، خطاب به وی گفت: «حضرت آیت الله، یقین کنید که بعد ازما نوبت شماست!»

این جمله، درآن روزها و درآن دوران که هنوز آیت الله خمینی درحیات بود و موسوی خوئینی‌ها دادستان کل کشور، آنگونه که شاید و باید درک نشد، حتی بعضی توده‌ای‌ها که درکنارکیانوری بودند و آن دیالوگ را شنیده بودند، بعدها و در رد آن گفتند: «دست، دست را می شوید! همه شان دو سریک کلاف اند!»

کیانوری هرگز زیر بار این برداشت و تفسیر نرفت، حتی درسخت ترین شرایط که تنهائی مطلق به او در زندان تحمیل شده بود.

وقتی کدیور به زندان افتاد و موسوی خوئینی ها را در دادگاه ویژه روحانیت به زندان محکوم کردند، و زمانی که علیه موسوی کودتا کردند و به خانه امثال صانعی یورش بردند صحت آنچه که او در زندان اوین گفته بود، به تحقق پیوست!

 

ایمان به ادامه حیات حزب

 

تجربه به او ثابت کرده بود که هرگاه اندک ترین فضائی برای آزادی‌ها درجامعه ایران فراهم شود، حزب توده ایران باردیگربه مهم‌ترین و بزرگ ترین حزب سیاسی کشور تبدیل خواهد شد. این ظرفیت، درمشی و نگرش حزب توده ایران نسبت به جامعه ایران نهفته است و ازپایه‌های پرقدرت ایدئولوژیک برخورداراست. همان نگرش و شناختی که به آن امکان داد درفضای بشدت مذهبی بعد ازپیروزی انقلاب، حزب توده ایران به فعالیت علنی ادامه دهد و شناختی را از انقلاب بهمن 57 به جامعه ارائه دهد که هیچ نیروئی- هراندازه پرتوان و دارای امکانات وسیع تبلیغاتی- نتوانست ارکان اساسی این شناخت را مخدوش کند. آنچه با انتخاب محمد خاتمی و تلاش برای اصلاحات در میهن ما جریان یافت و با انتخابات دوره دهم و کودتای متعاقب آن به "بازگشت آرمان های واقعی انقلاب 57" شهرت یافت، بازتاب دیگری ازهمین ارزیابی و واقعیت بود. اعلام دو نوع اسلام، دو قرائت از اسلام و وجود دو اسلام "اسلام سرمایه داری" و "اسلام محرومان"، "اسلام نواندیش" و "اسلام ارتجاعی"، "اسلام امریکائی" دربرابر "اسلام انقلابی"، که بحث پیرامون آن همچنان در جمهوری اسلامی ادامه دارد، بازتاب دیگری است ازهمین شناخت و تحلیل. او یک قرائت از اسلام را متحد تاریخی مارکسیست‌ها می دانست و قرائت دیگر را دشمن خونی مارکسیست ها. پایه های این اتحاد و دشمنی را نیز در ریشه های طبقاتی آنها جستجو می‌کرد. اسلامی که پرچم آن در دست سرمایه‌داری غارتگراست و اسلامی که بی چیزان و محرومان زیر پرچم آن جمع می شوند. این که بعدها، دولت احمدی نژاد پشت این شعارها برای چه اهدافی سنگر گرفت آنقدر اهمیت ندارد، که واقعیت پرقدرت چندگانگی اسلام و مذهب اهمیت دارد. از دل این نبرد، سرانجام باید ساختار نوین و توده‌ای جامعه ایران بیرون بیاید و خواهد آمد، اما نه با عوامفریبی، خرافه پرستی، ترور و اتم ستائی، بلکه با بنای نوین حکومت و دولتی مردمی که نمی تواند بی نیاز از همراهی دگراندیشان ملی و مذهبی و مارکسیست باشد. می توان برای مدتی نیز پشت نقاب فقرستائی پنهان شد و دم از اسلام مهاجم و افزایش نسل شیعه درایران زد، اما نمی توان برای همیشه علیه زحمتکشان و مردمی که آزادی می خواهند ماشین سرکوب را به خدمت گرفت و چشم بر بحران همه سویه در جامعه بست.

با همین یقین بود، که علیرغم هولناک ترین ضربه ای که جمهوری بر پیکر حزب توده ایران وارد ساخت و ارزنده ترین کادرهای آن را از دم تیغ گذراند، کیانوری هربارکه پس ازقتل عام زندانیان سیاسی توانست مطلبی بنویسد، مصاحبه ای بکند و یا یادداشتی را به دست این و آن بدهد، براین یقین دیرپای خود تاکید کرد که در اولین فرصت و علیرغم همه ضرباتی که به ما زدند، حزب توده ایران، بار دیگر از درون همین جامعه سر برآورده و به سراسری ترین حزب کشور تبدیل خواهد شد.

وقتی رهبر جمهوری اسلامی در توجیه کودتای 22 خرداد، از نقش حزب توده ایران در باصطلاح خودش "فتنه" و به قول ما "جنبش سبز" یاد کرد و یا در دیدار با دانشجویان و بسیجی های قم نسبت به نفوذ حزب توده – ایران- در دانشگاه ها هشدار داد و سخن گفت، در حقیقت آن پیش بینی تاریخی کیانوری را تائید کرد ، که درهمان اندک فرصتی که در سالهای پس از بیرون آمدن از زندان جمهوری اسلامی داشت گفت:

«...  برای جلوگیری ازیک شورش کور، قطعا باید آزادی ها، طی یک برنامه تدوین شده و بسیاردقیق، گام به گام به جامعه بازگردانده شود و احزاب فعالیت خود را شروع کنند. من یقین دارم، که درصورت بازگشت آزادی ها به جامعه، یک "جنبش توده ای" شکل خواهد گرفت. البته با یک روش کار خیلی عاقلانه تر از آنچه درگذشته بود. یعنی منطبق تر با شرایط مشخص تاریخی- اجتماعی ایران. حزب توده ایران آرمان گرائی را با واقعیات جامعه ایران منطبق می کند. من می گویم، که در کنار چهارطیف مذهبی، نهضت آزادی، کارگزاران، جناح راست و خط میانه، که هرکدام اقشارمعین اجتماعی را درنظردارند، حزب کارگران و دهقانان (حزب توده ایران) باید در ایران فعالیت آزاد داشته باشد. دیگر اتحاد شوروی وجود ندارد که بتوان اتهام داشتن پایگاه خارجی را بهانه جلوگیری ازفعالیت سیاسی حزب توده ایران کرد. ضمنا، من نمی گویم جلوی مطبوعاتی را که علیه حزب ما مطلب می نویسند و یا درجهت تبرئه رژیم گذشته تبلیغ می کنند بگیرید، زیرا صد درصد با آزادی مطبوعات موافقم، اما باید امکان فراهم شود که ما هم از خود دفاع کنیم و پاسخ بدهیم!» (گفتگو با تاریخ- مصاحبه با نورالدین کیانوری- پیرامون رویدادهای ایران تا سال 1373)

ساده لوحانی که از آن سالها و آن دوران بی خبر و یا کم خبرند و علیرغم نشست و برخاست هائی که بر آن نام کنگره می گذارند، درک درستی از جامعه و حاکمیت  نداشته و ندارند، این سخنان کیانوری را دستپختی "امنیتی" معرفی کردند! و بر راه توده بدلیل انتشار آنها تاختند. نه تنها تاختند، بلکه دهان و قلم را چنان زشت و سخیف دراین راه به خدمت گرفتند که معلوم نیست چگونه در آینده توان جبران آن را خواهند یافت.

 

در آستانه قتل عام

 

درآستانه قتل عام زندانیان سیاسی و همزمان با شکست ها و ناکامی های پیاپی جمهوری اسلامی درجبهه های جنگ با عراق، نورالدین کیانوری خطرقتل عام زندانیان سیاسی را پیش بینی کرد. او که درسال 61 و دریک پرسش و پاسخ تاریخی ادامه جنگ با عراق را یک فاجعه ارزیابی کرده بود، اکنون نگران قتل عام مخالفان تاریخی و جسور ادامه این جنگ، در زندان ها بود. او یقین پیدا کرده بود که بعد ازشکست سیاست خانمان برانداز ادامه جنگ با عراق، رهبران و هدایت کنندگان این جنگ درحاکمیت جمهوری اسلامی، اکنون و با کارنامه یک هزارمیلیارد دلارخسارت جنگی (اعتراف هاشمی رفسنجانی) و 435 هزار ایرانی کشته (آخرین آماری که سردار امیرعلی حاجی زاده، فرمانده نیروی هوا فضای سپاه فرمانده نیروی هوافضای سپاه در هفته سوم آبان ماه جاری ارائه کرد.) به سراغ کسانی خواهند آمد که درسال 1361 و با جسارتی تاریخی با ادامه جنگ مخالفت کرده و آن را عمیقا به زیان ایران، انقلاب و مردم ایران ارزیابی و اعلام کرده بودند. زندانیان عضو یگانه حزبی که با جسارت، این نظررا بارها اعلام کرده و تا آستانه یورش به حزب برآن پا فشاری کرده بود، اکنون درمعرض خطرجدی و جانی بودند.

کیانوری درپرسش و پاسخ 29 آبان ماه 1361 خود و دو ماه و نیم پیش ازیورش به حزب گفته بود:

« ...آنچه ما احساس می کنیم، اینست که: تله ای از طرف امپریالیسم امریکا کارگذاشته شده است. امپریالیسم امریکا با تمام قوا کوشش می کند که نقشه اصلی خود را که همانا تحمیل یک جنگ فرسایشی است عملی کند. امپریالیسم امریکا و صهیونیست ها، تاکنون شاید بیش از 200 میلیارد دلار، یعنی برابردرآمد نزدیک به ده سال نفت ایران به دو کشور خسارت وارد آورده اند و ده ها و شاید صداها هزار خانواده زحمتکش را به سوگ عزیزان خود نشانده اند، اکنون با تمام قوا می کوشند که هرقدرممکن است، این جنگ به درازا کشیده شود و از دو طرف بازهم نیروهای بیشترنابود شوند...»

این سخنان میهن دوستانه و عمیقا ملی، زمانی مطرح شد که درداخل حاکمیت بر طبل فتح کربلا می کوبیدند و درخارج از کشور نیز اپوزیسیون سلطنت طلب منتظر فرصت ناشی از شکست ایران در جنگ با عراق بود! همان ها که حزب توده ایران را حزبی غیرملی معرفی می کنند و خود را مجسمه تمام نمای وطن دوستی و سمبل ایران کهن می دانند!

رژیم صدام حسین بدست همان ها که مشوق او برای حمله به ایران بودند سرنگون شد، اما توطئه علیه ایران نه تنها متوقف نشد بلکه با شدت ادامه دارد. این بار با تشویق نظامی گری در داخل حاکمیت و تلقین روحیه عظمت طلبی اسلام شیعه در دل حاکمیت. خطری که می تواند به یک فاجعه اتمی در ایران بیانجامد.

درسال 67، پس از آن همه خسارت و ویرانی و تلفات، پس از شکنجه و اعدام افسران و شماری از کادرهای توده ای، و پس از6 سال کوبیدن برطبل جنگ، سرانجام، ارزیابی آنهائی درست از آب درآمده بود که با ادامه جنگ مخالفت کرده بودند: توده ایها. گرچه خود در اسارت و در بند بودند. کیانوری در راس آنها بود. اومی دانست، پس ازشکست هائی این چنین، موج انتقام داخلی با اعدام زندانیان سیاسی شروع خواهد شد.

کسانی که از آن قتل عام جان بدر بردند، شهادت دادند که درهفته های آستانه این رویداد فاشیستی، کیانوری دیدار و گفتگوی خود با زندانیان توده ای را به مقامات زندان اوین تحمیل کرده بود و یا شاید از میان اندک شمار مخالفان حکومتی اعدام زندانیان سیاسی زمینه این دیدار فراهم شده بود. در این ملاقات ها، کیانوری و مریم فیروز به اشکال مختلف و حتی با اشاره سر و چشم (ازبیم وجود شنود در اتاق) به زندانیان توصیه کرده بودند، به هرطریق ممکن از زندان بروند بیرون و خود را برای آینده حفظ کنند!

بسیاری از زندانیان درآن دوران پرالتهاب نتوانستند این دوراندیشی را درک کنند و فضای زندان برای کیانوری و بویژه در میان توده ایهای زندانی که در آن زمان نتوانسته بودند پیش بینی او را درک کنند بازهم سنگین ترشد، اما او می دانست چه می کند و برای چه آینده ای ازهمه چیز خود می گذرد. ما امروز انگشت شماری را می شناسیم که از قتل عام سال 67 جان سالم بدر برده و در مرور آن سالها و آن دوران، به یاد می آورند پرخاش هائی را که برخی کادرهای حزبی در مخالفت با کیانوری و توصیه او برای نجات از زندان به او کرده بودند. این وضع دشوار شامل حال مریم فیروز و توصیه و دیدارهایش با زنان زندانی توده ای نیز شد.

آنچه را او پیش بینی کرده بود، ناگهان چون صاعقه فرود آمد، قتل عام در مرداد و شهریور67 و به بهانه عملیات "مرصاد" مجاهدین خلق پس ازپذیرش آتش بس درجنگ با عراق آغاز شد. درتدارک این جنایت، کیانوری را به سلول انفرادی منتقل کردند. او که بار دیگراجرای حکم معلق مانده اعدام خود را حدس زده بود، وصیت نامه کوتاه و 8 بندی اش را با تاریخی جدید به چند تنی اززندانیان داد. او این وصیت نامه را پس از محکوم شدن به اعدام در دادگاه افسران توده ای (به ریاست محمدی ریشهری) نوشته بود و اکنون یک بار دیگر آن را با تاریخ جدید دراختیار زندانیان می گذشت تا بعدها به خارج از زندان منتقل کنند.

این وصیت نامه در دو مرحله بحرانی اعدام ها نوشته شده و محتوای آن عمیقا متاثر از آنهاست. شاید درسال های اخیر و پس ازبازگشت به زندگی نیمه عادی، او وصیت نامه دیگری نیزتنظیم کرده و ازخود برجای گذاشته باشد، اما حتی اگرچنین نیزباشد، اعتبار وصیت نامه ای که زیرچوبه اعدام نوشته شده و تحت تاثیرچنان فضائی بود، خود سندی تاریخی است و به همین دلیل، آن را عینا درزیرمی آوریم:

 

وصیت نامه!

«من، نورالدین کیانوری، ازطرف دادگاه شرع انقلاب مرکز(تهران) به اعدام محکوم شده ام و پیش ازاعدام نکات زیر را به عنوان وصیت خود، درکمال آزادی می نویسم:

1- اولین درخواست من این است که جسد من پس ازاعدام به سالن تشریح دانشکده پزشکی تهران تحویل داده شود تا دانشجویان که پزشکان آینده کشورند، با قطعه قطعه کردن جسد من بتوانند به بیماری های گوناگونی که مبتلا به آن هستم پی برده و ضمن تشریح، باندازه یک ذره کوچک با آن آشنا شوند، تا از این راه من بتوانم به اندازه یک ذره کوچک برای آموزش جوانانی که فردا در سراسر کشور به درمان محرومان جامعه ما خواهند پرداخت، کمک نمایم.

2- دومین درخواست من اینست که پس ازتشریح، قطعات جسد من بدون هیچگونه نام و نشان درچاله ای و درجائی ناشناخته به زیرخاک چال شود.

3- ازلحاظ مالی من صاحب هیچ ثروتی درایران نیستم، غیرازچند دست لباس که با خود از خارج کشورآورده ام.

4- ازلحاظ سیاسی من به عنوان یک کمونیست معتقد به مارکسیسم- لنینیسم، که ازانقلاب 57 دفاع می کند به پای چوبه اعدام می روم.

5- ازهمه دوستان و آشنایانم و بستگانم خدا حافظی می کنم و ازهربدی که ازسوی من نسبت به آنها شده ازته دل پوزش می خواهم.

6- ازهمسرعزیزم، اگر پیش ازاعدام نتوانستم او را ببینم، یک دنیا پوزش می طلبم و امیدوارم که او مرا به مناسبت بدی هائی که درمدت چهل سال زندگی شیرینی که با هم داشتیم نسبت به او کرده ام، ببخشد.

7- ازکلیه افراد حزب، ازهمکارانم در رهبری گرفته تا افرادی که من آنها را نمی شناسم، از هواداران و جوانان عضو سازمان جوانان که به علت اشتباهات من، به عنوان دبیراول کمیته مرکزی دچارگرفتاری های بزرگ و حتی کوچک شده اند، دراین آخرین لحظه حیات، ازته دل پوزش می خواهم و از این جهت عمیقا درد می کشم. من به مسئولیت سنگین خود دراین زمینه عمیقا آگاهم و حتی جرات نمی کنم که ازآنها خواهش کنم که مرا ببخشند.

با پوزش ازهمه- مهرماه 65 و شهریور67»

(متن این وصیت نامه، به خط نورالدین کیانوری درآرشیو راه توده و به عنوان یک سند حزبی نگهداری می شود)

 

پس از خروج از زندان اوین درنیمه اول دهه 70، کیانوری که هفته ای یکبار به خانه دخترش برای ملاقات با خانواده برده می شد، بتدریج مسیربازگشت به یک زندگی نیمه عادی را آغازکرد. ابتدا از زندان اوین به یکی ازخانه های وزارت اطلاعات و امنیت منتقل شد. در این خانه امیر انتظام درطبقه پائین و کیانوری درطبقه دوم آن زندگی می کردند. امیرانتظام پس ازمدتی آزاد شد و کیانوری نیزمدتی بعد به خانه ای که دخترش اجاره کرده بود نقل مکان کرد. شروط آزادی محدود امیرانتظام دقیقا برما معلوم نیست، اما شرط انتقال کیانوری به آپارتمانی که دخترش اجاره کرده بود، پرهیز از هرنوع ملاقات و عملی بود که از آن حرکت تشکیلاتی استشمام شود!

محدودیت های این دوران که همراه بود با مطالعه پیگیر کتاب های تاریخی، تهیه و مطالعه نشریات داخل و خارج کشور، پیگیری اخبار از طریق رادیوها و ویراستاری و موافقت با چاپ برخی نوشته هایش چندان به طول نیانجامید و او توانست فضای اندکی را که داشت گسترش دهد. روزها درخیابان ها و کوچه های اطراف نیم ساعت تا یک ساعت پیاده روی می کرد و بتدریج به دیدار این و آن رفت و امکاناتی برای ارتباط برقرار کرد. شادروان الخاص که سال گذشته بدرود حیات گفت از جمله این افراد بود و نام و هویت افراد دیگر تا زمانی که قید حیات اند، نزد ما محفوظ است. مگر آنکه شرایط دیگری در کشور فراهم شود تا بتوان همه چیز را گفت و نوشت.

درهمین دوران، علاوه برچند مصاحبه ای که درچارچوب بسیارمحدودی با روزنامه های ایران کرد، پاسخ های مفصلی در رد ادعاهای بابک امیرخسروی که درروزنامه اطلاعات داخل کشور چاپ می شد تهیه کرد، اما نه روزنامه اطلاعات با چاپ آنها موافقت کرد و نه با چاپ مستقل آنها به صورت کتاب و جزوه موافقت شد. به این ترتیب میدان برای یکه تازی خودباختگانی مانند بابک امیرخسروی در روزنامه اطلاعات باقی ماند! بعدها و درارتباط با پاسخ هائی که در پاسخ به بابک امیرخسروی تهیه کرده بود، همین نکته را درکتاب "گفتگو با تاریخ" یاد آورد شد!

 

سخنی با همه توده ای ها

 

کیانوری، درعین حال که بشدت پاره ای ملاحظات را رعایت می کرد، برخی دیدارها، رفت و آمدها و چاره اندیشی ها را برای انتقال نظراتش برای آینده حزب ترتیب داد. او هرگز نمی توانست نسبت به سرنوشت حزب و جنبش بی تفاوت باقی بماند، حتی درسخت ترین و محدود ترین شرایط. این خصلت و ویژگی کتمان ناپذیر او بود. متکی به همین ویژگی، در دوران خروج از زندان اوین، بتدریج اسناد و مدارک لازم را برای یک ارزیابی تحلیلی از اوضاع ایران و حزب توده ایران پس ازیورش ها و تحمیل مهاجرت به آن فراهم ساخت و سپس با بهره گیری ازهمین اسناد و متکی به تجربه غنی خود ازمهاجرت، یکی از ارزنده ترین نوشته های خود را با محتوای تحلیلی بر رویداد های دهه 60 جمهوری اسلامی، پایان جنگ، نحوه انتخاب رهبرجانشین آیت الله خمینی، پایه های تشکیل یک جبهه گسترده علیه ارتجاع و با هدف نجات انقلاب 57 از شکست قطعی، موقعیت جناح راست درحاکمیت جمهوری اسلامی، نقش وابستگان به انجمن حجتیه درجمهوری اسلامی و ضرورت باقی مانده آرمان گرایان مذهبی درهرگوشه ای که از حاکمیت دراختیاردارند، تنظیم کرد! جبهه ای که او برای این دوران گذار پیشنهاد کرد، همچنان مطرح ترین و عملی ترین جبهه برای جذب وسیع ترین طبقات و اقشار و نیروهای سیاسی است. یعنی "جبهه ضد ارتجاع"!

درهمین تحلیل و با بهره گیری ازتجربیات گذشته، او بحران سیاسی- تشکیلاتی موجود چپ درمهاجرت (بویژه موقعیت حزب توده ایران) را بررسی کرد و نقطه نظرات خود را برای غلبه براین بحران تشریح کرد. او این نوشته تحلیلی را با بهره گیری از یک امکان استثنائی بتدریج به خارج ازکشورمنتقل کرد و سپس بنا به خواست خود وی، این تحلیل به آدرس "راه توده" پست شد. این تحلیل نام و امضای شناخته شده ای نداشت و کیانوری که خود را "آ.ک" معرفی کرده بود، بسیارخاضعانه درخواست کرده بود، در صورت موافقت، این نوشته به عنوان یک پیشنهاد در راه توده چاپ شود. اما مضمون، محتوا، شیوه استدلال و تجربه منعکس در بند بند این تحلیل همگی نام و مهرنورالدین کیانوری را برپیشانی خود داشت. این نوشته تحلیلی، تحت عنوان "سخنی با همه توده ای ها" در دو شماره 24 و 25 راه توده (شهریورو مهر73) منتشرشد.

این تحلیل دراوج فضائی که نشریات سلطنت طلب و چپ روها درمهاجرت بوجود آورده بودند و مانع هرنوع واقع بینی نسبت به اوضاع ایران و ترکیب و توازن نیروها در جمهوری اسلامی شده بودند، چاپ شد. با کمال تاسف، به محتوای این نوشته، آنگونه که باید درمهاجرت توجه نشد، درحالیکه سیر رویدادهای ایران بر صحت و دقت آنها مهرتائید نهاد و جنبش اصلاحات از درون آن بیرون آمد.

زمینه های تحلیلی تمام رویدادهای پیش و پس ازانتخابات مجلس پنجم و انتخابات ریاست جمهوری دوره هفتم، درآن نوشته منعکس بود. زمینه هایی که اگر بدان توجه شده بود، به احتمال بسیارزیاد اعوجاج ها و کج روی های تاریخی، درانتخابات مجلس پنجم و ریاست جمهوری دوره هفتم به طیف چپ و دگراندیش و حتی بخشی از توده ایهای فعال در "نامه مردم" تحمیل نمی شد.

او که پس از مدتی از حدس و گمان های مهاجرین چپ، درباره هویت واقعی نویسنده تحلیل بتدریج با اطلاع شده بود، طی نامه ای به "راه توده" خواست تا به حدس و گمان ها دامن زده نشود تا از بازگشت دوباره اش به زندان اوین و رفتنش به زیرشکنجه جلوگیری شود. (این نامه نیز، بعنوان یک سند حزبی درآرشیو راه توده محفوظ است!)

او برای درتنگنا قرارنگرفتن دوباره، دستش را از آتش مهاجرت کنارکشید و دنیای تنگ مهاجرت را به مهاجرین تنگ نظر بخشید! با انتقال به آپارتمانی که در آن قلبش ازتپش بازماند، بر دیدارهای خود افزود، اما نه آنچنان که بیم و هراس از حرکت تشکیلاتی را برانگیزد! در جمع های محدود حاضرشده و رویدادهای روز را تحلیل می کرد. کم حوصله تر از گذشته شده بود، اما آنها که درگذشته او را "پدر" خطاب می کردند، می دانستند باید تاب بیآورند و بیآموزند، که تا آخرین دقایق نیزبه شایسته ترین شکل ممکن تاب آوردند و آموختند! از آن جمله است دیدارهائی که در خانه شادروان شکوری در تهران و در کرج با حضور جمعی از توده ای ها ترتیب یافت.

درهمین دوران، بتدریج برخی نوشته های گذشته اش را به این و آن سپرد تا حفظ کنند. نامه 25 صفحه ای به رهبرجمهوری اسلامی (علی خامنه ای) که در آن جزئیات یورش به حزب و شکنجه رهبران و اعضای حزب را تشریح کرده بود، ازجمله همین نامه ها و اسناد بود. ماه ها پس از انجام انتخابات ریاست جمهوری دوره هفتم، خبر شرکت او دراین انتخابات به خارج از کشور رسید. او در یکی ازحوزه های رای گیری اطراف میدان سنائی تهران رای خود را به سود محمد خاتمی به صندوق انداخته بود. پیش از فرا رسیدن زمان رای گیری، با هر کس که دیدارداشت، بر تغییرشرایط، برهم خوردن توازن نیروها و ضرورت حضورهمه جانبه درانتخابات و رای به محمد خاتمی تاکید کرده بود. می گفت:

«این طالقانی جوانی است که چوب را هم باندازه کافی درجمهوری اسلامی خورده!»

درجمع های محدودی که حضورمی یافت و درباره رویدادها نظرمی داد، این توصیه ورد زبانش بود:

«ببینید! ما باید درباره امروز و آنچه روبرویمان قراردارد صحبت کنیم، نه آنچه که بود و خیلی هم بد شد که ازدست رفت. امروز باید با همه قدرت از خاتمی و این روندی که در مملکتمان دارد طی می شود دفاع کنیم. امروز باید درهرکجا که می توانید با نیروهای مذهبی دور و بر خاتمی تماس بگیرید و یا بنویسید و هرچه که ازدستتان برمی آید بکنید که این نیرو به چپ روی نیفتد و تغییرات آهسته آهسته ادامه یابد. راجع به آینده، به موقع اش باید صحبت کرد، الان وضع اینطوراست...»

روز رای گیری، درصف رای دهندگان با صدای بلند و با اطمینان به اینکه کسانی در صف هستند که او را بشناسند، گفت: «من با دست چپ به خاتمی رای می دهم!» این همان دستی بود که درجریان دستبند قپانی نیمه فلج بود و او با همین دست و بدشواری رای خود را به صندوق انداخت.

شرحی در52 صفحه، پیرامون موقعیت حزب در آستانه پیروزی انقلاب و سپس نحوه حضور و فعالیت علنی حزب توده ایران در داخل کشور و دلائل و نحوه توطئه ها برای یورش به حزب نیزتهیه کرد که به راه توده نیز رسید. در صفحه 49 همین نوشته، او با نفرت و کینه از توطئه انگلیس و امریکا و رهبر جمعیت موتلفه اسلامی درپرونده سازی برای حزب توده ایران یاد کرده و نوشت:

«درفروردین یا اردیبهشت سال 1361، یک افسرپائین رتبه "سازمان امنیت کشوری" اتحاد شوروی که درکنسولگری آن کشور در تهران مشغول کاربود و ازمدتها پیش ازسوی انتلیجنت سرویس انگلستان جلب شده بود پنهان شد، درحالیکه به هیچ وجه از طرف مقامات شوروی مورد سوء ظن قرارنگرفته بود. پس ازمدتی، دراوائل تابستان خبر رسید که او با کمک ترکیه از ایران خارج شده و به انگلستان پناهنده شده است. بلافاصله ازسوی سازمان جاسوسی انگلستان- همان انگلستان که وسائل ساختن بمب شیمیائی و میکروبی را دراختیارعراق گذاشته بود- پرونده قطوری به نام او علیه حزب توده ایران سرهم کرده و از راه دولت پاکستان به جمهوری اسلامی رساید. عسگراولادی که درآن زمان وزیربازرگانی بود و برای مذاکرات بازرگانی به پاکستان رفته بود، درآنجا از طریق دولت پاکستان ترتیب انتقال این پرونده به ایران را داد...» (این نوشته نیزدرآرشیو حزب توده ایران و بعنوان یک سند حزبی محفوظ است)

آخرین هفته ها و روزها و آخرین ماه های حیات کیانوری نیز، همچنان به یادداشت برداری و آموختن گذشت! هنوز هر صبح ابتدا روی زمین درازمی کشید و چند نرمش دست و پا را تکرارمی کرد تا با از کارافتادگی آنها مقابله کند. برای هر یک از این حرکات نام یکی از اعدام شدگان را گذاشته بود. بسیاردشوار راه می رفت و این از نتایج شکنجه در کمیته مشترک بود. یکبار، درنامه کوتاهی که به راه توده رسید نوشت: «حال عمومی ام خوب است، فقط این پائی که آقایان درآنجا پدرش را در آوردند، اجازه راه رفتن زیاد را نمی دهد، انگشت های دست چپم هم سرنوشت پای چپم را دارند. خواستند از چپ مرا از کار بیاندازند، اما هنوزهم با پای راست، پای چپ را به دنبال خودم می کشم!» (این نامه نیز در آرشیو راه توده محفوظ است)

ازساعت 8 صبح تا 12 ظهروقت کاربود. همچنان که ازساعت 4 بعد ازظهرتا 8 شب و شروع اخباررادیوها و تلویزیون! درطول این ساعات، تمام روزنامه ها و مجلاتی که برایش تهیه می شد مطالعه می کرد، یادداشت برمی داشت و به آرشیو میسپرد، گفتگوهای جلد دوم کتاب "گفتگوبا تاریخ" را که به رویدادهای نیمه دوم دهه 60 و دهه 70 اختصاص داشت تمام کرده و منتظرجلب موافقت برای انتشار آن بود، که تا مرگ او با آن موافقت نشد. چند بار، روزنامه های معروف به دوم خردادی خواستار مصاحبه با او شدند. او موافقت خود را اعلام کرد، اما هربار و درآخرین لحظات این روزنامه ها از چنین مصاحبه ای منع حکومتی شدند. ازطرف رادیوهای فارسی زبان خارج نیزچند بارتلفنی با او صحبت کرده و خواهان مصاحبه شدند، اما او با آگاهی از کنترل امنیتی تلفن هربار این گفتگو را موکول به موافقت مقامات کرده و گفت: من یک زندانی درحال مرخصی ام و اجازه گفتگوی رادیوئی و مطبوعاتی ندارم!

به روزنامه توس که حمله بردند، فقط شمس الواعظین، جلائی پور و سید ابراهیم نبوی را به زندان نبردند. درکمال حیرت و بهت، به خانه کیانوری نیز مراجعه کردند. کتابخانه اش را برای چندمین بار زیر و رو کردند و یادداشت هایش را همراه با خود او بردند. چند روزی دوباره مهمان آقایان بود. ازاو پرسیده بودند که ارتباطش با روزنامه جامعه و توس چگونه است و چرا نامه ای به خاتمی نوشته است.(مریم فیروز در گفتگوئی اختصاصی که توسط راه توده منتشر شد، اشاره به این بازداشت چند روز کیانوری و بازگرداندن او به خانه و درگذشت وی می کند. این گفتگو را می توانید در بخش مربوط به مریم فیروز در راه توده گوش کنید.)

ارتباط با روزنامه جامعه و توس بی ربط ترازآن بود که بتوانند ازاین طریق پرونده جلائی پور و شمس الواعظین را سنگین کنند. درباره نامه به خاتمی نیز کیانوری گفت که ازحق شهروندی خودش و بعنوان فردی که در انتخابات شرکت کرده و به خاتمی هم رای داده، استفاده کرده و خطاب به رئیس جمهور مملکت نامه نوشته است. این نامه نویسی نه کاری تشکیلاتی است و نه کاری خلاف و درهیچ کجا نیزمنعکس نشده و پخش هم نشده است. او تاکید کرد که بعنوان یک فرد ایرانی که 50 سال تاریخ پرحادثه ایران را دیده، حق طبیعی خود می داند که نظرش را درباره اوضاع کنونی کشور به رئیس جمهور بدهد. درمیان یادداشت های او نیز نتوانستند مدرکی بیآبند.

پس ازچند روز، او یکبار دیگر و در سن 86 سالگی از زندان به آپارتمانش بازگردانده شد و برنامه روزانه همیشگی باردیگر از سرگرفته شد: ورزش، زبان انگلیسی، روزنامه خوانی، یادداشت برداری و تحلیل رویدادها در محافل بسیارمحدود نزدیکان!

دادگاه عبدالله نوری و دفاعیات او را در چند روزنامه و نه فقط در یکی از روزنامه می خواند و یادداشت برداری می کرد. این دادگاه را نقطه عطفی درتاریخ جمهوری اسلامی می دانست. می گفت: «جمهوری اسلامی یک دوران را پشت سرگذاشته، آنها که این را نفهمیده اند، هیچ چیز از تاریخ نفهمیده اند».

جسارت عبدالله نوری را می ستود، اما نگران سرانجام و سرنوشت او نیز بود. چند بارگفته بود ممکن است توی همان دادگاه و یا جلوی دادگاه مثل کسروی ترورش کنند!

 

"وداع" در کار نیست!

کیانوری تا آخرین لحظات، قلبش برای مردم ایران، انقلاب ایران و حزب توده ایران طپید.

انقلاب ایران و تمام رویدادهای جمهوری اسلامی را درچارچوب یک نبرد سنگین و لحظه به لحظه طبقاتی می شناخت که درجامعه جریان داشته و بازتاب آن در حاکمیت خود را نشان می داد. نبردی که ازهمان ابتدای پیروزی انقلاب، خود آن را دراشاره به حاکمیت ناهمگون و چند پارچه جمهوری اسلامی و طیف متنوع روحانیون و مذهبیون حاکم "نبرد که برکه" نام نهاده بود.

قلب این نبرد، همراه قلب هزاران هزار توده ای، در سینه جامعه ایران می طپد، گرچه قلب نورالدین کیانوری در سینه اش از تپش باز ایستاد!

 
 
 

 

 

 

                                راه توده  341        30  آبان ماه  1390

 

بازگشت