راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

مقاله تحقیقی احمد قاسمی- 2
دوران دشواری
که نادرپور می گفت
فرزند آنست!

 

 

بخش دوم مقاله تحلیلی زنده یاد احمد قاسمی عضو ارشد رهبری حزب توده ایران، در باره شعر نادرپور و نظرات او در باره شعر ایران را می خوانید. در یک هفته ای که از انتشار بخش نخست این مقاله می گذرد، پیام های ستایش آمیز بسیاری درباره این مقاله و تائید تصمیم راه توده برای انتشار آن دریافت داشته ایم. در واقع نیز، این مقاله تحلیللی به یک منب کاری استادانه می ماند که بسیار از آن می توان آموخت. هم از شیوه نگارش توده ای آن، هم از شیوه استدلال، هم نوع برخورد محترمانه با شاعری شناخته شده در کشورمان و هم نگاه موشکافانه آن.

ما باز هم توصیه می کنیم این مقاله را با دقت و چندین بار بخوانید. به همه آنها که در سالهای اخیر وارد میدان شعر شده اند و چیزهائی می گویند که تصور می کنند شعر است اما عمدتا ناله از تنهائی و سوز و گدازهای پیش پا افتاده عاشقانه است، توصیه موکد می کنیم این مقاله را با دقت کامل بخوانند. درباره نادرپور و دوران او که به سالهای پیش و پس از کودتای 28 مرداد باز می گردد توجه کنند، اگر اطلاعاتی در این باره ندارند، سئوال کنند، تحقیق کنند و سپس یکبار دیگر این مقاله را بخوانند. یقین داریم توصیه ما را تائید خواهند کرد.

آنچه می خوانید بخش دوم این مقاله است. البته مقاله بصورت یکجا در سال 1340 در مجله دنیا منتشر شده، اما راه توده آن را با توجه به وقت محدود خوانندگان و علاقه آنها به کوتاه خوانی، به چند بخش تقسیم کرده است که بتدریج منتشر می شود.

 

بخش دوم:

نادرپور می‌گوید: "من شاعر نسل و روزگار خویشم ... ادعای من این است که شاعر نسلی دردمند و روزگاری پرآشوبم".

واقعا بسیاری از دردهای نسل ما و شعله‌هائی از آشوب روزگار ما در اشعار نادرپور تجلی دارد. ولی چنان که گفتیم نسل ما فقط نسل درد و آشوب نیست، درد و آشوب وی هم دارای خصوصیات خود است. خود نادرپور در مورد نسل معاصر می‌گوید که: "ناچار شد در جدی‌ترین وقایع شرکت جوید و در دشوارترین کارها دخالت کند". اما در اشعار نادرپور که می‌خواهد آینه آفتاب زمان باشد اثر زیادی از آن دشوارترین کارها و جدی‌ترین وقایع نمی‌توان یافت.

نادرپور در یک جا شعر سعدی را با حافظ مقایسه می‌کند و می‌نویسد: "روزگار حافظ اگر چه از دوران سعدی چندان دور نیست اما تحولات و تغییرات فراوان، تفاوتی شگرف در میان این دو عهد پدید آورده و عهد حافظ را بسی پرآشوب‌تر و سهمناک‌تر از آن دیگری ساخته است و به همین سبب در شعر حافظ مطالب و نکات تازه ‌تری به چشم می‌خورد که زاده اوضاع و روزگار اوست". سپس می‌آفزاید: "اگر هنوز می‌بینیم که شعر حافظ برای ما کهنه نشده باید بیندیشیم که گذشته از نبوغ تابناک او علت دیگری نیز در میان هست و آن این است که هنوز جامعه ما چندان پیش نرفته که تفاوتی عظیم با هفت قرن پیش داشته باشد. هنوز عصر ما از بسیاری جهات به روزگار حافظ همانند است"

اگر منظور از "عصرما" یعنی "عصر ما ایرانیان" است این سخن تا حدی درست است؛ ایران ما آنقدر عقب مانده که هنوز بسیاری از بقایای عصر حافط در آن به چشم می‌خورد. ولی معذالک آیا می‌توان تغییرات شگرفی را که در اثر تحولات گیتی در همین ایران ما نسبت به زمان حافظ روی داده است ندیده گرفت؟ آیا می‌توان ندیده گرفت که امروز برخلاف عصر حافظ نقاط مختلف جهان به هم پیوند یافته و سرنوشت کشور ما به سرنوشت دنیایی وابسته است که قابل مقایسه با دنیای عصر حافظ نیست؟ راهی که بشر در طی چند صد سال اخیر پیموده در طول هزاران سال پیش از آن نمی‌توانسته است به پیماید. در این صورت تردیدی نیست که فاصله عصر ما از عصر حافظ هزاران مرتبه دورتر از فاصله عصر حافظ از عصر سعدی است. پس شعرنو، شعر امروز باید حاوی هزار نکته و هزار معنا باشد که در شعر حافظ وجود ندارد.

نادرپور برای آن که وجوه مشترک عصر ما و عصر حافظ را بیان کند می‌گوید: "هنوز عصر ما از بسیاری جهات به روزگار حافظ همانند است. هنوز همان مشکلات و مصائب، همان قید و بندها، همان زهد فروشی‌ها و زشت کاری‌های پس پرده وجود دارد، منتها رنگ و شکلی تازه گرفته است". البته همانطور که گفتیم دوران ما با دوران حافظ دارای همانندی‌هایی نیز هست ولی آیا واقعا می‌توان گفت که مشکلات و مصایب عمده ما همان مشکلات و مصایب دوران حافظ است؟ آیا ما در عهد ایلغار تیموری به سر می‌بریم؟ آیا جهانخوارانی که دنیا را به ویرانی اتمی تهدید می‌کنند از لحاظ خصایص اجتماعی و مقام طبقاتی مانند تیمور و چنگیز هستند؟ اگر نه، پس این تفاوت در کجاست و چرا در اشعار برخی از نوپردازان ما به چشم می‌خورد؟ در روزگار حافظ از فردی نظیر او در جلوگیری از فتنه تیمور کاری ساخته نبود و هنوز اراده مردم نقش عمده در تعیین سرنوشت کشور نداشت. از این جهت حافظ برای خود وظیفه‌ ای جز صبر و شکیبائی و امیدواری نمی‌دید.

به صبر کوش تو‌ای دل که حق رها نکند

چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی

اما آیا در روزگار ما هم که گفتارها و اندیشه‌ها با هزاران وسیله به سرعت در میان میلیون‌ها نفر از مردم پخش می‌شود و به صورت نیروی مادی در می‌آید باز هم وظیفه شاعر همان صبر و شکیبائی و امیدواری است؟ در اینجا باید گفت که برخی از شاعران نوپرداز ما متاسفانه نه فقط همین وظیفه را نیز انجام نمی‌دهند بلکه گرفتار بی‌صبری و ناشکیبائی و ناامیدی نیز هستند.

نادرپور می‌گوید در روزگار ما هم مثل روزگار حافظ "همان قید و بندها، همان زهد فروشی‌ها و زشتکاری‌های پس پرده وجود دارد" ولی معلوم نیست در کجا؟ در زمان حافظ منشاء و مظهر این قید و بندها محتسب بود. امروز کیست؟- سازمان امنیت. در زمان حافظ فروشنده زهد و زرق روحانیانی بودند که به صورت نیروی بزرگی وجود داشتند و همدوش شاهان پیش می‌رفتند. امروز این روحانیان دروغین به صورت گماشتگان و دستیارهای دربار درآمده‌اند. حافظ با محتسب و زهد فروش عهد خود مبارزه می‌کرد.

بود آیا که در میکده‌ها بگشایند

گره از کار فروبسته ما بگشایند

اگر از بهر دل زاهد خود بین بستند

دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند

آیا شاعران نوپرداز ما نیز- اگر می‌خواهند در عصر خود همپای حافظ باشند- نباید با همین دلیری با مظاهر امروزی ریا و ستم مبارزه کنند؟

اگر یک روز حافظ در نبرد به خاطر آزاد فکری و خرافات شکنی در آستین مرقع پیاله پنهان می‌کرد امروز آن چیزی که محتسبان دوران ما در دنبال آن‌اند پیاله نیست، "ممنوعه"های مهم‌تر از پیاله هست. کسی که می‌خواهد و باید در زمان ما مثل حافظ در قرن هشتم هجری باشد باید این "ممنوعه"ها را در آستین پنهان کند و آنگاه سرود پیکار خود را به سازد.

باید گفت که نادرپور فکر اساسی خود را که "شاعر باید روح زمانه خویش باشد" تا آخر دنبال نمی‌کند و از این جهت مسائل عمده دوران ما به ندرت در اشعار وی مطرح می‌شود.

بخش اول این مقاله را از اینجا بخوانید.

 

 

 

                                راه توده  332        21  شهریور ماه  1390

 

بازگشت