راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

یک تاریخ 33 ساله
همراه این عکس است!

 

این یکی از عکس های تاریخی جمهوری اسلامی است. آن که لباس شخصی به تن دارد و سلام نظامی می دهد، مرحوم "رجائی" است، که عمر نخست وزیری و ریاست جمهوری او چندماهی بیشتر دوام نیآورد، زیرا در آغاز اعلام جنگ مسلحانه مجاهدین خلق با جمهوری اسلامی در دهه 1360، در انفجار نخست وزیر که پس از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی روی داد به همراه حجت الاسلام خوشفکر و نو اندیش "باهنر" کشته شد. آنها، مانند آیت الله بهشتی و آیت الله های نماینده آقای خمینی در استان های کشور باید مثل دانه های انار توسط مرغ ترور از زمین جمع می شدند تا نوبت به خامنه ای و مصباح یزدی، جنتی و احمد خاتمی و حائری شیرازی و احمدی نژاد و ثمره هاشمی و سردار محصولی برسد. آنها همه از جمع یاران آقای خمینی بودند و میرحسین موسوی و مهدی کروبی نیز از باقی ماندگان این تبار اند، که از موج ترورها سالم جستند اما به کمند آقای خامنه ای و احمدی جنتی و شیخ محمد یزدی و مصباح یزدی سرانجام گرفتار آمدند و در حبس خانگی اند.
آن سرهنگ ورزیده ای که درکنار رجائی سلام نظامی میدهد، سرهنگ "عطاریان" فرمانده عملیات غرب کشور است که اگر نبود در آغاز حمله ارتش صدام به ایران، غرب کشور از دست رفته بود و اگر از دست نیز نمی رفت، کرمانشاه و سنندج سرنوشتی مانند خرمشهر و سوسنگرد ویران و نابود شده پیدا می کردند. او را که توده ای بود و چنین جانانه از میهن دفاع کرده بود، در ابتدای سال 1362 دستگیر و در اواخر همان سال، با حکم حجت الاسلام ریشهری و فرمان اسدالله لاجوردی در زندان اوین و در کنار 9 تن دیگر تیرباران کردند.
سربازی که در جمع تیم شلیک و تیرباران این گروه بود، بعدها که از اوین بیرون آمد در مصاحبه ای که تا کنون چندین بار راه توده آنرا منتشر کرده و همچنان در آرشیو راه توده قابل دسترسی است(اینجا)، درباره لحظات این اعدام گفت، مجتبی حلوائی یکی از اوباش خیابان گرگان که همراه با لاجوردی به اوین آمده و نوچه او بود، مامور اعدام این گروه بود. عطاریان در آخرین لحظات، خطاب به لاجوردی که در میدان تیر ناظر این اعدام بود گفت: ما باید در جبهه شهید می شدیم، حالا اینجا شهید می شویم! و لاجوردی دستور شلیک را داد. در همین گروه سرهنگ کبیری، دریادار افضلی فرمانده نیروی دریائی، سرهنگ آذرفر و فرزاد جهاد قرار داشتند که تیرباران شدند. آن دست های پنهان که ترورها و انفجارها را سازمان داد و پشت مجاهدین خلق سنگر گرفته بود، با ترور رجائی و بهشتی و باهنر، صدوقی و دستغیب و... متوقف نماند و یورش به حزب توده ایران و تیرباران امثال عطاریان و کبیری و سپس قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367 رسید و در ادامه آن بود که اکنون درحاکمیت است.
نفر بعدی، عباس زمانی معروف به ابوشریف است که در آن زمان فرمانده سپاه پاسداران بود. در واقع از نخستین بنیانگذاران سپاه بود که اگر چوب اندک تمایلش به بنی صدر را نخورده بود، از فرماندهی سپاه عزل نشده و تحت نظر خامنه ای به ماموریت های عجیب در پاکستان و در میان شبکه های ترور گروه های اسلامی افغانستان اعزام نشده بود. او اخیر به ایران بازگشت. ریشش همچنان بلند است اما یک موی سیاه در آن دیده نمی شود. او در سالهای پیش از انقلاب در جنوب لبنان و در کنار فلسطینی ها آموزش نظامی دیده بود و از نزدیکان "چمران" بود. چمران نیز در جنوب لبنان بود و پس از انقلاب به ایران بازگشت و شد وزیر دفاع و در جنگ کشته شد. عباس زمانی یکبار با نورالدین کیانوری در برلن شرقی دیدار کرده و از او تقاضا رادیو و اسلحه برای تبلیغات و جنگ کرده بود. کیانوری به او گفته بود حزب توده ایران اسلحه خانه ندارد که به شما اسلحه بدهد. درباره رادیو هم شما باید با مسکو و یا دولت آلمان دمکراتیک تماس بگیرید. ما در اینجا خودمان هم مهمانیم و مهاجر سیاسی. شرح این ماجرا را در خاطرات سردبیر راه توده "علی خدائی" دنبال کنید.
 

راه توده 328    24 مرداد ماه 1390

بازگشت