"افراشته" و برای حکومت نیش عقرب |
|
"محمد علی افراشته" تودهای بود و شاعر و طنز پرداز. نمایشنامه به طنز و شعر مینوشت. داستان هم. مقاله نویس و روزنامه نگار هم بود. اما بیش و پیش از همه اینها، هنر بزرگ و اصلی اش یافتن زبان ساده ترین و عادی ترین مردم شهر و روستا و کوچه و خیابان بود. هنری که در سرشت هر هنرمندی نبوده و نیست. "هست افراشته اشعار تو حلوا عسلی من یکی، مخلص گفتار تو هستم به علی" از این ساده تر میتوان برای مردم کوچه و بازار شعر سرود؟ می گویند، غزلهای سعدی "سهل و ممتنع" است. یعنی خیلی روان است و ساده، اما کسی نمیتواند به تقلید از او غزلسرائی کند. بیهوده نیست که حافظ میگوید "سعدی استاد غزل است". در سالهای پس از شهریور بیست تا اواخر سال 1329 شعرهای افراشته در روزنامهها و نشریات وقت حزب توده ایران منتشر میشد. اما از اسفند سال 1329 خودش روزنامهای با نام "چلنگر" را منتشر کرد و اشعار و سروده هایش را منتقل کرد به این روزنامه. در جریان دو درک از دوران اول نخست وزیری مصدق، افراشته متمایل به آن بخش از رهبری حزب بود که دولت مصدق را بدلیل حضور چهره هائی مانند سرلشگر زاهدی بعنوان وزیر کشور در کابینه و یا نزدیکی مصدق به حسین مکی و مظفر بقائی و ... امریکائی میدانست. سیاستی که بتدریج و خروج امثال زاهدی از کابینه مصدق و ورود چهرهائی مانند حسین فاطمیه به آن، تغییر کرد و تبدیل شد به سیاست حمایت کامل از دولت مصدق. چلنگر به معنای کسی است که کار قفل سازی و تعمیر منقل و ... در روستاها میکردند و شغلشان یک گام عقب تر از آهنگری بود اما به آن نزدیک. این نام را صادق هدایت برای روزنامه افراشته انتخاب کرد. چلنگر در 2 ورقه پشت و رو که جمعا میشد 4 صفحه منتشر میشد و بجای سر مقاله، به قول خودش "سرشعر" داشت. افراشته بعدها خودش تعریف کرد: مرحوم صادق هدایت نام «چلنگر» را به من پیشنهاد کرد. من آنرا پسندیدم و روزنامه را با این نام منتشر کردم. روزی که این روزنامه منتشر شد، غروب همان روز رفتم به کافه فردوسی (خیابان استانبول) که پاتق هدایت و سایر دوستان بود. هدایت هنوز نیامده بود ولی چند تن از روشنفکران و کرسی نشینان کافه فردوسی جمع بودند. با دیدن من هر کدام به نوعی اظهار نظر کردند ولی اکثریت این گروه روزنامه مرا نپسندیده بودند و میگفتند سوژهها و مطالب آن پیش پا افتاده است. من هم مثل بچههای یتیم و کتک خورده پشت میز کز کرده بودم که هدایت آمد. از دور به طرفم آمد مرا بوسید و انتشار چلنگر را تبریک گفت. پس از چند لحظه گفتم این بروبچهها از روزنامه من خوششان نیامده. خندهای کرد و گفت: "شانس آوردی. اگر اینها از روزنامه تو تعریف میکردند، من نا امید میشدم. روزنامه تو مال اینها نیست، مال مردم جنوب شهر و زاغه نشینانی است که فقط دو کلاس اکابر سواد دارند". این شعر را که به احتمال بسیار تاکنون بارها شنیده و خوانده اید از اشعار افراشته است که در صدر روزنامه "چلنگر" جای داشت: بشکنیای قلمای دست اگر پیچی از خدمت محرومان سر
روزنامه چلنگر در بحرانی ترین سالهای سیاسی دهه 1330 بزرگترین خدمت را در راه بیداری توده مردم کرد. اوباش آن روز، که اوباش جمهوری اسلامی به تقلید از آنها شده اند لباس شخصی و حزب الهی، بارها به دفتر روزنامه اش در خیابان "نواب" حمله کردند و همه چیز را در هم کوبیدند. البته تحت حمایت و نظارت پلیس وقت. درست مثل حالا که تحت حمایت و نظارت نیروی انتظامی چنین میکنند. وقتی اهداف یکی است، وسیلهها نیز همیشه یکی است. قبول ندارید؟ حکومت، از 1329 تا کودتای 28 مرداد 1332 بارها چلنگر را توقیف کرد. از این چهار صفحه کاغذ که اشعار افراشته – اغلب فارسی اما گاه گیلکی – در آن منتشر میشد، تن حکومت میلرزید اما تا مصدق بر سر کار بود و حزب توده ایران با قدرت در صحنه سیاسی کشور حضور داشت، گامی فراتر از حمله اوباش به دفاتر روزنامهها و جلسات سخنرانی و متنیگها ممکن نشد و آنچه را آرزو و نقشه داشتند پس از کودتا علیه مصدق عملی کردند. پس از کودتا، موج دستگیریها شروع شد. تلاش برای پیدا کردن و دستگیری افراشته آغاز شد، اما او در پناه دوستان بسیاری که در فقیرنشین ترین محلات تهران داشت توانست یکسال و نیم از چنگ فرمانداری نظامی کودتا در امان بماند.
با کشف سازمان نظامی حزب توده ایران، حلقه محاصره افراشته که
خود تودهای بود تنگ تر شد. دوستانش که نگران تکرار سرنوشت
"کریمپور شیرازی" برای افراشته بودند او را از ایران خارج
کردند. کریمپور شیرازی نیز روزنامه نگار بود و پس از کودتا در
زندان قصر آتشش زدند. او که در سال 1334 از ایران خارج شده بود، در سال 1338 در صوفیه پایتخت بلغارستان، در 51 سالگی چشم از جهان فرو بست.
در سال 1287 در «باز قلعه» که آن زمان یکی از روستاهای قدیمی
حومه رشت بود متولد شده بود. احسان طبری در باره اش نوشت: «محمد علی افراشته پیمانكار و معمار شهردار بود كه با او آشنا شدم. بدون تردید طنز در خونش بود. دوست من، نویسنده و مترجم معروف "به آذین" كه خود گیلك است، برای اشعار گیلكی او ارزشی حتی بیش از نوشتههای فارسی اش قائل است. كمدیهای كوچك او نیز بدك نیست ولی به پای اشعار و حكایت هایش نمیرسد. از فعالیت او در چلنگر و از شهرت و محبوبیت روزنامه چلنگر با خبر بودم ولی باید اعتراف كنم كه دامنه آن فعالیت و اثر بخشی و عمق و ارزش كار افراشته بیش از آن حد بود كه من حدس میزدم. باهمه علاقهای كه به افراشته داشتم، او را چنان كه بود نمیشناختم. افسوس! افراشته پس از عبید بزرگ ترین طنز نویس ایران است. او را در صوفیه دیده بودم. از بیماری قلبی شكوه داشت و همین بیماری سرانجام او را در سن 51 سالگی با یك سكته در ربود». هیچ کلامی برای وصف افراشته، رساتر و شیرین تر و بقول خودش "عسلی تر" از کلام خود او نیست. بخوانید این ابیات را از شعری که خطابش مصدق است:
ای رئیس الوزرا تا اینجا یک کمی دادهای امید به ما ملت این را ز تو میخواهد و بس نگذاری قدمی پای به پس ملت ما به شما بار دگر آنچه گفته است بگوید از سر: خواهی ار قابل تقدیر شوی شل نیا، سفت بیا، پیر شوی!
این سبک شعر طنز بعدها در ادبیات ایران رهروانی یافت که هادی خرسندی از جمله آنهاست. همچنان که "عالی مقام" در داخل کشور از همین سبک پیروی میکند. و صد افسوس که هیچکدام یادی از افراشته که استادشان بود و شک ندارم بارها سروده هایش را خوانده و به حافظه سپرده اند نمیکنند.
بخوانید نفرت امروز مردم ایران از صدا و سیما را از قول و کلام
افراشته در آن سالهای انتشار چلنگر: ای صدایت را بگیرد دیفتری مالیات از ما بگیر و نوش کن
چهرههای زشت را رتوش کن در انتخابات مجلس هفدهم، افراشته از رشت نامزد شد. استقبال مردم رشت از او کم نظیر بود. ارتش و شهربانی طرفداران افراشته را به نام حفظ نظم و قانون سرکوب و صندوقها را برای کاندیدای حکومت پر کردند. دو شعر افراشته جایزه بین المللی گرفت. یکی شعر "شغال" و دیگری شعر "برف". افراشته در نخستین کنگره نویسندگان ایران که در سال 1325 در تهران برپا شد شرکت کرد و پس از یک سخنرانی کوتاه شعر "شغال" را خواند. او در سخنرانی خود، در این کنگره که به همت انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی در تهران ترتیب یافته و چهره هائی نظیر ملک الشعرا بهار، علامه دهخدا، طبری، نیما، صادق هدایت و دیگر بزرگان وقت در آن حضور داشتند گفت: در تهران، ما دو گروه دکتر داریم. گروهی در شمال شهر مطب دارند که ویزیت آنها پنج تومان است و گروهی دیگر هم در جنوب شهر، مثلا در محله اسمال بزاز و "گود زنبورک خانه" که مردم را با دریافت پنج ریال مداوا میکنند. دکتر شمال شهری ممکن است بعضی از روزها بیمار نداشته باشد و پولی گیرش نیاید، اما دکتر جنوب شهری روزی پنجاه نفر را ویزیت میکند و همیشه 25 تومان را درآمد دارد. من شاعر، مانند آن دکتر جنوب شهری هستم. شعرم مال مردم جنوب شهر است و ممکن است شعرای طرفدار پر و پا قرص انوری و عسجدی آن را نپسندند ولی من طرفداران خودم را دارم.
افراشته سپس شعر "شغال" که اشاره به مالکین، آخوند ده، حکومتی
ها، ژاندارمها و ... دارد را خواند که ابیات مقدمه آن چنین
است:
ابیاتی از شعر برف اغنیا:
توی این برف چه خوبست شکار-ای گفتی
|
راه توده 390 11 دی ماه 1391