راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سقوط اصفهان بدست محمود افغان
سقوط اخلاقی
در کنار
سقوط اقتصادی
سلطنت صفویه
را برباد داد

 

دو سرسو در واپسین ارزیابی خود در باره شاه ایران (شاه سلطان حسین صفوی) در لحظه ای پر مخاطره و حساس می نویسد:

 

از آن چه در باره شاه سلطان حسین گفتم، به آسانی می توان نتیجه گرفت که اگر او صفات و فضیلت هایی داشت، از سنخ فضیلت هایی بود که برازنده مردم (un particulier) است و او فاقد هر فضیلتی بود که شاه به آن نیاز دارد.

 

از سست عنصری شاه در آستانه یورش افغانان که بگذریم، چیرگی خواجه سرایان (پشت پرده نشینان دربار و بیت ها) بر امور کشور را باید از عمده ترین نشانه های انحطاط ایران به شمار آورد. پدر دو سرسو در رساله خود به تفضیل در باره جایگاه خواجه سرایان در نظام حکومتی و مداخله های نابجای آنان سخن گفته است. او می نویسد:

 

در زمان شاه فقید بویژه از زمان شاه عباس بزرگ، خواجه سرایان پیوسته در محوطه حرمسرا محفوظ بودند بی آن که سهمی در حکومت داشته باشند و تنها وظیفه آنان به خواجه سرایی به عنوان محافظ تختخواب شاه محدود می شد و نه پاسداری از تخت شاهی. تنها وظیفه مهمی که به خواجه سرایان داده می شد، نگهداری از خزانه شاه و مالیه او بود، زیرا به دلیل این که آنان خانواده و وارثی نداشتند که ارثی برای آنان بگذارند، برای حفاظت از خزانه شاهی مناسب تر از دیگران بودند و به نظر می رسید که کمتر از دیگران در سودای ثروت اندوزی از دارایی شاه و بیت المال بودند.

افزون بر این، در آغاز، همه خواجه سرایان غلامان بیگانه ای بودند که از ولایات دور دست قلمرو شاهنشاهی خریداری می شدند و نمی توانستند نفعی در حسن و قبح تدابیر امور کشور داشته باشد، اما رسم نگهداری خواجه سرایان بیگانه در زمان شاه سلیمان کم و بیش متروک شد و برخی از ایرانیان نیز به خواجه سرایی رسیدند.

نویسنده کتاب تاریخ واپسین انقلاب ایران به نقل از تاورنیه، جهانگرد و سوداگر فرانسوی، می گوید که او در سال 1655 دیداری با والی دژ لار داشته است که مقام خود را با وساطت بردارش که مهتر شاه بود، بدست آورده بود. خواجه سرایان اجازه نداشتند مانند بزرگان سوار اسب شوند و آن گاه که بندرت، از خرمسرای شاهی سوار بر الاغ یا قاطر بیرون می آمدند، مردم به تحقیر در آنان نظر می کردند و خواجه سرایان را به سختی به سخره می گرفتند. در زمان شاه سلطان حسین، وضع تغییر پیدا کرد و کسانی که پیش از آن به مسخره گرفته می شدند، بیش از پیش، با گروهی از خدم و حشم و با زرق و برق بسیار در انظار ظاهر می شدند و بتدریج مردم نیز مجبور شدند به کسانی که تا آن زمان به مسخره می گرفتند، احترام به گذارند. از آن پس، خواجه سرایان نه تنها از وضع خود شرم نداشتند، بلکه آن را مایه افتخار خود می دانستند و مسخرگی را تا جایی پیش بردند که بنام شاه فرمان صادر و خروس بازی را ممنوع اعلام کردند، گویی که این مخنثان به مردانگی خروسان حسد می بردند. شاه سلیمان مدتی طولانی بیمار و بستری بود. او به سبب وضع خاص خود، «کوجک ترین خدمت به خود را بیشتر از خدمتی بزرگ به کشور» ارج می نهاد و از «کسی که می توانست اندکی درد او را تسکین دهد»، بیشتر از کسی که در راه وطن خود به بالاترین افتخارات نائل می شد، سپاسگزاری می کرد.

بدین سان، در زمان شاه سلطان حسین، خواجه سرایان عنان همه امور را در دست داشتند و به اعطاء کنندگان مناصب و عطایا و صاحبان قدرت مطلق تبدیل شدند و اقتدار همه مقامات را که در نزد صاحبان آن مناصب جز نامی بیش نمانده بود، به خود اختصاص دادند.

رتق و فتق همه امور به دست خواجه سرایان بود و صاحبان مقامات بدون صواب دید خواجه سرایان کاری انجام نمی دادند. «بیش از پیش، مناصب به کسی داده می شد که بیشتر می توانست پرداخت کند، و نه کسی که لیاقت احراز آن را داشت.» نتیجه این واگذاری مناصب در برابر پرداخت پول آن بود که

1- رقابت از میان رفت و توجه به آموزش و پرورش که موجب می شد شخص مهارت هایی به دست آورده و کاردان تر از دیگران شود، مورد غفلت قرار گرفت. کسی علاقه ای به تکمیل استعدادهای خود نشان نمی داد، زیرا به عیان می دید که ثمری ندارد.

2- کسانی که مناصب خود را با پرداخت پول هنگفت به دست می آوردند، همه ثروت خود را از دست می دادند و از این رو به محض رسیدن به محل ماموریت خود، از هیچ گونه اخاذی، نه تنها برای جبران آن چه پرداخته بودند، بلکه برای به دست آوردن مبالغی که برای حفظ مقام برای آنان ضروری بود، فرو گذار نمی کردند.

در زمان شاه سلطان حسین غلامان سیاه و سفید، در شورای خواجه سرایان، در کنار هم شرکت می کردند که خود موجب شد انشعاب فرقه ای آنان نیز به فرقه بازی های دیگر افزوده شود و همین امر، چنان که خواهیم گفت، یکی از عوامل فلج شدن دستگاه حکومتی ایران در آستانه یورش افغانان بود. دو سرسو می نویسد:

 

خواجه سرایان سیاه و سفید تنها در یک مورد توافق داشتند و آن سلطه انحصاری بر اداره امور و حذف رقیب بود. تنها کار آنان ضرر زدن به حریف و از میان برداشتن او بود.

این روحیه فرقه ای و حس رقابت مضر به حسن اداره امور در درون ارتش نیز مانند دربار وجود داشت که در شرایط حساس یورش افغانان متضمن ضرر بیشتری برای کشور بود. کارشکنی های خواجه سرایان موجب شد که "علی مردان خان" که دو سرسو او را «بزرگ سرداران ایران در آن زمان» می داند، از کار برکنار شود.

اقتدار، توانایی و آوازه این سردار بزرگ سایه بر وجود آنان افکنده بود و خواجه سرایان برادر علی مردان خان را در برابر او قرار دادند و به بهانه هایی که وزیران همیشه برای برباد دادن کسی که مورد نظر آنان باشد، در آستین دارند، او را از عنوانی که در خاندانش موروثی بود، محروم کردند و پس از گسیل داشتن او به کرمان برادرش را به جای او نشاندند.

روحیه فرقه تا جایی در دربار و همه خاندان های بزرگ کشور رسوخ کرده بود که برادر برابر برادر قرار می گرفت و در عمل نیرویی که می بایست برای دفاع از کشور صرف شود، صرف پیکارهای درونی شد تا جایی که فرقه های مخالف برای ضرر زدن به حریف به طور پنهانی با دشمن ارتباط برقرار می کردند. دو سرسو با تائید نقل می کند که در زمان شاه عباس، مجازات اعمال خلاف بزرگان اعدام و در مورد عامه مردم جریمه مالی بود، زیرل جریمه مالی در مورد بزرگان به سبب توانگری آنان کارساز نیست، در حالی که مجازات اعدام نیز در مورد عامه مردم کارساز نمی تواند باشد. در زمان شاه سلطان حسین که همه امور بر محور ثروت اندوزی خواجه سرایان می چرخید، این اصل به فراموشی سپرده شد و تصوری از رحم و شفقت جانشین اصل سخت گیری شد که با سرشت نظام خودکامه سازگار نبود. پدر دو سرسو می نویسد:

 

تصور نادرستی از رحم و شفقت که خواجه سرایان به شاه سلطان حسین تلقین می کردند، موجب می شد که او دستورهای عقلائی [شاه عباس] را به فراموشی بسپارد و مصادره اموال  را جانشین اعدام و مجازات های مالی را جانشین مجازات های بدنی کند که برای وزیران سودمند می توانست باشد.

فساد اداری و رشوه خواری از دربار سرچشمه می گرفت و در همه سطوح کشور جریان پیدا می کرد. کروسینسکی نقل می کند که داروغه از دزدانی که به چنگ آنان می افتاد، به جای آن که آنان را محاکمه و زندانی کنند، مانند زندانیان جنگی جریمه می گرفتند و اگر برخی از آنان قادر به پرداخت جریمه نبودند، شبانه آنان را از توقیف آزاد می کردند تا از راه دزدی جریمه پرداخت کنند. «نه تنها با راهزنی به تسامح رفتار می شد، بلکه راهزنان مورد تشویق قرار می گرفتند و راهزنی کما بیش مجاز شمرده می شد» حتی مادران کودکان خود را با وعده دادن غذایی مناسب به دزدی تشویق می کردند. کروسینسکی از میان رفتن ترس به رغم حفظ ظاهر نظام خودکامه در ایران را از عوامل پر اهمیت نابسامانی های کشور می داند و بر آن است که در کشورهایی که تاثیر دیانت و اخلاق بسیار اندک باشد، تنها ترس می تواند عامه مردم را در محدوده رعایت وظایف خود نگاه دارد. در آستانه یورش افغانان ترس نیز که یگانه عامل حفظ خانه از پای بست ویران نظام خودکامه بود، از میان رفته بود. کروسینسکی در گزارش خود از ایران و نظام حکومتی آن بر این نکته تاکید کرده است که زمینه یورش افغانان را سست عنصری شاه و بی لیاقتی کارگزاران فراهم آورد و گرنه رابطه نیرو میان حکومت مرکزی و شورشیان افغان به گونه ای نبود که افغانان بتوانند در فکر تسخیر پایتخت ایران بیفتند. در نوشته های تاریخی ایران تاکید ویژه ای بر تباهی اخلاق خصوصی ایرانیان آمده است، اما دو سرسو و کروسینسکی، اگر چه خود راهب مسیحی و مبلغ دینی بودند، انحطاط اخلاقی ایران را یگانه عامل سقوط نمی دانستند. کروسینسکی در گزارش خود عوامل مختلف فروپاشی شاهنشاهی صفویان را از جنبه های متنوع مورد بررسی قرار داده و کوشیده است اهمیت هر یک از آن عوامل را به درستی روشن کند. پیش از بر تخت نشستن شاه سلطان حسین نیز تباهی در رفتارهای ایرانیان راه یافته بود، اما وخامت وضع اقتصادی سقوط اخلاقی بی سابقه ای را به دنبال آورد. یکی از عمده ترین اسباب انحطاط ایران در آستانه یورش افغانان بدتر شدن اوضاع اقتصادی مردم و کشور بود. در دوره شاه عباس در سایه کاردانی شاه و کارگزاران دولتی و اهمیت و آرامشی که به تدریج در همه ایالات در کشور برقرار شده بود، اقتصاد ایران شکوفایی بی سابقه ای پیدا کرد. ایران به یکی از قدرت های اقتصادی جهان آن روز تبدیل شد و بازرگانان از کشورهای اروپایی و آسیایی به دربار ایران سرازیر شدند. ارزیابی دو سرسو در باره شاه عباس در این عبارت خلاصه می شود که

از نظر این شهریار هیچ چیزی که کوچک ترین پیوندی با حکومت او (ses Etats) می‌توانست داشته باشد، فوت نمی شد.

 

کروسینسکی، افزون بر توضیحاتی که در نوشته های تاریخی در باره وخامت اوضاع اقتصادی ایران آمده، بر این نکته نیز تاکید می کند که با از میان رفتن نظم و انضباط سابق و این که تنها ملاک تصدی شغل پرداخت پول بود، همه امور دربار دائر مدار اخاذی و رشوه خواری شد و رشوه خواری جای صناعت و تجارت را گرفت. کروسینسکی به دو مورد از بدعت هایی اشاره می کند که در زمان شاه سلطان حسین در نظام حکومتی ایران وارد شد و از نظر اقتصادی پی آمدهای نامطلوبی را به دنبال آورد. نخست، این که تا آن زمان، شاه ایران سالی یک بار به مناسبت جشن های نوروزی خلعت می بخشید، اما بدعت جدیدی با شاه سلطان حسین آغاز شد و آن این بود که شاه هر ماه به والیان و حاکمان خلعت می بخشید و آنان نیز که مجبور بودند، در عوض، هدایایی به شاه تقدیم کنند، ناچار مبالغی را از مردم می گرفتند و این امر موجب ضعف بنیه مالی عامه مردم می شد. از دیگر نتایج نابسامانی های این دوره کاهش اعتبار پول ایران بود. تا زمان شاه سلطان حسین امتباز ضرب سکه در انحصار حکومت مرکزی ایران بود، اما از آن پس حاکمان ولایات نیز مجاز بودند، سکه مسی ضرب کنند. ارزش این سکه ها در دیگر ولایات نصف ارزش واقعی آن ها بود و با برکناری حاکم شهری که سکه در آن ضرب شده بود، در همان ولایت نیز ارزش سکه او به نصف تقلیل پیدا می کرد. «بدین سان، کسی که با سکه ده شاهی در جیب می خوابید، اگر حاکم شهر شب عوض می شد، فردا صبح، صاحب تنها پنج شاهی بود.»

 

 

 

 

                        راه توده  382     15 آبان ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت