راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نامه دکتر مصدق به مریم فیروز

10 سال حبس

در یک قلعه

مرا از زندگی

سیر کرده!

 
 

کلود ژولین (Claude Julien) نویسنده کتاب "امپراطوری امریکا" متخصص آمریکا و سیاست آن در روزنامه بورژوائی لوموند در باره ایران است. او درباره از میان برداشتن دکتر مصدق و علل آن فصلی در کتاب خود دارد که خوب است چند نکته ای از آن در اینجا آورده شود. این نویسنده هیچ گونه وابستگی یا دلبستگی به جنبش‌های توده ای ندارد، بلکه او و سایر نویسندگان لوموند یک خط مشی اساسی را هرگز از دست نمی دهند: مخالفت و در افتادن با کمونیسم و اتحاد جماهیر شوروی و کوشش در راه کمک به نیروهای راست جهان، البته با زبردستی و بسیار هشیارانه.  با این همه به اندازهای دخالت غیرقانونی آمریکا در کارهای ایران روشن است که این نویسنده ناگزیر است قسمتی از حقایق را بازگو نماید، حقایقی که دیگر نمایندگان "سیا" و رئیس جمهور آمریکا در کتاب‌ها و یادداشت‌های خود بی پرده در اختیار همه گذاشته اند.

"کلود ژولین" خیلی روشن می نویسد و البته به طور مستند که دکتر مصدق برای فروش نفت رو به کشورهای سرمایه داری آورد و از آن‌ها کمک خواست. بسیار روشن است که اگر در آن روزها دکتر مصدق از کشورهای سوسیالیستی کمک خواسته بود کلود ژولین و ده‌ها نفر مانند او این پیش آمد را با هزاران آب و تاب یاد آوری می کردند و از آن نتایج بسیاری به نفع سرمایه داری و امپریالیسم می گرفتند، اما هیچ کس تا کنون از چنین چیزی نگفته چون پیش نیامد. از این روش دکتر مصدق می توان دو نتیجه گرفت:

نخست این که دکتر مصدق بیم آن داشت که با نزدیکی با کشورهای سوسیالیستی بهانه به دست امپریالیسم خواهد داد و می کوشید که چنین چیزی پیش نیاید. دوم این که او هم با جهان‌ بینی که داشت نمی خواست که کشورهای سوسیالیستی در ایران نفوذی پیدا کنند و جنبش توده ای بیش از این نیرومند شود.

بدبختانه این راه و این روش از آغاز نادرست بود زیرا برای امپریالیسم ساختن و به دست آوردن بهانه کار بسیار آسانی است. آن‌ها در این کار استاد شده اند و سروری خود را با به کار بردن دروغ، حقه بازی، نادرستی، زورگوئی، خونریزی پایه گذاری نموده اند.

بودن خود دکتر مصدق، درستی و پاکدامنی او به ایران، کوشش پیگیر او برای آزاد ساختن مردم ایران، سرسختی او برای رسوا کردن نادرستی‌ها و غیر قانونی‌ها همه بهانه بودند و بالاتر از همه این که او در خاور میانه – قرق امپریالیسم- پرچمدار نهضتی شد و توانست منابع نفت را ملی نماید و انگیسی‌ها را بیرون کند و کنسولگری‌های این دولت را که خود را صاحب مال و جان مردم ایران و کشور ایران می دانستند و خود را هم "صاحب" می نامیدند، در سراسر ایران به بندد. نه! امپریالیسم جهانی دیگر نمی توانست با خونسردی تماشا کند.

این نمونه، نمونه بدی بود. نخستین حلقه زنجیری بود که با پاره کردن آن ده‌ها حلقه دیگر از هم جدا می شدند و ریشه‌های آقائی و سروری امپریالیسم از بین می رفت و نفت و سایر منابع دیگر به دست خود مردم می افتاد.

صدای پارگی زنجیر در خاورمیانه منعکس شد و تا به امروز هم دنباله دارد همه این پدیده‌ها بهانه برای امپریالیسم جهانی بود و خود به چشم دیدیم که از به کار بردن هیچ وسیله‌ای و هیچ پستی و قانون شکنی روی نگرداندند و کردند هر آن چه که نباید بشود و نتیجه آن شد که نهضت پیشرو ایران چه جبهه ملی و چه توده ای از هم پاشیده شد.

کلود ژولین در این فصل از کتاب خود روشن می نویسد و از گفته‌های کارگردانان و رئیس جمهور آمریکا نقل می کند که آن چه برای آمریکائی‌ها به حساب نمی آید همانا مردم ایران و زندگی آن‌ها بود و آن چه برای آن‌ها ارزش داشت منابع سرشار ایران و موقعیت جغرافیائی با ارزش ایران بود که اکنون هم در دست دارند.

آرزوها و امیدهای دکتر مصدق و صدها هزار ایرانی دیگر – گرچه موقتا- اما برای دورانی خاموش گردید.

آیزنهاور در همان برگ نخست کتاب خاطراتش، بند دوم، نگرانی خود را در باره کشور ما چنین به قلم می آورد: "چنین به نظر می آید که ایران به زودی به دست کمونیست‌ها خواهد افتاد. (1)

و سه ماه پس از آن که به ریاست جمهوری برگزیده شد، او در باره پیشنهاد بودجه اش با مخالفت سناتور "تافت" روبرو می شود و از این رو تصمیم می گیرد که با این سناتور مذاکره نماید تا بتواند او را با نظریات خود همراه سازد. این برخورد در 30 آوریل 1953 انجام گرفت. آیزنهاور چنین می نویسد:

"من از خطر موجود در ایران برای او گفتم و باز یاد آوری کردم که اروپای غربی و نفت خاورمیانه هرگز نباید به دست کمونیست‌ها بیافتد."

این پافشاری آیزنهاور در یادآوری و گفتن از ایران جای شگفتی نیست زیرا روش ایالات متحده در این کشور با شدتی که گاه به مرز کاریکاتور نزدیک می شود همکاری نزدیک میان دولت، سازمان‌های سری، و سرمایه داری خصوصی را روشن می سازد که همه برای استحکام پایه‌های امپراتوری آمریکا به خصوص نگاهداری سلطه آن بر منابع مواد اولیه دست در دست هم گذاشته اند.

در سال 1951 شاه ایران در برابر بزرگ ترین مشکل زندگی سلطنتی خود قرار گرفت. بنا به ابتکار دکتر مصدق نخست وزیر ایران، مجلس، صنایع نفت ایران را که 13 درصد ذخیره نفت دنیاست، ملی نمود. این منابع نفتی تا به آن روز به دست شرکت نفت ایران و انگلیس بهره برداری می شد، شرکتی که 52 درصد سهام آن از دولت انگلیس بود.

دو سال پیش از این پیش آمد، این شرکت برای بستن قراردادی با دولت ایران وارد مذاکره شده بود که به موجب آن به دولت ایران 20 الی 30 درصد از منافع پرداخته شود. مجلس تهران این مقدار را کافی ندانست و از تصویب قرارداد سر باز زد و بالاخره صنایع نفت ملی شد و انگلیسی‌ها در اکتبر 1951 پالایشگاه آبادان را بستند. ایرانی‌ها رو به دیگر شرکت‌های غربی آوردند تا به توانند نفت خود را در بازارهای جهان به فروش برسانند.

کمپانی نفت ایران و انگلیس که از طرف دولت‌های آمریکا و انگلیس پشتیبانی می شد در همه جا دخالت می کرد تا نگذارد این مذاکرات به نتیجه برسد، مذاکراتی که می توانستند امید این شرکت را برای دوباره به دست آوردن ثروت خود برباد دهند. با این که چندین دادگاه و مراجع قانونی ایتالیائی و ژاپونی به درستی نظر ایران رای دادند اما هیچ شرکتی جرات نکرد که با کمپانی نفت ایران و انگلیس در بیافتد. گذشته از این وزارت خارجه آمریکا از آنها خواسته بود که کنار بروند و گفته بود: "دست کوتاه!"

در آیالات متحده ژنرال آیزنهاور رئیس دانشگاه کلمبیا در نوامبر 1952 به ریاست جمهوری برگزیده شد. او هنوز خود را در این سمت آغاز نکرده بود. شاه ایران به دیدار او می رود و ایرادات و شکایات خود را از دکتر مصدق برای او می گوید. مصدق هم پس از آن به آیزنهاور چنین می نویسد:

"من امیدوارم که دولت شما معنای درست این نبرد حیاتی را که مردم ایران در آن درگیرند درک نماید. این نبرد علیه خواست‌ها و طمع یک شرکتی است که دولت بریتانیا از آن پشتیبانی می نماید."

رئیس جمهور به او پاسخ می دهد که او هنوز نمی تواند عقیده روشنی در باره این اختلافات داشته باشد.

کمی دورتر نویسنده چنین دنبال می کند:

"در 28 مه 1953 مصدق از نو به آیزنهاور نامه می نویسد تا پشتیبانی سیاسی او را به دست بیآورد تا بتواند برای فروش نفت ایران مشکلات را از میان بردارد." و همچنین او از آمریکا کمک اقتصادی خواسته بود. آیزنهاور بدین گونه خود در کتاب خاطراتش می نویسد که: "نمی تواند بیشتر از این پول در کشوری که در جوش و خروش است بریزد." و به مصدق چنین پاسخ می دهد:

"مردم آمریکا و مالیات پردازان آمریکا درک نخواهند کرد که چگونه او به کشوری کمک می نماید که "خود می تواند از راه فروش نفت سرمایه به دست بیاورد."

این سادگی ساختگی آیزنهاور شاید بیچاره کننده باشد زیرا این خود اوست که باز هدفش را توضیح می دهد، هدفی که بر پایه برنامه تنظیم شده لوی هندرسن سفیر او در تهران قرار گرفته است یعنی که یک کنسرسیوم بین المللی که شرکت‌های آمریکائی هم در آن سهیم باشند به وجود بیاید و جایگزین کمپانی نفت ایران و انگلیس بشود."

و اما مامورین "سیا" هم بیهوده وقت را از دست نمی دادند. آن‌ها این عقیده را داشتند که "... مصدق میهن پرست دمکراتی است و هرگز به فرمان آن‌ها در نخواهند آمد و این است که مستقیما وارد میدان شدند."

در خود تهران این مامورین جدا دست به کار شدند و کوشیدند که همه مخالفین مصدق را همآهنگ سازند. در 19 ژوئیه 1953 مصدق به این گونه اقدامات بدین گونه پاسخ می دهد: "او برای دوم اوت رفراندم خواهد کرد.

"آیزنهاور چنین می نویسد: "در این هنگام گزارشاتی به واشنگتن رسید مبنی بر این که مصدق با کمونیست‌ها نزدیک شده است."

و باز می افزاید و بدون این که توضیحی بدهد: "گزارشی رسیده که مصدق می خواهد از اتحاد جماهیر شوروی 20 میلیون دلار بگیرد، اما در واقع مسکو برای گرفتن تصمیم منتظر است که به بیند نتیجه رفراندوم چه خواهد شد. این نتیجه روشن است."

مصدق در دوم اوت 4/99 درصد آراء مردم را به دست آورد و هشتم اوت مالنکف در شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی اعلام داشت که مذاکرات با ایران آغاز شده است.

"آندرو تولی" (Andrew Tully) می نویسد: "هنگام آن رسیده است که ما دست به کار شویم!"

دهم اوت آلن دالس رئیس "سیا" و برادر جون فوستر دالس وزیر خارجه با هواپیما به سوئیس می رود گویا می خواسته به زنش که در این کشور استراحت می کرده است بپیوندد. سفیر آمریکا در ایران لوی هندرسن هم به سوئیس می رود، اما پیش از حرکت از خواهر شاه اشرف دیدن می کند و به وسیله او دستورات لازم را برای شاه می فرستد و پس از آن اشرف هم به سوئیس می رود و از این کشور خیلی خیلی بی طرف است که همه مراحل توطئه رهبری می شود. توطئه ای که دکتر مصدق و آزادیخواهان را به زندان ریخت و مردام ایران را زنجیر کرد و استثمار وحشیانه امپریالیسم را چند برابر.

 

مصدق پس از سپری شدن دوران زندان به احمد آباد فرستاده شد و شب و روز زیر نظر بود، اما اندیشه او برای مردم بود و یکی از بزرگ ترین کارهای او در این دوران این بود که همه مردم را دعوت به همکاری کرد و همه را بدون در نظر گرفتن روش سیاسی و وابستگی آن‌ها به احزاب مختلف خواند که نیروی خود را یکی نمایند تا دشمن همگانی سرکوب شود تا به راستی جبهه ای از مردم و با مردم درست شود و خود او پی برده بود که اگر این روش را در گذشته هم به کار می بست موفقیت او بسیار زیاد می شد.

روزی که خبر درگذشت همسرش را شنیدم بی اندازه دلتنگ شدم، چون می دانستم که دکتر مصدق در آن گوشه تنهائی و با آن زندگی تا چه اندازه با از دست دادن رفیق راه و زندگیش رنج خواهد برد و به راستی هم چنین بود.

نامه ای که در پاسخ نامه تسلیت من برایم فرستاده درد و رنج او را به خوبی نشان می دهد. او چنین می نویسد:

"احمد آباد 8 شهریور 1344 - 30 اوت 1965

عرض می شود مرقومه محترمه مورخ 23 اوت عز وصول ارزانی بخشید و تسلیتی که به این جانب داده اید موجب نهایت امتنان گردید. از این که بعد از سال‌ها موفق به وصول خط شما می شوم الحمدالله سلامت هستید خیلی خوشوقتم و اما راجع به خودم قبول بفرمائید که بسیار از این مصیبت رنج می کشم چون که متجاوز از 64 سال همسر عزیزم با من زندگی کرد و هر پیشآمد که برایم رسید تحمل نمود و با من دارای یک فکر و یک عقیده بود و هر وقت که احمدآباد می آمد مرا تسلی می داد در من تاثیر بسیار می کرد و آرزویم این بود که قبل از او من از این دنیا بروم و اکنون برخلاف میل، من مانده ام و او رفته است و چاره ای ندارم غیر از این که از خدا بخواهم که مرا هم هر چه زودتر ببرد و از این زندگی رقت بار خلاص شوم. اکنون در حدود ده سال است که از این قلعه نتوانسته ام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شده ام. باری یقین دارم که به شما هم بد گذشته است ولی چون محبوس نبوده اید و کسی مانع ملاقات شما نبوده و از این بابت آزاد بوده اید با زندگی بنده که در یک اتاق زندگی می کنم و گاه می شود که در روز چند کلمه هم صحبت نمی کنم بسیار فرق دارد. این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیده ای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمی شوند. در خاتمه تشکرات خود را تقدیم می کنم و سلامت شما را خواهانم.

دکتر محمد مصدق

 

نام دکتر مصدق و مبارزات آن دوران مردم ایران را می توان به فرهاد غول پیکری تشبیه کرد که با تیشه خود زنجیر بندگی خلق‌های خاورمیانه و وابستگی آن‌ها را به تراست‌های نفت دنیائی پاره کرد و با این کار لرزشی  بس بزرگ در سراسر خاورمیانه پدید آورد که هنوز که هنوز است پایه‌های سیاست  امپریالیسم را می لرزاند. اگر فیدل کاسترو از کوبا برای او نامه می فرستد و او را بزرگ می دارد برای همین نبرد است. دکتر مصدق خود در دادگاه می گوید:

"تنها گناه من، گناه بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کردم و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیم ترین امپراتوری جهان را در این مملکت برچیدم."

گناه ؟ بله، در برابر امپریالیسم و دست نشانده‌های آن، اما خدمت در تاریخ و در برابر مردم که هرگز فراموش نخواهد شد.

ماهنامه "مردم" پس از مرگ او در بزرگداشتی که از او می نماید چنین می نویسد:

"نام مصدق در تاریخ صدور نامداران ایران در کنار نام‌های بزرگی مانند بزرگمهر بختگان، خواجه نظام المللک، خواجه نصیرالدین طوسی، قائم مقام، امیر کبیر جای خواهد گرفت. نام مصدق در کارنامه نبرد استقلال طلبی مردم ایران ثبت جاوید خواهد بود. نام مصدق و نمونه پرشهامت و پیگیرانه او بر ضد استعمار و استبداد مردم ایران در الهام خواهد بخشید."

آرزو داشتم و دارم که در باره زندگی دکتر مصدق می توانستم پژوهش کنم و بنویسم، اما بدبختانه دوری از ایران و نداشتن دسترسی به اسناد لازم مرا از این کار باز داشته. برای خود ایشان یک بار نوشتم و یاری خواستم. پاسخ مرا دادند که با این که در گوشه ای تحت نظر می باشند نمی توانند مرا یاری کنند و مرا هم در این کار تشویق نمودند. اما می دانم که این آرزو به دست ده‌ها نفر دیگر که دوستداران ایران و او می باشند برآورده خواهد شد.

مردم ایران بر روی مزار او در همان اتاقی که در احمدآباد ده سال آخر عمر خود را گذرانده بود تاج‌های گل نثار کردند و درد خود را با این شعر نمودار ساختند.

دریغا تهی از تو ایران زمین

همه زار و بیچاره اندوهگین

اما درد پایدار نیست. اندوه غباری است گذرا و از میان این رنج‌ها و غبارها چهره روشن او روز به روز برجسته تر و والاتر می درخشد.

عصائی که او بر دوش انداخته، سیمای هوشیار و زنده او و تبسمی که در چشمان او می درخشد، زبونی و اشک را دور می اندازد و او، آن سالخورده مرد عصا را چون بازیچه می داند و به آیندگان نشان می دهد که روی دو پای خود سرسخت و بدون واهمه راه مبارزه را باید در پیش گرفت و می گوید:

"... ولی چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم بلکه یقین دارم که این آتش خاموش نخواهد شد و مردان بیدار کشور این مبارزه ملی را آن قدر دنبال می کنند تا به نتیجه برسند..."

و باز اوست که رو به مردم کرده و می گوید و راه نشان می دهد:

"از مردم رشید و عزیز ایران، مرد و زن تودیع می کنم و تاکید می نمایم که در راه پر افتخاری که قدم برداشته اند از هیچ حادثه ای نهراسند!"

 

 

 

 

                        راه توده  383     22 آبان ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت