راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

چهره‌های درخشان- مریم فیروز

پلنوم حزبی

در خانه سوسک ها

 
 

انسان و امید- امید انسان

 

خوشبختانه مژده رسید که خانه‌‌ ای پیدا شده و ما می توانیم پس از چندین ماه دربدری به لانه‌‌ ای پناه بریم. در این روزها من هنوز آنقدر آزموده نبودم که بدانم می شود سال‌ها در به در بود و با آن ساخت. تازه چند ماهی از 15 بهمن (1327 و تیراندازی به شاه در دانشگاه تهران) گذشته بود و باز هم نمی دانستم که برای ما چه خانه‌‌ ای خوب است و در انتخاب آن چه چیزهائی را باید در نظر گرفت. از رسیدن این خبر تنها خوش بودم که خانه‌‌ ای پیدا شده و دیگر می شود زندگی کوچکی درست کرد و شاید چند تنی دیگر از رفقای‌‌ بی پناه را در آن پناه داد.

هر گاه به گذشته نگاه می کنم و یادها را زیر و رو می نمایم این خانه ناگهان در جلو چشمم پیدا می شود. اما بهتر است بگویم می جهد. از این واژه تعجب نکنید.

یاد دارید که در داستان‌ها شیطان و اجنه، چه کوچک و چه بزرگ، چه هولناک و چه خنده آور، ناگهان از تاریکی بیرون می جهند، سر از چاهک در میآورند و سیمای زشت و چهره پلید خود را نشان می دهند و باز به تندی پنهان می شوند. این خانه هم در عالم خود همچون جنی بود که به جان ما افتاد و هر آن چه که خوبان همه دارند این یکی به تنهائی داشت. اما بگذارید برایتان بگویم.

در یکی از شلوغ ترین خیابان‌های تهران که گویا از خیابان‌های تازه ساز هم بود، خانه کوچکی پیدا شد که درست سر چهار راه قرار گرفته بود و از دو ور به خیابان متصل بود. پنجره‌های اتاق‌هائی که می شد در آن زندگی کرد رو به خیابان باز می شد. در وسط حیاط حوض بسیار کوچکی خودنمائی می کرد و طرف دیگر هم یک اتاق کوچک و یک انبارک ساخته بودند. آشپزخانه و مستراح و آب انبار هم زیر اتاق ها، البته بنا به روش بنائی این نوع خانه ها، در زیر زمین قرار داشت و تنها از در ورودی روشنائی به درون آنها می تابید و نمی توان گفت که نمناک بودند، بلکه بهتر است بگویم که خیس بودند.

جای ترس نیست. خانه‌‌ ای بود معمولی و در هر کوچه و خیابان، ده‌ها از این لانه‌ها را که با خشت و گل ساخته شده اند و به مردم بیچاره به قیمت گزاف اجاره می دهند هر یک از ما دیده و یا در آن زندگی کرده ایم.

کمی حوصله داشته باشید، من هم مانند شما می اندیشیدم و خیلی هم با خوشروئی پا به خانه گذاشتم و فورا انبارک را آشپزخانه کردم و اتاق کوچک جنب آن را اتاق نشیمن و اتاق‌های دیگر را برای خوابیدن ترتیب دادیم، پرده هم به در و پنجره زدیم و جای شما اصلا خالی نبود. فرش هم کف اتاق‌ها انداختیم و با هزار جان کندن کوشیدیم که به این خانه رنگ و روئی بدهیم که برای زندگی قابل تحمل بشود، اما ای دل غافل، نمی دانستیم که این خانه مرکز سوسک‌های تهران است. در زیر زمین ها، ببخشید، در آشپزخانه و مستراح و آب انبار همین جوری سوسک وول می زد. با خاک انداز و سطل آن‌ها را جمع می کردیم و بیرون می ریختیم و از همان فردا باز هزارها جمع شده بودند. و این خود برای من پرسشی بود که این سوسک‌ ها از کجا می آیند و چه نیروئی در این خانه هست که آن‌ها به اینجا روی می آورند و هنوز هم پاسخی برای این پرسش پیدا نکرده ام. گذشته از هجوم سوسک، از این خانه چنان بوی بدی بلند بود که انسان سرگیجه می گرفت. از حوض، از راه آب، از چاهک، از پاشیر، از همه جا و همه جا بوی گند بلند بود. آب حوض را هر دو روز عوض می کردیم، با هزار التماس و رشوه، آب تازه در آن می انداختیم، اما پس از یک روز بوی بد آن به همه سردرد و سرگیجه می داد. کمی حوصله کنید. این خانه تنها این چند حسن کوچک را که شمردم نداشت، بلکه بالاتر از هجوم سوسک‌ها و بدتر از آن بوی خفه کننده، جنجال و سر و صدائی بود که دورا دور ما را گرفته بود. از سحر تا آخر شب هندوانه فروش، مارگیر، فالگیر، دوغ فروش و غیره و غیره پشت پنجره و در خانه فریاد و فغان می کردند و شب تا صبح هم اتومبیل‌های بزرگ بارکش که به این خیابان می رسیدند در دنده عوض کردن چنان ناله و دادی راه می انداختند که مرده را هم از گور فراری می دادند چه رسد زنده‌ها را که ما بودیم.

بنا به گفته یکی از رفقا که در این خانه با ما زندگی می کرد غیر ازغذا همه چیز این خانه مانند بدترین بازداشتگاه‌ها بود. گاه از دست بو و جنجال سوسک ما هم به خیابان پناه می بردیم و آنی در کنار جوی می نشستیم تا نفس تازه کنیم. آیا باید بگویم که پشه‌ها در این خانه جولانگاه خوبی داشتند و با رقص و آواز خود هر بیچاره‌‌ ای را که چشمش گرم می شد به خود می آوردند و مزه‌‌ ای از جهنم به او می چشاندند؟

در همین روزها بود که روزنامه فروشان در کوچه و خیابان با داد و فریاد خود به گوش‌ها رساندند که دادگاه "فراری‌های توده ای" را برای محاکمه فرا خوانده است و نام آن‌ها هم در روزنامه منتشر شد.

پس از ماه‌ها که جا و مکانی برای تشکیل کمیته مرکزی نبود همین خانه برای جلسه در اختیار رفقا گذاشته شد و آن‌هائی که گرفتار نشده بودند و هنوز هم در ایران بودند به آن خانه آمدند تا به کارها برسند و تصمیمات لازم را بگیرند. در این جلسه مرا خواستند و دستور دادند که به دیدار دکتر شایگان بروم و از او خواهش کنم که خود ایشان داوطلبانه دفاع این رفقا را در این دادگاه بپذیرد. دکتر شایگان در دادگاهی که به پایان رسیده بود جزو وکلای مدافع رفقای توده‌‌ ای بود و مردانه هم از آن‌ها دفاع کرده بود.

 

 

 

 

                        راه توده  379     24 مهر ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت