راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

هسته های
کمونیسم دمکراتیک
در تدارک تشکیل
حزب نوین
کمونیست ایتالیا
ترجمه جعفر پویا

 

گیدو لیگوری، فیلسوف و گرامشی شناس ایتالیایی است که اخیرا کتابی نگاشته با عنوان "چه کسی حزب کمونیست ایتالیا را کشت؟" وی در این کتاب این رویداد را نه تنها در بحث‌های 1988 بلکه بسیار پیش از آن کاویده و کوشیده ریشه‌های فکری و فلسفی تصمیم به انحلال حزب کمونیست ایتالیا، نیرومندترین حزب کمونیست اروپای غربی، را بررسی کند. روزنامه اومانیته در مورد این کتاب با گیدو لیگوری گفتگو کرده است.

 

- اومانیته : دلایل اصلی انحلال حزب کمونیست ایتالیا چه بود؟

گیدو لیگوری: دلایل مختلفی داشت ولی در این میان یک عامل اصلی وجود داشت. حزب کمونیست ایتالیا از مدت ها پیش از انحلال به فدراسیونی از احزاب تبدیل شده بود که با تاریخ و سنت‌های مشترک در کنار یکدیگر کار می‌کردند. اما اجزای این مجموعه روز به روز بیشتر از هم دور می‌شدند. پیشنهاد آشیل اوشتو، دبیر حزب، در 12 نوامبر 1988 برای تغییر نام حزب شرایط را تغییر داد. او بر روی دو جریان در رهبری حزب حساب می‌کرد. جریان مرکز که خود او رهبر آن بود و حزب را هدایت می‌کرد و جریان راست حزب که آنها را "میگلیوریست" می‌خواندند و رییس جمهور کنونی ایتالیا "جیورجیو ناپولیتانو" از رهبران آن بود. این جریان از مدتها پیش هوادار تغییر حزب به یک حزب سوسیال دمکرات بود. بخش دیگری از رهبران حزب نیز خواهان تحول بودند ولی نه در سمت سوسیال دمکراسی و از این نظر با "میگلیوریست‌ها" موافق نبود. ولی اینها احساس می‌کردند که سنت، ایده و نام کمونیسم دیگر مربوط به گذشته است.

در این میان گروهی از اطرافیان آشیل اوشتو نیز قرار داشتند که در جناح چپ حزب بودند. ریشه‌های آنان در جریان "لینگاریسم" قرار داشت که جناح چپ جنبش گرای حزب بود و خود را هوادار "پیترو لینگراو" می‌دانستند و زیر نفوذ ایده مدرنیزاسیون جامعه و مبارزاتی قرار داشتند که در آن زمان روزنامه رپوبلیکا مدافع آن بود. تغییر نام حزب به ابتکار اشتو و به نحوی که برای رهبران حزب غیرمنتظره بود مطرح شد. اگر توده حزبی این روند را پذیرفت بدلیل روحیه و دیدگاهی بود که معتقد بود "اگر رهبر حزب کاری انجام می‌دهد، می‌داند چه می‌کند و حتی اگر من هم دلیل آن را نفهمم حتما برای فریب دادن دشمن است." اگر در همان روز این پیشنهاد نظر اعضای حزب پرسیده می‌شد، 90 درصد با آن مخالفت می‌کردند. 

 

- در کتابتان چندین شخصیت را نام برده اید که از نظر آنان حزب کمونیست ایتالیا دیگر کمونیست نبود، نظر شما در این مورد چیست؟

- کمونیست بود. دقیق تر بگویم از نظر بیشتر اجزای آن همچنان یک حزب کمونیست بود. اگر آشیل اشتو پیشنهاد تغییر نام را نمی داد فکر تغییر به ذهن اکثریت اعضای حزب نمی رسید. از میان آنها می‌توان به ماسیمو دالما اشاره کرد که در فاصله 1998 تا 2000 نخست وزیر شد. او یکی از آگاه‌ترین مدافعان میراث پالمیرو تولیاتی - رهبر حزب در فاصله سال‌های 1938 تا 1964 - بود. در تابستان 1989 او همچنان با کسانی که پیشنهاد تغییر نام حزب را می‌دادند مبارزه می‌کرد. اما در نوامبر تغییر عقیده داد. چرا؟ چون دبیر کل حزب این پیشنهاد را داده بود.

او در مصاحبه‌ای بخوبی این طرز تفکر کمونیست‌های ایتالیا را خلاصه کرده است. بنظر او برای هدایت اتوبوسی که به راه افتاده است، باید سوار آن شد و سعی کرد جهت آن را تغیین کرد. البته این یک توهم بود. بی فایده نیست که بخاطر آوریم در آن زمان هنوز میخاییل گارباچف رهبر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود و خود را "شاگرد" کمونیست‌های ایتالیا می‌خواند. هیچکس تصور نمی کرد دو سال پس از آن اتحاد شوروی دیگر وجود نخواهد داشت. یا اینکه نیروی جدیدی که بجای حزب کمونیست ایتالیا بوجود آمد روزبه روز بیشتر از این حزب و حتی چپ دور می‌شود.

 

- شما می‌گویید که بخش مهمی از رهبران حزب کمونیست ایتالیا و حتی در رهبری آن، فرهنگ سیاسی خود را در جریان‌های خارج از کمونیسم بدست آورده بودند. این حزب با 20 درصد آرا فضای سیاسی مهم تری از همتایان اروپایی خود داشت. وقتی حزب تا این اندازه بزرگ می‌شود می‌توان از نفوذ سوسيال دمكراسی جلوگیری کرد؟

- فرهنگ سیاسی حزب کمونیست ایتالیا ریشه در اندیشه‌های گرامشی و تولیاتی داشت. از همان سال‌های 1920 و 1930، مفهوم انقلاب باز تعریف شده بود. این مفهوم تمایز میان جوامع عقب مانده مانند روسیه و جوامع پیشرفته تر و پیچیده غربی را که انقلاب در آنها موفق نشده بود در نظر می‌گرفت. گرامشی در زندان، انقلاب را همچون یک روند در نظر می‌گرفت و نه همچون تسخیر کاخ زمستانی در روسیه. تولیاتی در سال‌های دهه 50 و 60 این مفهوم را بکار گرفت و کوشید تقسیم جنبش کارگری میان رفرمیست‌ها و انقلابیون را پشت سر گذارد. تولیاتی "اصلاحات ساختاری" را مطرح کرد یعنی با انباشت تغییرات جزیی، نیرو جمع شده و شرایطی که به سوی سوسیالیسم می‌رود از این طریق تغییر کرده و تعیین می‌شود. بنظر من این چیزی است که نشان می‌دهد چرا حزب کمونیست ایتالیا در این کشور جایگاهی این چنین گسترده بدست آورد. این حزب توانست مجموع سنت جنبش کارگری رفرمیست و انقلابی را در خود جمع کند بدون آنکه سمتگیری سوسیال دمکراتیک بگیرد.

 

- آیا اینکه چنین تضادی میان رفرمیست‌ها و انقلابیون در یک جا جمع می‌شود و کسانی که در غیر اینصورت در حزب سوسیالیست جایشان بود وارد حزب کمونیست می‌شوند خطر انحراف را بوجود نمی آورد؟

- این خطر همیشه وجود دارد. مسئله این است که : رهبری روند دست کدام جریان است؟ فرهنگ حاکم در حزب چیست؟ تا زمانی که مسئله اتحاد ناگزیر با اتحاد شوروی وجود داشت مسئله خیلی ساده تر بود. چنین اتحادی اجازه می‌داد که هر خط مشی ولو راست با ظاهر کمونیست در حزب بماند. برای نمونه می‌توان به جیورجیو آمندولا، از جناح راست حزب اشاره کرد که بشدت شوروی دوست بود و حتی از رفتن شوروی به افغانستان دفاع کرد.

از آغاز دهه 70 میلادی احزاب چپ با خواست‌های نوینی روبرو شدند. حزب کمونیست ایتالیا این وضع را در نظر گرفت. چنانکه اشیل اشتو تعریف جدیدی از برابری بدست داد و نظریه جان راولز را درباره برابری فرصت‌ها پذیرفت.

 

- شما در کتابتان بسیار منتقد این تحولات در حزب کمونیست ایتالیا هستید که موجب شد این حزب مبارزات طبقات را کنار بگذارد. اگر حزب این مسایل را در نظر نمی گرفت آیا خطر آن وجود نداشت که از جنبش جامعه برکنار بماند؟ موضوع شایسته سالاری میان جوانان ایتالیایی که تحصیلاتی کرده اند خیلی بسیج گر است. 

- برای من که گرامشیست هستم نبرد اندیشه‌ای بی نهایت مهم است. در میان بخش مهمی از جریان‌های رهبری کمونیست ایتالیا، همچنین در میان بسیاری از روشنفکران مرجع، در اندیشه‌های سنتی کمونیستی مدام بسود این گرایش‌های نوین فرهنگی تجدید نظر شده است. درباره پاره‌ای مسایل مانند فمینیسم، حفاظت از محیط زیست این انطباق‌ها ضروریست. اما در مورد برخی دیگر، این اندیشه‌ها تنها درصورتی جالب توجه هستند که با مبارزه طبقات پیوند یابند. اگر آنها جانشین مبارزه طبقات شود، ماهیت حزب و گروه رهبری را تغییر می‌دهد. این نشان یک فرهنگ سیاسی دیگر است که در ایتالیا بنام لیبرال سوسیالیست خوانده می‌شد. 

در مورد حقوق هم باید توجه داشت که طرح این مسئله از نظر سیاسی درست است. یعنی باید از دموکراسی، از شرایط حداقل زندگی زحمتکشان دفاع کرد. اما مشکل نظری و تئوریک در آنجاست که حقوق مختلفی وجود دارد. حقوقی وجود دارد که ناشی از آزادی هاست و عادلانه هستند و باید آنها را حفظ کرد. حقوق اجتماعی وجود دارند که ناشی از سوسیال دمکراسی کلاسیک هستند مانند حق کار، مسکن، بهداشت و غیره. ولی دفاع از این حقوق اگر همراه با ارجاع به مبارزه طبقات نباشد بی‌خطر نیست. چون باید دید که بنیاد این حقوق در کجاست؟ از نظر یک کاتولیک در آنجاست که همه ما فرزندان خداوند هستیم. برای آنکه کاتولیک نیست در کجاست؟ این حقوق بر هیچ بنیادی قرار ندارند بلکه موضوع تناسب نیروها هستند که بدون آن هیچ اثری نخواهند داشت. از طرف دیگر موضوع این حقوق در چنان گفتمان‌هایی چیست؟ بجای سخن از مبارزه طبقات از گفتمان‌های فرهنگی و نظری درباره فرد سخن می‌رود. درباره برابری فرصت ها، این یک نظریه لیبرال چپ است ولی با سنت سوسیالیستی بسیار متمایز است. براساس این نظریه همه مردم حق دارند مدیر شوند بدون آنکه انتقادی بر این داشته باشد که این مدیر می‌تواند بارها بیش از دیگران درآمد داشته باشد. نظریه برابری فرصت‌ها جامعه را مانند یک میدان دو 100 متر می‌بیند که همه حق دارند در کمتر از ده ثانیه آن را طی کنند. این نظریه فراموش می‌کند که اگر برخی موضع برتر بدست می‌اورند به حساب دیگران است.

 

- شما گفته اید که زمانی که انریکو برلینگوئر - دبیر حزب کمونیست ایتالیا در فاصله 1972 تا 1984 - مسایل نوینی را دربرابر حزب مطرح کرد، موفقیت‌هایی را بدست آورد که خود را در صندوق‌های رای هم نشان داد. ولی در این دوران تعریف نوینی از آنچه کمونیسم نوین خوانده می‌شد داده نشد. آیا این واقعیت در رویدادهای بعدی مهم بود؟

- در واقع کمبود آگاهی نظری وجود داشت. این کمبود به جناح راست حزب امکان داد که از برخی تحولات لازم دوران برلینگوئر بهره برداری کند تا خط و هویت حزب را واژگون سازد. این کمبود درنظر گرفتن بعد نظری به دوران تولیاتی باز می‌گردد. در آن دوران تقدم به سیاست داده شد. نظریه جنبه‌ی ضمنی داشت. زیرا دقیق و منجز نکردن تئوریک، فضای بیشتری را برای اقدام‌های تاکتیکی فراهم می‌ساخت.

 

- برخی نارسایی‌های جمهوری ایتالیای امروزین یعنی "احزاب سطحی"، دستگاه اجرایی قوی که جانشین مشارکت مردم شده است فقط ناشی از دوران برلوسکونی نیست. چگونه این ایده‌ها حتی به درون حزب کمونیست ایتالیا نفوذ کرد؟

- ما در سال‌های دهه هشتاد شاهد تسلیم رهبران حزب در برابر روند امریکایی کردن سیاست بودیم که تحت تاثیر تلویزیون‌های متعلق به برلوسکونی تبلیغ می‌شدند و به شخصی شدن سیاست، واگذاری بیشتر قدرت از مردم به حاکمان، سیاست تصویری انجامید. این مطابق با تحولاتی در جامعه نیز بود. در آن دوران مسئله این بود که آیا باید با این سیاست مقابله کرد یا از آن استفاده کرد.

آشیل اشتو و نزدیکان او نقش خود را چنین باور کردند که باید با این روند مدرنیزاسیون سیاست و جامعه همراه شد. کلید واژه اشتو در این عملیات واژه "نو" بود. ایدئولوژی او "نوگرایی" نامیده شد.

 

- چرا حزب کمونیست ایتالیا از فکر برقراری هژمونی فرهنگی بر کشور منصرف شد؟

- این به دوران پس از مرگ برلینگوئر در سال 1984 باز می‌گردد. در دهه 70 شاهد ورود بسیاری از کادرها به داخل حزب هستیم که از نسلی بودند که در جنبش‌های دانشجویی 1968 شرکت کرده بودند. این ورود حزب را تغییر داد. چرا که بنظر می‌رسید سال 68 خواست کمونیسم را مطرح کرده است در حالیکه در واقع خواست مدرنیته را طرح کرده بود که ایتالیا به آن بشدت نیاز داشت. این خواست درستی بود ولی اندیشه‌ای فردگرایانه بود که بسیار دور از سنت‌ها و آرمان‌های کمونیست‌ها بود. این وضع زمینه‌های تغییرات دهه هشتاد را فراهم کرد. شخصیت‌های سیاسی که بعد از 68 وارد سیاست شدند بشدت به این روند نوسازی و مدرنیزاسیون حساس بودند. تا زمانی که برلینگوئر بر سر کار بود تلفیق این اندیشه‌ها با فرهنگ کمونیستی موفق بود. اما پس از او، زمانی که حزب کمونیست ایتالیا دچار شکست‌های انتخاباتی شد، دیدگاه‌ها تغییر یافت و در داخل حزب گرایش به فرهنگ‌های غیرکمونیستی افزایش یافت. بویژه آنکه فرهنگ لیبرال- سوسیالیست، همراه با دستگاه هژمونیک آن (بنیادهای مختلف، روزنامه‌هایی نظیر رپوبلیکا) ارتباط‌های بین‌المللی آنها، مشغول به نقد نظام مند همه پایه‌های فرهنگ کمونیستی، گرامشیستی و لنینی شده بودند.

 

- از تاریخ و نفوذ حزب کمونیست ایتالیا، به غیر از شماری سازمان کمونیستی، چه باقی مانده است؟

- این اندیشه وجود دارد که همه حلقه‌های طرفدار انریکو برلینگوئر را متحد کرد که اکنون به صورت انجمن‌های فرهنگی و فرا سیاسی وجود دارند و غالبا توسط فعالانی هدایت می‌شوند که به هیچ حزبی وابستگی ندارند. اکنون تلاش می‌شود تا انجمنی برای دفاع از تاریخ حزب کمونیست ایتالیا بوجود آید. سال گذشته نمایشگاه بسیار بزرگ "آوانتی پوپولو" به تاریخ این حزب اختصاص داشت که موفقیت بزرگی بدست آورد. در جامعه امروز ایتالیا همچنان هزاران هوادار حزب کمونیست وجود دارند که پس از پایان حزب وارد حزب دیگری نشده اند. وضع اکثریت اعضای سابق حزب چنین است. آنها می‌خواهند در یک نیروی چپ وارد شوند. اندیشه کمونیسم دمکراتیک همچنان در جامعه ایتالیا زنده است.

 

 

 

                        راه توده  368      12 تیر ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت