راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

محمد خان ضرغامی
ناجوانمردی زیاد دید
و بر سر آن جان باخت
اسفندیار صادق زاده

 

 

محمد خان ضرغامی یکی از چهره های خوشنام و تاثیر گذار عشایر ایران بود. پدرش پرویز خان ضرغامی رییس ایل  خمسه باصری استان فارس بود که بعد از مرگ او محمد خان اولین فرزند پسر، طبق سنت عشایری، ریاست ایل را عهده دار شد .

محمد خان متولد سال 1301 شمسی بود . دوره جوانی اش با فضای دمکراتیک دهه  30- 1320 توام شد. حوادث اجتماعی، حرکت های عدالت طلبی و آزادی خواهی خصوصا جنبش ملی شدن صنعت نفت، او را، علیرغم آنکه خان و رئیس ایل بود، در کنار زحمتکشان و آزادی خواهان قرار داد، تا جایی که در دهه سی – چهل، داوطلبانه بخش هایی از بهترین زمین های کشاورزی خود را (در اطراف شهر سعادت آباد و قصرالدشت کمین) بین دهقانان خود تقسیم کرد. در همین سال ها با امکانات مالی خود بانی ساختن بهداری و چند مدرسه برای اهالی شد. بدون اینکه در جایی ثبت شود برای پیر زنان و پیرمردان و افراد از کار افتاده مقرری معین کرده بود .

علاوه بر آن محمد خان اولین کسی بود که در منطقه به استفاده به شیوه های نوین کشاورزی و دامپروری روی آورد و توانست بهره دهی محصولات منطقه را بالا ببرد. وجه تمایز دیگر رئیس ایل خمسه باصری با دیگرهمتایانش، مصاحبت با روشنفکران مترقی و ایران دوست و تنی چند از روحانیون آزادی خواه بود.  محمد خان مورد اعتماد و احترام عمیق مردم بود و همه شان مقامش را گرامی می داشتند. هر کس در محدوده ایل و یا از اطراف و اکناف با مشکلی مواجه می گردید  برای دادخواهی به او مراجعه می کرد و داوطلبانه  دادرسی را در همه عرصه ها به عهده اش می گذاشت.

بعد از کودتای 28 مرداد 1332 منحله اعلام شدن حزب توده ایران و دستگیری توده ایها و قلع و قمع عدالت خواهان و ملی گراها، کودتاچیان  فشار زیادی  بر او وارد ساختند تا رئیس ایل خمسه باصری کودتا را تایید کند و این در حالی بود که مرام و منش انسانی و میهن دوستی او سر بلندی و افتخار ایران و ایرانی را طلب می کرد و طبعا خواسته های کودتا گران را بر نمی تابید.

حکومت کودتا به اشکال گونه گون ، تهدید ، فشار و یا تطمیع  سعی در تسلیم او می کرد اما  هیچ کدام از روش ها نتوانستند روح جوانمردی و عیاری ضرغامی را به تسلیم وا دارند . به همین جهت با حیله و نیرنگ، راه بی اعتباری او را درپیش گرفتند.

اوایل سال 1343بهمن قشقایی خواهر زاده ناصرخان و خسروخان قشقایی همراه با تعدادی از جوانان ایل قشقایی به خاطر بی عدالتی و اختناق و به خونخواهی اجداد خود که توسط پدر و پسر پهلوی ها اعدام و یا در زندان ها جان باخته بودند، در کوه های استان فارس دست به مبارزه مسلحانه با رژیم محمد رضا شاه زدند.

حکومت شاه برای سرکوب و یا دستگیری آن ها به حیله ای متوسل شد که دوهدف داشت، یکی جلو گیری و گسترش حرکت این جوانان و دیگری بد نام کردن محمد خان ضرغامی. بر همین اساس اسداله علم با محمد خان ملاقات کرد و از او خواست تا از اعتبار خود استفاده کند و مانع از ادامه کشت و کشتارهر دو طرف در گیری شود! علم قول داد که اگر بهمن قشقایی اسلحه را زمین بگذارد شاه به او امان نامه خواهد داد و او را خواهد بخشید. رئیس ایل خمسه باصری با حسن نیت شرطی را گذاشت و آن این بود که شخص شاه سوگند نامه ای مکتوب را تهیه و زیر آن را امضا کند. بعد از مدتی سوگند نامه با مهر و امضای شاه توسط اسداله علم به محمد خان ضرغامی تحویل داده شد.

محمد خان با در دست داشتن سوگند نامه شاه با بهمن قشقایی ملاقات کرد . در پس این دیدار بود  که او خود را تسلیم کرد .

پس از چند روز ارتش شاه برای بهمن قشقایی  دادگاه صحرایی تشکیل داد و با وجود سوگند نامه شاه و قول امیر اسداله علم، او را به جوخه اعدام سپرد .

محمد خان ضرغامی متاثر از تیر باران بهمن و عهد شکنی شاه و علم با قلبی مجروح نامه ای تند خطاب به شاه نوشت و او را فاقد هر گونه عرق ملی و انسانی قلمداد کرد. پس از  چند روز محمد خان را در بیداد گاه نظامی شیراز به جرم " قیام مسلحانه بر علیه حکوت سلطنتی " به پانزده سال زندان محکوم و راهی زاندان کردند.

رژیم کودتا با اعدام بهمن و به بند کشیدن خان محبوب مردم، به گمان خود هم قائله را خوابانده و هم حیثیت ضرغامی را زیر علامت سوال برده بود .

سایه بلند و سنگین خان خمسه باصری در زندان "کریم خانی" شیراز کارا تر از آن بود که در چهار دیواری  زندان بشود مهار به آن زد. از مقامات استان تا زندانبانان می دانستند که او مغبون واقع شده است به همین دلیل احترامش را داشتند و در زندان محدودیتی برایش قائل نبودند. حضور این رئیس ایل، نعمتی بود برای زندانیان – خصوصا زندانیان روستایی و عشیره ای. این محمد خان بود که از فراز دیوار های بلند قصر کریم خانی به گرفتاری ها و مشکلات داخلی ها و بیرونی های متوسل به او رسیدگی می کرد .

در سال 1350 خورشیدی در زندان کریم خانی شیراز بخت یار گروه ما بود که با زندانی های عادی و چند تنی از زندانیان سیاسی تبعیدی که از دیگر شهر های ایران به شیراز آورده بودند از جمله داود صلح دوست از گروه فلسطین و عبداله عزت پور از اعضای حزب دمکرات کردستان ایران هم بند شویم. روزی عبداله عزت پور خبر داد که یکی از خوانین  بسیار مهم و معتبراستان فارس که زندانی است از من خواسته است تا دو سه نفر از شما را به مهمانی ایشان ببرم ... این بود سرآغاز آشنایی ما با محمد خان ضرغامی رئیس ایل خمسه باصری .

در سال 1351 زندان شیراز از "ارگ کریم خان زند" به زندان عادل آباد شیراز که برگردانی بود از زندان سینگ سینگ آمریکا منتقل شد. در این جا به جائی ها تعدادی از دیگر زندانی های سیاسی ایران را از بعضی شهرها که تبعید گاه بود به این ساختمان آهن و پولاد آورده و جای دادند .

در جمع افرادی که به زندان جدید آورده بودند چهره های شاخصی از زندانیان سیاسی مشهور و نام آور ایران – چه مذهبی و چه مارکسیست از جمله عباس حجری، تقی کی منش و محمد علی عموئی از افسران سازمان نظامی حزب توده ایران، غنی بلوریان از چهره های ملی کردستان ایران، عزت اله سحابی طاهراحمد زاده از مذهبیون خوشنام و... حضور داشتند .

محمد خان ضرغامی که خود داغ حکومت پهلوی بر روح و جانش نشسته بود با آمدن این شلاق خورده ها و ستم کشیده های استبداد محمد رضا شاهی به شوق آمد و دیدار و گفتگو با آن ها را برای خود غنیمتی دانست. او سعی بر آن داشت تا بیشترین وقت خود را برای شناخت مسائل سیاسی  ایران و چگونگی مبارزه با حکومت شاه با آنان به بحث بگذارد. در همین رهگذر بود که روز به روز با  افسران توده ای بیشتر نزدیک شد و آرمان های آنان را در ایستادگی بر سر عدالت خواهی و سر بلندی ایران ستود .

در سال 1354 خان را به زندان تهران تبعید کردند و پیوند زندانی ها را در کل و بویژه زندانیان سیاسی را با او قطع کردند، اما آن چه گسستنی نبود پیوند های آرمانی محمد خان با زندانیان سیاسی خصوصا رفقای افسر بود .

در آبان ماه سال 1357 در های زندان شاه با جنبش انقلابی مردم باز شد و امکان نفس کشیدن برای مردم آزاده ایران فراهم گشت .

 در دی ماه همان سال  با پیامی از رفیق عباس حجری با یکی دیگر از رفقای  شیراز به محل زندگی رییس ایل خمسه باصری در قصر الدشت رفتم. هیج وقت و هیچ زمان او را این قدر شاداب و با انرژی ندیده بودم. در این دیدار او آمادگی خود را برای  هر گونه همکاری و همراهی با آزادی خواهان و طرف داران سرنگونی حکومت اعلام کرد .

رابطه ما با او هم چنان بعد از انقلاب نیز ادامه داشت و هر موقع ما خواهان ملاقات بودیم و یا او می خواست از نظریات حزب توده ایران در ارتباط با مسائل مختلف آشنا بشود – مانند اشغال سفارت آمریکا، حوادث کردستان، کودتای نوژه و...ما را به پیش خود دعوت می کرد .

رئیس ایل خمسه باصری را همگان بعنوان شخصیتی ملی با گرایشات چپ می شناختند. از همین روی به افراد و جریانات سیاسی مورد اعتماد خود از جمله به حزب توده ایران کمک مالی می کرد .

در فواصل مختلف حزب به او اطلاع می داد که افرادی و یا ارگان هائی در حاکمیت قصد جان او را دارند، چرا که آدمی بود صاحب نفوذ و در عین حال صاحب زمین های کشاورزی با ارزش .

در هر نوبتی که به دیدار او می رفتیم ناظر بودیم که  افراد و گروه های مختلفی با گرایش های سیاسی – از جمله روحانیون - در منزل او در رفت و آمد بودند .

محمد خان به پسر ارشدش "پرویز" خیلی علاقه داشت. همیشه سعی بر آن داشت تا او را به راه مشترک قانع کند و از ما می خواست که اگر می توانیم پسر را به در پیش گرفتن روشی متعادل دعوت کنیم. پرویز از فعالین چریک های فدائی خلق بود و روش های چپ روانه او  باعث می گردیدی تا نیرو های کمیته و سپاه بهانه ای بیابند و  بر او و پدرش فشار بیشتری وارد کنند.

در مهر ماه سال 1359 حزب توده ایران یقین حاصل کرد که سپاه ارسنجان استان فارس که متاثر از برخی روحانیون بد نام بود قصد جان او را دارد. شبی ما این پیام حزب را به محمد خان رساندیم و یاد آوری کردیم که بنا به صلاح دید حزب بهتر است مدتی محل را ترک کند و... ما حتی حاضریم مکانی را درهر جائی که خودتان مناسب می داند تهیه و به آن جا منتقل کنیم. او وقتی این پیشنهاد را از طرف ما شنید بی اندازه خوشحال شد و گفت من تا به حال باورم نمی شد که شما این قدر به سرنوشت من علاقمند باشید ...من در باره پیش نهاد شما فکر می کنم و جواب خواهم داد. پس از چندی توسط آشنائی پیغام داد که با پیشنهاد شما موافق هستم..

 اواخر ماه مهر بود که با او قرار گذاشتیم و دو نفر از رفقا  با ماشین به قصرالدشت رفتند تا او را به جائی که تشکیلات حزب در تهران برایش تهیه دیده بود منتقل کنند، متاسفانه او در این دیدار  گفت که چند روزی وقت لازم دارد تا خود را برای رفتن از محل آماده کند ...

اواسط ماه آبان همان سال مجددا عباس حجری در تماسی با ما اصرار کرد که به خان بگویید: "وقت را نباید تلف کرد. ما با همه مسوولیت خواهان حفظ و نگهداری شما هستیم، چرا که دست هائی در صدد ترور و از میان برداشتن نه تنها شما بلکه همه افراد تاثیر گذار جامعه ایران هستند. این خطی است که در بخشی از حاکمیت ایران دنبال می شود." مسوولین کمیته ایالتی حزب در  استان فارس، مجددا  دو نفر را با قرار قبلی به محل اقامت محمد خان فرستادند تا او را به تهران انتقال دهند. آن دو رفیق ما تا پاسی از شب در منزل خان برای حرکت به سمت خانه امن در تهران ماندند اما در اوائل نیمه شب او گفت: بنائی از آشنایان من خبر داده که ساعت پنج صبح  برای رفع مشکلی پیش من خواهد آمد و تاکید کرده که این کار فقط از دست من ساخته است. قرار بر این شد که بعد از ظهرهمان روز  آن دو رفیق مجددا به قصرالدشت بروند  ...

ساعت 9 بامداد رفیقی از شهر مرودشت به منزل من آمد و خبر آورد که دم صبح سپاه ارسنجان محمد خان و همراه او را که در ماشین لندرور بوده به گلوله بسته و کشته  است.

ترور ناجوانمردانه محمد خان ضرغامی فاجعه ای بود برای مردم منطقه و همه افرادی که به نوعی او را می شناختند و یا رابطه داشتند .

روز خاکسپاری او هزاران نفر از استان های اصفهان و خوزستان و اهالی اطراف با بغضی فرو خورده آمده بودند تا با یکی از فرزندان پاک و آزاده ایران وداع کنند .

تیر ماه 1391 برلین

 

 

 

 

                        راه توده  370      26 تیر ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت