این که هاتفی روزنامه نگاری
ورزیده و ارشد بود و این که دارای چه تفکر و علائق سیاسی بود،
بخش تقریبا شناخته شده شخصیت اوست که تاکنون بارها نوشته شده
است. آنچه که شاید کمتر بدان اشاره شده، طبع نازک خیال و
شاعرانه اوست. او که میتوانست با دو بال "خیال" و "آرزو" تا
عمق افق پرواز کند تا به استقبال روز، به استقبال فردا برود.
زیباترین و شورانگیزهترین گزارشهای روزنامه کیهان در دهه
1350 را او نوشت. به اقصی نقاط ایران سفر کرد تا همه ایران را
ببیند. یکی از زیباترین گزارشها را در باره فردوسی، شهر طوس و
شاهنامه نوشت، که شاید بخش هائی از آن را در آینده منتشر
کردیم. با دشواری بسیار برخی گزارشهای او را توانستیم در
سالهای مهاجرت و با نقب زدن به آرشیو پیش از انقلاب کیهان، جمع
کنیم. مصاحبه و گزارشی دارد درباره مینیاتور ایران که باید
خواند. برای نوشتن این گزارش و مصاحبه با استاد "بهزاد" 6 ماه
روی نقاشی مینیاتور مطالعه کرد. همچنان که برای نوشتن گزارشی
از فرش ایران چنین. با خواندن این گزارش هاست که تازه متوجه
میشوید آسان نویسیها و سطحی نویسیهای رایج در مطبوعات ایران
بعد از انقلاب و فیسبوکها و وبلاگها را نباید جدی گرفت و این
که روزنامه نگاری چنان آسان نیست که بسیار مدعی آن شده اند.
با همین قدرت خیال و نازک اندیشی بود که دو زندگی نامه را با
نثری شورانگیز توانست بنویسد. یکی در باره خسرو گلسرخی که به
هم عشق میورزیدند و دیگری درباره دکتر "هوشنگ تیزابی" که
دانشی فراتر از گلسرخی داشت و در شوریدگی سیاسی و مبارزه هیچ
دست کمی از او نداشت و سرانجام نیز هر دو کشته شدند. تیزابی و
هاتفی، با هم تاریخ ایران را خوانده بودند. سه سال تمام. خودش
میگفت یک تابستان و پائیز را باهم فقط روی تاریخ انقلاب
مشروطه کار کردیم. حاصل این مطالعه مشترک کتاب "انقلاب مشروطه،
انقلاب ناتمام" است که متاسفانه شتابزده و به دور از احساس
مسئولیت نسبت ضرورت ویراستاری مجدد آن، منتشر کردند. آرشیو
مجموعه مقالات سیاسی منتشر شده و منتشر نشده او، همراه با
کارهای تحقیقاتی و شعرهایش برباد رفت.
فروردین 1362 سپاه و دادستانی اوین ریختند به یک باغ، به این
هوا که انبار اسلحه پیدا می کنند و یک کودتا را کشف می کنند،
اما اسلحه ای در کار نبود. چنان که کودتائی هم در کار نبود. در
جستجوی آن باغ و زیر و رو کردن گوشه گوشه آن، از زیر خاک
مجموعه دست نوشته ها، شعرها و یادداشت های هاتفی را پیدا کردند
و بردند. باغی در شهریار کرج. در بسیاری از مقالات منتشر شده و
منتشر نشده اش کوشید مجاهدین را از کشیده شدن به دامی که امثال
"حسن آیت" پهن کرده بودند و میخواستند آنها را به جاده اعلام
قیام مسلحانه بکشند باز دارد. رهبران ارشد وقت فدائیان خلق با
او نشست و برخاست کرده بودند و قدرت استدلال و خوی نرم و
دوستانه او را شاهد شدند.
اینها هر کدام اندکی از سرفصلهای سرگذشتی است که او داشت.
سرگذشتی که بقول "سیاوش کسرائی" تنها با سرگذشت "مرتضی کیوان"
برابری می کند. گزارشی درباره شیراز نوشته و درکیهان منتشر
کرده بود که بخش مقدمه آن را در ادامه این یادداشت کوتاه می
خوانید.
سال 1350 دستگیر شد و پس از نزدیک به یکسال از زندان اوین
بیرون آمد. شاه ماهی کیهان بود و دکتر مصباح زاده علیرغم دستور
اکید ساواک برای اخراج کسانی که به زندان میرفتند و آزاد
میشدند، او هاتفی را دوباره به تحریریه کیهان بازگرداند.
البته با این تعهد به حکومت که هاتفی کار خبری و تیتر زنی و
اصلاح (ادیت) مطالب سیاسی را نخواهد کرد، بلکه مطالب هنری را
بازخوانی کرده و اصلاح میکند. بعد هم، برای آنکه زیاد جلوی
چشم نباشد، هزینه سفرش را داد تا برود به ایران گردی و از
مشاهداتش گزارش بنویسد. گزارش "شیراز" محصول این دوران اوست.
گزارشی است تحقیقی و تاریخی در باره شیراز که بعدها در کیهان
سال بصورت کامل منتشر شد.
«... درپای اين كوهسار آتش ونور و الهام، " حافظ" چشمه ابديت
را يافت و از زلال آن نوشيد و آسمانی ترين غزلها را سرود.
ازاينجا " سعدی” طلوع كرد و با آفتاب شعرش بر جهان تابيد.
اينجا دروازه تاريخ است.
شهابی كه ازسينه كورش جست و پرتو ذوب كننده اش را بر2500 سال
تاريخ ايران افشاند، ازحوزههای اين ديار زبانه كشيد. اينجا
ميعادگاه گذشته و آينده است، اينجا " شيراز" است . نه فقط شهر
شعر، که شعر شهرها...
شهر گل سرخ
"ازتنگه الله اكبر" جاده مستقيمی به دروازه شيرازمی رسد. مصداق
نام اين تنگه ازآنجاست كه وقتی چشم مسافردرآن نقطه به جلگه
شيراز میافتد، به گونهای محو زيبائی آن ميشود كه بیاختياز
ازفرط حيرت و تحسين ميگويد: " الله اكبر". وقتی ازتنگه گذشتم
ناگهان چشم اندازی در برابرم گشوده شد كه هرگز آن را فراموش
نمیكنم.
درزير پای ما دشتی سبزو باطراوت دامن گشوده بود كه تپههای
ارغوانی مانند كمربندی آن را دربر میگرفت. برتارك بعضی
ازتپهها هنوز برف وجود داشت. سبزهها به رنگهای گونه گون
بودند. پارهای مانند زمرد روشن، برخی پررنگتر جلوه ميكردند و
آنها درختان سرو وصنوبر بودند كه در وسط باغهای شيراز نگاه
رانوازش ميدادند. آنقدرگلهای رنگارنگ درآن جلگه موج ميزد و طبع
بهار چنان زمين را با گل ولاله و سبزه فرش كرده بود كه بيننده
ميل نداشت چشم برهم بگذارد. حتی بامها وفراز بازارها نيزسبز و
مزين به گل بود. منارهای باريك و بلند و گنبدهای آبی رنگ اين
منظره بهشتی و سحرآميز را جلوه بيشتری میبخشيد. چنين بود
دورنمای شيراز كه مركزتمدن ايران و كانون نبوغ ادبی و فلسفی
اين ديار است. تمامی اعصاب و ذرات وجود من چون زائری كه بعد از
سالها انتظار به كعبه مقصود نزديك شود درحال پرواز بود. به هر
طرف كه چشم ميانداختم جلوه تازهای از طراوت و زيبائی ميديدم.
در سمت مشرق درياچه فيروز فام بهارلو و در سوی مغرب باغهای
بیانتهای مسجد بردی، در پرتو آفتاب مي درخشيد. گوئی حتی از
برگ درختان نورساطع بود..."
بی جهت نیست که پرفسور ادوارد براون در کتاب " يكسال درميان
ايرانيان" خود نوشت:
"شايد كمتر شيرازی را ميتوان سراغ كرد كه در زندگيش چند بيت
شعر نسروده باشد. و تازه اگر هم اهل شعر و شاعری نباشد، احتمال
ضعيفی ميرود كه مجموعهای ازشعرهای ناب را ازبر نداشته باشد و
باطبع شاعرانه و احساسات زلال و انديشه رمانيتك سرچشمه شعرهای
نسروده دراعماق او نباشد. خوی زيباپرست و جمال پسند شیرازی
سرشت اوست.
.....
طرح هاتفی به قلم زنده یاد "اردشیر محصص" است که البته خودش هم
پائین آن امضاء کرده است. پس از شنیدن خبر کشته شدن او در
اوین، این طرح را به یاد او کشید. سالها با هاتفی در کیهان کار
کرده بود و چهره او را خوب بخاطر داشت. چنان که می توانست تصور
کند، سالهای سالمند و پیری او را. چنان که دراین طرح کرده است.
|