راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

گفتکو با کیانوری- پس از انتخابات 2 خرداد 76

دوران رهبری مطلقه

در احزاب و حکومت های ایران گذشته

 

جامعه امروز ما فوق العاده بیدار است و با سال های 30 و 32 اصلا قابل مقایسه نیست. همین دو پدیده بهمن 57 و دوم خرداد نشان دهنده بیداری است. توده عظیم مردم، چه شهری و چه روستایی، بیداری سیاسی پیدا کرده است. این مردم دیگر اجازه نمی دهند که رهبری – حتی در یک حزب- ، رهبری مطلق العنان باشد. افراد بیدار جامعه یکی، دو تا نیستند. روز به روز بر تعداد جوانان افزوده می شود. اینها دائما از همه جای دنیا طالب نو می شنوند. در پنجاه سال گذشته چنین چیزی نبود. امروز با بنیاد دیگری سر و کار داریم که به نبوغ خود آشناست و حاضر است برای آن مبارزه کند، چه در دوره ای که از سوی یک کشور متجاوز، مثل دوران جنگ عراق علیه ایران مورد تهدید قرار می گیرد که با آن فداکاری بی نظیر دفاع می کند و چه در مسائل سیاسی که پیش می آید. به این دلیل، مسئولیت رهبری جامعه ما فوق العاده سنگین است.

 

 

با کتاب خاطرات نورالدین کیانوری، دو گونه می توان برخورد کرد. یا آن را ندیده گرفت و از کنار آن گذشت و یا بدقت مطالعه کرد و نکات مهمی را از لابلای آن بیرون کشید و منتشر کرد. ما برخورد دوم را درست می دانیم و بر این باوریم که این برخورد به سود تاریخ ایران، به سود حزب توده ایران و به سود آگاهی اکثریت نسل جدید چپ ایران است که اگر سنش از 40 سالگی هم گذشته باشد، هیچ چیز از سالهای انقلاب، پیش از انقلاب و سالهای نخست تاسیس جمهوری اسلامی و صدها حادثه تاریخی ایران نمی داند و اگر هم بداند عمدتا گذرا و شفاهی و از دهان حکومت وحکومتیان است که از تحریف تاریخ ایران لحظه ای غفلت نمی کند. تمام تبلیغات حکومتی در داخل کشور و مخالفان پرشمار حزب توده ایران در خارج از کشور نفی و تخریب تاریخ حزب توده ایران و نقش آن در بزرگ ترین حوادث ایران معاصر است. از شهریور 1320 و سقوط رضاخان، تا کودتای 28 مرداد و سرانجام انقلاب 57 .

کتاب "گفتگو با تاریخ" را بسیار دشوارتر از حد تصور می توان در ایران یافت. حتی بندرت ممکن است شبکه های فروش کتاب های نایاب و یا ممنوعه که گاه به شبکه چاپ سفید وصل اند سفارش این کتاب را قبول کنند، زیرا نمی توانند آن را تهیه کنند. حکومت اجازه تجدید چاپ آن را نمی دهد و آن چند هزار نسخه ای که منتشر شد نیز بسرعت فروش رفت.

ما در این شماره راه توده و در چند شماره آینده بخش های مهمی از این کتاب را منتشر می کنیم. آنچه را می خوانید بخش نخست است، که هر فصل را با یک سرتیتر، بصورت سئوال مشخص ساخته ایم :

 

انقلاب جنگل و جمهوری گیلان

 

به عقیده ما، در دوران انقلاب جنگل، 1299هم چپ ایران فوق العاده نوپا و بی تجربه بود و هم سیاست اتحاد شوروی که تازه بوجود آمده بود. انقلاب اکتبر هم در 1917 شکل گرفت، یعنی سیاست شوروی فوق العاده جوان بود. کسانی که روی کار آمدند، قدرت و دید انقلابی فوق العاده قوی داشتند، ولی مثل دوران 20 تا 32، که رهبران حزب توده ایران سابقه سیاسی نداشتند، آنها هم تجربه نداشتند، در باره رضاخان اشتباه کردند. افراد سیاست شوروی چون رضاخان از اشرافیت نبود و از مردم عادی بود، او را مثل "گوگاچوی" خودشان و یا مثل ستارخان می دانستند. نمی دانستند که این را انگلیسی ها آورده اند، چرا که اطلاعاتشان نسبت به ایران فوق العاده ضعیف بود. شوروی آن وقت سیاستمداری در ایران نداشت. اولین سفیرشان در سال 1921 به ایران وارد شد. سیاست شوروی نسبت به ایران، بطور کلی جوان بود و کورمال، کورمال پیش می رفت.

سیاست کمونیست های 1299 آن وقت ایران هم همین بود. مقداری هم گرفتار بیماری چپ روی، که بیماری تمام احزاب است که وقتی امکان فعالیت وسیع دولتی می یابند، این وضع تشدید می شود. در داخل حزب کمونیست ایران هم اختلاف نظر شدیدی بین حیدرعمواغلی که فهمیده تر و تحصیلکرده بود با دیگران وجود داشت. ما معتقدیم که  در دوران انقلاب جنگل هم سیاست شوروی دارای اشتباهاتی بود، هم حزب کمونیست ایران و هم بقیه انقلابیون ایران. جنگلی های انقلابی هم کم اشتباه نکردند. یک ناپختگی اولیه ای که باعث شد این میوه، زمان کافی برای رشد پیدا نکند. این مجموعه را نبایستی یکطرفه قضاوت کرد و همه تقصیرها را به گردن طرف مقابل انداخت. تاریخ را بایستی خیلی دقیق و بی طرفانه و با تمام اقداماتی که انجام گرفته نگاه کرد. من گاهی اوقات چیزهایی را می خوانم، می بینم بسیار یکطرفه و بی انصافی است. چون این طرف دین بوده و مسلمان، همه حق را به این طرف دادن، بی انصافی است. مثلا آیت الله کاشانی را چقدر تجلیل می کنند، ولی تمام اشتباهات بزرگی که در دوران کودتای 28 مرداد داشته و فریب خورده به فراموشی سپرده شده است. این تاریخ نویسی و برخورد بی طرفانه نیست، این فریب خوانندگان است. اگر می خواهیم تاریخی بنویسیم که دقت داشته باشد، بایستی اشتباهات هر طرف را بگوئیم. دولت شوروی پس از روی کار آمدن رضاخان خیلی زود اشتباهش را نسبت به او تصحیح کرد و فهمید که رضاخان آن طور که تصور می کردند، نظیر ستارخان نیست، بلکه یک عامل دست نشانده انتخاب شده انگلستان است.

 

 تاریخ نویسی

 

ما یک تاریخ فرمایشی داریم؛ یعنی کسانی تاریخ را نوشته اند که دستوری بوده اند. از طرف شاه و قدرت به آنها دستور داده اند که چه بنویسند. یک تاریخ نگاری مقاوم داریم؛ یعنی واقعیت نویسی، یک تاریخ نویس با احتیاط هم داریم. مثلا مشیرالدوله تاریخ ایران باستان را می نویسد ولی در آن هیچ موضع گیری به چشم نمی خورد، بلکه عین وقایع نگاری ایران باستان است. این تاریخ علمی نیست. این تاریخ فقط وقایع نگاری است. مثل عباس اقبال آشتیانی و کسروی. تاریخ مشروطیت کسروی، وقایع نگاری است، ولی خیلی دقیق است. کسروی کوشش می کند عین واقعیت را بدون هیچ جهت گیری در آن شرایط بنویسد و به نظر من هم بهترین کتاب تاریخ مشروطیت تا کنون، تاریخ کسروی است. تاریخ عباس اقبال هم می خواهد چیزی به نفع دستگاه ننویسد، ولی به جریانات روز کاری ندارد. می خواهد خودش را از جریان روز کنار بکشد. البته، مطالبی هم که نوشته مفید و بدرد بخور است. من این سه گونه تاریخ نویسی را در این دوران می بینم.

کتاب «تاریخ بررسی اجتماعی ایران» نوشته سعید نفیسی با کتاب دوجلدی «تاریخ عصر رضاشاه» در تضاد است. اولی با احتیاط است ولی درست تر نوشته است. دومی خیلی احتیاط کرده است. – توجه باید کرد- که اینها در شرایط فوق العاده دشواری زندگی می کردند و تلاش می کنند که کار مثبتی انجام دهند.

غیر از همان اثار عباس اقبال، کسروی و تحقیقات مختصری که در باره ایران باستان چاپ شده، همه تابع شرایط محیط بوده اند.

ما باید دقت علمی داشته باشیم و بگوئیم چه شد که یک دفعه مشروطیت اوج گرفت. یا مثلا چرا در انقلاب کبیر اکتبر نظامیان ناراضی به انقلاب پیوستند، چرا دهقانان ناراضی بودن، چرا حتی تجار ناراضی بودند؟ چه عواملی باعث شد که این عدم رضایت، به صورت یک انفجار در آید؟ چگونه یک گروه کوچک از زندان بیرون می آیند و موفقیت پیدا می کنند؟ بدون تحلیل شرایط تاریخ درست از آب در نمی آید.

ما اگر بخواهیم تاریخ انقلاب اسلامی را هم دقیق بنویسیم، باید اوضاع و احوال دوران شاه را به همراه عدم رضایت قشرهای مختلف جامعه و خواست های آنها در نظر بگیریم. باید سیاست داخلی، خارجی و همه عوامل را مدنظر بگیریم. تاریخ هایی که برای انقلاب اسلامی نوشته اند، فوق العاده ضعیف است.

 

دکتر متین دفتری هم خاطراتش را در دفاع از خودش نوشته است. ولی همین قسمت آن که نشان می دهد چگونه رضاخان تمایلات آلمانی پیدا کرد جالب است. در نوشته هایی که به عنوان خاطرات افراد چاپ می شود، در عین حالی که دفاع از خودشان است، نکات قابل استفاده ای هم یافت می شود. اینهایی هم که جهت گیری خاص سیاسی دارند، مثل طلوعی یا دیگران که به دفاع از رضاخان و پسرش می پردازند، از اول تکلیف خودشان را معلوم کرده اند. اینها می خواهند معایب و نواقص را بپوشانند و موفقیت هایشان را بزرگ جلوه دهند. به این دلیل این تاریخ نویسی ها کوچکترین ارزش تاریخی ندارند و چیزی هم به تاریخ اضافه نمی کنند. مثلا طلوعی تمام گزارش های شهربانی را در باره رزم آرا می خواند و حتی یک نمونه پیدا نمی کند که رزم آرا با حزب توده ایران ارتباط داشته باشد، ولی در آخر نتیجه می گیرد که رزم آرا با حزب توده ایران تماس داشته است! این دیگر ارزش تاریخی ندارد و یک مطلب پیش پا افتاده است.

 

س: خاطره نویسهای معاصر، یک گروه مثل طلوعی و بهنود هستند که تحلیل ندارند. یک گروه سلطنت طلب هایی مثل فریدون هویدا، محمد رضا، اشرف و غیره هستند. یک گروه هم چپ ها هستند، مثل ایرج اسکندری، خان بابا تهرانی و غیره؛ بین این سه گروه، خاطرات کدام یک قوی تر است.

 

بنظر من در باره دوران رضاخان، نوشته فردوست از همه قوی تر است. در باره خاطرات ایرج اسکندری هم همانطور که گفتم، او با یک جهت گیری خاص در دفاع از خود و محکومیت مخالفینش می نویسد. خاطرات امثال خان بابا تهرانی نیز وقایع نگاری یک دوره است و در آن تحلیل اجتماعی از اوضاع ایران یا نقاط دیگر یافت نمی شود. البته از تمام این نوع تاریخ نویسی هایی که در باره مسائل حزب توده ایران نوشته شده، مطلب خان بابا تهرانی بی طرفانه تر است. با آنکه گاهی اوقات هم قضاوت کرده و علیه من می نویسد و نکات تندی دارد. در باره کتاب خلیل ملکی هم باید بگویم که ماهیتش با دیگران متفاوت است. او اصلا با اینها تفاوت دارد. هیچ جا، به کسی اتهام بیخودی نزده است. در بعضی جاها حتی خطاهای خویش را هم ذکر کرده است. جایی هم گفته که بهتر بود سیاستمان نسبت به حزب توده ایران و شوروی به گونه دیگری بود و به آن شکل ادامه نمی دادیم. «خاطرات ملکی» در عین حال دفاع از خودش با دیگران تفاوت دارد. او مثل انورخامه ای از خود دروغ نساخته است. خامه ای چیزی را که اصلا نبوده ساخته و افراد را متهم کرده است؛ کسانی را هم متهم کرده که نمی توانند از خودشان دفاع کنند. درباره نوشته های بابک امیر خسروی هم بنظرم خاطرات خودش هست. در آن تلاش کرده خود را بیطرف نشان دهد. مثلا در بعضی جاها که خواسته مرا متهم به دروغ گویی کند. باید از او پرسید چطور تا یک سال قبل از این که کیانوری زندانی شود، تمام نظریات تو در تائید کیانوری است، اما یکدفعه به این جا می رسد که کیانوری آدم متقلبی است و همه اش دروغ می گوید. چه چیزی باعث این تغییر نظر شده است؟ حتی موقعی که با اسکندری اختلاف نظر داشتم، صریحا می گفت من نظر کیانوری را قبول دارم. یکدفعه چطور شد که به اینجا رسید؟

در باره تاریخ باستان کسانی مثل پورداوود مطالبی نوشته که خوب است. ما از ایران باستان، بیش از همه از هرودوت داریم. خود ما از ایران باستان چیزی نداریم؛ غیر از متن کتیبه هایی که بعدها موفق شدند بخوانند. البته آن هم به کمک کارشناسان خارجی. هرودوت، تاریخ نگار درجه یک بود. او با تمام دقت اصرار داشته که بنویسد و توانسته هم بنویسد. اگر هرودوت نبود تقریبا تاریخ ایران باستان از بین رفته بود؛ شاید همه تاریخ از بین رفته بود.

رضاشاه

 

رضاخان در ابتدای فعالیتش، تظاهر به دین داری می کرد، پا برهنه به مسجد می رفت. پا برهنه به قم می رفت، ولی بعد که مسلط شد، بطور کامل مبارزه با مذهب را شروع کرد. در دوره رضاخان و محمدرضا، حتی در کودتای 28 مرداد 1332، روحانیت مقاومت زیادی از خود نشان نداد.

س: البته این عکس العمل تظاهراتی بود که توده ای ها انجام دادند، یا ماجرایی که بنام توده ایها در مدرسه قم و در جریان آقای برقعی صورت گرفت. مرحوم آیت الله طالقانی می گوید که از دربار، نامه هایی با جوهر قرمز به روحانیت نوشته می شد و آنها را تهدید می کرد.

کیانوری: از دربار نبود، بلکه از منزل آیت الله بهبهانی بود. حتی به نام توده ایها علیه مذهب کتاب چاپ می کردند.

حزب توده در تمام آن دوران، یک کلمه ضد مذهب و ضد روحانیت ننوشته است. تمام تظاهرات و نوشته ها به دست همان عواملی است که ذکر کردم. بنام حزب توده ایران نشریه و کتاب های ضد مذهب نوشته و در آن تهدید کردند که مثلا سر همه شان را خواهیم برید. نمونه اش آیت الله بهبهانی است که روز 9 اسفند هم با گروه شاه و امریکایی ها همکاری داشت. یکی از منشی هایی که نزد بهبهانی بود، نوشته که ما آن قدر با جوهر قرمز نوشتیم که تا مدتها هنوز انگشت هایمان درد می کرد. تا نیمه های شب نامه به افراد مختلف نوشتیم. به نظر من مرکز این جریان در منزل بهبهانی بود. اصل کار هم دست انگلیسی ها، امریکایی ها، دربار و دارو دسته سیا بود.

 

حزب و جبهه ملی

 

اشتباه ما در جریان جبهه ملی این بود که حساب امثال ملکی، ارسلان خلعتبری، نائینی، عبدالقدیر آزاد و ابوالحسین حائری زاده که آدم های مشکوکی بودند با جریان مصدق یکی دانستیم. در حالی که آدم های شریفی مثل مهندس رضوی، مهندس زیرک زاده، دکتر فاطمی و حق شناس در جبهه ملی بودند. بالاخره هم در داخل حزب بر سر همین مسئله اختلاف نظر جدی پیدا شد. این در همان دورانی بود که عده ای از رهبران حزب و از جمله خود من (پس از ترور ناکام شاه توسط ناصرفخرائی) در زندان بودیم. بلافاصله بعد از بیرون آمدن ما از زندان اختلاف – بر سر سیاست حزب در برابر جبهه ملی و مصدق- شروع شد. « جهبه ملی» در سال 1328 تشکیل شد. اتفاقا ما اول با مصدق روابط بسیار مساعدی داشتیم. در «خاطرات اسکندری» هم جریان نفت (ملی اعلام کردن نفت توسط مصدق در مجلس) و آمدن کافتادارزه آمده است. مصدق می آید از اسکندری خواهش می کند، اجازه بدهید بیایم خانه شما. هرچه اسکندری می گوید من خدمت شما خواهم رسید، می گوید من خودم می خواهم به دیدن شما بیایم. می آید و می گوید من می خواهم از تو خواهشی بکنم. باید میهن پرستانه کاری بکنید. من می خواهم پیشنهادی بکنم که منفی نیست و پیشنهاد خوبی است. تو باید این پیغام را به دوستانت برسانی. اسکندری می گوید شما می دانید که من هیچ ارتباطی با اینها ندارم. ولی مصدق می گوید که خلاصه باید به سفارت شوروی خبر بدهی.

اسکندری می گوید من رفتم سفارت و تقاضای ملاقات کردم. اول علی اف آمد، وقتی ماجرا را گفتم، گفت من نمی توانم تصمیم بگیرم. بعد سفیر آمد و گفت، شما نیم ساعت بنشینید، من جواب می دهم. یعنی این که می خواست از مسکو جواب بگیرد. البته اصل پیشنهاد را نگفته، فقط موضوع را مطرح کرده است. موضوع را به آنها گفته و آنها هم موافقت کرده اند.

 

س: این واقعه در چه سالی است؟

 

کیانوری : شروع ماجرای نفت 1324 است. به هر حال دکتر مصدق پیشنهاد خودش را مطرح می کند. پیشنهاد این است که دادن امتیاز به هر دولتی ممنوع باشد. ما حاضریم نفت شمال را اول به شوروی ها بفروشیم. یعنی نفت را به کمک شوروی ها در شمال استخراج کنیم و اول هم به شوروی ها بفروشیم. چنین پیشنهادی می کند. پیشنهادی که مطابق با نظر شوروی هاست که می خواستند پای امریکا در این منطقه باز نشود. البته نفتی در میان نبود، کسی هم نمی دانست که نفتی موجود نیست. هنوز هم در این پنج ایالت شمالی نفت پیدا نشده بود؛ نه نفتی و نه گازی. در این پنج ایالات شمال ایران از آذربایجان گرفته تا خراسان نفتی یافت نشده بود. آنها از این ماجرا ناراضی شدند، چرا که این مساله پای امریکایی ها را باز می کرد. آنها می دانستند که امریکا بعد از پایان جنگ خواهد کوشید تا علیه شوروی ها پایگاهی درست کند. آنها می دانستند که دشمن آینده شان امریکاست. این انتقال شفاهی پیام، سوءتفاهمی ایجاد کرد و بعد هم توده ای ها مبارزه خود را در روزنامه ها شروع کردند. بخصوص ملکی که آن سرمقاله جنجالی را علیه دکتر مصدق نوشت که واقعا وحشت آور بود.

 

نفوذ حزب توده ایران در جامعه

 

مردم ایران فوق العاده باهوش هستند. تاریخ این را نشان می دهد. آقای رفسنجانی می گوید در دهاتی که اصلا جاده نداشت، دفتر کمیته «حزب توده ایران» آنجا بود. ببینید این شامه مردم است. دهاتی که حتی جاده ای برای او نبوده که با اتومبیل به آنجا بروند، می فهمیده که این حزب طرفدار اوست و نفع او را می خواهد. ما این را کوچک نگیریم، الان هم همین طور است. دوم خرداد، همین شامه را نشان داد. هیچ کس انتظارش را نداشت که دوم خرداد چنین شود. این شوخی نیست از سی و دو میلیون نفر، سی میلیون نفر رای دهند. یعنی در هر ده کوره ای هم آمدند رای دادند. این شامه عجیب ملت ما است که همیشه در تاریخ آن را حفظ کرده است.

واقعیت این است که در تاریخ، «جبهه ملی» هیچ وقت به عنوان جبهه ای که تصمیم گیر باشد وجود نداشت، اینها هر کدام در گوشه ای برای خودشان فعالیت می کردند. دکتر مصدق تنها با افراد مورد اطمینان خود که بیشتر هم وزیران کابینه اش بودند مشورت می کرد.

کسانی مثل دکتر فاطمی و سنجابی و یا کسانی مثل شایگان که نماینده مجلس بودند. واقعیت این است که مصدق نظر خودش را حتی در مواردی هم که اشتباه بود، صحیح ترین نظر می دانست. این عیب بزرگ شخصیتی او بود. مهمترین نمونه اش هم انتخاب سرتیپ دفتری در روز 28 مرداد 1332 است.

 

س: ... می شود گفت فرهنگ ما چنین ویژگیهایی دارد؟

 

کیانوری : مردم ایران چنین ویژگی ندارند که هر کس فکر کند نظرش مطلقا صحیح است. ولی در دوران طولانی سلطنت در ایران همیشه صحیح ترین حرف، سخن سلطان بوده و قدرت اول حرف زده است. مثلا در دوران قاجار هر کاری که پادشاه می خواست می کرد. تنها مظفرالدین شاه مثل دیگران نبود. او پیرمردی بود که با دیگران تفاوت داشت. احمد شاه هم جوان بود و عقلش به دیکتاتوری قد نمی داد، اما بقیه رجال ما چنین بوده اند. مثل حاج میرزا آغاسی، فتحعلی شاه و بقیه. زیردست تابع مطلق بالادست که این اصل فاشیسم نازی هیتلری است. یعنی زیردست هیچ وقت حق صحبت و اظهار نظر ندارد. این در تمام دوران تاریخ سلطنتی به چشم می خورد، مگر در دوره سلطان ضعیفی مثل شاه سلطان حسین که او هم ماندنی نبود. افغان ها آمدند و خفه اش کردند و بعد هم نادرشاه پیدا شد. این ویژگی تاریخ در مقام های بالای کشور ماست. در داخل توده مردم، هم پدر شاهی بود و پدر خانواده حاکم مطلق به حساب می آمد. پدر سالاری مطلق بود و هیچ کس دیگری حق نداشت. اگر پدری چنین نبود، این از استثناهای تاریخی بود. دختر حق نداشت، زن حق نداشت و برای هیچ کس حقی قائل نبودند. پس این مساله یک پدیده عمومی است. علت در ایران، نبودن آزادی طولانی است. اگر یک آزادی طولانی در کشور بود چنین نمی شد.

 

س: مدت آزادی طولانی چقدر است؟

 

کیانوری : حدود 50 سال؛ مثلا برای این که اروپا به دموکراسی برسد 1890 تا 1970 یعنی هشتاد نود سال طول کشید. منقطع هم نبود. به این ترتیب اگر آزادی در ایران هم مثل هندوستان پنجاه سال طول بکشد، نهادینه شده و جا می افتد. بعنوان یک فرهنگ، به آن عادت می کنند. آنوقت احزاب می توانند تشکیل شوند و با هم نظریات مخالف هم داشته باشند. همه این مشکلات به این جهت است که ما تا به حال آزادی نداشتیم، تنها یک دوران بسیار کوتاه دوازده ساله پس از سقوط رضاشاه این آزادی وجود داشت، نه این که مدت کاملی باشد. «حزب توده ایران» در 1327 غیر قانونی شد و دوران بسیار کوتاهی هم که از 1320 یعنی هفت سال بوجود آمده بود از بین رفت. بعد هم که دوران محمد رضا پیش آمد و بعد از آن هم انقلاب اسلامی. بالاخره در جامعه ما هنوز هم زمینه مستمری دیده نمی شود. بعد از دوم خرداد دریچه کوچکی پیدا شده که آن هم هر روز در نوسان است. باید دید در آینده چه می شود.

 

س: در جامعه ما آزادیها یا به خشونت کشیده می شود

 

کیانوری : همه اینها بیماریهای طبیعی است که تمام جوامع دیگر آن را گذرانده اند، یعنی بیماریهای دوران کودکی و تکامل. حرکت یک کشور تحت فشار، به سوی نهادینه شدن آزادی و استقلال در تصمیم گیری، بیماری کودکی است. طبیعی است که امپریالیسم در یک کشور در حال رشد، گروههای کوچکی درست کند تا عوامل نفوذ خودش باشند. این گروهها هنوز به اندازه کافی تربیت سیاسی ندارند. همانطور که آقای خاتمی می گوید ما باید یاد بگیریم تا با مخالفین خود بنشینیم و صحبت کنیم. این راه نهادینه شدن آزادی در جامعه است که نرمال خواهد بود و نمی شود با یک فرمان آن را حل کرد. احزاب باید یاد بگیرند که اگر با هم اختلاف هم دارند، در روزنامه هایشان بنویسند و به مردم مراجعه کنند و در نهایت با صحبت به نقاط مشترکی برسند.

 

س: آیا این گذر زمان، امنیت ملی و وفاق ملی را به هم نمی زند؟

کیانوری : این به حاکمیت جامعه بستگی دارد. اگر حاکمیتی نیرومند و در عین حال طرفدار این نهادینه شدن باشد، خطری نخواهد داشت. اگر حاکمیت بتواند در مقابل حقه بازی ها و دسیسه های مخالفین بایستد که البته کار آسانی هم نیست، این کار شدنی است. البته یک خواست فوق العاده نیرومند و رهبری آگاه معتقد به چنین جریانی می تواند این دوره طولانی را طی کند؛ ممکن هم هست صد سال طول بکشد. این بستگی تام به توان رهبری جامعه دارد. البته حتما موج هایی هم خواهد داشت. در این راه اتفاق های ناگواری هم ممکن است پیدا شود و زد و خوردی بین گروه ها پیش بیاید. این کاری نیست که با یک فرمان و یک روزه درست شود.

جامعه امروز ما فوق العاده بیدار است و با سال های 30 و 32 اصلا قابل مقایسه نیست. همین دو پدیده بهمن 57 و دوم خرداد نشان دهنده بیداری است. توده عظیم مردم، چه شهری و چه روستایی، بیداری سیاسی پیدا کرده است. این مردم دیگر اجازه نمی دهند که رهبری – حتی در یک حزب- ، رهبری مطلق العنان باشد. افراد بیدار جامعه یکی، دو تا نیستند. روز به روز بر تعداد جوانان افزوده می شود. اینها دائما از همه جای دنیا طالب نو می شنوند. در پنجاه سال گذشته چنین چیزی نبود. به این دلیل امروز با بنیاد دیگری سر و کار داریم که پیش از این در تاریخ ما وجود نداشت. بنیادی بسیار بیدار. بنیادی که به نبوغ خود آشناست و حاضر است برای آن مبارزه کند، چه در دوره ای که از سوی یک کشور متجاوز، مثل دوران جنگ عراق علیه ایران مورد تهدید قرار می گیرد که با آن فداکاری بی نظیر دفاع می کند و چه در مسائل سیاسی که پیش می آید. به این دلیل، مسئولیت رهبری جامعه ما فوق العاده سنگین است. رهبری جامعه باید این عامل نیرومند را در مسیر یک جریان درست بیندازد، در جریانی که در موقع لزوم بتواند ترمز هم بکند. این پدیده ای است هم مذهبی، هم سیاسی، و از هم جدا نیستند. این پدیده، کاملا طبیعی است. می توان جامعه را از وضع قبلی بتدریج به یک جامعه باز، مترقی، آگاه و قانونمند رساند.

توسعه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در همین فرآیند انجام می گیرد و غیر از این محال است. در غیر این صورت، این وضعیت یا به برخوردهای اجتماعی خواهد کشید یا به خفقان دراز مدت. در دوران مصدق هم همین وضع وجود داشت. بیماری- خود محوری- در دکتر مصدق بود. او با تمام خوبی هایی که داشت، حتی به حرف نزدیک ترین دوستانش هم گوش نمی کرد. به حرف دکتر فاطمی هم که از همه به او نزدیک تر بود گوش نمی کرد. این بیماری مهلکی است. ما نباید دوباره آن را تکرار کنیم. باید از این تاریخ درس بگیریم. این بخشی از عبرت است. دیدید این روش مصدق چه صدماتی زد. اگر این شیوه نبود، آیا ممکن بود امریکایی ها بتوانند کودتا کنند.

دکتر فاطمی در مصاحبه ای که پس از سی تیر با او انجام دادند، گفت: «شما بدانید همه نیرو های مردمی که از جبهه ملی و دولت حمایت می کنند، در مقابل نیروی حزب توده ایران، بسیار ناچیز است.» شما نگاه کنید، حتی نهضت مقاومت ملی – پس از کودتای 28 مرداد- نتوانست برای خودش یک چاپخانه دست و پا کند. روزنامه آنها به صورت پلی کپی منتشر می شد. توان آنها فوق العاده ضعیف بود.

دولت دکتر مصدق در روزهای آخر به علت عدم رضایت مردم از وضعیت زندگیشان و به علت عدم رضایت بازاری ها از وضع اقتصاد، پایه مردمی اش را از دست داده بود.

من بعد از انقلاب به دیدن اللهیار صالح رفتم. آدم شریف، فوق العاده وطن پرست و طرفدار جدی انقلاب بود؛ منتهی مجموعه اینها سیاستمدار نبودند. آنها در جاهایی قرار گرفتند که در آنجا سیاست بازی می شد ولی خودشان سیاستمدار نبودند. مثلا در همین حزب ما، ما تجربه کار سیاسی نداشتیم و مثلا اشتباهات بزرگی در باره شناخت مصدق داشتیم. برای چه؟ برای اینکه یک جوانی که از زندان آمده و کار سیاسی نکرده؛ نمی داند چه حقه بازی ها و چه بند و بست هایی در سیاست هست. ما قبل از جبهه ملی در باره آنها و حتی همین مسائل آذربایجان، به همین دلیل اشتباهات زیادی کردیم. فقط به دلیل عدم آگاهی از سیاست دنیا. این است که می گویم بسیارند افراد میهن پرست و علاقمند به ملت که مسائل عمیق سیاسی را درک نمی کردند.

 

 

 

                        راه توده  424     21 شهریور ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت