راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

آگاهی اجتماعی

درکنار

مبارزه اجتماعی

بدست می آید

دکترسروش سهرابی

 
 

 

دوران پرتلاطم انتخابات ریاست جمهوری ادامه بحث درباره روشنگران پیشامشروطه را به تاخیر انداخت ضمن انکه نشانه های تکرار اشتباهات تاریخی روشنفکران جد از جامعه را بار دیگر اشکار کرد. 

چگونگی پیدایش و گسترش یک سامانه فکری در کلیت خویش آمیخته با سفسطه‌ بود. این سامانه فکری در شرایطی ایجاد شد که ایران روندی رو به انحطاط را طی می کرد و میرفت تا به تدریج از یک نیمه مستعمره به مستعمره کامل تبدیل شود. ولی کسانی که از آنان به عنوان "روشنگران" مشروطه نام برده می شود و در راس انان میرزا فتحعلی آخوندزاده، نه تنها این روند را ندیدند و نمی دیدند بلکه مشکل ایران را تنها "عقب ماندگی" می دانستند که دلایل ان نیز داخلی است و به دولت و آداب و رسوم و مذهب و اخلاق و خط و زبان و نبود قانون و مشابه آن باز می گردد. در حالی که دلیل واقعی انحطاط به جایگاه ایران در مناسبات استعماری بین المللی باز می گشت. مناسباتی که موجب نابودی پیشه وری و صنعت ملی و منحصر شدن منشا ثروت اجتماعی به بهره برداری از زمین بود. به همین دلیل این "روشنگران" نه تنها هیچ روشنگری واقعی نتوانستند انجام دهند بلکه پیشنهادها و راه حل های انها در بهترین حالت موجب شکاف و سردرگمی درجامعه و رویارو قرار گرفتن اندیشه ها و قشرهای مختلف و در بدترین حالت موجب تعمیق ادغام در نظام جهانی استعماری و تحکیم روند مستعمره شدن ایران شد. همین عدم شناخت از عمق دلایل انحطاط بود که موجب روی آوری انان به راه حل های ساده اندیشانه ای نظیر اخذ تمدن غرب، یا تقلید از قانون، یا مبارزه با مذهب و مشابه آن شد. انان حتی به ترویج برخی از اندیشه‌ها روی آوردند که نسبت به شرایط واقعا موجود  کشورهای اروپایی آن‌زمان نیز پیشرفته تر بود. ولی این نه ناشی‌ از بلندی اندیشه ها که بازتابی از نتوانی و درماندگی در مقابل شرایطی بود که روشنگران ما نه قادر به درک آن بودند و نه امکان ارائه راه حل برای آن داشتند.

ملاک ارزیابی هر اندیشه و راه حلی نه در ارزش کلی‌ و مجرد بلکه به توانایی این اندیشه ها در تبین شرایط اجتماعی و سیاسی و نیز توانایی ارائه راه حل‌های مشخص باز می گردد. در واقع ارزش ذاتی در هیچ اندیشه سیاسی وجود ندارد و هر ارزشیابی ناگزیر میبایستی بر توانایی تبیین و ارائه راه حل استوار گردد. اگر اندیشه های روشنگران مشروطه را مثلا با اندیشه های قائم مقام یا امیرکبیر مقایسه کنیم بدون شک با معیارها و دانش امروز به برتری بی چون و چرای روشنگران معتقد خواهیم شد. روشنگران مشروطه نه تنها از امیرکبیر و قایم مقام پیشروتر هستند بلکه همین برتری را بدون تردید نسبت به کسانی‌ دارند که تغییرات در ژاپن را آغاز کردند و حتی در مقایسه با اندیشمندی همچون گاندی که برای مشکلات کشور خود و راه رهایی ان از استعمار به چاره جوی برخاسته بود برتری از آن روشنگران ماست. مشکل روشنگران ما فقط این بود که اندیشه های آنان هیچ ارتباطی با مشکلات و واقعیات جامعه ما نداشت.

در مورد ایران امکان بررسی مبارزات اجتماعی با تکیه بر تاریخ اندیشه سیاسی وجود ندارد. حتی اگر این روش از طرف برخی اندیشمندان تاریخ سیاسی به عنوان روشی‌ برتر معرفی‌ شود. دلیل این امر نیز در ان است که اندیشه هایی که در ایران نیمه مستعمره و انحطاط زده مطرح شده و راه حل هایی که ارائه می شد حتی از واقعیت آن زمان انگلستان و فرانسه جلوتر بودند. این تجربه انقلاب 57 بود که به ما آموخت درجه ترقی یک اندیشه را باید در ارتباط با زمان و مکان مشخص طرح ان تعیین کرد و نه خارج از آن.

یکی‌ از بزرگترین مشکلاتی‌ که آن روشنگران داشتند آن بود که تغییرات انجام شده در غرب را نه به صورت یک روند که به صورت دستاورد درک می کردند. وقتی روند طولانی‌ تغییرات اجتماعی به صورت دستاوردهایی قابل اخذ و اجرا فهمیده شد منجر به نتایج منفی برای رشنفکرانی شد که قصد تاثیر بر روند‌های اجتماعی را داشتند. در مورد آخوند زاده منجر به آن شد که او بخواهد یک تنه به رنسانس ایران اقدام کند. به نظر او بزرگترین مشکل ایران مشکل فرهنگی بود، یعنی‌ تسلط فرهنگ عربی‌ بر فرهنگ ایران پیش از اسلام. اینکه او می خواست ایران بتواند جایگاهی معادل دوران پیش از اسلام بیابد و تبدیل به یک ابر قدرت شود به عنوان آرزو مورد مخالفت هیچکس نبود و نیست. ولی‌ بیان و تبیین این آرزو که جای یک ارزیابی واقعی‌ را اشغال کرده بود نمی‌توانست منجر به توقف روند مستعمره شدن ایران گردد. نه تنها نمی‌توانست، که نتایج عملی این اندیشه که تحقیر اکثریت ساکنان ایران بود خود می توانست به مانعی دربرابر تحول تبدیل شود زیرا برونرفت از انحطاط بدون تکیه بر مردم واقعا موجود ایران نمی‌توانست عملی باشد.

خود این اندیشه یعنی‌ تسلط فرهنگ عرب - که  در میزان نفوذ آن جای گفتگو بسیار است- را فعلا مورد توجه قرار نمیدهیم. اندیشه باستانگرایی در چارچوب و به شکلی دیگر در اروپا و بویژه در جریان انقلاب فرانسه مدتی مورد توجه قرار گرفت. این باستانگرایی عموما جزیی از روند شکل گیری یک آرمان است که مشابه ان به شکل آرمان عدل اسلامی و بازگشت به حکومت عدل علی در ابتدای انقلاب ایران نیز مطرح شد. ولی باستانگرایی انقلاب اسلامی و آرمان بازگشت به دوران عدل علی زمان زیادی در ایران دوام نیاورد همانگونه که باستانگرایی اروپایی و فرانسوی عمر زیادی نکرد.

ماهیت باستانگرایی دوران مشروطه با ان باستانگرایی که در بالا بدان اشاره کردم متفاوت بود. باستانگرایی که شاید بتوان در آغاز آنرا محرکی برای تحریک کوشندگان اجتماعی برای تلاش در راه بهروزی ایران دانست در ادامه خود و بویژه در دوران رضاشاه به ابزاری برای تحقیر ساکنان و فرهنگ واقعا موجود ایران تبدیل شد. بتدریج مردم خود به گناهکاران و مقصران اصلی وضعیت خود تبدیل شدند که لازم بود انها را سرکوب و به زور "متجدد" کرد و یا با مردمی دیگر جایگزین کرد.

برخی این واقعیت که آخوندزاده مفاهیمی را که از غرب تقلید و اقتباس کرد بدون هیچ ابتکار و کوشش برای انطباق با واقعیت های جامعه ایران یکسره پذیرفت و تبلیغ کرد همچون جنبه مثبت او می دانند که مخالف "تقلیل مفاهیم" بوده است. به همین شکل است که مخالفت او با مذهب و جدا کردن ان از سیاست را نشان از روشن بینی او وانمود می کنند. اینان توجه ندارند که صرفنظر از همه اشکال دیگر که پیشتر بدان اشاره کردم، مشکل در آنجا بود که تحولات اجتماعی در ایران همان مسیری را طی نکرده بود که در اروپا انجام شده بود. جایگاه مذهب در تحولات اروپا تفاوت‌هایی بسیاری با ایران داشت که در آن پیشوایان مذهبی به جنبش مردم پیوسته و از جمله کسانی‌ بودند که به انجام تغییرات علاقمند بودند و امکان به حرکت در آوردن مردم را نیز بسیار بیش از روشنگران داشتند. جدایی مذهب از سیاست که اکنون به عنوان تجویز شفابخش او یادآوری میشود شاید بتواند در پرتو تحولات کنونی‌ و در یک نگاه سطحی مورد توجه برخی از روشنفکران کم تجربه قرار گیرد ولی‌ در چارچوب پیشبرد تغییرات در آن دوران نمی‌توانست اندیشه ای هوشمندانه بحساب آید. زیرا علاوه بر انکه مسئله اصلی دلایل عمیق انحطاط را به شکلی انحرافی طرح می کرد جدایی مذهب از سیاست به معنی‌ کنار گذاشتن اکثریت مردم از دخالت در سیاست بود و با این درک نه پیشرو که بیشتر ارتجاعی بود.

می‌توان آخوند زده را پایه گذار روشی‌ دانست که همچنان مورد توجه بسیاری از روشنفکران ایرانی‌ است، هرچند نماد ان بخشی که با پیشرفت مبارزات اجتماعی از صحنه حذف میشوند. این سامانه فکری را می‌توان این‌طور خلاصه کرد: کوشش برای جایگزین کردن یک جامعه با جامعه ای دیگر از طریق آگاهی‌ بخشی‌. به این ترتیب با دنبال کردن آخوند زاده و رسیدن به آگاهی مورد نظر او می توانیم به ایرانی‌ برسیم که هم عظمت دوران پیش از اسلام را دارد و هم به رنسانس خود تحقق بخشیده و هم به پرتستانتیسم رسیده و بالاخره از کشورهای پیش رفته دوران خود جلوتر است. راه رسیدن به چنین مجموعه ای چیست؟ آگاهی‌ بخشی. آگاهی‌ چیست؟ در دوران آخوند زاده او تصور میکرد که اگر مردم با سواد شوند و بتوانند از اندیشه های‌ جدیدی که او عرضه می‌کند آگاه شوند، رسیدن به آن رویا دشوار نخواهد بود. امروز مردم ایران باسواد شده اند و آن رویا و جامعه آرمانی را هم هر روز از طریق تلویزیون و ماهواره و بدون نیاز به خواندن کتاب های آخوندزاده می بیینند و با این‌حال رهروان آخوندزاده همچنان مردم را "ناآگاه" می دانند. بدینسان "اگاه" ظاهرا فقط کسانی هستند که این روشنفکران را همچون پیامبر پذیرفته و بدانان ایمانی مذهبی دارند.

چرا چنین سامانه فکری را سفسطه آمیز میدانم؟ زیرا که از طرفی به دنبال بهروزی مردم است و از طرف دیگر این بهروزی را فقط برای مردمی که کاملا دلخواه او هستند امکان پذیر می‌داند. مردمانی که خود حق هیچ گونه تلاشی به تنهایی و بدون پیامبر خود ندارند. مردمانی که با آگاهی‌ بخشی‌ بایستی آنهارا به وجود آورد. باستانگرایی و عدم دخالت مذهب در سیاست به جز این نمی‌توانست معنی‌ داشته باشد. حداقل هر دو فکر بیش از آنکه مورد توجه مردم قرار گیرد می‌توانست رویا پردازی ناصرالدین شاه را نوازش کند که نه با بیرون کردن مذهب از سیاست مخالف بود و نه با تکیه زدن بر تخت پادشاهان ساسانی.

دشواری بعدی که بایستی مورد توجه قرار گیرد همان روش رسیدن به آرزوها می‌باشد. یعنی‌ آگاهی‌ که البته در اولین نظر راه حل قابل قبولی بنظر می رسد. ولی آیا آگاهی‌ مطلقی وجود دارد که بتوانیم بدان دست یابیم؟ در چنین شرایطی این راه حل بیش از آنکه راه حل باشد توجیه گر شکست‌ها نیست؟ تکیه بر نقش "آگاهی" آیا وسیله ای نخواهد بود تا هر شکستی را به حساب نااگاهی و توهم مردم گذاشت؟ بدینسان آگاهی همچون وسیله تمایز و پیامبر کردن خود و ناآگاهی همچون ویژگی مردم و دلیل شکست ها و نرسیدن به آروزها بصورت یکی از پایه های سفسطه نظری روشنفکری جدا از مردم در ایران درآمده است.  دلیلی که می توان در هر زمان و هر شرایطی، در گذشته و حال و آینده بدان توسل جست بدون انکه خود هیچ نوع راه برونرفتی‌ را نشان دهد. به این ترتیب ظاهرا با سیستم نیرومندی روبرو هستیم که دارای انسجام درونی می‌باشد و برعکس در برخورد با واقعیت سخت خارجی کاملا ناتوان است.

همه اینها که گفته شد ولی به معنای ان نیست که بخواهم آخوند زاده را سرزنش کنم. به هر حال در آن زمان هیچ یک از متفکران دیگر از جمله در میان هواداران مذهب موفق به درک درست اوضاع و ارائه راه حل بهتری نگردیده بودند. سخن بر سر ارزیابی اندیشه ها درون واقعیت زمانی و مکانی خود و در ارتباط با نقش عملی آنهاست و نه انکه به این یا ان اندیشه بدلیل شکل ان عنوان مدرن بگذاریم که در واقع بیشتر در زمان خود بازتاب درماندگی در ارائه راه حل بودند. آن آگاهی‌ اجتماعی که روشنگران بایستی در جهان انتزاعی افلاطونی جستجو کنند با سخنرانی و مقاله بوجود نمی آید. آگاهی‌ اجتماعی در دیالکتیک مبارزه اجتماعی ایجاد میشود و نقش روشنفکران استوارتر کردن مبانی آنست.

 

 

 

                        راه توده  41    27 تیر ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت