راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بحث های جدی

درباره رضا شاه

آلوده به بحث های

غیر جدی است!

دکتر سروش سهرابی

 
 

1

 از منصفانه ترین بررسی‌‌هایی که درباره دوران رضاشاه وجود دارد می‌توان به پژوهش زنده یاد احسان طبری اشاره کرد که تقریبا ۵ دهه پس از به قدرت رسیدن رضاشاه منتشر شده است. طبری یادآور می‌شود که دو نوع نگرش به رضا شاه وجود دارد، گروهی او را سرتا پا نوکر انگلستان میدانند و گروه دیگر مردی خود ساخته که برای سربلندی ایران قیام کرد. طبری معتقد بود در اواسط دهه پنجاه و با گذشت چند دهه امکان بررسی دوران رضاشاه دیگر فراهم شده است. با اینحال تجربه انقلاب 57 و سرخوردگی‌‌های ناشی از آن - که تنها شامل اقلیتی از ایرانیان نمی‌شود - گروه سومی را پدید آورده که آمال خود را در روشنگران دوران مشروطیت جستجو می‌کنند و گاه رضا شاه را که به اقتدا از عده‌ای از پژوهندگان کنونی همچون ادامه دهنده روشنگران دوران مشروطیت می‌بینند.

در واقع انقلاب 57 موجب ورود اکثریت مردم ایران به صحنه اجتماع و رویارویی‌‌های سیاسی و طبقاتی گردید. این ورود به صحنه، هم خواست‌‌های نوین و هم امکان تحقق یک سلسله مطالبات تاریخی را بوجود اورد که از زمان مشروطه و دوران رضاشاه - ولی برای یک اقلیت در برابر اکثریت مردم - مطرح بوده است. پیدایش این خواست‌‌ها و این امکان‌‌های نوین این تصور را در برخی بوجود آورده که گویا این خواست‌‌ها در همان دوران نیز مطرح و ممکن بوده و روشنگران مشروطه یا رضاشاه پیشروی اجرای آن بوده اند ولی بدلیل "مقاومت" جامعه یا نیروهای واپسگرا یا نااگاهی مردم ناممکن شده است. کسانی که خواهان برابری حقوق زن و مرد هستند می‌گویند که این را نخستین بار روشنگران مشروطه همچون آخوندزاده اعلام کرده اند. یا بدلیل فشارهای اجتماعی وارد بر زنان، گروهی آمال خود را در سیاست‌‌ بی حجابی اجباری رضاشاه جستجو می‌کنند. گروهی روحانیون را بدلیل اتفاقات پس از انقلاب سرزنش می‌کنند و رضاشاه را مبتکر بیرون کردن روحانیون از سیاست و اجتماع می‌بینند و ....

بدین ترتیب بررسی دوران رضاشاه تنها یک بررسی تاریخی نیست. یعنی اگر منظور بررسی دورانی پایان یافته از تاریخ باشد درآنصورت هنوز دوران رضاشاه بطور کامل پایان نیافته است.

بحث در مورد اینکه رضا شاه مردی خود ساخته بود که برای سربلندی کشور خود به پا خواست چندان بحث جدی‌ به شمار نمی‌رود و جز هواداران سرسخت او هواداری ندارد. فراموش نکرده ایم که حتی پسر او پس از تقریبا شش دهه و در شرایطی که از نظر ظاهری نیروهای نظامی و یا سیاسی قدرت‌‌های غربی فعال مایشا در ایران نبودند بقا یا عدم بقای خود را در وابسته به پشتیبانی غرب می‌دانست و خود و هواداران سلطنت گذشته بر این اعتقادند که تصمیم رفتن شاه در کنفرانس گوادلوپ و توسط قدرت‌‌های غربی اتخاذ شد. در اینصورت چگونه ممکن است معتقد بود که پدر او شش دهه قبل که سرنوشت ایران عمدتا در مناسبات بین المللی تعیین می‌شد بطور خودساخته برای سعادت ایران سربلند کرده باشد!

از طرف دیگر تصور اینکه او مهره کاملا‌‌ بی اختیار سیاست انگلستان بود نمی‌تواند توضیح کافی‌ برای ان دوران فراهم کند. چنین مهره‌های کاملا‌‌ بی اختیاری در هیچ دوران از تاریخ ایران وجود نداشته‌اند و همگی‌ این شخصیت‌های تاریخی مهر و نشان خاص خود را بر حوادث بر جای گذاشته اند. به این ترتیب رضاشاه محصول یک دوران بود و باید دید آن دوران چه ویژگی‌‌هایی داشت و از رضاشاه چگونه بهره گرفتند و او چگونه بهره گرفت و با شرایط هماهنگ شد و بر آن اثر گذاشت.

دوران برآمد رضاشاه دورانی است که اکثریت مطلق سیاستمداران ایران و از جمله خود احمدشاه می‌کوشیدند با سیاست‌‌های انگلستان همراه شوند. اینکه انگلستان رضاشاه را انتخاب کرد بخاطر آن نبود که بیشتر از دیگران سرسپرده انگلستان بود بلکه بر مبنای امکان بیشتر بهره گیری از وی برای پیشبرد سیاست‌‌های آن کشور بود. در این شرایط انگلستان به چهره‌ای ناشناخته نیاز داشت. چنانکه ورود سید ضیاالدین طباطبایی به کودتای 1299 با آنکه نه بر مبنای شعار طرفداری از انگلستان، بلکه بر مبنای لغو قرارداد 1919 و قطع نفوذ انگلستان ظاهرا صورت گرفت نتوانست به نتیجه رسد. سید ضیاالدین طباطبایی که از سال‌‌ها قبل هوادار سیاست انگلستان در ایران بود و حتی در امضای قرارداد 1919 حضور داشت به دلیل شرایط خاصی که در ایران حکمفرما بود امکان پیشبرد موفقیت آمیز سیاست‌‌های انگلستان را نداشت و به همین دلیل پس از مدت کوتاهی برکنار شد. بنابراین در آن شرایط خاص تنها کسی می‌توانست سیاست انگلستان را در ایران پیش برد که دارای گذشته نامعلوم، ظاهر ضدانگلیسی و دارای مواضعی مبهم نسبت به شوروی باشد. رضاخان محصول این شرایط بود.

آنچه به انگلستان امکان پیشبرد نقشه هایش را در ایران می‌داد درآنجا بود که این کشور در آن دوران تنها نیرویی بود که در برخورد با حوادث ایران نه دارای ضعف ایدئولوژیک بود، نه ضعف اطلاعات و نه کمبود امکانات. ولی انگلستان نیز تنها نیروی حاضر در صحنه و قادر مطلق بر امور نبود. هم جوش و خروش و اگاهی و مبارزات مردم و هم تاثیر انقلاب اکتبر و حذف سیاست استعماری روسیه در ایران دست‌‌های انگلستان را بسته بود. انگلستان می‌کوشید به حوادث سمت دهد ولی این سمت دادن به حوادث خود به معنای انطباق با حوادث نیز بود. بنابراین رضاخان در عین اینکه انتخاب انگلستان بود تحمیل به انگلستان هم بود. قدرت و نفوذی که انگلستان بر رضاشاه دارد از یکسو و قدرت مانوور مستقل نسبی رضاشاه دربرابر انگلستان، از سوی دیگر، همه زاییده این شرایط بود.

دوران پایان انقلاب مشروطه و بر آمدن رضا شاه، دوران انحطاط کامل ایران و روبرو شدن آن با تلاطمات بزرگی است که کشور ما امکان رویاروی برابر با آن را ندا شت. از ۱۹۰۷ سیاست دو قدرت بزرگ در ایران ایجاد یک حکومت دست نشانده بود هرچند تلاش آن دو قدرت آن بود که حکومت ایران خود بتواند بر مخالفین و یا همراهان با سیاستهای قدرت بیگانه یعنی‌ آلمان و پس از آن عثمانی غلبه کند. معنای تقسیم ایران جز پایان وجود مراکز قدرت دیگر همچون روسای عشایر نمی‌توانست باشد. پس از آن دو قرارداد ۱۹۱۶ و ۱۹۱۹ بر همین اساس استوار بودند هر چند هر یک در شرایط متفاوتی به امضا رسیده بودند. حکومت وثوق لدوله از این نظر مورد پشتیبانی جدی انگلستان بود و برخی از اقداماتی که می‌توانست موجب تصور ایجاد دولت مقتدر شود در آن دوران انجام شد. همچون به دار کشیدن نایب حسین کاشی که به نظر برخی از اشرار و به نظر برخی دیگر و از جمله بسیاری از اهالی‌ کاشان ماهیتی دیگر داشت.

با پیروزی انقلاب در روسیه، انگلستان وارث تزار‌های روس در ایران شد و کنترل قوای ضدّ انقلاب و نیز نیروی قزاق ایرانی‌ را که زیر فرمان افسران روسی قرار داشتند بر عهده گرفت .رضا خان که با درجه سرهنگی از فرماندهان بالا رتبه ایرانی‌ بود مورد توجه افسران انگلیسی‌ قرار گرفت. آنان رضاخان را که فردی با هوش، جاه طلب و متنفر از مردم عادی بود برای انجام برنامه‌‌های خود مناسب دیدند. مشکل رضاخان عدم آموزش او بود که با قرار دادن افراد با فرهنگ تر و آشناتر با سیاست در کنارش می‌توانست جبران شود.

برخی از پژوهندگان تاریخی بدلیل تفاوت‌هایی که در شیوه‌‌های حکومتی متمرکز و غیرمتمرکز که قبل و بعد از کودتای 1299 وجود داشته است این پدیده را به وجود دو نوع نگرش مختلف نسبت داده اند. بنظر ما وجود سیری منطقی در سیاست انگلستان در قبال موقعیت بین المللی آن روز که ایران نیز از مهمترین اجزای آن بود  وجود دارد. اگر پیش از همسایه شدن شوروی با ایران تلاش در سمت تشکیل دولتی کاملا دست نشانده ولی متمرکز بود؛ این امکان پس از انقلاب اکتبر و بویژه پس پیروزی کامل ارتش سرخ بر ضد انقلاب از بین رفت.

انگلستان که کنترل قوای نظامی ایران و نیز افسران روسی قزاق را برعهده داشت تا آن دورانی که آرزوی سرکوب انقلاب اکتبر می‌توانست رنگی از واقعیت به خود بگیرد همچنان افسران روسی را بر فرماندهی برتر نظامی در ایران گمارد. پس از بین رفتن موقت این آرزوی بزرگ آنچه باقی ماند همان حفظ ایران و به این ترتیب هندوستان از طرف دیگر بود. در این مقطع سیاست انگلستان نه تهاجمی بلکه تدافعی بود و برای اجرای آن می‌بایستی شرایط داخلی ایران را کاملا در نظر بگیرد.

در واقع قبل از کودتای اسفند 1299 کودتای دیگری برعلیه افسران روسی سفید انجام شده بود و انان را که دیگر وجودشان اهمیت فوری نداشت از فرماندهی و هدایت قوای قزاق برکنار کره بودند. که در مدارک انتشار یافته از آن دوران به صورت متهم کردن آنان به حیف و میل بودجه نظامی و پول انگلستان جلوه گر می‌شود. که البته با واقعیت همخوانی دارد. واقعیت آن است که به جز اینگونه افراد کس دیگری حاضر به همکاری "صادقانه" و بدون اجر و مزد با دولت انگلستان نبوده و نیست. در این اسناد از بهره وری احمدشاه از حیف و میل اموال انگلستان یا بودجه اختصاص یافته توسط آنها به نیروی قزاق نیز سخن گفته شده است.

 

2

بحثی که امروز بر سر دوران رضا شاه برپاست بیش از آنکه در حول وابستگی و یا خود ساختگی او باشد، در حول تلاشی است که گفته می‌شود وی برای "مدرن" کردن ایران انجام داد. منظور از این مدرن کردن همان فرنگی مآبی و تجدد تقلیدی است که عملا دربرابر پیشرفت واقعی اقتصادی و اجتماعی کشور قرار داشت. در واقع رضاشاه اخذ ظواهر تجدد را جایگزین ترقی اجتماعی و ملی کرد. به همان اندازه که سمتگیری ترقی اجتماعی می‌توانست نیروها و قشرهای مختلف اجتماعی را برای رسیدن به یک هدف واحد با یکدیگر متحد کند، اخذ ظواهر تجدد و در واقع فرنگی مآبی به تفرقه اجتماعی و رویارو قرار گرفتن نیروها و قشرهای مختلف اجتماعی برای یک دوران طولانی انجامید که پیامدهای ویران کننده آن همچنان ادامه دارد. نتیجه آن شد که اکثریت مردم دربرابر حاکم کردن این ظواهر تجدد بر حیات اقتصادی و اجتماعی که همراه با وخیم شدن شرایط بخش مهمی از جامعه بود ایستادگی کردند یا حاضر به تسلیم و همراهی با آن  نشدند. این ایستادگی بهانه‌ای شد که رضاشاه مخالفان سیاست‌‌های خود را "ارتجاعی" و مخالف پیشرفت و ترقی اجتماعی قلمداد کند و از این طریق دیکتاتوری خود را توجیه کند و بقول طرفدارانش، نوسازی یا مدرنیزاسیون یا "تجدد" را از طریق "آمرانه" پیش برد.

این بحث اگر امروز مجددا مطرح شده از ان روست که انقلاب 57 از دو سو حق را ظاهرا به کسانی داد که ستایشگر دیکتاتوری و تجدد آمرانه رضاشاهی هستند. از یکسو بخشی از جامعه متجدد و روشنفکران ناامید که در اثر انقلاب آزادی‌‌های اندک اجتماعی را از دست داده بود بسوی تجدد رضاشاهی بازگشت کردند و ان را قبله و منتهای آمال و آرزوهای خود دیدند. از سوی دیگر ورود توده‌‌های وسیع مردم به صحنه فعالیت سیاسی و اجتماعی راه را برای حرکت بسوی پیشرفت اجتماعی و استقرار یک تجدد درونزا هموار کرد. به این دو باید این واقعیت مهم را افزود که روند حرکت اجتماعی در پس از انقلاب بازتاب خود را در حاکمیت نیافت. یعنی حاکمیت جمهوری اسلامی از نظر شکلی از واقعیت روند ترقی اجتماعی حاصل از انقلاب واپس ماند. البته این واپس ماندن در شکل خود وسیله‌ای بود در دست نیروهای واپسگرا برای حفظ وضع موجود و کوشش برای جلوگیری از پیشرفت اجتماعی. در نتیجه، مسئله هماهنگ کردن این حاکمیت با خواست تحول اجتماعی و انقلاب، وادار کردن آن به تمکین به خواست مردم، نیز به یک مسئله روز تبدیل شد. همه اینها به طرفداران تجدد آمرانه رضاشاهی این امکان را داد که مدعی باشند گویا وی قریب نود سال پیش برای تحقق همین آرمان‌‌ها در جامعه ایران کوشش می‌کرده است. در حالیکه امکان تحقق یک دولت دمکراتیک و برقرای یک شکل نظام سیاسی امروزین و مترقی در ایران ناشی از ورود عظیم توده‌‌های مردم به صحنه سیاسی و تحولاتی است که اتفاقا رضاشاه و فرنگی مآبی رضاشاهی در زمان خود سد بزرگی در برابر این تحولات شد.

برای یک بررسی عینی دوران رضاشاه باید دورانی را که به قدرت رسیدن او منجر شد بررسی کرد. در واقع اهداف تاریخی انقلاب مشروطیت چه بود؟ کوشندگان و بویژه روشنگران مشروطه این هدف را تلاش برای خروج از انحطاط با استفاده از تجربیات کشورهای پیشرفته تر غربی می‌دانستند. تصور ابتدایی آن بود که با تصویب قوانین و وجود مجلس امکان تحقق تحولات ضرور فراهم خواهد گشت. این ساده اندیشی درباره اخذ تمدن غربی با تقلید و تصویب چند قانون و تغییر چند نهاد به سرعت به بن بست رسید. معلوم شد که جامعه را به صرف تصویب قوانین نمی‌توان تغییر داد. قوانین نوشته شده در کشور‌های پیشرفته تر نه ناشی‌ از یک اندیشه که خود حاصل یک روند و برخاسته از نیازهای اجتماعی بود که ضمنا با نوعی‌ از تعادل قوای اجتماعی همراه شده بود که امکان اجرای نسبی بسیاری از آن قوانین را فراهم میکرد. کوشندگان دوران مشروطه فقط آن آخرین دست آوردها را دیده و مورد توجه قرار داده بودند و نه آن روند طولانی که این دستاوردها را ممکن کرده بود.

حکومت رضاشاه توهمات انقلاب مشروطه را گرفت دستاوردهای آن را نابود کرد. بزرگترین و شاید تنها دستاورد این انقلاب شکلی از دموکراسی سیاسی در قالب مجلس بود که در دوران رضاشاه فرمایشی و نمایشی شد و در مقابل سخن از برآمدن سرداری بزرگ رفت که همچون نادرشاه می‌بایستی عظمت دوباره ایران را برقرار کند. در حالیکه در آن دوران ایران نه نیاز به نادر دیگری داشت و نه چنین امکانی وجود داشت.

رضاخان در چنین شرایطی بر ایران تحمیل شد. در ادامه دوران رضا شاهی با گروهی از نظامیان فاسد سر و کار داریم که بر سرنوشت ایران حاکم می‌شوند. رضاشاه در هنگام اعزام به تبعید بیش از ۲۰۰ میلیون دلار در خارج از کشور و ۵۰ میلیون دلار در داخل کشور پول داشت یعنی‌ تقریبا برابر با درامد ۳ سال تمام کشور. دیگر همراهان او نیز که دستی‌ باز در فساد داشتند هر یک سهم کوچکتری از این غارت داشتند. رضاشاه و نظامیان همراه وی عمدتا افرادی فاسد و غارتگر بودند که خود را نجات دهنده ایران می پنداشتند. آنها "ارتش نوین" را بزرگترین دستاورد رضاشاهی معرفی می‌کردند ولی ماهیت و واقعیت این ارتش چه بود؟

هسته اصلی ارتش رضاشاه و همراهان نزدیک وی بریگاد قزاقی بود که ابتدا زیر نظر روسیه تزاری تشکیل شده بود و سپس زیر نظارت دولت انگلستان قرار گرفت. این بریگاد با انحلال ژاندارمری و ادغام پلیس جنوب که توسط انگستان در جنگ جهانی اول تشکیل شده بود گسترش یافت و از منابع ناشی از درآمدهای زمین‌‌های خالصه و تجارت تریاک تغذیه می‌کرد. یکی از درگیری‌‌های مجلس و مستشار استخدام شده آن یعنی دکتر میلسپو تلاش برای کنترل درآمدها و مخارج وزارت جنگ بود که تا آخر هم موفق نشد.

رضاشاه یکی از افسران بریگاد قزاقی بود که هیچگاه این بریگاد در ایران شهرت خوبی نداشت. انگلستان به وی کمک کرد تا از نظر نظامی جای فرماندهانی به مراتب شجاع تر و لایق تر از خود را که در واحدهای دیگر کشور در جنگ و مبارزه بودند اشغال کند. در ابتدا ارتش ایران با خرید هواپیماهای باقیمانده از جنگ جهانی اول شکلی ظاهرا تازه به خود گرفت. ولی این ارتش که در تمام دوران رضاشاه بیش از یک سوم درآمدهای باقیمانده از غارت‌‌های گسترده را به خود اختصاص می‌داد هیچگاه شکل یک ارتش مدرن را پیدا نکرد و با آنکه از برخی تجهیزات ارتش‌‌های مدرن همچون حدود 290 هواپیمای کوچک در انتها برخوردار بود ولی در جریان  حمله متفقین به ایران این ارتش "نوین و مدرن" حتی در حد یک نیروی سنتی عشایری نیز از خود مقاومت و کارایی نشان نداد. کار معدود کامیون‌‌های لشکرهای مختلف به حمل و نقل مایملک امیرلشکرها به تهران تبدیل شد و سربازان وظیفه با پای پیاده در همه جای کشور پراکنده شدند. ارتشی که رضاشاه درست کرده بود و آن را افتخار خود می‌دانست فقط می‌توانست به عنوان سرکوب کننده عشایر کم دفاع و بیدفاع و یا گوشت دم توپ ارتش‌‌های قویتر برای حمله به شوروی مورد استفاده قرار گیرد. به این ترتیب آن ارتش پر از تناقض که بین بخش‌‌های مختلف آن هیچگونه هماهنگی لجستیکی وجود نداشت سرنوشت محتوم خود را پیدا کرد.

واقعیت آن است که افتخارات قوای ژاندارم و جنگجویان ملی و عشایری در دوران جنگ جهانی اول – که وظیفه سرکوب آنها به رضاشاه واگذار شده بود - در مقابله با ارتش‌‌های برتر روسیه و انگلستان دهها بار فراتر از این ارتش "مدرن" بود که رضاشاه با هزینه بسیار از بودجه ایران فراهم ساخته بود. فرجام ارتش رضاشاه در آغاز جنگ دوم جهانی درواقع سرنوشت ارتشی بود که رهبر آن در دوران جنگ جهانی اول نه در کنار نیروهای ملی بلکه همچون آلتی در دست نیروهای برتر و قدرتمندتر روسیه تزاری و انگلستان قرار گرفته بود. این ارتش که خود را از جنگجویان سنتی محروم کرده بود با چنین فرماندهانی اصولا نمی‌توانست همچون ارتشی شجاع و ملی عمل کند. بدینسان "ارتش مدرن" ایران مانند تمامی رژیم رضاشاهی تنها کاریکاتوری از مدرنیسم را در خود داشت. کاریکاتوری که باید آن را در همه جوانب بررسی کرد.

3

یکی از ویژگی‌‌های وضع امروز کثرت بررسی‌‌ها و ارزیابی‌‌هایی است که از دوران رضاشاه در کشور ما صورت می‌گیرد. واقعیت آن است که ما امروز در شرایطی قرار داریم که هم امکان یک درک بهتر از دوران رضاشاه فراهم آمده است و هم امکان تحریف بیشتر آن. پیدایش این دو امکان متناقض خود ناشی از روند متناقضی است که در انقلاب ایران طی شد و تجربه متناقضی است که این روند حامل آن است.

به همان اندازه که تجربه انقلاب به ما امکان می‌دهد که درکی نوین از واقعیت‌‌های دوران مشروطه و حکومت رضاشاهی داشته باشیم، به همان اندازه مقاومتی که حکومت در برابر این تحولات کرد بطور متناقض امکان واژگونه کردن تاریخ ایران دوران رضاشاهی و قهرمان سازی از این گورکن انقلاب مشروطه را فراهم آورد. بویژه آنکه نیروهایی که امروز دربرابر تحولات ضروری در حاکمیت مقاومت می‌کنند از جنس همان نظامیان دوران رضاشاهی هستند و می‌کوشند با امکان دادن به تحریف و قهرمان سازی از رضاشاه در واقع برای انتقال قدرت به نظامیان توجیه بوجود آورند.

با توجه به تجربه انقلاب 57 که نشان می‌دهد چگونه نهادها و شکل‌‌های عقب مانده نتوانست مانع از یک پیشرفت در محتوای تحول اجتماعی شود، برعکس می‌توان دید که چگونه نهادها و شکل‌‌های به ظاهر "پیشرو" رضاشاهی وسیله‌ای برای خارج کردن مردم از صحنه سیاست و اجتماع و عملا ابزار واپسگرایی اجتماعی گردید. این نهادها را باید از نظر گذراند.

ایجاد دادگستری نوین؟

در همه جوامع مجازات‌های مختلفی برای جرائم عادی وجود دارد. ویژگی دادگستری مدرن و یا به عبارت بهتر مستقل امکان عملکرد آن در برابر حکومت است. این استقلال در شرایط عدم تعادل نیروهای اجتماعی ممکن نیست. تلاش رضاشاه پس زدن مردم از صحنه اجتماعی بود که خود منجر به عدم تعادل در نیروهای اجتماعی می‌گردید. روندی که با دادگستری مستقل مغایر است.

بنیانگذاری دادگستری مدرن که به رضاشاه نسبت داده می‌شود در عمل چیزی نیست جز تلاش برای حذف روحانیان از دستگاه عدلیه که از دوران قاجار در ایران بوجود آمده بود. این تلاش نیز بدلیل نبود کادر قضایی و درس خوانده به نتیجه نرسید و چیزی نمانده بود که کل عدلیه فروپاشد تا جایی که رضاشاه ناگزیر شد بسیاری از همان روحانیان را با حقوق بیشتر به کار باز گرداند.

ما در دوران حکومت رضا شاه شاهد محکومیت‌ او و همراهانش نیستیم. با توجه به اینکه خود او در مدت کوتاهی‌ به بزرگترین مالک اراضی کشاورزی جهان و در انتها به ثروتمندترین تبعیدی جهان تبدیل شد نمی توان تصور کرد که این تحول بدون غصب و ارتکاب جرم انجام شده باشد. اگر بخواهیم ساختمان کاخ دادگستری و تلاش برای استخدام قضات غیرروحانی‌ و ترجمه برخی از قوانین و مدون کردن آنها را به عنوان دادگستری نوین معرفی‌ کنیم یعنی‌ بیش از ماهیت به شکل تحول توجه کردیم. روایاتی که مثلا درباره به آتش انداختن فلان نانوا توسط رضاشاه در جامعه منتشر شده صرفنظر از اینکه واقعیت داشته یا نداشته باشد نشان از درک جامعه از حاکمیت بی قانونی و نبود دادگستری مستقل در کشور دارد.

 

بی حجابی اجباری

درباره سیاست بی حجابی اجباری رضاشاه نیز به اندازه کافی سخن گفته شده است. پیامد این سیاست خانه نشین کردن زنان، محروم کردن اکثریت دختران از امکان اموزش، بیرون رفتن بسیاری از معلمان و مدیران زن از مدارس، و عملا حذف نیمی از جامعه ایران از عرصه اجتماع بود. به شکلی که حضور در فعالیت‌‌های اجتماعی در انحصار اقلیت اندکی از زنان قرار گرفت.

انتخاب نوع حجاب یا بی حجابی خود حاصل یک روند ترقی اجتماعی و مداخله تدریجی زنان در عرصه سیاست و اجتماع است که نیاز به تحول در نوع پوشش را بتدریج و خودبخود بوجود می‌آورد. از انجایی که در جامعه ایران رضاشاهی چنین تحولی ایجاد نشده بود، بی حجابی تنها می‌توانست از طریق اجباری به جامعه تحمیل شود که در نتیجه اثر معکوس گذاشت و به رشد حضور اجتماعی زنان کشور لطمه زد و مانع از فعالیت اجتماعی زنان شد. بی حجابی اجباری یک امر نمایشی بود که حتی در دوران کنونی و در کشورهای بسیار پیشرفته تر از ایران هم تحمیل آن ناممکن است و هم تلاشی مثبت و مترقی به حساب نمی‌اید.

ساختمان راه آهن

تبلیغات زیادی درباره ایجاد راه آهن توسط رضاشاه انجام شده است. البته راه اهن پیش از ایران یا همزمان با ایران در بسیاری از کشورهای همسایه ما نیز وجود داشت. مسئله ایجاد راه و راه آهن از همان دوران قاجار مطرح بود. هم نیروهای مترقی ایران و هم کشورهای استعماری بدلایل مختلف و گاه متضاد خواستار ایجاد راه آهن در ایران بودند چنانکه ضرورت آن در قرارداد 1919 نیز طرح شده بود. اگر استعمار خواهان ایجاد راه آهن برای تسهیل حمل و نقل کالاهای وارداتی به کشور بود، نیروهای مترقی به راه آهن همچون عاملی برای پیوستگی بیشتر اقتصادی و اجتماعی نظر داشتند. با استقرار حکومت شوروی ایجاد این راه آهن ابعاد استراتژیک و نظامی دیگری نیز به خود گرفت که باید به هزینه مردم ایران انجام می‌شد. به همین دلیل بسیاری از کارشناسان برجسته کشور در همان زمان معتقد بودند که مسیر راه آهن از جنوب به شمال یک مسیر غیراقتصادی و غیر کارشناسی است که بنابر اهدافی دیگر انجام شده است. در واقع مسیر راه آهن بر مبنای توسعه ملی باید از شرق به غرب عبور می‌کرد و خراسان را به آذربایجان وصل می‌کرد. مسیری که انتخاب شد یعنی از خوزستان به سواحل مازنداران از هیچیک از مراکز اقتصادی ایران عبور نمی‌کرد. ایجاد این راه آهن هم مانند دیگر کارهای رضاشاه در چارچوب محاسباتی جز نیازهای ترقی و توسعه ملی ساخته شد و به همین دلیل نیز نقشی در توسعه ملی ایفا نکرد. راه آهنی که از جمله با هدف تسهیل مداخله نظامی در بخش آسیایی اتحاد شوروی برپا شده بود با تغییر شرایط جنگی توانست به شکلی معکوس مورد استفاده قرار گیرد.

صنعتی کردن

سیاست صنعتی کردن که در چارچوب یک سلسله صنایع تبدیلی و نساجی و برخی از صنایع فرعی نظامی دنبال شد برخلاف آنچه اکنون ادعا می‌شود امکان ایجاد تغییرات در چگونگی روابط اجتماعی را نداشت. زمین همچنان بصورت مهمترین منبع تولید ثروت باقی ماند. مقایسه سیاست صنعتی کردن رضاشاه با امیرکبیر تفاوت‌‌های بنیادین را نشان می‌دهد. اگر توجه امیرکبیر به سوی ریخته گری و صنایع اسلحه سازی متوجه شده بود رضاشاه بدنبال نساجی و پنبه پاک کنی و مشابه آن رفت. درست است که نساجی چندصد سال قبل از آن موتور تغییرات اجتماعی در اروپا شده بود ولی تصور آنکه همان نقش را صدها سال بعد در تغییرات اجتماعی ایران بازی کند ساده انگارانه بود. بسیاری از کشورها همچون هند خود از مهمترین تولیدکنندگان منسوجات در آن دوران بودند. با وجود این شاهد تغییرات بنیادین در روابط اجتماعی آن کشورها نبوده ایم. در پایه گذاری این نوع صنایع تبدیلی و نه پایه‌ای هدف بیشتر کسب سود بود و اینکه به حساب مردم ایران کارخانه‌‌هایی برای رضاشاه و اطرافیان وی احداث شود. نتیجه صنعتی کردن رضاشاه آن بود که نزدیک به ده سال پس از سقوط او، نخست وزیر وقت کشور رزم آرا علنا در مجلس در مخالفت با ملی کردن صنعت نفت اعلام کرد که کشور ما حتی امکان ساختن لولهنگ را هم ندارد، چه رسد به ملی کردن و اداره صنایع نفت. این بود نتیجه به اصطلاح صنعتی کردن و آموزش و پرورش مدرن رضاشاه آن هم در شرایطی که امکانات کشور ما در پایان دهه بیست بمراتب بیش از زمان سقوط رضاشاه بود.

تا بدین جا آن دسته از اقدامات رضاشاه را بررسی کنیم که بیشترین تبلیغات در مورد آن شده است ولی در عمل تنها کاریکاتوری از نوسازی را به نمایش گذاشتند و در عمل عقب ماندگی را حفظ کرده و تداوم بخشیدند. اکنون به سیاست تمرکز گرایی و سیاست ایدئولوژیک رضاشاه می‌پردازیم که تا به امروز نیز همچنان تاثیرات مخرب آن در کشور ما باقی است.

آنچه به آن تمرکز می‌گوییم یعنی تمرکز نیروهای یک کشور برای رسیدن به یک هدف واحد یعنی ترقی اجتماعی سیاست رضاشاه نبود. تمرکز رضاشاهی عبارت بود از برقراری تسلط نظامیان بر حیات اقتصادی و اجتماعی کشور به زیان اکثریت مردم و با کنار گذاشتن اکثریت و بویژه نیروهای تولید کننده جامعه.

در دوران رضاشاه بخشی از بزرگان زمین دار قدیمی نابود شدند ولی این به معنای اصلاحات ارضی یا تغییر نظام بهره برداری از زمین نبود بلکه این املاک بسود رضاشاه و نظامیان همراه وی تصرف شد و امیرلشکرها جای بزرگان زمیندار را گرفتند. این تغییر همراه بود با نظامی شدن زمین داری که در نتیجه آن قدرت خان با قدرت امنیه‌‌ها جایگزین یا همراه و تکمیل و تحکیم شد که به تشدید فشار به دهقانان انجامید.

رضاشاه شخصا بر اراضی که محصول صادراتی داشتند مانند تریاک و پنبه  دست گذاشت و خود به یکی از بزرگترین تاجر- ملاکان ایران تبدیل شد یعنی طبقه‌ای که بزرگترین نقش را در عقب ماندگی ایران در دو سده اخیر ایفا کرده است. درآمد این زمین‌‌ها بخشی به بانک‌‌های خارجی انتقال پیدا کرد و بخشی دیگر نیز صرف ایجاد انحصار اقتصادی رضاشاه در داخل کشور شد. این واقعیت که رضاشاه به بزرگترین زمیندار و تاجر- ملاک کشور تبدیل شد و منافع او به نظام زمینداری گره خورد یکی از عوامل دوام نظام کهنه زمینداری و از بزرگترین موانع توسعه صنعتی کشور بود. ضرورت تحول نظام زمینداری کشور که انقلاب مشروطه بتدریج آن را طرح کرده بود بدین سان مدفون گردید و امکان انجام یک اصلاحات ارضی نیز تا دهه‌‌ها بعد از کشور سلب گردید. 

 

برخورد با عشایر

این یک واقعیت است که وجود عشایر کوچ نشین در دورانهایی مورد سؤ استفاده قدرتهای خارجی قرار گرفته است ولی‌ این هم واقعیتی است که این گروه‌های اجتماعی در همه دورانهای اقتدار ایران وجود داشته‌ اند. زمانی که رضاشاه مقابله با عشایر را آغاز کرد زمانی است که سیاست‌‌های جهانی خواهان تمرکز در ایران بود. بنابراین این عشایر اصولا دیگر امکان آن را که همچون یک نیروی گریز از مرکز عمل کنند نداشتند. مسئله‌ ای که بنابراین در آن زمان مطرح بود وارد کردن عشایر درون یک سیستم واحد ملی بود که بتواند از موقعیت عشایر بسود پیشرفت کشور و حتی دفاع از مرزها بهره گیرد و در ادامه خود شیوه زندگی آنان را دچار تغییر کند.

کوچ نشینی ناشی‌ از فقدان چراگاه‌های دائمی در ایران است و خود قسمت مهمی‌ از تولیدات دامی‌ و برخی از صنایع دستی‌ را انجام میداد. از طرف دیگر نقش منفی بازی‌ شده از طرف برخی از رهبران آنها مربوط به دوران انحطاط حکومت در ایران بود که تنها به سران عشایر مربوط نمی شد بلکه بسیاری از بزرگان دیگر نیز به همکاری با انگلستان اقدام کرده بودند. به هر حال این مشکل را نمی‌شد با غارت دامهای آنان و یکجانشین کردن که در واقع محکوم کردن آنان به مرگ تدریجی بود حل کرد. می شد از برخی جنبه های مخرب زندگی عشایری پیشگیری کرد بدون آنکه از شیوه ی رضا شاهی استفاده شود. شیوه هایی که یک نمونه ان در رابطه با ترکمنها از طرف بهار شرح داده شده است. یعنی‌ غارت صد هزار گوسفند و چند هزار گاو از آنان. روش‌هایی‌ که بکار رفت بجز ایجاد کینه در آنان حاصلی نداشت و نتیجه ان شد که پس از شهریور ۲۰ عشایر به زندگی‌ معمول خود بازگشتند و در تمام دوران پسر او نیز به آن ادامه دادند و اکنون هم کمابیش در زندگی‌ اقتصادی ایران وجود دارند.

عشایر در دورانی دارای ارتباطی ارگانیک با کشور بودند یعنی بنوعی تامین کننده خوراک و پشم و مواد اولیه شهرها و روستاها بودند. بنابراین عشایر نمی‌توانستند اصولا و همیشه تخریب کننده و غارت کننده شهرها باشند. اما با اغاز روند انحطاطی در ایران این ارتباط قطع شده یا کاهش می‌یابد و عشایر پشم و کرک خود را مستقیما به انگلستان و تجار اروپایی می‌فروختند ضمن اینکه با انحطاط پیشه وری بازار داخلی مواد اولیه نیز کاهش یافته بود. بنابراین نقش منفی عشایر در اقتصاد ایران در پیوند با روند انحطاطی است.

اسکان عشایر یا تخته قاپو کردن آنان در واقع به معنای مصادره احشام و رمه‌‌های آنان و تسخیر مراتع و زمین‌‌های زیر نفوذ آنان بود. روشن بود که نمی‌توان گله‌‌های بزرگ را در جایی اسکان داد و در نتیجه این اسکان به معنای خانه خرابی عشایر و ضمنا لطمه به دامداری است. ضمن اینکه عشایر خود بخشی از چرخه اقتصادی کشور بودند که تولیدات آنان در پیوند با روستا و شهر و تولید پیشه وری قرار داشت. برهم زدن این چرخه عملا به دامداری، کشاورزی، پیشه وری کشور لطمه زد.

 

ناسیونالیسم و سمتگیری ایدئولوژیک رضاشاه

اندیشه باستانگرایی و این تصور که تمام مشکلات ایران ناشی از تسلط اعراب است در نزد بسیاری از روشنگران مشروطه و پیش از آن وجود داشت. البته وجود این تصور ناشی از ناتوانی در درک عوامل اصلی عقب ماندگی ایران و بیش از آن ناتوانی در تقابل با آن بود. این تصور با انقلاب مشروطه و تقسیم ایران میان روسیه و انگلستان و سپس جنگ جهانی اول دچار تغییر گردید و حتی بسیاری از مبارزان مشروطه به اندیشه اتحاد اسلام تا ضرورت همکاری با امپراتوری عثمانی علیه انگلستان و روسیه متمایل شدند. در این شرایط، رضا شاه مجددا یک عقب گرد کرده و ناسیونالیسم ایرانی را احیا و از چارچوب ضد استعماری و ضدانگلیسی خارج کرده و به سوی باستان گرایی و ناسیونالیسم ضدعرب سوق داد. این سمت گیری توام شد با تحقیر اقلیت‌‌های ملی و قومی غیرفارس زبان ایران. بدینسان باستان گرایی و ناسیونالیسم رضاشاهی دارای دو بعد و دو جنبه است: اول فاقد محتوای ضد استعماری و ضدامپریالیستی و استقلال طلبانه است. دوم عامل تفرقه و تجزیه داخلی و ملی کشور است. این خود منشا بسیاری از حوادث بعدی شد که در جریان سقوط رضاشاه و در حوادث پس از آن خود را نشان داد. پاره‌ای از احساساتی که در جریان جنبش‌‌های کردستان و آذربایجان در دهه بیست بوجود امد بر یک بستر و زمینه خالی ایجاد نشده بود.

این ناسیونالیسم در ادامه و در چارچوب جنگ صلیبی جهانی ضد شوروی به هیولاسازی از شوروی، آدم خوار معرفی کردن "بلشویک"‌‌ها و خواست و هیاهوی بازپس گرفتن "هفده شهر قفقاز" نیز انجامید، خواستی که البته در پشت آن امید به گشودن جبهه جنوبی جنگ ضد شوروی قرار داشت. رضاشاه در شرایطی می‌خواست هفد شهر قفقاز را باز پس گیرد که در دوران خود او انگلستان بحرین را از ایران جدا کرده بود ولی از مبارزه واقعی برای حفظ بحرین در جایی سخن در میان نبود.

همین سیاست درباره قرارداد نفت به کار گرفته شد و در همان حال که رضا شاه درباب خیانت قاجار در انعقاد قرارداد نفت داد سخن می‌داد خود قراردادی به مراتب ذلت بار تر را امضا کرد چرا که به قول دکتر مصدق قرارداد قاجارها در زمان معلوم نبودن وجود نفت و ارزش ان منعقد شده بود و قرارداد رضا شاه در شرایط معلوم شدن اهمیت و ارزش ان . البته همه اینها مانع نشد که رضا شاه برای امضای این قرارداد در کشور جشن و چراغانی به راه نیاندازد.

 

قضاوت نهایی درباره رضاخان و رضاشاه چیست؟

افسری شجاع یا فرمانبردار مافوق‌‌های روسی و انگلیسی خود؟

در همان دوران افسران شجاع دیگری وجود داشتند که فرماندهی قوای ایران دربرابر ارتش‌‌های انگلستان و روسیه تزاری را برعهده گرفقتند و هیچ نامی از آنان در تاریخ نیست. درحالیکه ما در دوران رضاشاه هرگز شاهد چنین شجاعت‌‌هایی نیستیم. شجاعت رضاخان و رضاشاه همواره دربرابر کسانی بود که از وی ضعیف تر بودند.

افسری قزاق که طبق عادت دیرینه تنها به غارت دیگران فکر می‌کرد و برای جان و مال دیگران ارزشی قائل نبود؟ رضاشاه این بود ولی همه شخصیت وی را در این نمی‌توان خلاصه کرد.

پادشاهی که شب‌‌ها برایش شاهنامه می‌خواندند و او خود را با پادشاهان افسانه‌ای ایران برابر می‌دید و مقایسه شدن با نادر را دون شان خود می‌دانست؟ رضاشاه این هست ولی تنها این نیز نیست.

ناسیونالیستی طرفدار ترقی واقعی ایران یا جستجوگر دشمنی موهوم برامده از تاریخ ایران باستان؟

کسی که موجب پیشرفت اقتصادی و تحول روابط اجتماعی در ایران شد یا کسی که رعیت‌‌های سابق را به نیمه برده – نیمه رعیت تبدیل کرد؟

ایجاد کننده ارتش نوین یا نابودکننده دفاع ملی علیرغم همه امکاناتی که در این سال‌‌ها وجود داشت؟

پادشاهی که دوست داشت تصویری خارق العاده از خود به جهانیان ارائه دهد چنانکه در اغلب شهرهای بزرگ گراند هتل وجود داشت ولی اکثریت مردم همان شهرها از اب اشامیدنی سالم محروم بودند؟ یا پادشاهی که در دوران او تعداد بسیار اندکی از زنان بدون پوشش در جامعه ظاهر می‌شدند و اکثریت انان در خانه پنهان شده بودند؟

می توان رضاشاه را فردی طماع، باهوش، فرصت طلب، بیرحم و نه شجاع دانست که همه واپس ماندگی‌‌ها و توهمات دوران مشروطه و پیش از آن را ادامه داد و به اوج نابخردانه خود رساند و در همان حال بر همه دستاوردها و پیشرفت‌‌ها و اگاهی‌‌های ان جنبش خط بطلان کشید.

لقب " قلدر" که به رضاشاه داده بوند بی جهت نبود. او از هر نوع اقدامی که متضمن کاربرد زور در برابر افراد بی دفاع بود دریغ نمی‌کرد. بخش مهمی از انچه وی انجام داد کارهایی بود که جز زور نیاز به برنامه ریزی و بسیج ملی نداشت. ولی در هر کجا که اقدامی نیاز به برنامه ریزی و نیروی ملی داشت وی اصولا بدان فکر نمی‌کرد و وارد عرصه آن نمی‌شد.

سرانجام شهریور بیست دقیق ترین قضاوت را درباره او کرد. "ارتش مدرن" رضاشاهی حتی به اندازه یک نیروی کوچک عشایری نیز به دفاع از کشور و حکومت برنخواست. مقایسه مقاومتی که ارتش‌‌های پراکنده و نیروهای عشایری ایران در دوران جنگ جهانی اول در برابر ارتش‌‌های بیگانه کردند با تسلیم و فرار ارتش رضاشاهی و کنار کشیدن مردم و قومیت‌‌ها و حتی شادی آنها از سقوط رضاشاه گویا ترین ارزیابی است که تاریخ و جامعه و افکار عمومی از رژیم رضاشاه ارائه داد. رضاشاه و نظامیانش که هیچگاه وارد یک نبرد و اقعی و جدی نشده بودند و تنها دربرابر توده های مظلوم و بی دفاع نمایش قدرت کرده بودند در تنها موردی که با یک ارتش واقعی روبرو شدند بسرعت راه فرار و فروپاشی را برگزیدند. به همان گونه که از دادگستری مدرن و آموزش و پرورش مدرن و زنان مدرن او اثری برجای نماند و کسی بر نبود آن غبطه نخورد زیرا همه آنها خود بهتر از هرکس می‌دانستند که کاریکاتوری از مدرنیسم را با خود حمل می‌کنند.

باستان گرایی و ناسیونالیسم ضدعرب و ضد اقلیت‌‌های قومی ایران رضاشاهی جایی برای مقاومت دربرابر تهاجم ارتش انگلستان در خود نمی‌دید و هیولاسازی از اتحاد شوروی تنها به وحشت و فرار مردم از مقابل ارتش سرخ انجامید.

شهریور بیست آیینه تمام نمای رژیم رضاشاهی شد و نشان داد که تسلط نظامیان بر حیات اقتصادی و اجتماعی پیامد مثبتی حتی و بویژه از نظر تحکیم همان امنیت و دفاع ملی نداشت و برعکس، آن را به مخاطره انداخت. سقوط سریع و بی افتخار رضاشاه در ماهیت خود او و همه سیاست ها و برنامه های دوران او ریشه داشت.

رژیم رضاشاه رفت و آنچه باقی ماند عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و تجزیه و تفرقه ملی و سیاسی و زخم‌‌هایی است که بر پیکر ملت ما برجای گذاشت، زخم‌‌هایی که جامعه پس از انقلاب ایران را دوپاره کرد که همچنان و هنوز از جراحت آن رهایی نیافته ایم.

اینکه پاره‌ای پژوهشگران کنونی به استناد برخی تلگراف‌‌های سفارت انگلستان و وزارت خارجه ان کشور قضاوت تاریخ را مورد تردید قرار دهند امکان خود را تنها از تجربه متناقض انقلاب و ناهماهنگی‌‌های بین حکومت و جامعه ایران پس از انقلاب می‌گیرد. اسناد و تلگراف‌‌هایی که انگیزه بیان و ارسال انها نیر روشن نیست بر روند حوادث و واقعیات سخت و روشن تاریخی برتری داده می شود تا بتوان یک رژیمی را که در پایان خود از ساختن یک لولهنگ ناتوان بود همچون خالق معجزه صنعتی و ارتشی که حتی نیم ساعت در برابر هجوم مقاومت نکرد چون برپاکننده ارتش مدرن و بنیان گذار آن را همچون بانی ایران نوین معرفی کنند.

 

 

 

                        راه توده  418     10 مرداد ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت