راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

از قصه های حسن قزلچی

احساس داشتن

ممنوع!

 
 

 

دندان آقای "دولتی" درد می کرد، نزد دندانپزشک رفت و بعداز 3-4 نفر نوبت به‌ او رسید، وارد اتاق شد و روی صندلی نشست.

دندانپزشک: دهانتان را باز کنید

دولتی دهانش را باز کرد.

دندانپزشک (یله‌یی به‌ دندانش زد) احساس درد می کنید؟

دولتی: نخیر

دندانپزشک میله‌ رابه‌ ترتیب به‌ تمام دندانهای او زده‌، سوال را تکرار کرد و هر بار دولتی جواب می داد نخیر.

دندانپزشک: در این صورت دندانتان درد نمی کند.

دولتی: چطور دندانم درد نمی کند، پس چرا اینجا آمده‌ام؟

دندانپزشک: میله‌ را به‌ تمام دندانهایتان زدم و شما هر بار‌ گفتید درد نمی کند.

دولتی: شما درست سوال نمی کنید. می گویید "آیا احساس درد می کنی؟

از من بپرس درد می کند یا نه‌؟"

دندانپزشک: چه‌ فرقی می کند؟

دولتی: فرقشان زیاد است. دندانم درد می کند اما احساس درد نمی کنم.

دندانپزشك كه‌ تازه‌ بعد از اتمام تحصیلاتش از اروپا برگشته‌ بود و از برخی کارهای مخفی دولت بی خبر بود، تعجب کرد، اما بیشتر فکر می کرد که‌ این مرد قاطی کرده‌ است، با خونسردی گفت: دوست دارم مرا متوجه‌ این قضیه‌ بکنید که‌ چرا سوالم درست نیست.

دولتی: چون احساس داشتن قدغن است

دندانپزشک (با تعجبی بیشتر): احساس داشتن قدغن است؟ مگرمیتوان احساس داشتن انسان

را ممنوع کرد؟

دولتی: بله‌ ممنوع است. چطور ممنوع نمی شود.

دندانپزشک: این چیز بسیار عجیبی است. اولین بار است چنین چیزی می شنوم. شما به‌ خاطر ممنوعیت جواب نمی دهید؟

دولتی: بله‌

دندانپزشک: کی ممنوع کرده‌ است؟

دولتی: وزارتخانه‌.

دندانپزشک: کدام وزارتخانه‌؟

دولتی: وزارت داخله.

دندانپزشک: چنین چیزی نشنیده‌ام.

دولتی: شما حق دارید نشنوید، شما که‌ کارمند دولت نیستید.

دندانپزشک: یعنی کارمندهای دولت حق احساس کردن ندارند؟

دولتی: بله

دندانپزشک: گفتند احساس نکنید و شما دیگر احساس نمی کنید؟

دولتی: تنها گفتن نبود، مرا معالجه‌ هم کرده‌اند.

دندانپزشک: مگر احساس کردن بیماری است تا درمان شود

دولتی: بله

دندانپزشک: ازحرف هایتان سر در نمی آرم، خیلی می بخشید، شما که‌ بخاطر دندان دردتان مواد سرگیجه‌آور مانند مرفین، بنگ و از این قبیل چیزها مصرف نکرده‌اید؟

دولتی: نه‌ به‌ خدا چیزی نخورده‌ام و هوش و حواسم هم کاملا سر جایش است.

دندانپزشک (زیر لب حرفهای دولتی را تکرار می کرد: احساس نمی کنم، احساس داشتن ممنوع است، مداوا‌ شده‌ام و دیگر احساس نمی کنم): کی می گوید احساس داشتن بیماری است، شما را به‌ چه‌ شکلی درمان کرده‌اند؟

دولتی (با ترس نگاهی به‌ اتاق می اندازد): نمی توانم به‌ شما بگویم، شما دندانم را درمان کنید، چرا اینقدر اصرار می کنید؟

دندانپزشک: حرف هایتان خیلی عجیب است، دلم می خواد بفهمم مساله‌ از چه‌ قرار است؟ من دندانپزشکم و به‌ ‌هیچ طرفی وابسته‌ نیستم، به‌ من اعتماد کنید، من تمام دندانهایتان را رایگان درست می کنم تنها بمن بگویید موضوع از چه‌ قرار است.

دولتی: من کارمند وزارتخانه‌ هستم، خانه‌ام دور است و هر روز با اتوبوس سر کار میروم و بر می گردم. روزی در اتوبوس بودم که‌ رئیس اداره ‌مان سوار شد، بلند شده‌، جای خودم را به‌ او دادم.

گفت: اتومبیلم پنچر شده‌، آن را گذاشتم تا راننده‌ام تعمیر کند. خواست کمی با من حرف بزند.

گفت: شما کار خوبی می کنید با اتوبوس رفت و آمد می کنید، از منزل تا ایستگاه‌ اتوبوس و بعدا ازایستگاه‌ اتوبوس تا محل کار پیاده‌ می روید. این ورزش خوبی است، بدنتان سالم می ماند و احساس چست و چالاکی می کنید. هر روز این همه‌ آدمهای مختلف می بینید، حرفهای عجیب و غریب زیادی هم می شنوید، این هم مثل گردش و تفریح می ماند.

گفتم: آقای رئیس می فرمائید ما چیزهای زیادی را احساس می کنیم اما این چیزها عجیب نیستند بلکه‌ جانگدازند.

گفت: چطور، مثل چی؟

گفتم: احساس می کنم افرادی زیادی در ایستگاه‌ اتوبوس ایستاده‌، منتظر هستند و خیلی دیر نوبت من می رسد. بسیاری از روزها حتا نمی رسم صبحانه‌ بخورم، با شکم گرسنه‌ بیرون آمده‌، میدوم تا به‌ اتوبوس برسم. وقتی که‌ زیر گرمای شدید آفتاب بهار و باران و کولاک زمستان خودم را به‌ ایستگاه‌ اتوبوس می رسانم، احساس می کنم‌ مردمی که‌ در انتظار اتوبوس هستند، از شدت گرما عرق کرده‌، یا از سرما می لرزند، می ترسند سر کارشان نرسند و خرج معاش آن روز را به‌ دست نیارند. وقتی که‌ زنی را می بینم که‌ فرزند بیمارش را در آغوش گرفته‌، بعلت نداشتن پول نمی تواند او را با‌ تاکسی به‌ دکتر برساند و دراتوبوس چنان به‌ او فشار میاورند که‌ کمی می ماند بچه‌اش خفه‌ شود، درد و غم زیادی را احساس می کنم. بعضی روزها که‌ پولم را فراموش کرده‌، از ایستگاه‌ اتوبوس بدو برای برداشتن آن برمی گردم درد هزاران انسانی را احساس می کنم که‌ حقوق روزانه‌ آنها در حدی نیست که‌ با اتوبوس رفت و آمد کنند و در گرمای بهار و سرمای زمستان راه‌ دور و درازی را پیاده‌ می روند و خسته‌ و درمانده‌ تا عصر کار کرده‌، به‌ همان ترتیب هم بر میگردند. وقتی می بینم کودکان 9ـ8 ساله‌ به‌ جای درس خواندن در ایستگاه‌ اتوبوس آدامس و سیگار می فروشند تا لقمه‌ نانی بدست بیاورند غم زیادی را احساس می کنم. خوشبختانه‌ وضع شما خوب است و با اتومبیل رفت و آمد می کنید و این چیزها را نمی بینید و ناراحت نمی شوید.

نگو که‌ رئیس اداره‌ این چیزها را برای وزیر نوشته‌ بود، نزدیک به‌ یک ماه‌ بعد از آن روز، همه‌ ما را صدا زده‌، دستور وزارتخانه را برایمان خواند و مفصل برایمان صحبت کرد.

وزیر نوشته‌ بود: در رابطه‌ با احساس کردن از "ریچارد هلمز" متخصص آمریکایی سوال کردیم، می گوید: 2 نوع احساس وجود دارد، احساس مثبت و احساس منفی. احساس مثبت مانند باور به‌ بزرگی، عظمت، نبوغ و دانایی سردارخان و اینکه‌ رژیم سردار خان بهترین رژیم است و داشتن این احساس که‌ وضعیت موجود طبیعی است و سالیان سال بدین شکل بوده‌ است "لیس في الامکان ابدع مماکان"(2).

احساس منفی یا "ویرانگر" مانند احساس این کارمند و برخی از افراد منحرف است که‌ احساس منفی شان از این هم بیشتر است. چنین احساسی تازگی پیدا شده‌، از نظر روحی یک نوع بیماری است. این بیماری "مسری" بوده‌، سریعا به‌ مردم سرایت می کند. لازم است به‌ کارمندان توصیه‌ لازم شود تا مواظب خود بوده‌، دچار این بیماری نشوند. آنهایی را هم که‌ بیمار می شوند به‌ تنهایی در یک مکان نگه‌ دارند تا شخص دیگری از طریق آنها مبتلا به‌ این بیماری نشود و خود آنها نزد متخصص معالجه‌ شوند. دولت برای اینکه‌ به‌ این بیماران کمک کرده‌، پولی هم هزینه‌ نکند، توصیه‌ می کند تا رسیدن نوبتشان آنها را در شهربانی نگه‌ دارند، وقتی نوبتشان رسید آنها را به‌ "بیغوله‌یی" بفرستد تا از سوی متخصصین آمریکایی و اسرائیلی معالجه‌ شوند.

دندانپزشک: شما را چطور معالجه‌ کردند؟

دولتی: من را به‌ شهربانی بردند. در آنجا مقدمات معالجه‌ را آماده‌ کرده‌ بودند، بعد مرا به‌"بیغوله‌یی" فرستاده‌، مداوام کردند.

دندانپزشک: شما را چطور مداوا کردند؟

دولتی: 2 نوع درمان وجود دارد. یک نوع آن شرقی است، با ابزارآلات قدیمی مانند داغ کردن "اخَرُالدَّواءاَلکَیُّ"(3)، یک نوعش هم غربی است بویژه‌ آمریکایی با وسایل برقی و مانند آن.

دندانپزشک: بهتون دارو نمی دهند؟

دولتی: دارو هم می دهند، معجون سیاهی که‌ آن را از "دشنام دادن"، "تف کردن" و" کتک زدن" گرفته‌، به‌ قرص تبدیل می کنند. طبق تجویز متخصص به‌ بعضی افراد روزی یکبار و بعضی دیگر روزی 3 بار می دهند.

دندانپزشک: این مریض ها زود مداوا می شوند؟

دولتی: اگر این بیماری جدید باشد، بار اول باشد، خفیف باشد در طی 3ـ2 روز خوب می شود، اما اگر بیماریش سنگین باشد بمدت بیشتری نیاز دارد. این بیماری، بیشتر بیماری زحمتکشان و روشنفکران است. آنها خیلی دیرتر معالجه‌ شده‌، بسیاری از آنها در اثر این معالجه‌ می‌میرند.

دندانپزشک: همه‌ این کارمندها، ارتشی ها و پلیس ها را درمان کرده‌اند؟

دولتی: احساس مثبت را به‌ آنها یاد داده‌اند، بیمار نمی شوند. اگر هم بیمار شوند آنها را با قرص سرب مداوا می‌کنند.

دندانپزشک: پس این همه‌ مردم چطورند؟

دولتی: هشتاد درصد آنها بیمارند. دولت آنهایی را که‌ خطرناکند، شناسایی کرده‌، مداوا می کند، آنهای دیگر هم هیچ.

دندانپزشک: خوب، چنانکه‌ گفتید بیشتر مامورین دولت احساسشان را از دست داده‌اند، این مردم با چه‌ دیدی به‌ آنها نگاه‌ می کنند و نظرشان در مورد این افراد چیست؟

دولتی: ما را مرده‌ بحساب می آورند.

دندانپزشک: شما فکر نمی کنید که‌ یک روزی این همه‌ "بیمار" به‌ این تنها تن "سالم" حمله‌ خواهند کرد؟

دولتی: در این شکی نیست.

دندانپزشک بعد ازآغشتن پنبه‌ در دوا آن را وارد سوراخ دندان دولتی کرد.

دولتی با خود گفت: به‌ امید آن روز.

دندانپزشک: فردا هم بیایید.

دولتی در حال خارج شدن: ما چیزی نگفتیم، ها ...!

دندانپزشک: مطمئن باشید!

 

 

 

                        راه توده  410     16 خرداد ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت