راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سلطانزاده و- توسعه اقتصادی- ایران

رضاشاه با هدایت انگلستان

برای سرکوب جنبش های انقلابی آمد

زمانی که رضاشاه ابتدا با شعار "امنیت" و "جمهوری" پا به میدان سیاست گذاشت و حرکت به سمت قدرت را آغاز کرد، میان مترقی ترین احزاب و نیروهای سیاسی آن دوران – از جمله حزب کمونیست ایران- دو نگرش نسبت به او وجود داشت. یکی از این دو نگرش بیمناک از فریبکاری انگلستان و باند سید ضیاء – رضا خان سردار سپه، با نگرشی که در رضاشاه چهره ای مترقی می دید درتضاد و مخالفت بود. پرچمدار نگاه منفی به شعارهای عوامفریبانه رضا شاه که در مقابل سیاست غالب اتحاد شوروی وقت در نگاه مثبت به رضاشاه نیز ایستاد "سلطان زاده" از بنیانگذاران وئ رهبران حزب کمونیست ایران بود. آنچه که در این شماره راه توده می خوانید، این بخش از نظرات سلطان زاده است.

 

 

فصل سوم

 

 

رضاشاه پهلوی و «بهشت سرمایه داری» او

 

 

وقوع تغییر جهت در موضع مالکان و بورژوازی کمپرادور ایران و روی آوردن آنان به طرف انگلستان. اتحاد مخفیانه میان سفارت انگلیس در تهران و رضاخان. رضاخان عامل اجرای قرارداد سال 1919 انگلیس و ایران. سرکوب جنبش های انقلابی. سلسله جدید و نقشه های امپریالیسم انگلستان. کشور پلیسی یا «بهشت سرمایه داری». مبارزه علیه فئودالیسم و یا تثبیت سلطنت نظامی و فاشیستی پهلوی.

 

رضاخان، به دستور انگلیسی ها، برای مبارزه با انقلاب مشغول تشکیل ارتش بود و به عنوان وزیر جنگ، تدریجا، موقعیت خود را محکم می ساخت.

چنان که قبلا دیدیم، تا پیش از رضاخان، در تمام ایران، جو بسیار متشنجی به وجود آمده بود. از دست دادن ماورای قفقاز توسط امپریالیسم انگلستان، برقراری حکومت شوروی در باکو، ظاهر شدن بحریه سرخ در سواحل ایران و عملیات انقلابی در همه مناطق شمالی ایران- وضع بسیار متشنجی را در داخل کشور به وجود آرده بود. خطر دائمی عملیات انقلابی، تنفر بی حد خرده بورژوازی، کارگران و دهقانان از رژیم اشغالگر انگلیسی، وضعی را به وجود آورده بود که اشراف ایرانی، و از جمله، بورژوازی کمپرادور- که از سال 1919 روی آوردنش به انگلستان یک واقعیت بود- نمی توانستند قرارداد انگلیس و ایران را تصویب کنند. قرارداد 1919، فقط سندی بود که تغییر جهت طبقه حاکم را نشان می داد. اجرای این قرارداد بسیار مشکل بود، زیرا انقلاب روسیه و عملیات مداوم انقلابی، وجود خود امپریالیسم انگلستان در شرق را تهدید می نمود. 

اما، همراه این واقعیات، تاکتیک انگلستان نیز تغییر می کند. انگلستان چون می دید اجرای مستقیم قرارداد 1919 عملی نیست، تصمیم گرفت، راه های دیگری را جست و جو کند. کودتای سید ضیاء الدین در آغاز سال 1921 در تهران، در حقیقت، نتیجه این تغییر سیاست انگلستان بود: ظاهر شدن سید ضیاء الدین- انگلو فیل معروف- به روی صحنه سیاسی، همه بویژه، خرده بورژوازی را مضطرب ساخت و از آن جائی که موقعیت انقلابی در ایران، در این زمان، بسیار قوی، و تنفر نسبت به سیاست اشغالگرانه انگلستان هنوز بسیار شدید بود، بازار تهران نسبت به کودتا عکس العمل بسیار شدیدی نشان داد.

همه به این مطلب واقف نیستند که رضاخان به همدستی سید ضیاء الدین مبتکر کودتایی بود که انگلستان آن را تهیه دیده بود. افراد بسیاری هنوز رضاخان را چهره ای جدا از سید ضیاء الدین می دانند، در حالی که، رضاخان به خوبی می دانست که همرزم او مجری نقشه‌های انگلیس است. با وجود این که، بسیاری از رفقا- که در این اواخر در مطبوعات اظهار نظر کرده اند- به انگلیسی بودن سید ضیاء الدین معترف اند، رضاخان را فردی صادق و منزه که شدیدا علیه انگلستان مبارزه می کند می دانند. واقعیات تاریخی را نمی توان برای همیشه نفی کرد. مشکل است، بتوان پذیرفت که دو رهبر عمده کودتای سال 1921، جدا از هم عمل می کرده اند و در ضمن، یکی از آنان عامل انگلیس، و دیگری ضد امپریالیسم انگلستان، یکی خائن، و دیگری رهبر ملی ایران بوده است. علی رغم نظریات این رفقا، وقایع بعدی ثابت کرد که سیدضاء الدین و رضاخان دو روئی از یک سکه اند. زمانی که سید ضیاء الدین کاملا رسوا شد، سفیر انگلیس رضاخان را برای ادامه سیاست سید ضاء الدین برگزید. لیکن، واضح است که امپریالیست های انگلیسی- این جهان خواران کارکشته و سازمان دهندگان کودتاها- به سادگی به رضاخان اعتماد نمی کردند. آن ها به سید ضیاء الدین اعتماد داشتند، زیرا او امتحان خود را داده بود. انگلیسی ها، برای اعتماد کردن به رضاخان، شرائط بسیاری گذارده بودند. رضاخان، بسیار زود متوجه خواست های انگلستان شد و برای انجام نقشه های آنان اقدام نمود. رضاخان، قبل از هر چیز، به سرکوب جنبش های انقلابی گیلان، خراستان و آذربایجان پرداخت. او، برای این کار، نخست، رضایت و پشتیبانی انگلیسی ها را جلب نمود. امپریالیست های انگلیسی معتقد بودند که فقط بدین ترتیب است که می توان به نفوذ بلشویسم در ایران خاتمه داد. اما، جنبش انقلابی در تمام ایران از محبوبیت خاصی برخوردار بود. رضاخان، برای جلب بخشی از انقلابیون، می بایست موقتا، نقاب جمهوری خواهی به چهره زده و در برابر شوروی دست به مانور بزند. این وضع، بسیاری از ساده لوحان را گمراه کرد، اگر چه بین گفتار و کردار رضاخان فاصله زیادی وجود داشت. او در حرف برای برقراری جمهوری، علیه سلسله قاجار مبارزه می کرد، ولی در عمل، هر جنبش انقلابی جمهوری خواهی را سرکوب می نمود. او درحرف نسبت به ا.ج.ش.س. اظهار دوستی می نمود، ولی در عمل طرفداران نزدیکی با اتحاد شوروی را سرکوب و به زندان می افکند. برخی به حرف های او باور می کردند و در مقالات و جزوه های خود به دیگران نیز اطمینان می دادند که رضاخان علیه امپریالیسم انگلستان مبارزه می کند. حتی در اواخر سال 1925، پس از این که رضاخان، نیروی خود را احساس کرده و نقاب جمهوری خواهی را از چهره خود برداشت و با سرکوب همه سازمان های جمهوری خواه، از جمله اتحادیه ها، مرتجع ترین نمایندگان روحانیان و اشرافیت زمیندار را توسط حکام خود به مجلس فرستاد و نامزدی خود را برای پادشاهی مطرح ساخت- حتی در این زمان هم، برخی از «متخصصین» جدید امور ایران، در برابر نبوغ رضاخان به شعف آمده و در مقالات و سخنرانی های خود، کلمات لازم را در مدح این «قهرمان» مبارزه ضد امپریالیسم انگلستان نمی یافتند.

 

رضاخان- که در این فاصله- به سلطنت رسیده بود- چهره واقعی خود را آشکار ساخت. رضا شاه- که با انتخابات تقلبی مجلس و جلب عناصر آنگلوفیل به دولت، سلسله خود را بر پایه های «محکمی» استوار کرده بود- به سرکوب بی رحمانه مخالفین خود پرداخت. قیام های جدید در خراسان، گیلان و آذربایجان در سال 1926، به فجیح ترین وجهی سرکوب گردید. افراد بسیار زیادی، بدون محاکمه و بازپرسی تیرباران شدند. او به ویژه قیام کنندگان گیلان (اکتبر سال 1926» را شدیدا سرکوب نمود و بیست نفر را در انظار عمومی در رشت تیرباران کرد.

با این عملیات رضاخان، اعتماد کامل و بی قید و شرط ارتجاع و انگلیسی ها را جلب نمود. برنامه دولت های شاه جدید حاوی و مجری مفاد قرارداد ملغی شده ایران و انگلیس سال 1919 بود.

راه آهن 1600 کیلومتری هرمز- بندرگز- که خلیج فارس را از طریق تهران به دریای خزر وصل می نمود- و ساختن آن در 24 فوریه سال 1927 به تصویب مجلس رسید، آغاز تحقق نقشه های بزرگ امپریالیسم انگلستان در ایران است که مایل بود راه آهن عراق را به هند مرتبط سازد.

تردیدی نیست که این اقدامات دارای ماهیت سوق الجیشی بوده و انگلستان در ازای دریافت امتیازات نفتی جدید در جنوب و شمال ایران به اجرای آن کمک می کند. بخشی از این امتیازات را انگلستان، هم اکنون دریافت کرده و بخشی را باید دریافت نماید. ما، در باره این مطلب بعدا بیش تر سخن خواهیم گفت.

تمام صحبت ها در باره مبارزه سلسله جدید با فئودالیسم و امپریالیسم، به علل ذکر شده، حداقل حرفی بیهوده است که فقط برای فریب خواننده به کار می رود. شاه حاضر، ابدا علیه فئودالیسم مبارزه نکرده است. او با فئودالیسم به مثابه یک سیستم اجتماعی- اقتصادی در نیافتاده، بلکه، فقط با فئودال هایی به جنگ برخاسته است که از به رسمیت شناختن و تبعیت از حکومت مرکزی- پلیس و شخص او امتناع می ورزند.

ایرانسکی (1) در این باره می نویسد: «رضاخان، در مناطق تابع شده- که در آن جا معمولا مناصب مهم دولتی به مانند حاکم، به طور ارثی به خان های محلی تعلق می گرفت- شروع به گماشتن «عمال خود» از مرکز کرد و خان هایی که جان سالم بدر می بردند به افراد معمولی تبدیل می شدند. رضاخان، در همه آذربایجان و دیگر نواحی شمال و همچنین در منطقه کرمانشاه- پس از مطیع ساختن ایلات- که در اتحاد ایلات گرد آمده بودند- به همین منوال رفتار کرد. رضاخان، سردار رشید رئیس این اتحاد و فئودال بزرگ را به تهران خواست و او را توقیف نمود. پس از توقیف سردار رشید، اتحاد ایلات که توسط او به وجود آمده بود از هم پاشید. سردار ماکو نیز که این مقام را به ارث برده بود و در منطقه آذربایجان برای خود «دربار» و قشون مستقل و حتی دارای سیاست مستقل خارجی بود (مقصود روابط او با ترک ها) در اکتبر سال 1923 توقیف شد.

در مناطقی که توسط رضاخان «حکومت مرکزی» مستقر می شد، شیوه دیر مانده فئودالی همراه آنارشی و زورگویی اش، به ترتیب فوق الذکر از بین می رفت. در این مناطق، خیلی زود بازده کار واریز مالیات به خزانه دولت زیاد می شد و پیشه وری و تجارت و ابتکار صنعتی رونق پیدا می کرد».

ایرانسکی از این هم قدم فراتر می گذارد، اگر به حرف او گوش فرا دهیم چنین معلوم می شود که به وسیله اقدامات نظامی- سیاسی می توان در ایران بهشت سرمایه داری را ساخت، و آن وقت وضع «زندگی طبیعی بورژوازی» خیلی سریع تر توسعه خواهد یافت. 

ایرانسکی می نویسد: «در این باره باید از دو شرکت سهامی ایرانی که در دسامبر سال 1923 توسط تجار منطقه کرمانشاه تشکیل شده، یعنی «شرکت الکتریک» با 50 هزار تومان سرمایه برای رساندن برق به کرمانشاه، و شرکت «قالی بافی» با 10 هزار تومان سرمایه، برای تولید قالی- یاد کرد. اما راجع به دهقانان باید گفت، که در چنین مناطقی (مقصود مناطق تابع رضاخان. م) سطح زمین هایی که آن ها روی آن کار می کنند افزایش می یابد. همراه با مطیع ساختن نواحی سرکش (گاه قبل و گاه بعد از متمرکز ساختن) الزاما راه های تازه ساخته و یا راه های کهنه ترمیم می شود که این کار به نوبه خود، کنترل نظامی این نواحی و روابط تجارتی و فرهنگی میان مردم آن را آسان می سازد. به عنوان مثال، همزمان با از بین بردن «استقلال» خان خانی ماکو، ترمیم راه ماکو- خوی آغاز گردید. در ضمن وظیفه رساندن مصالح ساختمانی و پرداخت حقوق پرسنل تکنیکی به عهده خان ها گذارده شده بود. ترمیم این راه در سال 1923 خاتمه یافت و استفاده از این راه از پرداخت هر گونه عوارض آزاد شد. ترمیم راه هایی که به اردبیل ختم می شد و سنگ فرش کردن خیابان های شهر- که در ایران سابقه نداشت- فورا پس از مطیع ساختن شاهسون ها آغاز گردید.» (2)

پر واضح است، که تشکیل دو شرکت کوچک، مطیع ساختن فئودال های محلی، ساختمان و ترمیم راه ها و سنگ فرش کردن خیابان های اردبیل، با نقشه ارتجاع انگلیسی و شاهی، یعنی به وجود آوردن یک دولت نظامی و پلیسی منافات نداشت. برعکس، وجود راه های مناسب ارتباطی برای یک دولت متمرکز پلیسی حیاتی است. سرکوبی سریع قیام های انقلابی، و نقل و انتقال سریع قوای سرکوب کننده از یک نقطه کشور به نقطه دیگر، بدون وجود راه های مناسب امکان پذیر نیست. آیا فهم این مسائل، تا این اندازه برای ایرانسکی مشکل است؟

برخی از مولفین اقدامات متمرکز کننده رضاخان را به درجه قهرمانی رسانده اند. گورکو کریاژین در این باره می نویسد: «مطیع ساختن عربستان [خوزستان م.] پیروزی بزرگی برای بورژوازی مترقی ایران است که او را بدین ترتیب- تا اندازه زیادی- به هدف خود یعنی تبدیل ایران به یک کشور متمرکز بورژوازی نوع غرب نزدیک می سازد.» (3)

همه این شادی ها بی زمینه است. «بورژوازی ایران»، و خصوصا بورژوازی «مترقی» ایران، هیچ پیروزیی که به خاطر آن جشن بگیرد به دست نیاورد. اگر این گفته ها را کنار گذاریم، واقعیت از این قرار است: شیخ محمره، 15 سال به دولت ایران مالیات نمی پرداخت. میلیسپو، مشاور مالی آمریکایی، پرداخت کل مالیات را از او مطالبه می کند، شیخ لجاجت کرده و از پرداخت مالیات امتناع می ورزد. همان طور که در ایران مرسوم است، او این مطلب را بهانه کرده و ظاهرا برای دفاع از مشروطه علیه رضاخان اقدام می کند. او برای ترساندن رضاخان، شاه سابق را که در اروپا است، برای همکاری دعوت کرده و از مجتهدین عراق تقاضای فتوا علیه رضاخان می کند. بعید نیست، که انگلیسی ها هم به او تا اندازه ای کمک می کردند. لیکن این کمک انگلیسی ها به این منظور بود که رضاخان و به خصوص دستیارانش، باقی مانده افکار جمهوری خواهی را از سر دور کنند. چنین به نظر می رسد که وقتی رضاخان به جنگ شیخ خزعل می رفت، دیگر در باره نقشه های آتی خود با سفیر انگلستان کنار آمده بود. بی جهت نیست که کنسول انگلیسی در بوشهر، فورا به عنوان واسطه در این ماجرا دخالت می کند. مبارزه، با بردن خزعل به تهران خاتمه می یابد. پس از این «مبارزه» علیه شیخ خزعل فئودال، او در جشن های تاجگذاری شرکت، و در ازای این کار، رضاخان پادشاه، او را به عنوان «نماینده مردم» وارد مجلس می سازد. چنین است ماجرای پیروزی «بورژوازی مترقی ایران» بر فئودالیسم. بنابراین در حالی که رابطه دوستی روز به روز نزدیک تر استعمارگران انگلیسی با پادشاه جدید کاملا مشهود است، هنوز از «بهشت سرمایه داری» رضاشاه پهلوی و پیروزی بورژوازی مترقی ایران، اثری نیست.

 

1- نام اصلی او پاستوخوف بود. مسئول امور خاورمیانه در وزارت امور خارجه شوروی بود. بعدها سفیر در ایران شد. در دوران تصفیه ها مشمول "پاکسازی" شد.

2 – نگاه کنید به کتاب "ایران در مبارزه برای استقلال" ص 135 - 136

3 – مراجعه شود به کتاب گورکویاژین "تاریخ ایران" ص 66

 

 

 

 

                        راه توده  392     25 دی ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت