راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

دره نا امیدی میان

واقعیات اجتماعی

و تخیلات سیاسی

 
 

هرچه به انتخابات خردادماه سال آینده (1392) نزدیک می شویم، بار دیگر این بحث بالا می گیرد که "کار از انتخابات گذشته و کل نظام درحال سرنگونی است". و در همین ارتباط نظرات تند و پرخاشجویانه ای را نسبت به محمد خاتمی و یا حتی هاشمی رفسنجانی شاهدیم که تقریبا تمامی آنها یا در خارج از کشور است و یا ریشه درخارج از کشور دارد و تازه، اگر دست حکومت هم پشت آن نباشد!

این که با انتخابات آینده چه باید کرد، امری است مربوط به ماه های آینده و سنجش زمینه های اجتماعی و حکومتی این مسئله. بنابراین، بحث ما شرکت یا عدم شرکت در انتخاباتی نیست که هنوز حکومت هم تکلیفش با آن روشن نیست و یا بصورت قطعی روشن نیست. بلکه سخن بر سر بحث هائی است که از واقعیت به دور است و می تواند روی اتخاذ مواضع و شعارها تاثیر بگذارد.  

هنوز هم هستند افراد و نیروهائی که به همان شیوه که در دوران محمد خاتمی و مجلس ششم تئوری بافی می کردند، سخن از این می گویند که گویا خواست مردم به مرحله سرنگونی نظام و کل جمهوری اسلامی رسیده است!

بر این اساس، گویا محمد خاتمی از خواست مردم "عقب است" و مردم او را پشت سر گذاشته اند. البته ما می دانیم و حتی افرادی دردرون حاکمیت و یا درحاشیه حاکمیت (نظیر زیبا کلام و عباس عبدی) می گویند که خاتمی همین امروز هم بالای 20 میلیون رای دارد و اگر او وارد صحنه شود کاندیدای دولت (بخوانید رحیم مشائی) شکست خواهد خورد. آنها که چنین می گویند، برآورد نظرات مردم را منعکس می کنند. بنابراین خود مردم که مدعی اصلی هستند و در صحنه حضور دارند چنین ادعایی را ندارند، که عده‌ای در خارج از کشور، کنار گود نشسته و بجای مردم نظر میدهند!

کسانی که چنین ادعاهایی می کنند تصور می کنند "فراتر" رفتن از یک خواست اجتماعی در مغز افراد و بر روی کاغذ صورت می گیرد، نه در عمل واقعی و عرصه مبارزه. در حالیکه فراتر رفتن از یک خواست اجتماعی، یک امر ذهنی نیست، بلکه یک امر واقعی و عینی است. یعنی زمانی می توان از یک خواست فراتر رفت که آن خواست تحقق پیدا کرده باشد و بنابر این سئوال مطرح شود که آیا به این مقدار که دست یافته ایم باید اکتفا کرد و یا می توان فراتر رفت؟ از خواسته بدست نیآمده و تحقق نیافته که نمی توان "فراتر" رفت!

این همان نکته ایست که تقریبا تمامی اصلاح طلبان داخل کشور – اعم از مذهبی و غیر مذهبی- با درک آن حرکت می کنند و سخنان و سیاست های خود را مطابق آن تنظیم می کنند.

نتیجه عدم درک این مسئله، مانند بسیاری مسائل دیگر، همیشه فرصت مانورهای تبلیغاتی را به کسانی داده که کمر به سرکوب مردم و ایجاد رعب و وحشت و بیرون کردن مردم از صحنه را داشته اند.

اتفاقا، موارد بسیاری وجود دارد که حکومت خود چنین صحنه ها و شعارهائی را می آفریند و اغلب به رویدادهای مذهبی نیز که مردم را می تواند تحریک کرده و برانگیز متوسل می شود. مانند پاره کردن عکس آیت الله خمینی و یا رقص و آواز در روز عاشورا و یا دهها مورد مشابه.

حکومت با همین صحنه سازی ها می کوشد گوشت از بدن جنبش مردم کنده و به پیکر لاغر و کم گوشت حکومت وصله کند! به همین دلیل است که باید همیشه روی گستردگی جنبش حساب کرد و آن را حفظ کرد. یعنی همان جبهه گسترده که حزب توده ایران در مقاطع مختلف و در شعارهای مناسب با زمان طرح کرده است.

به رویدادهای تاریخی نگاه کنیم:

در انقلاب 57 شعار و خواست اولیه مردم رفتن شاه بود. زمانی که این شعار و این خواسته تحقق پیدا کرد و شاه رفت، این پرسش مطرح شد که آیا رفتن شاه کافی است یا می‌خواهیم فراتر برویم. شاه رفت که چه شود؟ پسرش به جای او بیاید؟ شورای سلطنت تشکیل شود؟ یک شاه دیگر بیاوریم؟ یا اینکه حالا که شاه را بیرون کردیم می‌خواهیم اصلا کل سلطنت را براندازیم؟

بنابراین، پس از تحقق خواست رفتن شاه بود که مردم از این خواسته فراتر رفتند و رفتن سلطنت را مطرح کردند. والا، هرگز در انقلاب 57 تا پیش از رفتن شاه بحث رفتن سلطنت مطرح نبود. به این دلیل ساده که مردم می دیدند که در همان از جا کندن و بیرون کردن شاه چقدر دشواری و موانع دربرابر آنهاست، چه رسد به رفتن کل سلطنت. در واقع همان رفتن شاه آنقدر برای مردم ناباورانه بود که چنان جشن بزرگ پیروزی را در خیابان ها برپا کردند.

کسانی که این داستان های تخیلی را به اسم مردم و نمایندگی نداشته از طرف آنها می سازند، در خیالات خود یک کاخ بنا می کنند و طوری سخن می گویند که گویا دیگر کار تمام است و حکومت در آستانه سقوط! بنابراین نباید روی هیچ حرکت، موضع گیری، اعلام نظر، سخن و سخنرانی و تضادهای درون حکومت مکث کرد و حساب باز کرد. کل ماجرا درحال سقوط است! و خنده دار تر این که می گویند جنبش موسوی را هم پشت سر گذاشته است. نه موسوی، بلکه حرف ها و نظرات او. چگونه پشت سرگذاشته؟ کدام دستآورد را تثبیت کرده و از آن عبور کرده که از موسوی و نظراتش عبور کرده باشد؟

همین برخورد با محمد خاتمی وجود دارد و چه کودکانه!

واقعا جنبش مردم از ظرفیت های قانون اساسی و چارچوب جمهوری اسلامی و منشور اتحاد و غیره که موسوی و خاتمی طرح کرده و همچنان مطرح است عبور کرده اند؟ همه اینها بدست آمده و حالا بیش از آن را باید بدست آوریم؟

این نوع نظرات و شعارها و تخیلات در سرانجام کوتاه مدت خود جز ایجاد ناامیدی در میان مردم دستآوردی هم می تواند داشته باشد؟

 

 

 

 

                        راه توده  394     9 بهمن ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت