راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

برگی از خاطرات سایه

(پیر پرنیان اندیش)

آن که آواز میخواند

هرگز احساس

تنهایی نمی کند!

 

 

با شجریان و لطفی در محضر شهریار

 

 

امشب، پس از چند ساعت حافظ خوانی، سایه از آن گنجینه اسرار، نواری ممتع گذاشت. سایه و شجریان و لطفی به دیدار شهریار در تهران می روند در سال 1355...

 

چه ساز درخشانی می زند لطفی! شهریار به وجد آمده و مرتب «به به! به به!» می گوید.

 

شهریار هم خوب ساز می زد و هم خوب موسیقی ایرانی رو می شناخت. این سازی که لطفی تو نوار داره می زنه، سازیه که دست آقای حسینقلی بود. سبکش هم اینجا مثل آقا حسینقلیه. تا لطفی دو تا مضراب زد، شهریار به من گفت: سایه جان! سایه جان! مثل آقای حسینقلی می زنه (حالت شهریار را تقلید می کند).

 

کمی که استاد لطفی ساز می زند، شهریار آواز سوخته ای می خواند. گل از گل سایه شکفته است. کیف می کند... شهریار در پایان آواز کوتاهش به استاد شجریان می گوید: «اگه صدا داشتم دکانتو تخته می کردم.» و استاد شجریان می خندد. سایه هم غش غش می خندد. هم در نوار و هم نزد ما! استاد شجریان شروع می کند به خواندن:

 

اگه چه رند و خراب و گدای خانه به دوشم

 

چه عیشی می کرد شهریار! به به چه چه از دهنش نمی افتاد. اصلا فکر نمی کرد چنین ساز و آوازی بشنوه. این ساز که لطفی داره می زنه رو عینا آقای حسینقلی زده که من دارم نوارشو. توجه می کنید شجریان چه آواز زلالی داره؟ سرش را تکان می دهد...

 

شهریار دوباره به به غرایی می گوید و سایه می خندد.

 

می بینید چقدر ذوق می کنه شهریار! شهریار به شجریان گفت: آقای شجریان! شما افشاری هم یاد گرفتی؟ بلدی افشاری بخونی؟ (لحن شهریار را تقلید می کند). طفلک شجریان سرخ شد و سرشو پایی انداخت و گفت: بله استاد!

 

می خندد و نگاه ملامت آمیز شیرینی به خاطر شهریار و آن مهربانی و سادگی و صمیمیت ناب و کمیابی که سایه آن را بسیار دوست دارد می اندازد.

 

ای داد و بیداد... مولانا یه بیتی داره که مضمونش اینه که اون شور و حالی که دیشب در مجلس ما بود کجا رفت؟ نبود و یا بود و در هوا رفت!

 

ساکت نشسته و به دیوار خیره شده. نوار تمام شد... این بیت خودش را می خواند:

 

بهانه کشش عشق و کوشش دل من

همین غم است که مقصود آفریننده است

 

- تند فضا را عوض می کند...

 

به قول شاعر می گه:

 

در این دو دم مددی کن مگر که برگذریم

به سربلندی از این دیر پست ای ساقی

 

این آخر عمری حرف های ناامید کننده نزنیم...

 

 

یادی از روح الله خالقی

 

 

امروز سایه فیلمی برایمان گذاشت که در آن به خانم نوازنده ای – که همسر یکی از دوستان سایه است- آهنگی را تعلیم می داد. خانم خوب ساز می زد و سایه گفت که شاگرد آقای لطفی است...

 

استاد! سایه آهنگساز ندیده بودیم!

 

بله... تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام (می خندد و گردشی به چشمانش می دهد!)... سال 34 آهنگ و شعر این کارو باهم ساختم. اولین بار و آخرین باری بود که آهنگ ساختم. آهنگ بدی هم نیست!... یه روز سر چهار راه ایستاده بودم و منتظر کسی بودم. یه دفعه هم شعرو ساختم و هم آهنگو.

 

می زند به آواز و می خواند:

 

تو تنها

من تنها

دو نای بی نواییم

دریغ از این شبها

چرا ز هم جداییم

 

متاسفانه یک موقعیت استثنایی هم از دست رفت. خیلی حیف شد! یه روز تو اون باغ انجمن ایران و شوروی، یادش به خیر، آقای خالقی، اون موقع مسئول مجله پیام نوین بود که از طرف انجمن فرهنگی ایران و شوروی منتشر می شد.

من این تصنیفو خونده بودم و روی نوار حلقه ضبط کرده بودم و دادم به آقای خالقی و گفتم: اینو گوش کنین. خالقی با همون حالت و شاید با کمی بی اعتنایی، نوارو گرفت و گفت: چشم آقا. هفته دیگه که رفتم اونجا، خالقی تا از دور منو دید، دوید اومد جلو، آقای ابتهاج! آقای ابتهاج، نوارتونو گوش کردم، اجازه می دین اینو برای ارکستر تنظیم کنم. من سرخ شدم و گفتم: اختیار دارین آقای خالقی... حیف شد. اگه این کارو کرده بود خیلی فوق العاده می شد.

 

عاطفه: چرا این کار انجام نشد؟

 

هیچی، خالقی مرد. من لنینگراد بودم که خبر فوتشو شنیدم... یه بار هم در رادیو آقای پایور اینو تنظیم کرد، منتها به شیوه خودش شلوغ پلوغ که با ذات این ملودی سازگار نبود. عبدالوهاب شهیدی هم خوند. شهیدی هم متوجه شد که من راضی نیستم. گفت: آقا هیچ اشکالی نداره اگه بدین یه خواننده دیگه بخونه. گفتم نه آقای شهیدی، تنظیم با آهنگ نمی خونه. یه بار هم تو گلچین هفته پخش کردم: «شعر و آهنگ از یلدای گیلانی!»

 

- وقتش خوش است و می شود بحث را ادامه داد:

 

با خالقی از کی آشنا شدین؟

 

خالقی رو من از سال 25 می شناختم. در انجمن موسیقی ملی کنسرت می دادن و من می رفتم. صحنه های کنسرت جلوی چشممه. کارهایی هم که اجرا کردن یادمه؛ «آتشین لاله» بود، «نوای نی» بود

 

- شروع می کند به زمزمه کردن «نوای نی».

 

خالقی خیلی آدم خوبی بود (خیلی را خیلی با تاکید می گوید). آدم خلیقی بود. در حقیقت باید به جای خالقی اسمشو خلیقی می ذاشتن. خیلی آدم متین، ملایم، مهربان و فروتنی بود... خیلی هم کار کرده، یکیش همین سرود «ای ایران»!

خالقی آدم مطلعی بود و مطالعه می کرد؛ یادمه من دو حلقه از کارهای خیلی قدیمی داشتم که تقریبا می شه گفت نایاب بود. یه روز با خالقی حرف می زدم بهش گفتم من یه مقدار صفحه و نوار دارم. گفت من دارم آقا! بهش گفتم از فلانی و فلانی و فلانیه. گفت: می شه من بشنوم. که دادم بهش. (لحن مشتاق و نجیب خالقی را تقلید می کنه.)

یه بار هم به بنان گفتم از کی و کی نوار دارم. گفت: تو داری اینهارو؟!... من آرزومه که بشنوم!

 

بنان چه تلقی از خالقی داشت؟

 

خیلی براش احترام قائل بود. خیلی دوستش داشت. کارهای مهم بنان با خالقی بود دیگه. البته تنها موردی که بنان با فروتنی محض و مطلق حرف می زد در باره قمر بود.

 

بهترین اجراهای مرغ سحر مال کیه استاد!

 

شجریان خیلی خوب خوند... اونی که ملوک ضرابی هم خونده، خیلی خوب بود، ملوک ضرابی همدوره قمر بود و یه مقداری از صداش مونده. شنیدید صداشو؟

 

نه استاد!

 

 

 

مرغ سحر و هنگامه اخوان

 

تصنیف «مرغ سحر» با صدای هنگامه اخوان... سایه با لذت می شنید. موقعی که تصنیف به «ظلم ظالم، جور صیاد» رسید، سایه گفت:

 

خوب خونده آ... هنگامه خواننده خوبی بود... تنها خواننده زنیه که تحریر قمرو داره...

 

هنگامه می خواند:

 

ای خدا

ای فلک

ای طبیعت

شام تاریک ما را سحر کن.

 

- سایه هم با او زمزمه دارد:

 

شام تاریک ما را سحر کن

 

در پایان بحثی مفصل به سایه می گویم: موسیقی شما فاخرترین نمونه موسیقی غزل معاصر است. (جزئیات این بحث در کتاب بلاغت و بوطیقای سایه خواهد آمد) خیلی سریع می گوید:

 

علتش اینه که من عزلهامو با آواز می سازم.

 

- صدایش را پایین می آورد و با شوق و ذوق ادامه می دهد:

 

اصلا شما می دونین که کشش من به شعر گفتن – درسته که از بچگی کشش به شعر در من بود- مستقیما، مدیون آوازه.

 

عاطفه: استاد چرا شما این قدر بر آواز خواندن تاکید دارید؟

 

لبخند می زند...

 

آواز برای من دو جنبه داره؛ یکی این که به من فرصت تامل و ور رفتن با شعر می ده؛ به نظر من پست و بلند شعر تو آواز معلوم می شه... دیگه این که آواز تسکین دهنده منه. تو لحظاتی من یه شعرو- حالا هر چی می خواد باشه- هی برای خودم تکرار می کنم و به آواز می خونم؛ واقعا وقتی آواز می خونم آروم می گیرم.

 

یادش به خیر یه همکلاسی داشتم. من تو خیابون داشتم آواز می خوندم. گفت: نخون بذار کیف کنیم! خیلی حرف قشنگی زد.

 

آواز خیلی چیز مهمیه؛ مثل تنزیفه، مثل «پالانه» است. کسی که می تونه در درونش آواز بخونه اولا هیچ وقت تنها نیست و دیگه این که انگار دست به سر خودش می کشه و خودشو نوازش می کنه؛ ناز خودشو می کشه. آواز یه همدمیه که بی هیچ فریب و ریایی داره با شما زندگی می کنه و همزبان شماست. در ذات موسیقی این هست ولی وقتی آدم حالا یا بی صدا یا با صدای نرم آروم آواز می خونه تاثیرش مضاعفه.

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  460     29 خرداد ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت