راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بازرگان – 10

دکتر یزدی

و مهندس توسلی

بی جهت

سنگ بازرگان را

به سینه نمی زنند!

 
 

 

بحث درباره به اصطلاح کوبیدن دولت موقت توسط حزب توده ایران را از همانجا که در هفته گذشته ناتمام مانده بود پی می‌گیریم.

آقای مهندس محمد توسلی از رهبران نهضت آزادی ایران در آخرین ماه‌‌های سال گذشته به کارزار بازرگان ستایی و توده‌ای ستیزی پیوست و در گفتگویی با خبرگزاری دست راستی "تسنیم" چنین گفت:

"جریان دیگر حزب توده بود که سران و کادرهای آن از دی و بهمن ۵۷ که فضا نسبتا باز شده بود، به ایران آمدند. آنها قوی‌ترین کادرها را داشتند و به ‌لحاظ اطلاعاتی با کا.گ.ب روسیه ارتباط ارگانیک داشتند. بر اساس برنامه حزب توده ‌که کیانوری در مصاحبه‌ها و نوشته‌های خود گفته بود، انقلاب اسلامی دو وجه دارد؛ یک وجه آن بدنه تکنوکرات و نیروهای کارآمد بودند و بخش دیگر روحانیت که با توده مردم ارتباط ارگانیک دارند.

این جریان بر اساس طرح راهبردی خود دو تاکتیک را مورد اجرا گذاردند؛ یکی این‌ که برای حذف نیروهای کارآمد انقلاب (بخوانید نهضت آزادی) همانگونه که کیانوری در مصاحبه‌ای تصریح می‌کند، واژه لیبرال را اولین بار در همان دی و بهمن قبل از انقلاب، بر پایه تجربیات انقلاب‌‌های مارکسیستی، مطرح می‌کند و ضمن نفوذ در رسانه‌ها، نهادهای انقلابی، کمیته‌ها و سپاه همین گفتمان را در فضای اجتماعی و نهادهای انقلابی پیگیری می‌کنند؛ به‌طوری که به سرعت ‌ در مدارس، نهادهای آموزشی و نمازهای جمعه شعار "مرگ بر بازرگان" و "مرگ بر لیبرال" تکرار می‌شد. تاکتیک دوم این جریان این بود که خودشان را پیرو خط امام(ره) معرفی کردند و نهضت آزادی ایران و این جریان قدیمی اسلامی را به ‌عنوان جریان ضدانقلاب و مقابل امام(ره) معرفی کردند! با این هدف که کادرهای انقلاب را حذف کنند... در این برنامه ظاهرا حزب توده تصور می‌کرد که پس از حذف کادر‌‌های انقلاب با برچسب لیبرال و آزادی خواه حذف روحانیت که پوسته‌ای بیش نیست با وارد کردن ضربه‌ای در فرصت مناسب، می‌توانند به اهداف خود که کسب قدرت بود نائل شوند!!" (تسنیم – بهمن 1392)

ما در گذشته ادبیات و رابطه حزب توده ایران با دولت موقت را بررسی کردیم و دیدیم که ادعای کوبیدن دولت موقت توسط حزب توده ایران تا چه اندازه‌‌ بی پایه است. بنابراین شاید بنظر آید پاسخ به ادعایی که اساس آن‌‌ بی پایه و بنیاد است ضرورتی نداشته باشد. با اینحال نمی‌توان متاسف نبود که آقای توسلی تا این اندازه مخاطبان خود یا هواداران نهضت آزادی را ساده اندیش فرض می‌کند. کدام فردی که حداقل منطق و شعور سیاسی داشته باشد باور می‌کند که حزب با تجربه‌ای همچون حزب توده ایران در برنامه اش نوشته و رهبرش در مصاحبه هایش گفته باشد که انقلاب اسلامی دو وجه دارد و وجه تکنوکرات و کارآمد آن دولت موقت است که باید آن را کوبید تا وجه روحانی که غیرکارآمد است سرکار بیاید که سرنگونش کرد! لااقل بگویید هدفشان این بود ولی آن را پنهان میکردند نه اینکه نوشته بودند و در مصاحبه هایشان می‌گفتند.

اما اصل ماجرا و عمق ماجرا نیاز به بررسی دارد. آقای توسلی با بحث درباره "تخصص" چه چیز را پنهان می‌کند؟

واقعیت آن است که در ایران انقلابی شده بود که هدفش گسست از استبداد شاهنشاهی بود. طبیعی بود که در این شرایط به کار گرفتن کارگزاران رژیم گذشته از هزار فامیل که عامل استبداد و بوجود آمدن نفرت شده بودند از نظر مردم منتفی بود. خواه و ناخواه مانند همه انقلاب‌‌ها دستگاه دولتی به دست نیروهای‌‌ بی تجربه و کم تجربه افتاده بود. بنابراین از این نظر تفاوتی میان امثال آقای مهندس توسلی - که پیش پای خود بیش از اندازه بلند می‌شود - با دیگر کارگزاران و روحانیان و غیرروحانیان وجود نداشت. معلوم نیست براساس چه معیاری مثلا دکتر بهشتی روحانی کم تجربه تر و‌‌‌‌ بی ظرفیت تر از آقای توسلی غیر روحانی بوده یا آیت الله طالقانی صلاحیت کمتری از نظر تجربه برای نخست وزیری به مهندس بازرگان داشته است. البته متخصصان و نیروهای کارآمد دیگری وجود داشتند که بدلیل دگراندیشی یا آنکه فامیل و آشنای آقای بازرگان یا عضو حزب ایشان نبودند از وجود آنها در دستگاه دولتی نه تنها استفاده نشد که بسیاری از آنها پاکسازی شدند. ولی این بدان معنا نیست که اگر این افراد هم وارد دستگاه دولتی می‌شدند از نظر تجربه وزارت و مدیریت شق القمر می‌کردند و برتری چشمگیری نسبت به کارگزاران حکومتی پس از انقلاب به لحاظ تجربه مدیریتی داشتند. بنابراین مدیران اصلی دولت بازرگان از نظر تخصص و تجربه در سطح میانگین جامعه آن روز ایران بودند و از این نظر نه بسیار برتر بودند و نه بسیار پایین تر.

مشکل دولت آقای بازرگان در تجربه و تخصص آن نبود، در سمتگیری آن بود. یعنی مشکل در اصل مسئله بود. اصل مسئله در آن بود که هدف ایشان گسست از استبداد شاهنشاهی نبود، بلکه ادامه آن و بازسازی آن بود. ولی اگر قرار بر این بود که دولت موقت راه استبداد شاهنشاهی، راه هویدا و آموزگار را ادامه دهد، چه کسی متخصص تر و کارشناس تر از خود هویدا و آموزگار برای ادامه این راه؟ راز مخالفت آقای بازرگان با اعدامها در اینجا بود. آقای بازرگان به کارگزاران استبداد شاهنشاهی برای اداره و بازسازی دستگاه دولتی نیاز داشت. عده‌ای تصور می‌کنند که آقای بازرگان اصولا با نفس خشونت و اعدام مخالف بود. در حالیکه اصلا چنین نیست و در هیچ کجا خود ایشان چنین ادعایی نکرده است، چنانکه در مورد توده‌ای‌‌ها و چپ‌‌ها از اینکه اعدامشان نمی‌کنند ناراضی و شاکی بود.

آقای بازرگان زمانی که متحد آقای بنی صدر بود در ستایش از ایشان چنین می‌گوید:

"توطئه‌‌ها و حملات و حوادثی که در کردستان پیش می‌آمد، و ظواهر و امکانات و گزارش‌‌های فرماندهان، نارسائی‌‌ها را نشان می‌داد امّا ایشان (بنی صدر) با صراحت و سماجت می‌گفت: من این حرف‌‌ها سرم نمی‌شود، چاره‌ای ندارید، باید بروید و بزنید! و می‌رفتند و می‌زدند! و به این ترتیب پرسنل و پادگان‌‌ها جان می‌گرفتند. (جلد 22 ص337)

این ادبیات کسی است که با اعدام و خشونت مخالف است؟ "باید بروید و بزنید! و می‌رفتند و می‌زدند" مردم کردستان را و پادگان‌‌ها جان می‌گرفتند! در همین مسئله کردستان پرستو فروهر دختر داریوش فروهر می‌گوید که پدرش از نقش چمران در کردستان بسیار ناراضی بود. آقای زیبا کلام می‌گوید چمران اصولا مخالف فعالیت هیئت حسن نیت بود که برای حل و فصل مسئله کردستان تشکیل شده بود. (گفتگوی زیبا کلام با عصر ایران – تیر 1391) آقای بازرگان اولا داریوش فروهر را با فشار آیت الله خمینی وارد کابینه کرده بود. ثانیا مدافع چمران بود. زمانی که عبدالرحمان قاسملو دبیر کل حزب دموکرات کردستان به تهران آمد، آقای خمینی با وی ملاقات کرد ولی بازرگان حاضر به ملاقات با وی نشد. اینها هیچکدام با نقش کسی که با خشونت برای حل و فصل مسائل مخالف است انطباق ندارد.

بنابراین آقای بازرگان به هیچوجه نه با خشونت و نه با اعدام بطور کلی مخالف نبود. ایشان با اعدام یک عده فرماندهان ارتش و کارگزاران دستگاه استبداد شاهنشاهی مخالف بود که می‌خواست از آنها بعنوان متخصص و کارشناس برای ادامه و بازسازی آن نظام بهره گیرد. خود وی این را به صراحت در گزارش خصوصی که در 15 اردیبهشت 1358 برای آقای خمینی می‌فرستد و متن آن در مجموعه آثار ایشان آمده است بیان می‌کند. در این گزارش ایشان دو پدیده را کاملا از هم تفکیک می‌کند. پدیده اول کارگزاران نظام شاهنشاهی هستند که ایشان درباره آنها چنین می‌نویسد:

"بازداشت‌ها، سخت گیرى‌‌ها و احیاناً اهانت‌‌ها و بیرحمى‌‌ها که به دستور یا به نام دادگاه هاى انقلاب صورت می‌گیرد علاوه بر گسترش محیطِ وحشت و ناامنى و نارضایتى در طبقاتى از مردم، برنامه انقلاب و دولت را از مجراى ضرورى و فوتىِ آن خارج ساخته و تعارض و تضعیف هاى فراوان در دستگاه دولت به وجود آورده و مى آورد."

برای این گروه ایشان خواهان "عفو" رهبر انقلاب می‌شود.

اما گروه دوم را ایشان "پدیده ضد انقلاب" می‌نامد که به گفته وی "تظاهر پدیده فوق تبلیغات حساب شده و کارشکنى هاى گروه هاى کم جمعیت ولى متحرک و فعال چپ گرا است که در کلیه ی قیام‌‌ها و اقدامات حق طلبانه ایران خارِ راه ملت و خدمت گزاران بوده اند. همچنین برنامه هاى تصرف اسلحه، انحلال ارتش و نیروهاى انتظامى، تحریک دانشجویان و کارگران علیه مدیریت و مسئولیت در مؤسسات مربوطه و بالاخره مقالات و انتقادات مغرضانه در روزنامه هاى تحت کنترل و بهانه جوئی‌‌ها و توطئه چینى‌‌ها و درگیری هاى خونین کردستان و گنبد و نقده توأم با سرازیر شدن سیل اسلحه و خلع سلاح پاسگاه‌‌ها و تصرف پادگان‌‌ها که به راه افتاد." (جلد 24 ص 123)

در مورد این گروه آقای بازرگان از آیت الله خمینی چنین درخواست می‌کند:

"دادگاه انقلاب به اتهام عناصر ضدانقلاب که حالیت داشته و سرنوشت انقلاب و جمهورى اسلامى را تهدید می‌کنند با تقاضاى دولت جداً رسیدگى کند" (همانجا – ص 128)

در اینجا درک آقای بازرگان از انقلاب و ضدانقلاب به روشنی دیده می‌شود. راه حل ایشان برای مشکلات دولت موقت عبارتست از عفو و آزادی کارگزاران و نظامیان شاهنشاهی برای آنکه به کمک دستگاه دولتی بیایند و درمقابل سرکوب و قلع و قمع چپ‌‌ها که گویا ضد انقلاب هستند. وی بعدها نیز از اینکه دادگاه‌‌های انقلاب با دولت موقت در سرکوب چپ‌‌ها همکاری نمی‌کرده اند گلایه می‌کرد. اینکه چپ روها در گنبد و کردستان اشتباهاتی بزرگ کردند یک مسئله است. اینکه آنها را "ضدانقلاب" بنامند و خواهان محاکمه و سرکوبشان باشند مسئله‌ای دیگر. بنابراین، اینکه گفته میشود آقای بازرگان بطور کلی مخالف خشونت و اعدام و سرکوب بوده یکی از غیرواقعی ترین و غیرتاریخی ترین تصوراتی است که درباره وی رایج می‌کنند.

در همین مورد روزنامه "مردم" در شماره 22 فروردین 1358 یعنی درست دو ماه پس از پیروزی انقلاب با اشاره به مصاحبه مطبوعاتی و پیام رادیویی مهندس بازرگان چنین می‌نویسد:

"اندیشه اصلی پیام رادیوئی نخست وزیر که مانند خط سرخی از خلال تمام بیانات طولانی او می‌گذشت، این بود که بقایای ریم سابق را نباید کوبید. این کار انتقام جوئی است. توقف در گذشته است.... ولی آیا واقعا مسئله بر سر انتقام است؛ آیا آقای مهندس بازرگان واقعا از این نقطه حرکت می‌کند که کینه و نفرت را کنار بگذاریم؟ متاسفانه نه! اتفاقا پیام رادیویی آقای بازرگان به هیچوجه حاوی رقت قلب نبود. برعکس از خلال تمام جملات و کلمات ایشان اگر کینه نگوئیم لااقل خشم نسبت به بخشی از نیروهای انقلابی ایران می‌تراوید و ایشان درست در لحظه‌ای که مردم را دعوت می‌کردند که نسبت به خادمین رژیم سابق بزرگوار و بلند نظر باشند و آن‌‌ها را ببخشند، با زبان دیگر در آن‌‌ها کینه و نفرت نسبت به دشمنان رژیم را تلقین می‌کردند. ... امروز دیگر مردم ایران به حد کافی با حوادث گنبد و سنندج آشنائی دارند و می‌دانند که در این دو نقطه عمال رژیم سابق و عوامل امپریالیسم امریکا حادثه ساختند ... آقای بازرگان نمی‌تواند و یا دقیق تر بگوییم بعنوان نخست وزیر حق ندارد از موضع حزب توده ایران باخبر نباشد. با این حال حوادث سنندج و گنبد را طوری به مردم ایران توضیح می‌دهد که در آن‌‌ها نفرت نسبت به بقایای رژیم سابق و عاملین اصلی حوادث خونین را کاهش دهد ولی در عوض نفرت آنان را نسبت به حزب توده ایران برانگیزد. نخست وزیر  در توضیح حوادث گنبد به جای این که به یاد امپریالیسم امریکا بیفتد به یاد قصه "باستانی"‌توده‌ای – نفتی می‌افتد. چرا؟ کسی که مردم را دعوت می‌کند که جنایات وحشتناک رژیم پهلوی را – که هنوز سرکوب نشده - فراموش کنند چطور این قصه را فراموش نکرده است و چرا در جائی که حزب توده ایران کم ترین دخالتی نداشته به عمد می‌خواهد پای این حزب را به میان بکشد؟ ایشان در یکی از مصاحبه‌‌های خود با روزنامه فرانسوی "لوموند" بخصوص از کینه و نفرتی که نسبت به کمونیست‌‌های ایران دارند یاد کرده و گفته بودند که این کینه را از سی سال پیش به دل دارند. ما چنین کینه‌ای نسبت به آقای بازرگان نداریم. روش ما نسبت به دولت ایشان کاملا و دقیقا مربوط به سیاستی است که دنبال می‌کنند. هرجا که این سیاست به سود مردم باشد ما از آن حمایت خواهیم کرد." (مردم – شماره 5 – 22 فروردین 1358)

اما آنچه آقای بازرگان کرد نه تنها مانع از اعدام کارگزاران رژیم سابق نشد برعکس آن را شدت داد و از مسیر صحیح و بیشتر سودمند خارج کرد. زیرا همه مدافعان انقلاب و تغییر و مخالفان بازسازی استبداد شاهنشاهی به این نتیجه رسیده بودند که آقای بازرگان این کارگزاران را برای آن می‌خواهد که نظام گذشته را ادامه دهد و بازسازی کند و این نگرانی به هیچوجه‌‌ بی پایه و بدون دلیل نبود. تجربه تیمسار فردوست و بازسازی ساواک بدست وی نشان داد که اگر بقیه آن افراد هم زنده می‌ماندند همان نقشی را بازی می‌کردند که فردوست بازی کرد.

 

ریشه‌های جنجال بر سر بازرگان

اما این جنجال ناگهانی درباره مهندس بازرگان ریشه در کجا و چه چیز دارد؟ در واقع در آخرین ماه‌‌های سال گذشته و همزمان با سالگرد درگذشت مهندس بازرگان، ناگهان مطبوعات و رسانه‌‌های جمهوری اسلامی از چپ و راست و حکومتی و غیرحکومتی و لیبرال و طرفدار بازرگان و راست افراطی و غیره‌‌‌‌ به شکلی‌‌‌‌ بی سابقه انباشته از بحث و گفتگو و مصاحبه درباره مهندس بازرگان شدند که غالبا با ناسزاگویی علیه حزب توده ایران همراه بود. این بازگشت‌‌‌‌ بی سابقه به مهندس بازرگان ریشه در وضعیت روز داشت که در اساس به انتخاب حسن روحانی بعنوان رییس جمهور باز می‌گشت. انتخاب روحانی از دو جهت دوگانه بازرگان- خمینی را به یک مسئله روز تبدیل کرد.

اول. چشم انداز باز شدن راه پایان حصر میرحسین موسوی.

دوم. چشم انداز مذاکرات میان ایران و امریکا.

در عرصه نخست می‌دانیم میرحسین موسوی بعنوان "نخست وزیر دوران آقای خمینی" و بازگشت به راه امام وارد میدان شد. همین هفته گذشته هم دیدیم که در تظاهرات دانشجویان دانشگاه امیرکبیر دربرابر جلیلی شعار "رای ما یک کلام، نخست وزیر امام" مطرح شد. حکومت دربرابر یک بن بست واقعی قرار گرفت. به این دانشجو که می‌گوید "نخست وزیر امام" را می‌خواهیم چه وصله‌ای می‌شود چسباند؟‌ گفت ضدانقلاب است، ضد امام، ضد اسلام، ضد جمهوری اسلامی است؟ 

از سالها پیش، و بویژه پس از ورود به صحنه میرحسین موسوی، "امام"‌ برای حکومت که مشروعیت خود را به ایشان و انقلابی که وی رهبری کرده بود باز می‌گرداند به یک مزاحم و یک دردسر واقعی تبدیل شده بود. بویژه که نوه و خانواده آیت الله خمینی عمدتا یا تماما، آشکار و پنهان، از همراهان اصلاحات و جنبش سبز بودند. در این شرایط کارگزاران حکومتی کوشیدند از خمینی یک مضحکه بسازند. آنها طرفدار "امام مقوایی" شدند. بنام دفاع از خمینی نظرات او را سانسور و تحریف کردند. او را‌‌‌‌ بی بصیرت معرفی کردند. علی خامنه‌ای را رهبری بزرگتر از او اعلام کردند. تا آنجا پیش رفتند که به گفته طائب رییس سازمان امنیت سپاه عده‌ای را در خارج کشور ترغیب کردند که از اعدام زندانیان سیاسی بدستور آیت الله خمینی بگویند تا با خراب کردن خمینی در واقع موسوی را تضعیف کنند. در ادامه همین سیاست بود که چنگ زدن به دامن بازرگان و اجازه دادن به این همه نشریه و ماهنامه و هفته نامه که شبانه روز از بازرگان ستایش و تمجید کنند سر بر آورد. هدف درواقع رو در رو قرار دادن بازرگان و خمینی به زیان خمینی یعنی موسوی بود. راست حکومتی در شرایطی که می‌داند میرحسین موسوی، آیت‌الله خمینی را از چنگ آنان بیرون خواهد کشید و اعتبار او را در خدمت اصلاحات و جنبش سبز قرار خواهد داد می‌کوشد اعتباری برای خمینی باقی نگذارد. در این شرایط حکومت هیچ شخصیت دیگری در چارچوب انقلاب و جمهوری اسلامی که بتوان ضمنا وی را در برابر خمینی گذاشت، نداشت و ندارد مگر بازرگان. گزینه بازرگان بویژه از آن رو مطلوب راست است که وی به لحاظ اعتقاد به حفظ و بازگشت مناسبات شاهنشاهی و دشمنی اش با چپ و عدالت اجتماعی از هر کس دیگر به راه و رسم کنونی حکومت نزدیک است. در واقع ایدئولوژی بازرگان مدتهاست که به ایدئولوژی حکومتی تبدیل شده و از خمینی فقط عکس وی وجود دارد. چپ ستیزی و دشمنی با کمونیسم و عدالت اجتماعی و دفاع از سرمایه داری و اختلاف طبقاتی میراث بازرگان است که البته حکومت آنقدر در این زمینه راه افراط را طی کرده که تن بازرگان هم در قبر از میراث ایدئولوژیکی که باقی گذاشته می‌لرزد.

به هر تقدیر بزرگ کردن بازرگان با هدف تضعیف میرحسین موسوی، منفعل کردن جنبش سبز و قرار دادن موسوی در برابر انواع و اقسام پرسش‌‌ها و سوالات درباره مسائل انقلاب و نقش آیت الله خمینی در شرایط پایان حصر وی انجام شد.

اما انتخاب حسن روحانی یک پیامد دیگر هم داشت و آن چشم انداز مذاکره ایران و امریکا پس از سه دهه بود، مذاکراتی که در زمان خود موجب سقوط دولت مهندس بازرگان شد. در اینجا یک مقایسه دیگر و متضاد بازرگان را به جلوی صحنه راند یعنی مقایسه بازرگان با حسن روحانی و دولت روحانی با دولت موقت. بدینسان بزرگ کردن مهندس بازرگان حلقه اتصال دو استراتژی شد. نخست استراتژی درازمدت راست برای تضعیف جنبش سبز و ایجاد یک جانشین ایدئولوژیک برای آیت الله خمینی. دوم استراتژی کوتاه مدت بخش عمدتا افراطی راست برای تشبیه دولت روحانی به دولت موقت و سرنگون کردن آن. رهبران نهضت آزادی در دهها گفتگویی که در این دوران با آنان انجام شده و می‌شود در هر دو زمینه وارد بازی راست حکومتی شدند. در بخش اول ضمن دفاع از بازرگان کوشیدند از ایجاد تقابل میان وی و آیت الله خمینی خودداری کنند، ولی ضمنا آمادگی خود را برای ایفای نقش علیه موسوی و خط امام به نمایش گذاشتند.

در عرصه اخیر مثلا آقای دکتر یزدی در گفتگو با مهرنامه بهمن 1392 در مورد دیپلماسی دولت موقت از جمله می‌گوید: "حتی موقعی که ما به اجلاس غیر متعهدها رفتیم، آقای طالقانی گفت یعنی چه که یک عده رفته اند به غیر متعهدها؟ مگر ما در اسلام غیر متعهد داریم؟! عین همین حرف را آقای موسوی در روزنامه اش نوشت." (بهمن 1392)

ایشان جای دیگر در بیان "شاهکار"های دیپلماسی دولت موقت می‌گوید: "ما از تحرکات عراق شواهد داشتیم. از آن طرف، آقای موسوی خوئینی‌‌ها و آقای محتشمی در صدا و سیما به صدام فحش می‌دادند. مگر می‌شود کل دنیا را علیه خودمان تحریک کنیم ؟ صدام علاقه مند بود به ایران ییاید. اگر به ایران می‌آمد بهتر بود یا اینکه حمله کرد ؟" (مهرنامه – بهمن 1392)

یا اخیرا در گفتگو با روزنامه آرمان می‌گوید: " سال 1376 آقای خاتمی آمد و همین اصلاح‌طلبان گفتند خودی و غیرخودی! اصلاح‌طلبان خودی و غیرخودی را سکه کردند اما اکنون دیگر این بحث نیست. در آن زمان به‌مناسبت عاشورا به تبریز رفته بودم و در جلسه یکی از دوستان سخنرانی کردم. آقای آقاجری هم آمده بود و من به محل سخنرانی او رفتم. بعد از سخنرانی هاشم آقاجری عده‌ای خواص ماندند که 20 تا 30 نفر بودند. آنها از آقای آقاجری پرسیدند که در سازمان مجاهدین افراد را خودی و غیرخودی کردید. خودی کیست و غیرخودی کیست؟ آقاجری گفت آنهایی که قانون اساسی و اصل ولایت را بپذیرند خودی هستند، معنایش این است که سازمان مجاهدین و هیات‌های موتلفه خودی هستند اما نهضت آزادی غیرخودی است! (آرمان 22 فروردین 1393) *

و اینها غیر از کنایه‌‌های مداومی است که تحت پوشش دفاع از بازرگان و دولت موقت به شخص خمینی، اصلاح طلبان، دانشجویان خط امام یا یاران نزدیک آیت الله خمینی زده می‌شود که در واقع محتوای آن چیزی جز فرستادن پیام و نشانه به نیروهای متزلزل راست حاکم نیست که رهبران نهضت آزادی محتوای فضایی را که در برابر نهضت آزادی گشوده شده می‌فهمند و می‌توانند علیه جنبش سبز و اصلاح طلبان از آن بهره گیرند. در واقع پرچمی را که در سال‌های آغازین دهه 1360 لیبرالها با علم کردن جنگ اسلام و کفر به دست قشریون راست سپردند، اکنون قشریون در شرایطی که راست همه اعتبار سیاسی و تاریخی خود را از دست داده دوباره میخواهند به لیبرال‌‌ها واگذار کنند. این محتوای بنیادین جنجال بر سر مهندس بازرگان است.

اما در بخش دوم یعنی در آنجا که به شبیه سازی سیاست خارجی مهندس بازرگان و دولت موقت با دولت روحانی مربوط می‌شود، هواداران آقای بازرگان متاسفانه حتی افراطی تر عمل کردند. نوع دفاعی که اینان از حسن روحانی می‌کنند بیشتر به زیان روحانی است تا به سود وی چرا که در همه جا به شکل ستایش از خود و مقایسه زیانمند دولت حسن روحانی با دولت سقوط کرده مهندس بازرگان است. مثلا آقای تقی رحمانی در نشریه "روز" می‌گوید که "در مذاکرات اخیر دولت ایران با کشور‌های غربی، بیش از حد شاهد رفتاری هستیم که متعلق به سنت بازرگان و یزدی و امیرانتظام است". یا خبرگزاری راست افراطی تسنیم مصاحبه خود با مهندس محمد توسلی را چنین تیتر می‌زند : "اعتدال دولت یازدهم مانند شعار بازرگان است / نگاه سریع القلم (مشاورروحانی) درباره مردم شبیه نگاه مهندس بازرگان است. (تسنیم – بهمن 1392)

آقای دکتر ابراهیم یزدی دبیر کل نهضت آزادی هم بارها سخنانی مشابه را بر زبان آورده از جمله در مصاحبه با روزنامه آرمان می‌گوید: "چرا امسال بیش از هر زمانی برای سالروز مرحوم مهندس بازرگان، مقالات و تحلیل‌های متعدد منتشر می‌شود؟ اول انقلاب می‌خواستند به ما فحش بدهند به غیر از لیبرال و… از کلمه میانه رو‌ها هم استفاده می‌کردند. میانه روی فحش بود اما حالا همه یاد گرفتند و کسی با شعار اعتدال و میانه روی رئیس جمهور می‌شود" (آرمان 20 فروردین 1393)

البته پیشتر زمانی که آقای محمد خاتمی با شعار اصلاحات سر کار امده بود همین آقایان می‌گفتند که بازرگان "اصلاح طلب"‌ بود و دوگانه انقلابی و اصلاح طلب را بوجود آورده بودند که بر اساس آن بازرگان و خاتمی اصلاح طلب بودند و خمینی انقلابی. حالا دوگانه میانه رو و تندرو را بوجود آورده اند که براساس آن روحانی و بازرگان میانه رو و خمینی تندرو است. در زمان هاشمی رفسنجانی هم می‌گفتند مردم به حرف‌‌های بازرگان رسیده اند. هر کس که روی کار بیاید ستایشگران بازرگان معتقدند که او و مردم از روش بازرگان آموخته اند. حتی در سال 1358 یعنی چند ماه پس از سقوط دولت موقت و همان زمانی که اکنون مدعی‌اند همه با بازرگان مخالف بودند یکی از ستایشگران بازرگان درباره وی چنین می‌گوید:

"خیلی‌‌ها فکر می‌کنند که بازرگانیسم شکست خورد و از میدان به در رفت، اما واقعیت جز این است؛ چون اکنون ارگان‌‌های عالی اجرایی این مملکت به همان نتیجه‌ای رسیدند که شما درست دو روز بعد از انقلاب به آن رسیده بودید." (گفتگوی روزنامه کیهان با مهندس بازرگان - 14/12/1358 نقل از مجموعه آثار جلد 23 ص 50)

بنابراین از 4 ماه پس از سقوط دولت موقت تا به امروز که سی سال گذشته است همه ارگان‌‌های مملکتی و هر رییس جمهوری که سر کار آمده و مردمی که رای داده اند همه به حرف‌‌های آقای بازرگان رسیده اند و به اینکه باید همان استبداد شاهنشاهی را حفظ می‌کردیم، یعنی آن نتیجه‌ای را که حکومت به آن رسیده و به حساب مردم می‌گذارند.

به این ترتیب بخش دوم جنجال بر سر بازرگان به سیاست خارجی دولت روحانی و تلاش برای شبیه سازی آن با سیاست خارجی دولت موقت مربوط می‌شود. شبیه سازی که سرتاپا غیرواقعی است. واقعیت تلخ آن است که سیاست خارجی دولت موقت یکی از ویرانگرترین بخش‌‌های سیاست این دولت بود. این سیاستی بود که همه ظرفیت‌‌های جهانی را که بسود انقلاب ایران وجود داشت بلااستفاده گذاشت، یا خنثی کرد و یا ویران و تخریب نمود و برعکس همه ظرفیت‌‌هایی را که علیه انقلاب بود فعال کرد. تشویق شدن عراق به جنگ علیه ایران پیامد درازمدت سیاست خارجی دولت موقت و درک مهندس بازرگان از دوستان و دشمنان انقلاب ایران در سطح جهان بود. هدف این سیاست خارجی همچون سیاست داخلی آن دولت، مهار انقلاب ایران در داخل، سرکوب و قلع و قمع گروه‌های چپ و مدافعان انقلاب، حفظ مناسبات گذشته و جلوگیری از تغییر بود. وقتی امروز گروه‌‌های راستگرای حکومتی و رهبران نهضت آزادی یکصدا مدعی اند که دیپلماسی دولت روحانی ادامه سنت دیپلماسی دولت موقت است جز حیرت از این همه تحریف و وارونه بینی تاریخی احساسی دیگر نمی‌توان داشت. بنابراین جا دارد اکنون به سیاست خارجی تنگ نظرانه و غیرمسئولانه دولت موقت بپردازیم و ببینیم آیا این واقعا هیچ وجه مشترکی با سیاست خارجی دولت روحانی که هدفش خنثی کردن خطرها و بهره گیری از همه امکانات جهانی بسود توسعه کشور است دارد.

 

سیاست خارجی دولت موقت

آقای دکتر ابراهیم یزدی، وزیر خارجه دولت موقت در گفتگویی با نشریه "اندیشه پویا" چنین می‌گوید:

"علت مواضع خصمانۀ حزب توده در برابر دولت موقت را، با توجه به روابط ویژه حزب توده با شوروی، باید براساس ناراحتی دولت شوروی از دولت موقت توضیح داد که چون رهبری وقت حزب توده نمی‌توانست با طرح نارضایتی‌‌های دولت شوروی به دولت موقت حمله کند، لاجرم مسایل دیگری را عنوان می‌کرد. " (شماره 11)

ایشان اختلافات با شوروی را چنین بر می‌شمارد:

"اختلاف اول در موضوع افغانستان بود... در افغانستان دولتی کمونیستی سر کار آمد که با مردم و سازمانهای جهادی در جنگ بود و ارتش شوروی برای حمایت از دولت چپگرای کابل وارد افغانستان شده بود. بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب نمایندگان برخی ازسازمانهای جهادی افغانستان به ایران آمدند که من بعنوان معاون نخست وزیر در امور انقلاب میزبان آنها بودم ... دولت شوروی این روابط را برنمی‌تابید. مخالفت روسها چنان بود که سفیر شوروی در ایران آقای وینوگرادوف، در یکی از دیدارهایش با من در وزارت خارجه صریحا گفت جنگ افغانستان مرزهای شوروی را تهدید می‌کند و اگر ادامه یابد دولت شوروی از فصل پنج قرارداد 1921 با ایران استفاده خواهد کرد."

پیشتر دیدیم که اساس این ادعا که گویا حزب توده ایران دولت موقت را می‌کوبیده یا موضع خصمانه نسبت به آن داشته جزو مهملاتی است که آن قدر تکرار می‌کنند تا کسی در درستی آن شک نکند و حتی ضرورتی نبیند که خود مراجعه کند و روزنامه مردم یا اعلامیه‌‌های حزب در آن دوران را مطالعه کند. بنابراین موضع خصمانه‌ای اصولا وجود نداشته که بخواهد به تبعیت از موضع شوروی باشد یا نباشد. حزب توده ایران یک موضع کاملا دقیق و مسئولانه نسبت به دولت موقت داشت و اتفاقا از این نظر مسئله را درست برعکس می‌فهمید یعنی معتقد بود موضع خصمانه دولت موقت نسبت به اتحاد شوروی ناشی از اندیشه غیرقانونی کردن حزب توده ایران و سرکوب چپ‌‌ها در ایران است و به همین دلیل نباید گزک و بهانه به دست آن داد که در کار خود موفق شود.

برخلاف ادعای آقای یزدی نیروهای شوروی در 6 دیماه 1358 یعنی نزدیک به دو ماه پس از سقوط دولت موقت وارد افغانستان شدند نه در زمان وزارت ایشان. و جنگی هنوز در افغانستان وجود نداشت و اگر هم گروه‌‌های مخالف دولت افغانستان وجود داشتند، که داشتند، ربطی به ایران نمی‌توانست داشته باشد که سفیر شوروی بخواهد ایران را به این یا آن فصل قرارداد 1921 تهدید کند. حداکثر مسئله ای بود میان دولت ایران و افغانستان. البته شک نیست که در آن زمان هم لیبرالها و هم قشریون ضد کمونیست بسیار می‌کوشیدند که از مسئله افغانستان برای پیشبرد سیاست ضدکمونیستی در ایران بهره گیری کنند، چنانکه نخستین روحانی که فتوای جهاد در افغانستان را یکی دو ماه پس از پیروزی انقلاب صادر کرد آیت الله کاظم شریعتمداری بود، همان کسی که حاضر نبود فتوای جهاد علیه شاه در ایران را صادر کند و از آقای خمینی هم که موضع قاطعی نسبت به شاه داشت گله مند بود.    

آقای یزدی دیگر موارد اختلاف را چنین بیان می‌کند:

"دوم: مسئلۀ مورد اختلاف دیگر میان ما و دولت شوروی قطع صدور گاز ایران به شوروی توسط دولت موقت بود... سوم: ملی کردن بیمارستان شوروی در تهران مسئله دیگری بود که مورد اعتراض دولت شوروی واقع شد... چهارم: دولت شوروی از تأثیرات اجتناب ناپذیر انقلاب اسلامی ایران در جمهوریهای مسلمان نشین آسیای مرکزی و قفقاز به شدت ناراحت بود ... پنجم: نظر موافق ایران برای پذیرش گروه‌های جهادی افغانستان در سازمان کنفرانس اسلامی عامل دیگری برای اختلاف دولت موقت با شوروی بود. طبق مقررات کنفرانس اسلامی سازمانهای قومی و ملی، نظیر سازمان آزادیبخش فلسطین، میتوانستند عضو وابسته به کنفرانس اسلامی شناخته شوند. دولت شوروی و کشورهای اسلامی نزدیک به آن دولت نظیر عراق، سوریه و لیبی با پیوستن گروههای جهادی افغانستان به کنفرانس اسلامی مخالف بودند... ششم: اعلام لغو قرارداد 1921 ایران و شوروی نیز نارضایتی رو سها را به دنبال داشت...."

در مورد مطالب بالا باید گفت که اولا قرارداد 1921 هیچوقت لغو نشد بلکه فصل ششم این قرارداد که مربوط به شرایط سال 1921 و حضور انگلیس‌‌ها و دستجات روس سفید در ایران بود در زمان دولت موقت ملغی شد که دولت شوروی هیچ واکنشی نسبت به آن نشان نداد. در واقع قرارداد 1921 آنچنان بسود ایران تنظیم شده بود که حتی دولت موقت هم که از هیچ کوششی برای ماجراجویی در عرصه سیاست خارجی و یافتن راهی برای خراب کردن روابط ایران و شوروی بهره می‌گرفت جرات لغو این قرارداد را پیدا نکرد.

ثانیا. آقای یزدی در جای دیگر حضور سازمان‌‌های به اصطلاح جهادی افغانستان را – که البته هم اکنون همه اشان زیر سایه امن امریکا در افغانستان زندگی میکنند و جهاد را فراموش کرده اند – در کنفرانس اسلامی چنین بیان می‌کند:

"من در مقاله اخیر خود (دولتی‌ها و توده ای‌ها، مجله اندیشه پویا، شماره ۱۱) گفتم اختلافات ما با روسها چه بود. سیاست حزب توده در قبال دولت موقت متأثر از اختلافات دولت موقت با شوروی بود. یکی از موارد، مسأله حضور نمایندگان سازمان‌‌های جهادی افغانستان در اجلاس کنفرانس اسلامی بود. دولت‌هایی که هوادار شوروی بودند، مخالف حضور آن‌‌ها بودند، اما صادق قطب زاده وقتی وزیر امور خارجه بود نمایندگان این سازمان‌‌ها را به عنوان اعضای هیأت نمایندگی ایران به همراه خود به کنفرانس اسلامی برد! روس‌‌ها بریدند." (مهرنامه – بهمن 1392)

بنابراین ماجرای کنفرانس اسلامی هم به زمان وزارت خارجه صادق قطب زاده یعنی پس از سقوط دولت موقت بر می‌گردد.

افتخار دیگر سیاست خارجی دولت موقت محروم کردن ایران از درآمد صدور گاز به شوروی و اعلام این بود که "گاز را آتش می‌زنیم ولی به شوروی نمی‌فروشیم"، آن هم تنها با انگیزه بهره برداری داخلی علیه توده‌ای‌‌ها و چپ ها.

همه اینها در شرایطی انجام می‌شد که دولت شوروی دوستانه ترین مواضع را نسبت به انقلاب و دولت موقت نشان می‌داد. تا انجا که "لینگن" کاردار وقت امریکا از قول امیرانتظام سخنگوی دولت موقت چنین میگوید: "امیر انتظام به بد گمانی رهبران انقلاب به اتحاد شوروی اشاره کرد و گفت: «در عین حال سفیر شوروی فعال ترین شخص در تهران است. روزانه به موسسات دولتی با پیشنهادات هر نوع کمک مراجعه میکند. او مدام پس زده میشود، ولی دوباره پدیدار میشود تا دو باره کوشش کند.» (گفتگوی اول اکتبر 1979 امیرانتظام با امریکائیها - از گزارش لینگن به وزیر خارجه)

ضمن اینکه برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر رییس جمهور وقت امریکا همان زمان در رهنمودی که آقای بنی صدر آن را منتشر کرده بود تاکید کرده بود :

"لازم است جو سوء ظن و عدم اعتمادی را که بین ایران و همسایگانش وجود دارد، مورد بهره برداری قرار داد. پایان حمایت سیاسی از جمهوری اسلامی خمینی، خصوصا توسط اتحاد جماهیر شوروی، حتما به تضعیف مواضع سیاست خارجی رژیم خمینی منجر خواهد شد."

سیاست خارجی دولت موقت عملا چیزی جز تلاش برای اجرای رهنمود برژینسکی نبود. ایکاش این سیاست پس زدن دست دوستی و برعکس متمرکز کردن همه تلاش‌ها برای پایان دادن به حمایت شوروی از انقلاب ایران تنها نسبت به شوروی بود. متاسفانه سیاست دولت موقت تیره کردن روابط با هر کشور و سازمان و دولتی بود که از انقلاب ایران پشتیبانی می‌کرد، به این دلیل روشن که تنها دولت‌‌ها یا احزاب یا سازمان‌‌هایی که به نحوی با شوروی نزدیک بودند یا با شوروی مناسبات دوستانه داشتند از انقلاب ایران پشتیبانی می‌کردند و دولت موقت نمیخواست با این کشورها مناسبات دوستانه داشته باشد چرا که ممکن بود بسود تحکیم موقعیت انقلاب یا بسود چپ‌‌ها در داخل ایران تمام ‌شود.

برای نمونه مجتبی طالقانی – فرزند ایت الله طالقانی - در مصاحبه‌ای با مجله یادآور (تابستان ۱۳۹۱) از قول یاسر عرفات خطاب به آیت الله طالقانی می‌گوید: "ما یک سری اسناد از افراد مشکوکی در وزارت خارجه داریم که تحت عنوان طرفداران انقلاب نفوذ کرده اند و به همراه آقای دکتر چمران و گروه امل لبنان وارد شده اند. این‌‌ها دارند تمام تلاششان را می‌کنند که مانع نزدیکی انقلاب ایران و فلسطین شوند و همان وضعیتی را که در لبنان ایجاد کرده اند به ایران هم منتقل کنند. ما از این آدم‌‌ها یک لیست داریم که با سازمان‌‌های جاسوسی غربی تماس دارند و می‌خواهیم این لیست را خدمت آقا بدهیم."

این همان کاری بود که در زمان دولت موقت با نخست وزیر لیبی انجام شد. به نوشته تاریخ ایرانی در زمان ورود هیئت لیبی به ایران "رئیس هیات عبدالسلام جلود بود که نخست وزیر لیبی بود. وقتی اینها آمدند گروه نهضت آزادی به دستور شهید چمران رفت و هوایپما را محاصره کرد. ایشان نگذاشت پیاده شوند."* که ماجرا با مداخله محمد منتظری حل می‌شود. همین رفتار با یمن جنوبی و سوریه شد. در حالیکه اینها تنها کشورهای هوادار ایران در منطقه بودند. چنانکه بعدها اسلحه ایران در جنگ توسط  لیبی تامین شد. یا سوریه مانع عمده شکل گیری یک اتحاد عربی علیه ایران در جنگ شد.

اما فاجعه سیاست خارجی دولت موقت هنوز هیچ یک از اینها نیست. فاجعه درازمدت تشویق کردن امریکا به تحریک عراق برای جنگ علیه ایران است. بنیان سیاست خارجی دولت موقت بر دکترین مهندس بازرگان مبتنی بود که براساس آن "مسلما آمریکای مسیحی کمتر از شوروی مارکسیست، منکر خدا و مخالف دین است و مخالفت اصولی و ریشه‌ای با اسلام نداشته است و ندارد؛ به این دلیل با ما درافتاده و دشمن شده است که ما بعد از پیروزی انقلاب و شناسایی جمهوری اسلامی ایران از طرف آمریکا و کشورهای دیگر و اعراب، مُقدِم به جنگ و تعرض و سلب منافعش در ایران شده بودیم و با شوروی چنین کاری نکرده بودیم." از سیاست خارجی که بر چنین بنیاد سست و پوچی بنا شده باشد چه انتظاری می‌توان داشت؟ واقعا چنین تفکری جز به فاجعه به چیزی دیگر می‌توانست ختم شود؟

جنگ عراق

آقای بازرگان در دادگاه امیرانتظام چنین شهادت می‌دهد:

"یک روزی در اتاق نخست وزیری، با حضور ایشان (امیرانتظام)، دکتر چمران، دکتر یزدی و بنده، کاردار سفارت آمریکا و آن شخصی که گفت مسئول اطّلاعات خاورمیانه است، آمدند و اطّلاعات خیلی زیادی راجع به عراق و اینکه لشگرهای عراق کجا هستند و به کجا منتقل شدند، کدام‌‌ها طرفدار صدام هستند، کدام‌‌ها مخالف هستند، دادند و دستگاه پروژکتور هم بود و سؤالاتی هم ما می‌کردیم؛ از جمله سؤالاتی که ما کردیم پرسیدیم که راجع به امام موسی صدر چه اطّلاعاتی دارید؟ راجع به افغانستان اطّلاعات دقیقی دادند که بعدا هم مفید واقع شد. ... او همه‌ی اطّلاعاتی که از شوروی در افغانستان و عراق داشت، به ما داد. بعدا دیدیم که خیلی‌‌های آن درست است. لشکرهای غرب عراق به شرق منتقل شده بودند. (جلد 22 ص432)

پرسش‌‌های آقای بازرگان درباره امام موسی صدر (یعنی خراب کردن رابطه با لیبی) و شوروی در افغانستان و عراق است. توجه باید کرد که هم این شهادت و هم اصل ملاقات با مقام‌‌های امریکایی مربوط به پیش از حمله عراق به ایران است. آقای بازرگان به جای آنکه درک کند پشت این بازی و به اصطلاح "اطلاع رسانی" چه هدفی پنهان است و چه توطئه وحشتناکی نهفته است و بجای آنکه فورا و صریحا واکنش نشان دهد و بگوید اگر عراق به ایران حمله کند ما آن را مستقیما از چشم امریکا می‌بینیم، برعکس چنین نشان می‌دهد که حمله احتمالی عراق را از چشم دشمن امریکا یعنی شوروی می‌بیند! شاهراه حمله عراق به ایران از اینجا باز شد. امریکایی‌‌ها دانستند که در ایران نیروهای قدرتمندی وجود دارند که در کوربینی ضد چپ و ضدکمونیستی خود حمله عراق به ایران را نه به حساب امریکا که به حساب شوروی خواهند گذاشت و از آن برای تسویه حساب های داخلی بهره خواهند گرفت. دیپلماسی آنان در سمت تحریک عراق به جنگ علیه ایران فعال شد. بختیار و ژنرال‌‌های شاهنشاهی به عراق گسیل شدند.

و این درست نقطه‌ای بود که بازرگان و خمینی در عرصه سیاست خارجی بشدت و کاملا روبروی هم بودند. پیشتر هم دیدیم که آقای خمینی برخلاف همه گزارش‌‌ها و ادعاهای مهندس بازرگان، تحریکات ضد انقلابی را نه به شوروی یا چپ‌‌ها، که پیگیرانه به امریکا و عمال آن نسبت می‌داد. این کار بدین خاطر نبود که آقای خمینی عاشق شوروی یا طرفدار چپ‌‌ها بود بلکه از یک تحلیل کاملا واقع بینانه و احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت انقلاب و جامعه بر می‌خواست. تحلیلی که اساس آن بر نقش "منافع" قرار داشت و نه امریکای مسیحی و شوروی ملحد. خود وی، در یکی از سخنرانی‌‌های همان دوران و در واقع در پاسخ به مهندس بازرگان، می‌گوید یکی از راه‌‌های شناخت مجرم آن است که ببینیم چه کسی از جرم سود می‌برد و بر همین اساس نتیجه می‌گیرد که امریکاست که در خرابکاری سود دارد و بنابراین مجرم اوست. آقای خمینی به خوبی می‌فهمید که انقلاب ایران بسود شوروی است و بنابراین نفعی در خرابکاری ندارد. چپ‌‌ها هم نیرویی نیستند و اگر صادق باشند آنان هم نفعی در خرابکاری ندارند. بنابراین آن دشمنی که آقای بازرگان از چپ و شوروی می‌سازد خیالی است. تنها نیرویی که هم از انقلاب ایران ضربه خورده و هم عمال و کارگزار و توان خرابکاری را دارد آمریکاست. او می‌فهمید که اگر دربرابر بازرگان قاطعیت نشان ندهد و دنبال او به راه بیفتد و شوروی را مسئول خرابکاری‌‌ها معرفی کند در انصورت عمال امریکا زیر پوشش "چپ" جمع شده تمام ایران را ویران می‌کنند و به حساب شوروی می‌گذارند که پیامد آن در داخل به قتل عام چپ‌‌ها محدود نمی‌شود بلکه هرج و مرج و جنگ داخلی خواهد بود.

تمام آن جنون ضدشوروی که آقای دکتر یزدی به عنوان افتخارات سیاست خارجی دولت موقت از آن نام می‌برد تنها به تشویق کردن عراق به جنگ علیه ایران انجامید و اگر خمینی نبود و اگر آنچنان بر نقش امریکا پافشاری نمی‌کرد در همان دوران دولت موقت به نابودی انقلاب و حتی ویرانی ایران ختم شده بود چنانکه دو بار در همان دوران کشور را به آستانه فاشیسم و جنگ داخلی کشاند. پشتیبانی از اشغال سفارت امریکا آخرین راه حلی بود که خمینی برای جمع کردن بساط تحریکات مداوم و خطرناک دولت موقت در عرصه سیاست داخلی و خارجی ناگزیر از پذیرش آن شد. در واقع از یکی دو ماه پیش از اشغال سفارت امریکا، همه نیروهای مترقی کشور، و در راس آنها شخص آیت الله خمینی، به این نتیجه رسیده بودند که تنها راه پایان دادن به هرج و مرج و بن بست خطرناکی که سیاست خارجی و داخلی کوربینانه و جنون ضدشوروی دولت موقت بوجود آورده است تشدید مبارزه ضدامپریالیستی است. اشغال سفارت امریکا و پشتیبانی آیت الله خمینی از آن به هیچوجه یک تصادف در روند انقلاب نبود. نتیجه منطقی و متضاد جنون ضدشوروی سیاست داخلی و خارجی دولت موقت بود. واقعیت عینی تضاد عمده جهانی میان ایالات متحده امریکا و اتحاد شوروی نمی‌توانست درون انقلاب ایران بازتاب نیابد. مهندس بازرگان در همراهی با قشریون و با نسبت دادن همه خرابکاری‌‌ها به شوروی و چپ‌‌ها دروازه‌‌ها را تماما بر روی خرابکاری عمال امریکا باز کرده بود. او هیچ راهی را برای نجات انقلاب از هرج و مرج و جنگ داخلی و کشتار به جز راه پذیرش خطر رویارویی با امریکا باقی نگذاشت.

این بحثی است که باید آن را با دقتی بیشتر دنبال کرد، چرا که مربوط به یکی از حساسترین و سرنوشت سازترین لحظات انقلاب ایران است که بیش از همه تحریف و تخریب و نقش‌‌ها در آن وارونه شده است.

 

* البته آقای یزدی ظاهرا فراموش کرده اند که اصطلاح خودی و غیرخودی را نخستین بار مهندس بازرگان مطرح کرد. وی در سخنرانی 12 فروردین 1360 در زنجان از جمله می‌گوید:

"اینها شمه‌ای و اشاره‌ای به اعمال و خطرات شیطانی «رفقای» مارکسیستی بود. اگر کار محدود به خود آنها می‌شد هیچ غصه نداشتیم، چون جمعشان قلیل و کیدشان ضعیف است ولی و متأسفانه و صدتأسف آنها پیش‌آهنگ شدند و با بذرریزی و سمپاشی که کردند بعضی افراد و گروه‌های خودی مسلمان و انقلابی از روی جهل و بی‌خبری با اغوا و انحراف دنباله‌روهای شیطان شدند."

 

** تاریخ ایرانی - معمای امام موسی صدر و سفیر ناامیدی لیبی

http://tarikhirani.ir/Modules/files/Phtml/files.PrintVersion.Html.php?Lang=fa&TypeId=14&filesId=138

 

 

 

                        راه توده  45    4 اردیبهشت ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت