راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

گام های بازگشت

به نگاه لنین

به فلسفه و سیاست

ای.ت.فرولوف. فيلسوف دوران شوروی

ترجمه از کيوان خسروی

 

ديدگاه های فلسفی لنين

لنين بنيانگذار حزب بلشويک و دولت شوروی، برجسته ترين نماينده مارکسيسم پس از مارکس و انگلس بشمار مي رود. سهم او در اقتصاد سياسی مارکسيستی و آموزش سوسياليسم (تجزيه و تحليل تکامل سرمايه داری درروسيه، تئوری امپرياليسم، طرح ساختمان سوسياليسم وغيره) بسيار بزرگ است. ما توجه را روی موضع فلسفی لنين بعنوان نويسنده دو اثر فلسفی و جنبه های فلسفی برخی ايده های او که در بسياری از آثار وی وجود دارد متمرکز کرده ایم.

پيش ازهر چيز يادآور ميشويم که شناخت از وحدت سه بخش مارکسيسم، از جمله بخش فلسفی يکباره بوجود نيامدند. در دوره نخست فعاليت لنين ( 1893-  1899) زمانيکه وی پس از پلخانف به انتقاد از نارودنيک ها و سپس «مارکسيستهای علنی» (بويژه استروه) پرداخت، او به تفکر درباره زوال و از بين رفتن فلسفه، باتوجه به اينکه مطالب آن بين شاخه های مختلف علوم مثبت تقسيم ميشد گرايش نشان داد (لنين.مجموعه آثار.ج.يکم.ص 438).

لنين چنانکه بايد و بطورشايسته ماترياليسم تاريخی را بمثابه علم مشخص – جامعه شناسی مورد بررسی قرارداد و ديالکتيک را بمثابه روش و اسلوب علمی در جامعه شناسی مشخص کرد. در حقيقت، اين امر مانع آنچه که در نخستين آثار برجسته او «دوستان مردم کيانند و چگونه آنها عليه سوسيال دمکرات ها مبارزه ميکنند؟" (1894) و «محتوای اقتصادی نارودنيک ها و نقد آن در کتاب «گ.استروه» (1895) – ايده هايی بودند که ميتوان آنها را بمثابه ايده های فلسفی ارزيابی کرد، نشد.

تحول اساسی دربرخورد لنين نسبت به فلسفه ظاهرا موقعی که بين سوسيال دمکرات های غرب بحث پيرامون رویزیونیسم "برنشتاین" درگرفت و جدايی بين جناح انقلابی و رفرميست آتی در جنبش سوسيال دمکراتيک آغاز شد، روی داد. دراين بحث ها پرسش ها و مسائل فلسفی به ميان آمده بودند (ياد آورميشويم که برنشتاين پيشنهاد کنار گذاشتن ديالکتيک در مارکسيسم را داده بود).

اما اين مسائلِ بويژه حاد، موقعی بوجود آمدند که تعدادی از مارکسيست ها معتقد بودند که در مارکسيسم  فلسفه وجود ندارد و به تکميل آن در زمينه تئوری شناخت، برخی – نئوکانتی، برخی دیگر- امپيريوکريتيسيسم (که بويژه در روسيه شايع بود) شروع کردند. لنين مانند پلخانف نه با اين و نه با آن موافق بود و معتقد بود که نمي توان آموزش ماترياليستی مارکسيسم را با تئوری ايده آليستی "شناخت" پيوند داد. درمارکسيسم فلسفه خاص خود را، ازجمله درتئوری شناخت دارد. بدين ترتيب لنين نه تنها به رسميت شناختن فلسفه در نوع خودش، بلکه پرداختن به مسائل فلسفی – معرفت شناختی که ثمره آن دفترهای فلسفی وی «ماترياليسم و امپيريوکريتيسيسم »(1909 ) شد، تعلق گرفت.

 

ماترياليسم و امپيريوکريتيسيسم

 

لنين ضمن انتقاد از امپيريوکريتيسيسم درسيمای بنيانگذاران آن "ارنست ماخ" و "ريچارد آوناريس" وهمچنين پيروان روسی آنها "آ.آ.بوگدانف"، "و.آ.بازارف"، "پ.س.يوشکويچ" ، "ن.والنتينوف" وديگران، تئوری شناخت آنرا بمثابه ذهنی – ايده آليستی تشريح ميکند و آنرا با ماترياليسم، بطوردقيق تر، با تئوری ماترياليستی – ديالکتيکی شناخت مارکسيسم رو در رو قرار ميدهد. او بر آن است که ماترياليسم ديالکتيک مانند هر ماترياليسمی شناخت را بمثابه پروسه بازتاب واقعيت عينی انسان مینگرد، درحاليکه ايده آليسم ذهنی هواداران امپيريوکريتيسيسم و ماخيسم عينا مانند ايده آليسم ذهنی "برکلی" بازتاب واقعيت عينی شناخت را به رسميت نمی شناسد و آنرا بعنوان پروسه کاملا جاری درون ذهن می بيند. درنتيجه، لنين تاکيد ميکند که امپيريوکريتيسيسم دچار تجرد و نفس گرايی ميشود (آری تنها من وجود دارم) و در تضاد با علوم طبيعی که صحبت از جهان مستقل از وجود انسان است، قرارميگيرد. درنگاه نخست، تضاد کاملا متقارن است: ازيک سو ماترياليسم، که ادعای تقدم رابطه واقعيت را دارد و آگاهی و شناخت ثانويه بمثابه انعکاس آن است؛ ازسوی ديگر ايده آليسم مدعی تقدم ذهن و واقعيت بيرونی را ساخت و ساز درون روانی که متشکل از عناصر ذهن ( شیء، مجموعه حواس) است، تجسم ميکند.                                                                                               

اما ضمن بررسی دقيق روشن ميشود که اين تقارن بسيار ناقص است. چيزی که هست پيروان امپيريوکريتيسيسم وماخيسم تئوری فلسفی بسيار پيچيده ای بمنظور نشان دادن اينکه چگونه پروسه شناخت ذهنِ درون صورت ميگيرد و چگونه داده ها بلاواسطه، از آنجا که تبديل حواس و تصور به مفاهيم و تئوری و غيره روی ميدهد غيرمستقيم بيان ميشوند، تدوين ميکنند. اما لنين دربعضی موارد بسادگی بحث های مربوط به پيروان امپيريوکريتيسيسم را ناديده ميگيرد و در موارد ديگر – آنها را بمثابه « اسکولاستيک»، « ياوه» و«شعبده بازی» استهزاء ميکند که برناپيگيری فلسفی خود وغيره سرپوش ميگذارند.                                                                                                               

عدم تمايل لنين به شرکت و پرداختن به بسياری ريزه کاری ها و ظرافت فلسفی – معرفت شناختی وعلاوه برآن نگرش تحقير آميز نسبت به موضع آنها موجب واکنش متقابل از جانب بسياری فيلسوفان شد که لنين را به ساده گرايی متهم کردند. در اين ميان رويکرد و برداشت لنين نسبت به تئوری شناخت در راستای آنچه انگلس گفته بود، ميرفت. لنين برآن بود، مسئله اين است که چگونه با کمک ارگان های حواس، انسان جنبه های مختلف واقعيات را درک ميکند و چگونه از طريق تکامل طولانی تاريخی از اين دريافت ها مفاهيم انتزاعی ساخته شده و ازطريق پژوهش علمی مشخص حل و فصل ميشود. «تنها پرسش فلسفی» - اين مسئله است که آيا اين دريافت و اين مفهوم انسان با اين مسئله که واقعيت عينی است، مستقل از انسان است مطابقت ميکند. ( و.ای .لنين .آثارمنتخب.ج.18.ص.194).         لنين براين باوربود، چنانچه اين پرسش را ملاک عمل قراردهيم، پس از اينجا استنباط ميشود که «مکاتب فلسفی» مختلف که بين خود در مورد اين يا آن جزييات تئوری معرفت مباحثه ميکنند، هيچ چيزی نميتوانند به يکديگر ثابت کنند و تنها با اين مباحثات تقسيم اساسی فلسفی به ايده آليسم وماترياليسم را پرده پوشی ميکنند. جدی ترين وضع اين است که هنگاميکه ماخ ، آوناريس و پيروان آنها می کوشند ماترياليسم را به بهانه آخرين دستاوردهای انقلابی فيزيک – کشف راديو آکتيویته، الکترون، حقيقت تغيير پذيری جرم آن وغيره رد کنند. تصوير مکانيستی جهان با اتم های ثابت و تغيير ناپذير، جرم ثابت آن و ديگر مطلق ها واقعا ازهم می پاشند. اما آيا به اين معنی است که ماده از بين ميرود و مبتنی بر آن ماترياليسم فرو می پاشد؟ لنين معتقد است بهيچ وجه. دراينجا همچنين لازم است مسائل فلسفی و غير فلسفی را مرزبندی کرد.                                                                                     

موضوع خواص مشخص ماده توسط علوم مشخص، پيش از همه توسط فيزيک حل و تعيين مي شود. و تنها «خاصيت» ماده، با قبول آنکه با ماترياليسم فلسفی مربوط است، خاصيت وجود داشتن واقعيت عينی و موجود بودن آن خارج از ذهن ما هست [همانجا ص.275]. اما اين مسئله از نظر لنين نه آن ماترياليسم «متافيزيکی» است که همزمان با برسميت شناختن ماده بمثابه واقعيت عينی، برخی خواص مکانيکی آنرا مطلق مي کرد. اين ماترياليسم ديالکتيک نوين است که هرگونه مطلقی را و هرگونه محدوديت دانش ما را مردود مي شمارد و دانش ما را درحال تکامل بی وفقه و درنتيجه نسبی برسميت می شناسد. لنين اظهار ميدارد همانا چنين ماترياليسم ديالکتيک نوينی منطبق بر علم نوين است. به اين مسئله بايد اضافه کنيم که چنانچه امپيريوکريتيسيسم همچنان درنسبيت دانش ما اصرار دارد و وجود هرگونه  حقيقت عينی را در آن رد مي کند، پس طبق ماترياليسم ديالکتيک در دانش نسبی ما چيزی بطورعينی واقعی (مستقل از انسان و بشريت) اندوخته و متمرکزمي شود و هر چه بيشتر به شناخت کامل واقعيت، يعنی به حقيقت مطلق، هرچند هرگز کاملا آنرا بدست نخواهد آورد نزديک ميشود. بدون اينکه تضاد معرفت شناختی ماترياليسم و ايده آليسم محدود شود، لنين تلاش کرد برای آن پايه اجتماعی وايدئولوژيکی بسازد. او طرح نظريه حزبيت فلسفی را می ريزد که طبق آن از طريق ارتباط ماترياليسم با علم، و ايده آليسم با مذهب، در نهايت امر منافع مختلف اجتماعی و طبقاتی ظاهرمي شوند. لنين می نويسد، فلسفه های معاصر همانند دوهزار سال پيش حزبی هستند [همانجا. ص.380]. ماترياليسم وايده آليسم حزب رقيب هستند. اينگونه برداشت و رويکرد حزبی نزد لنين معيار اصلی ارزيابی مفاهيم فلسفی هستند.

 

دفترهای فلسفی

 

لنين با تدوين مسائل فلسفی به دست نوشته های خطی خود که تحت نام «دفترهای فلسفی» مشهورند مراجعه مي کند [اين دفتر در سالهای 1914- 1916 نوشته ودرسالهای 1929 -1930 منتشرشدند]. دراين دفتر پروسه اصلاح ماترياليستی ديالکتيک هگلی (آنطورکه آنرا لنين درک ميکرد) و تنها برخی نتايج مقدماتی آن (قطعات « 16 عنصر ديالکتيک» ،« درباره مسئله ديالکتيک») قيد شدند. لنين نه تنها هگل را «وارونه ميکند» ( مفهوم ديالکتيک واقعيت را منعکس ميسازد) بلکه سيستم او را به «قطعات» و« عناصر» جداگانه تجزيه مي کند که  شيوه ديالکتيکی تفکر را از آن سوی به سوی ديگر نشان ميدهد. درنتيجه تصور و شناختی از ديالکتيک بوجود ميايد که مبدل کردن آن به نوعی فرمول تعميم داده شده کاملا آسان نيست.                                                                               

ديالکتيک، اين از يک سو حرکت و پيشروی  شناخت در پهنا وعرض است که درآن بهم پيوستگی، گذار و انتقال متقابل بين مفاهيم جداگانه و حتی متضاد آشکارميشوند. ازسوی ديگر اين حرکت وپيشروی به «عمق» - از پديده به ماهيت و از ماهيت نظم نخست به ماهيت نظم دوم وغيره است.                                                                 درهمان زمان که پديده و ماهيت خود را در ارتباط متقابل می يابند (ماهيت اساسا پديده ميشود) همچنين نفی مرحله پيشين با حفظ مثبت مرحله بعدی انجام مي گيرد. اين امر همچنين به سطح جديد نسبت به کهنه (نفی درنفی) ، ترکيب و درآميزی تجزيه وسنتز« تقسيم شناخت واحد به قطعات متضاد آن» بازميگردد (لنين آثارمنتخب .ج 29 .ص.316.). لنين به آخرين جنبه مسئله، با احتساب اينکه تشخيص تضاد گرايشات و روند متضاد درهمه پديده ها و پروسه ها اهميت ويژه ای ميدهد – اين «هسته ديالکتيک» و« شرط شناخت همه پروسه های جهان در «خود جنبشی» آنها، در تکامل تدريجی و خود روييدگی آنها، در زندگی زنده و واقعی آنها» است (همانجا .ص.203، 318).               لنين براين باور بود (مانند هگل) که ديالکتيک را ميتوان درهر جمله بسيار ساده ای کشف کرد (مثلا، ايوان يک انسان است، ژوچکا يک سگ است، که بطور جداگانه و کلی وجود دارند، و همانند تضاد است). اما این تنها آغاز دیالکتیک است. بطورکلی ديالکتيک همه نيروی خود را در موضوعات پيچيده، درحال تغيير و درحال تکامل نشان ميدهد. ديالکتيک آن ساده شمردن ها و محدويت هايی را که در برداشت نخست اجتناب ناپذيرند و امکان درک اين موضوعات را در همه پيچيدگی ها، تناقضات و تغيير پذيری های آنها ميدهد، حذف ميکند. از اين ديدگاه ديالکتيک بعنوان تئوری تکامل ، درعين حال تکامل بمثابه فرايند پيچيده پيدايش و حل تضاد های درحال جريان از طريق جهش ها، وقفه های تدريجی، تخريب کهنه و پيدايش نو برآمد مي کند. منبع تکامل و خود جنبشی بمنزله وحدت و مبارزه اضداد است.                                                                                                    

روش و برخورد ديالکتيکی که در «دفترهای فلسفی» بسط داده شده، لنين را ترغيب ميکند که به شيوه ای نوين ايده آليسم را ارزيابی کند. لنين می نويسد، استدلال ايده آليست ها از جمله پيروان فلسفه کانت، پيروان ماخ و ديگران را لازم نيست بلافاصله رد کرد، بلکه بايد آنها را (مانند هگل که کانت را اصلاح ميکند)، ضمن تعميق، ضمن تعميم دادن، ضمن گسترش دادن آنها حک و اصلاح کرد، از آنجا که ايده آليسم – اين مسئله ناچيز نيست، بلکه تکامل يک جانبه، مبالغه آميز يکی از جهات شناخت است که به مطلق تبديل شده است. درواقع ديالکتيک ازنظر لنين فرهنگ معين تفکر است، که تفکر را از يک جانبه گرايی، ساده انديشی سطحی و شماتيک، بی حسی و کرختی دگماتيک برحذر ميدارد و به آن برای جستجوی پديده های پيچيده، متضاد، متغير، پنهان شده در پشت سادگی ظاهری وسکون سمت يابی ميدهد.          

 

فلسفه سياسی لنین

 

لنين پيش از هرچيز يک سياستمدار انقلابی بود که زندگی خود را در راه مبارزه برای تحقق انقلاب سوسياليستی در روسيه اختصاص داد. درحالی که او پی در پی بحث و مناظره ميکرد، قانع ميکرد و برای صحت خط مشی سياسی خود تلاش ميکرد.

به برخی اصول کلی ای که به آنها تکيه ميکرد وبه فلسفه سياسی او نگاهی مي اندازيم.                                                                                                                          

 

اولا اين فلسفه به نوسازی بنيادی جامعه به برچيدن هرنوع ستمگری، نابرابری های اجتماعی سمتگيری شده است. لنين به ضرورت يک تحول راديکال اعتقاد داشت و با قاطعيت رفرميسم را بمثابه نظريه اصلاحات کوچک تدريجی در چارچوب نظام موجود رد مي کرد. او کوشيد مبارزه واقعی زحمتکشان را، ضمن بردن آن در مسير مبارزه در راه سرنگونی سرمايه داری تحرک بخشد. دوم، اين فلسفه انقلاب بمثابه ابزار نوسازی بنيادی است. لنين درسال 1905 نوشت، «مسائل بزرگ در زندگی ملتها تنها با قدرت حل ميشوند» ( منتخب آثار کامل لنين.ج.يازده.ص.123) . در هر انقلابی که روی دهد، درهرصورت بايد طبقه حاکم و مسلط سابق را وادار کرد که از قدرت صرف نظر کند - او بطور داوطلبانه اين کار را انجام نمي دهد. لنين ضمن مطالعه و تعميم تجارب بدست آمده در تاريخ انقلاب ها، آموزش کامل و يکپارچه ای را درباره انقلاب، درباره وضع انقلابی، درباره ديکتاتوری پرولتاريا بمثابه ابزار حفظ و تکامل دستاوردهای انقلابی تدوين ميکند.

لنين مانند مارکس و انگلس انقلاب را بمثابه معلول، پيش ازهر چيز پروسه های عينی می بیند. او تاکيد می کند که انقلاب بنا به سفارش يا به ميل انقلابيون انجام نميشود. اما درکنار اين، لنين در تئوری مارکسيستی بسياری عناصر نوين را وارد کرد. لنين استدلال مي کرد، انقلاب سوسياليستی لزوما نبايد در پيشرفته ترين کشورهای سرمايه داری- آنطور که مارکس وانگلس برآن بودند- روی دهد. درشرايط تکامل ناموزون سرمايه داری و در میان زنجيره دولت های امپرياليستی ضعيف ترين حلقه از میان آنها ممکن است پاره شده و در آنها انقلاب شود. چنين حلقه ضعيفی را لنين درسال 1917 در روسيه ديد. در فلسفه سياسی لنین سياست پيش ازهر چيزعمل اکثريت توده های مردم است. لنين نوشت ...«زمانيکه حرکت های سياسی آشکار وعلنی توده ها وجود ندارد، هيچ شورشی جايگزين آن نميشود و بطورمصنوعی بوجود نمی آید [همانجا ص.59]. در ضمن مشارکت توده ها هرقدر بزرگتر باشد همانقدر دگرگونی و تحول جامعه عميق تر ميشود. از اين رو آنجا که سياستمداران درسطح نخبگان و احزاب بحث ميکردند، لنين درباره توده ها، طبقات و گروه های اجتماعی سخن مي راند. لنين به دقت زندگی اقشار گوناگون مردم را با توجه  به آشکار شدن لغزش ها و تغييرات مهمی که درطبقات و گروه های مختلف اجتماعی روی ميداد، چپگرايی يا راستگرايی آنها، تغيير روحيات، تناسب نيروهای طبقاتی وغيره را بررسی مي کرد. ازاينجا بود که خصلت استراتژيکی و تاکتيکی – درباره اتحاد طبقات، درباره شعارهای روز، درباره اقدامات عملی ممکن استنتاج شد. در درک فلسفی لنین برخلاف فلسفه ایده ئالیستی که روی عامل ذهنی متمرکز است، او  ضمن انتقاد از این نوع نگاه فلسفی دراثر«چه بايد کرد» از تئوری «خودبخودی» به اصطلاح «اکونوميست ها» به ثبوت رساند که آگاهی سوسياليستی بخودی خود از وضعيت اقتصادی پرولتاريا بوجود نمی آيد، بلکه توسط تئوريسين ها و نظريه پردازان بر پايه بمراتب گسترده تری ساخته ميشود و بايد از خارج به درون طبقه کارگر وارد شود. لنين تئوری حزب را بمثابه بخش پيشرو طبقه تدوين و جامه عمل پوشاند؛ نشان داد که عوامل ذهنی در انقلاب بخودی خود از اوضاع عينی انقلابی بوجود نمي آيند. همه اين اوضاع دستاويزی شدند که برخی ها درباره سهم مهم او درتئوری مارکسيستی سخن بگويند و برخی ديگر او را به ولونتاريسم متهم ميکنند. 

نگاه لنین به فلسفه تغيير بنيادی را هدف قرارميداد (گاهی ميگويند – برچيدن)، یعنی همان نگاهی را که از قديم بر تقسيم مردم به اداره کننده و هدايت شونده متکی بود. اين حکم و نظريه [ درتکامل ايده مارکس و انگلس درباره زوال دولت بمثابه ارگان تسلط طبقاتی سياسی] توسط لنين دراثر «دولت وانقلاب» (1917) بيان شد. زوال دولت بايد پيش از دمکراتيزه کردن راديکال آن روی دهد.

 

 

 

 

 

                        راه توده  481     22 آبانماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت