راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جدال ادامه دار

میان طرفداران

و منتقدان مارکسیسم

ای.ت.فرولوف - ترجمه کيوان خسروی

 

 

مارکسيسم درپايان سده نوزده وآغاز سده بيست بمثابه يک آموزه قابل درک اجتماعی وفلسفی شروع ميشود. اين فلسفه درمحافل دانشگاهی و آکادميک به دوراز سياست رسميت مي يابد. نه تنها پيروان ک.مارکس وف.انگلس – نظريه پردازان انترناسيونال دوم ( ک.کائوتسکی، ر.لوکزامبورگ، گ.و.پلخانف، اِ.برنشتاين، آ.آدلر، آ.لابريولا،پ .لافارگ، ف.مرينگ) بلکه منتقدان برجسته آن ( ب.کروچه، و.زومبارت، ت.ماساريک، گ.زيمل، ج. جنتله، پ.ب.استروه) به تکامل مارکسيسم بسيار کمک کردند. 

بسياری از فيلسوفان و نظريه پردازانی که جزو محافل مارکسيسم نبودند، دستگاه نظری مارکسيسم را درک و به کارگرفتند. پژوهشگران، دوره انترناسيونال دوم را (1889 – 1914 ) بطورمتفاوت ارزيابی و توصيف کردند: برای برخی «عصرطلايی» مارکسيسم، برای برخی ديگر- دوره انحطاط آن است. واقعیت این است که در آن سال ها، مارکسیسم بمثابه پلوراليستی، که نقطه نظرات گوناگونی را در مسائل تلفيق ميکرد و بطور راديکال شناخته شد، رو به گسترش گذاشت.                               

حدود سده های نوزده و بيست آن کسی که خود را به مارکسيست منسوب ميداشت، ترديد نداشت که گرايشات عينی تکامل جامعه سرمايه داری حرکت بسمت سوسياليسم است که بمثابه نتيجه ضروری آن تصورميرفت. درحالی که تقدم کامل و بی قيد و شرط اقتصاد در حيات اجتماعی پذيرفته شد  [جبراقتصادی]، سلطه ضرورت تاريخی مورد تاييد قرارگرفت و ذهنيت انسان پديده و مشتقی ازکل اجتماعی شمرده شد.                                                                                    

تئوريسين های سوسياليست که خود را پيروان محق مارکس و انگلس ميدانستند، تئوری مارکسيسم را با ايدئولوژی طبقه انقلابی (يا حزب) همگون و يکسان گرفتند و اين دکترين را بعنوان برنامه اقدامات مشخص جنبش سوسيال دمکرات تلقی کردند. فرم خاصی از مارکسيسم – از درون منشور برنامه های سياسی بوجود آمد. درهمان حال از ميراث تئوريکی مارکس و انگلس آن ايده هايی گزيده و دست چين شدند که با خواسته های سياسی لحظه سازگار و مطابقت داشتند. شمار اندکی از نسلهای بعدی مارکسيست ها از پاره کردن حلقه نادرست فرصت نزديک شدن به تئوری فاصله گرفت.                

درهمان زمان بين تئوريسين های انترناسيونال دوم اختلافات جدی در درک ماهيت مارکسيسم بروز پیدا کرد. نخستين اختلاف مربوط به فلسفه بود. در ميانه سالهای 90 سده نوزدهم "پ.استروه" در روسيه، "ک. اشميت" و "برنشتاين" در آلمان اين مسئله را مطرح کردند که اصلا پايه های فلسفی مارکسيسم کدام هستند، آنها آيا بطور کلی وجود دارند، ميتوان آيا احکام مشخص آموزش مارکسيستی درباره جامعه را شمرد که ازاصول کلی فلسفی برآمده باشد.                                                           

همانطورکه دربالا ديديم، نزد مارکس وانگلس موضع و حکم بوضوح فرموله شده درمورد اين مسئله وجود نداشت. شاگردان و پيروان آنها که گسترش آموزش مارکسيسم را بعنوان نخستين وظيفه خود قرار دادند، پيش ازهر چيز لازم بود آنرا در فرم سيستماتيک ارائه کنند، و بنابر اين پاسخ های قطعی و بدون ابهام به پرسش ها و مسائلی که بازمانده بودند بدهند. درنتيجه مارکسيست های انترناسيونال دوم به دو اردوگاه اصلی و عمده تقسيم شدند.                                                                    

 بعضی ها بر برخی گفته های مارکس و انگلس تکيه کردند (مثلا درباره « حذف فلسفه» و در باره «پايان تاريخ فلسفه») و اعلام کردند که مارکسيسم فلسفه خود را ندارد، و آموزش مارکسيستی درباره جامعه، هرچند ماترياليسم تاريخی ناميده شد، در واقع- علم خاص مبتنی بر پژوهش های خاص است. "ف.مرينگ" نوشت- «مارکس بطور کامل فلسفه را حذف کرد و پيشرفت معنوی بشريت را تنها در کارعملی در زمينه تاريخ و طبيعت شناسی در نظرداشت»

[ ف.مرينگ . پاسداری ازمارکسيسم1927 ص.186]. 

 ديگرانی که بر تدوين فلسفی انگلس در آثاری مانند «آنتی دورينگ»، «لودويگ فويرباخ و پايان فلسفه کلاسيک آلمان» ( درواقع آثار فلسفی مارکس در آن زمان ناشناخته ماند) تکيه کردند، متقاعد بودند به آنکه مارکسيسم دارای فلسفه خود در قالب ماترياليسم ديالکتيک و تاريخی است. اردوگاه نخست به نوبه خود شامل برخی جريانات بود. نمايندگان يک جريان معتقد بودند که فلسفه در مارکسيسم نه تنها نيست بلکه نبايد باشد، چرا که مارکسيسم به فلسفه خاتمه داد و آنرا جايگزين علم کرد (ف.مرينگ).

ديگرنمايندگان جريان (مقدم برهمه نظريه پردازمعتبر انترناسيونال دوم کارل کائوتسکی) معتقد بودند که علم مارکسيستی در باره جامعه در اصل ميتواند با نظريات فلسفی گوناگون توام شود، چرا که رابطه غير مبهم بين فلسفه و علم وجود ندارد. نمايندگان جريان سوم خود به پيوند دادن مارکسيسم با سيستم های فلسفی گوناگون- پيش ازهر چيز با نئوکانيسم رايج درآن زمان (م.آدلر. تاحدی آِ.برنشتاين) و امپريوکرتيسم (ف.آدلر، پيروان روسی ماخ - آ.آ.ب.گدانف، و.آ.بازاروف ، ا.والنتينف وديگران) دست زدند.  تا آنجا که به اردوگاه دوم مربوط ميشود، در اينجا بيشتر، گرايش به تثبيت و دگماتيسم مسلط بود، که خود را ديرتر بطور کامل – درجريان های مارکسيسم لنينيسم نشان داد. بطور بالقوه اين گرايش با روش و خط مشی ايدئولوژيک کردن مارکسيسم: تعيين مرزهای شديد تفحص تئوريکی، رويارويی حقايق مارکسيسم با ساير دستاوردهای تفکر اجتماعی مرتبط بود. نمايندگان اين اردوگاه مانند پ.لافارگ (فرانسه) و گ.و.پلخانف(روسيه) بر تازگی، اصالت و خود ويژگی فلسفه مارکسيستی تاکيد داشتند، اما با روی آوری به توده های مردم، آنها بخش بزرگ آنرا سطحی، خلاصه وار و ساده کردند. با اين حال، آنها ضمن تلاش برای نظاممند کردن و سازماندهی مارکسيسم و فلسفه آن، نقش تاريخی خود را ايفا کردند وهمچنين ايده های آن در زمينه های نوين – اخلاق، زيبايی شناسی، ادبيات، زبان شناسی را گسترش دادند. در تاريخ مارکسيسم در روسيه گئورگی والنتينويچ پلخانف (1918 – 1856) بمثابه پايه گذار سنن تئوری مارکسيستی عمل کرد. از آغاز سالهای دهه هشتاد سده نوزده پلخانف از پوپوليسم، ايده آل نوجوانی خود فاصله گرفت. فلسفه ماترياليستی مارکسيسم و برنامه سياسی آن برای پلخانف ابزارغلبه بر تلفيق دو اصل - خصلت مردمی خود انگيخته و قهرمانی انتزاعی اراده انقلابی، خاص طرز فکر و ذهنيت انقلابيون روس آن زمان شد.

گروه « آزادی کار» که درسال 1883 توسط پلخانف ايجاد شد، به ترويج ايده های مارکسيسم مبادرت ورزيد و ترجمه روسی آثار فلسفی انگلس «آنتی دورينگ» و « لودويگ فويرباخ»را سازمان داد. پلخانف استدلال مارکسيستی را برای تثبيت موقعيت خود در مقابل استدلال پوپوليستی بکارگرفت.

ازنقطه نظر وی روسيه برای سوسياليسم نه بلحاظ اقتصادی، نه بلحاظ سياسی و نه بلحاظ فرهنگی آماده نبود. روسيه از فقدان سرمايه داری، فقدان آزادی های دمکراتيک و استبداد رنج مي برد. پلخانف تاکيد داشت برترقی خواهی سرمايه داری و وظيفه سرنگونی استبداد را در برابر وظيفه انقلاب سوسياليستی قرار داد.

ايده فاصله بين دو انقلاب – بورژوازی و سوسياليستی – يکی از نقاط نظرات پلخانف بود که او را به منشويسم نزديکتر مي کرد. پلخانف با احتساب اينکه جامعه روسيه برای سوسياليسم آماده نیست، نتوانست انقلاب اکتبر را بپذيرد.

در اينجا بين تئوريسين های دو اردوگاه انترناسيونال دوم اختلاف کمی وجود داشت. با وجود اينکه نمايندگان اردوگاه نخست معتقد بودند که اين آموزش را علم  و نمايندگان اردوگاه دوم – فلسفه بحساب آوردند، هر دو درباره يک چيز مشابه– درباره اولويت اقتصاد، درباره ديالکتيک نيروهای مولده ومناسبات توليدی، درباره مبارزه طبقاتی، درباره دولت ثانوی، حقوق و آگاهی اجتماعی وغيره، ضمن دادن حق به دترمينيسم اقتصادی، حرف ميزدند. البته نکات دقيق وظريفی وجود داشتند. چنانکه اگر پلخانف به جامعه با موضع مونيسم عموم فلسفی ماترياليستی برخورد ميکرد، دراينصورت کائوتسکی تلاش ميکرد قانونمندی های اجتماعی را بعنوان ادامه قانونمندی های دگرگون شده، کشفيات داروين درحيات طبيعت،- مبارزه برای بقا [تنازع بقا- مترجم]، انتخاب طبيعی، سازگاری با محيط ارائه دهد. با اين موجود تفاوت در ارزيابی ماترياليسم تاريخی – بعنوان علم يا بعنوان فلسفه غالبا رسمی نبود. درنهايت امر درمورد اول به پژوهش مشخص- علمی، و درمورد دوم به اثبات و استدلال فلسفی متوجه می ساخت .

درشرايط ايدئولوژيک کردن و شماتيک کردن مارکسيسم استدالال فلسفی از خود گرايش بازگشت به همان فلسفه ای که انگلس آنرا انتقاد ميکرد نشان داد - فلسفه بعنوان يک سيستم کامل و تکميل شده حقيقت مطلق است. با اين وجود در اينجا لازم است درباره يک استثناء سخن گفت، که ثابت ميکرد که چنين تعبيری از فلسفه مارکسيستی مطلقا ناگزير نبود.

پروفسور دانشگاه رم آنتونيو لابريولا(1843-1904) وارد مکاتبه با انگلس شد. او به موضع مارکسيستی پيوست و برای تکامل ايده تئوری مارکسيستی جامعه تلاش کرد. اُفت اين تئوری به « ماترياليسم اقتصادی» را لابريولا بی اساس دانست. لابريولا درباره پيچيدگی روابط اجتماعی، درباره وجود اجزاء و حلقه های بينابينی (بويژه، روانشناسی اجتماعی) بين پايه و روبنا نوشت. وی فلسفه مارکسيستی را بعنوان « فلسفه عمل»، پيش ازهر چيزروش کاروتفکيک ناپذير از فعاليت های ذهنی انسان وويژگی ها وتوصيف های اجتماعی آن درک کرد.

فلسفه مارکسيستی موافق لابريولا – فلسفه رهنمود و جهت گيری معين تفکراست، اين فلسفه حکم نه سيستم کامل و نهايی شده مونيستی، بلکه تنها گرايش « انتقادی – صوری» به مونيسم را دارد. اين ايده ها که در اثر لابريولی بنام « مقالاتی در درک ماترياليستی تاريخ» (1895-1898) بيان گرديد، هرچند موجب واکنش های بسياری شد، ولی درانترنالسيونال دوم برسميت شناخته نشد، با اين وجود بمنزله يکی ازتکان ها و انگيزه ها جهت رشد « مارکسيسم غربی» شد.                           

بحث درباره وجود يا عدم وجود خود فلسفه در مارکسيسم با پايان سالهای دهه نود برخورد «رويزيونيسم» و«پيروان مارکس» را تحت الشعاع قرارداد، که در نهايت امر به شکاف  جنبش سوسيال دمکراتيک و کارگری در سوسياليستها و کمونيستها، رفرميست ها و انقلابيون انجاميد. همه چيز با نطق ادوارد برنشتاين ( 1850-1932) آغاز شد که پيشنهاد تجديد را نظرداد. يعنی مورد تجديد نظر قراردادن برخی احکام و موازين مارکسيسم بعنوان احکام  به نظر او، با تکامل سرمايه داری معاصر نا مناسب. برنشتاين اظهارداشت، تناقضات سرمايه داری شدت پيدا نميکنند. نه تمرکز حداکثر و نهايی سرمايه، نه قطب بندی طبقاتی وجود دارد، و در نتيجه، پايه و مبنايی برای اميدوار بودن به انقلاب نيست. گذار به سوسياليسم بايد بتدريج، از راه اصلاح ساختار اجتماعی موجود انجام بگيرد. سوسياليسم يک ايده آل است و ايده آل همواره با حقيقت واقعی فرق ميکند. بسوی ايده آل ميتوان بی نهايت حرکت کرد، و برای اين «جنبش- همه چيز، اما هدف- هيچ چيز»مي شود. اين عبارت معروف برنشتاين در حکم تجديد نظر کانتيستی از آموزش مارکسيستی درباره سوسياليسم بود. به اين مسئله  اقتباس از پوزيتيويسم، بويژه نظرهربرت اسپنسر درباره قشربندی و اختصاصی شدن ساختاراجتماعی ضميمه شده بودند. 

همه اينها را برنشتاين در برابر برداشت و روش ماترياليستی مارکس وانگلس قرارداد. به نظر او تضاد برگرفته شده از ديالکتيک هگل عنصر«خائنانه درمارکسيسم»شد: بخاطر پژوهش معين او ساختار سوداگرانه جايگزين شده بود. نگاه تجديد نظرطلبانه (رويزيونيستی- مترجم) برنشتاين، که درکتاب او بنام «شرايط امکان سوسياليسم و وظايف سوسيال دمکرات ها» بيان شدند، موجب واکنش شديد از جانب بسياری شخصيت های انترناسيونال دوم شد، که به جانبداری از« مارکسيسم مرسوم » برخاستند. کائوتسکی و پلخانف، مرينگ و رزا لوکزامبورگ برنشتاين را در آثار ويژه ای مورد انتقاد قراردادند. اما بحث و اختلاف «پيروان مارکس و تجديد نظرطلبی» درمورد اين مسئله به پايان نرسيده است.

در واقع اين مسئله در نقد متقابل احزاب سوسياليست و کمونيست در طول سده بيستم ادامه پيدا کرد.                                                                

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  483   13 آذرماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت