راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

از میان یادداشت های اسدالله علم (وزیر دربار شاه)

تقابل روحانیون مرتجع

و دربار فاسد شاه با هم

 

خودکامگی و استبداد در هر لباسی که در آید، ماهیت آن تغییر نمی کند. اشکال و شیوه ها ممکن است متفاوت باشند، اما نتیجه همیشه یکی است. این استبداد می خواهد در لباس نظامی باشد، در لباس روحانیت باشد و یا در لباس پادشاهی. تمرکز قدرت در دربار شاهنشاهی باشد و یا بیت رهبری. نتیجه یکسان است. وحشت از ازادی احزاب و مطبوعات و گردش آزادی اطلاعات و اخبار، سوء ظن نسبت به همه اطرافیان، صحنه سازی و صحنه آرائی برای فریب مردم، نپذیرفتن اشتباهات تا لحظه سقوط، ادعای پیشرفت، جمع کردن چاپلوسان در اطراف خویش، میدان دادن به ضعیف ترین افراد نظامی و غیر نظامی، پرکردن زندان ها و... اینها بخش هائی از نشانه های استبداد است.

 

 

"روزنگار" را اعتماد السلطنه از دربار ناصرالدین شاه آغاز کرد. نمی توان گفت که او خاطراتش را از دربار سلطان صاحبقران نوشت زیرا آنچه او نوشت اشاراتی به مشاهدات خود در دربار ناصرالدین شاه بود و نه همه آنچه که می دید و می شنید. این شیوه یادداشت روزانه را بعدها اسدالله علم وزیر دربار محمدرضا شاه ادامه داد و البته به تقلید از سبک کار اعتماد السلطنه. هم اسدالله علم و هم اعتمادالسلطنه – البته بیش از اسدالله علم- گهگاه انتقادهای خود از شیوه استبدادی شاه وقت را در لابلای نوشته های خود گنجانده اند. حتی اگر به گلایه از رفتاری باشد که شاه با خود آنها داشته است. سومین "روزنگار" را می توان نوشته هائی دانست که هاشمی رفسنجانی نوشته است. در تمام این روزنگاری ها، سانسور و حاشیه رفتن و خلاصه نویسی در حد طرح موضوع مسلط است. با این مقدمه می خواهیم از جلد هفتم کتاب "یادداشتهای علم" وزیر دربار محمد رضا شاه بخش هائی را در چند شماره راه توده منتشر کنیم. این نوشته ها مربوط به فاصله سالهای 1346 تا 1347 است. ویراستار جلد هفتم نیز مانند 6 جلد پیشین "علینقی عالیخان" وزیر اقتصاد و از یاران نزدیک اسدالله علم است. ما سعی کردیم از این کتاب 500 صفحه ای، از روزنگارهای تکراری و عاری از جنبه های خبری و آگاهی بخش عبور کرده و نکاتی را برگزینیم که بازگو کننده واقعیات مربوط به شاه در سالهای پس از کودتای 28 مرداد تا انقلاب 57 باشد. از جمله: روحیات شاه، نظرات انتقادی کمرنگ علم نسبت به اوضاع کشور و دخالت های شاه در تمام امور مملکتی و حتی شخصی افراد، روحیه ضعیف شاه درعین داشتن خوی خشن و استبدادی، رقابت های حقیر خانواده پهلوی در دربار شاهنشاهی، نوع نگاه شاه و علم به روحانیت، وحشت شاه از هر فردی درحاکمیت که اندکی استقلال شخصیت داشته، حزب سازی های شاه، زن بارگی شاه که به کرات در یادداشت های علم به آن اشاره می شود و ما یکی دو نمونه آن را انتخاب کرده ایم و...

بخش نخست این گزیده را در این شماره می خوانید و در شماره های آینده راه توده بخش های دیگری را خواهید خواند.

 

 

شنبه 2-2 46

صبح شرفیاب شدم.عرایض جاری عرض شد. نسبت به رفتن والاحضرت اشرف به سازمان مل متحد برای جلسه شورای اقتصادی و اجتماعی این سازمان تصمیم گرفتند که برود. عرایض آیت الله محمد رضا گلپایگانی در قم عرض شد. مخالفت ایشان بود با قانون حق خانواده. جواب هائی مرحمت فرمودند که بگویم. خلاصه این که شما آخوندها از زمان قدیم، یعنی زمان پدرم با قانون عدلیه، نظام وظیفه، رفع حجاب و در موقع خودم با تقسیم املاک و رأی زنان مخالفت نمودید. تمام مهمل گفتید، تحمل کردم. بدانید حالا حرفتان به جائی نمی رسد، چون سیاست خارجی پشتیبانی از شما نخواهد کرد. شما بدبخت ها را موقعی به عنوان اسباب مورد استفاده قرار دادند. حالا گه می خورند که بتوانند موفقیت حاصل کنند. واقعا درست فرمودند.

 

دوشنبه 4-2-46

صبح شرفیاب شدم. درحین بحث گفتم: موفق شده ایم روی پای خود برای همیشه ایستادگی کنیم. هیچکس نمی تواند تخم ارباب عزیزم را بخورد. فرمودند کم کم مردم فهمیدند که ما حتی زندگی شخصی خودمان را هم وقف آنها کرده ایم.

 

یکشنبه 21-3- 46

شب با پروفسور یحیی عدل رئیس حزب مردم (جانشین خودم) قدری راجع به انتخابات صحبت کردیم و تعداد وکیلی که اقلیت آینده باید داشته باشد. شاهنشاه صحبت 20 - 30 نفر می فرمایند، در صورتی که اینها 60-70 نفر امید دارند. (پرفسور عدل بزرگترین جراح ایران بود و البته دوست شاه. چرا شاه او را آلوده به حزب بازی درباری کرد و رهبری "حزب مردم" را گردن او گذاشت؟ جز این نیست که شاه از سایه خود هم می ترسید. حتی از حزبی که با اشاره او ساخته شده و دولتمردان وفادار به او در آن جمع شده بودند و به همین دلیل نزدیک ترین دوست خود را در رأس این حزب گذاشت. البته در جریان اعلام حزب واحد رستاخیز، حزب مردم که نقش اقلیت را بازی می کرد و حزب ایران نوین که نقش اکثریت را. هر دو منحل شدند!)

 

چهارشنبه 31-3- 46

شاهنشاه بعد از ظهر از سفر ترکیه وارد شدند. از مسافرت ترکیه اظهار رضایت فرمودند. بخصوص استقبال ملت ترکیه. عرض کردم در اینجا هم مردم باید احساس کنند که همه چیز مال آنهاست. حتی قصر و اتاق خصوصی اعلیحضرت. آن وقت علاقمند می شوند. فرمودند مگر حالا این احساس را ندارند؟ عرض کردم متاسفانه خیر.

 

دوشنبه 5-4- 46

عصری شرفیاب شدم. مقداری راجع به انتخابات عرض شد. جواب هائی مرحمت فرمودند که اغلب مساعد با مستدعیات من نبود. درباره دانشگاه آریامهر پیشنهاداتی دادم. فرمودند قبلا در هیات امناء بحث شده بود و هیچکس جرأت مخالفت نکرد. گزارش رسیده بود که در خرید های دانشگاه آریامهر سوء استفاده می شود. هرچه اصرار کردم باید دروغ باشد و رسیدگی باعث آبرو ریزی است قبول نفرمودند. با این که با من هم عقیده بودند که مجتهدی باید مرد درستی باشد. (پا نویس بسیار جالبی درباره این پرونده سازی علیه مجتهدی دکتر عالیخانی نوشته که متاسفانه امکان نقلش در اینجا نیست، اما به کسانی که به خاطرات علم دسترسی دارند توصیه می کنم حتما این پا نویس را بخوانند. این پرونده سازی توسط سپهبد دکتر ایادی پزشک مخصوص شاه برای مجتهدی درست شده بود که پس از تحقیق معلوم شد سراپا دروغ بوده اما ذره ای از موقعیت ایادی در دربار و نزد شاه نکاست!)

 

سه شنبه 6-4-46

امروز صبح شرفیاب شدم. کارهای آستانه رضوی و گرگان و بنیاد پهلوی همه به این جانب ارجاع شده. جواب گرفتم و ابلاغ کردم.

 

سه شنبه 24-5-46

رادیو لندن گویا به انتخابات ایران حمله کرده است. یکی نمی پرسد پدرسوخته ها به شما چه ربطی دارد؟ بر فرض انتخابات ایران خراب. به رادیو لندن چه مربوط است؟ مگر شما فضول باشی محله هستید؟

 

دوشنبه 20-6- 46

شاهنشاه پس فردا مجددا به شمال برخواهند گشت. هیات دولت هم می رود که برنامه عمرانی پنج ساله چهارم را چندین روز در پیشگاه مبارک زیر و رو کند. امروز اوقات شاهنشاه از بنگاه سخن پراکنی انگلیس (BBC) تلخ بود زیرا مصاحبه بی ربطی با یک دانشجوی مغرض و منحرف ایرانی کرده بود. پیام شدیدی وسیله نخست وزیر (هویدا) به سفیر انگلیس دادند.

 

پنجشنبه 6-7-46

امروز صبح شرفیاب نشدم. به کارهای جاری رسیدم. نماینده آخوندهای قم پیش من آمده بود. واقعا مردمان خود خواه و سالوس و دروغگوئی هستند. گله های بی سر و ته ای داشت. جواب دادم. این آقایان فکر نمی کنند دوره آنها تمام شده؟ هنگامی که سیارات به دست بشر گشوده می شود، دیگر بحث آداب مستراح رفتن و بر سر آن رساله و یا تز نوشتن مثل اینست که با شتر به مسابقه طیاره بروند. مگر آن که خودشان را با وسائل امروز بیآرایند.  اتفاقا اسلام و بخصوص مذهب مقدس شیعه این امر را به آنها میدهد منتها بدبختی این است که اینها به دکان خودشان علاقمندند. گور پدر هر چیز دیگر که هست ولو اسلام و مسلمانی باشد.

 

یکشنبه 30-7-46

 شرفیاب شدم. دو ساعت تمام در باغ راه رفته و شرفیاب بودم. فرمودند مطالب تمام نشد. بعد از ظهر هم گردش برویم . بقیه اوامر را آن جا خواهم داد. باز هم به عرض رساندم کار داریم. امر فرمودند داشته باشیم. این هم کار مهم تری است. اطاعت کردم ولی امشب که به خانه آمده ام مثل مرده هستم.

 

دوشنبه 1- 8- 46

عصری 4 ساعت تمرین تاجگذاری بود. عکاسها عکس های بسیار خوبی از شاهنشاه و شهبانو با تاج گرفتند. بعد به دیدن والاحضرت شاهدخت فاطمه رفتم. ایشان برای این که بر خلاف حق خودش از محلی که در تالار تاجگذاری دارد ناراضی است و به این جهت آپاندیس خود را عمده کرده که بهانه برای عدم حضور داشته باشد. شاهنشاه خیلی ناراحت شده اند. در این گیر و دار بین خانواده علیا حضرت هم بر سر جا ناراحتی پیش آمده است. یعنی عمو و دائی شهبانو بر سر جا دعوا دارند. ملکه ناراحت هستند. من هم نمی توانم حرفی بزنم چون از اول خود علیا حضرت مداخله فرمودند.

 

پنجشنبه 4 آبان

در روز تولد شاهنشاه، تاجگذاری به بهترین نحوی برگزار شد. در آئین تاجگذاری شاهنشاه فرمودند:  دراین هنگام که تاج سلطنت کهنسال ترین شاهنشاهی جهان را بر سر دارم و برای نخستین بار در تاریخ، شهبانوی ایران نیز تاج بر سر نهاده است، خود را بیش از همیشه در کنار ملت عزیز، شرافتمند و میهن پرست خویش احساس می کنم و آرزو دارم که همواره لطف و عنایت کامل الهی شامل حال این ملت و مملکت باشد. برای من این احساس مایه خوشوقتی است که امروزه من و ملتم با پیوند قلبی ناگسستنی به یکدیگر پیوسته ایم و دست در دست هم در راهی که متضمن عظمت و ترقی و سعادت ایران است پیش می رویم.

 

سه شنبه 7- 9- 46

اواخر ایامی که حسب الامر شاهنشاه نخست وزیر بودم، بعد از همه جنگ ها که با آخوندها و مرتجع و توده ای و چپی کرده بودیم، در نهایت موفق بودیم و برنامه های انقلابی شاهنشاه با نهایت قدرت به نتیجه رسیده بود، مردم هم از جریان کارها راضی بودند. هیچکس خیال نمی کرد دولت رفتنی باشد، مگر خودم و همینطور هم شد. من احضار شدم برای شام و بعد تکلیف به استعفاء فرمودند. فوری اطاعت شد. من منتظر بودم و دلیلش را هم خودم میدانستم. این مسائل را در خاطرات دیگرم تجزیه و تحلیل خواهم کرد. خاطرات نخست وزیری و قبل از آن.

 

شنبه 11- 9- 46

صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه سرحال بودند. فقط قدری از سرما خوردگی شکایت فرمودند. عرض کردم برای رضای خدا این قدر فکر نفرمائید. بر فرض سرما بخورید، رد می شود. این قدر هم دوا میل نکنید.

 

چهارشنبه 22-9-46

حوالی ظهر شرفیاب شدم. مطلب مهمی که امروز فرمودند این بود که شهبانو سئوال فرمودند شما بعضی روزها با علم بعد از ظهرها کجا می روید؟ جواب فرموده بودند شما دراین کارها نباید مداخله کنید.

عرض کردم به نظر غلام جواب خیلی تند بود. فرمودند می خواستم برای همیشه مطلب را بریده باشم.

شب سر شام شرفیاب بودم. از بس به من اظهار مرحمت کردند خجل شدم. دو دفعه برای خداحافظی دست دادند که همه حاضرین تعجب کردند. منجمله علیاحضرت شبهانو چون از طرفی شاهنشاه مطلقا از دست دادن خوششان نمی آید، بعد هم بخاطر مطلبی که امشب عرض کردم و خوش آیند خاطر همایون نبود. یعنی عرض کردم ممکن است وضع مالی ما خراب بشود و عرایضم متکی به صحبت های محرمانه صفی اصفیا رئیس سازمان برنامه به من و همچنین علینقی عالیخانی (تدوین کننده و منتشر کننده خاطرات علم) وزیر اقتصاد بود. فرمودند به اصفیا بگو با من صحبت کند و بی پرده حرف بزند. بعد اجازه گرفتم فردا به امریکا بروم و بعد به اروپا. مطالبی هست که باید آنجا اقدام کنم البته به بهانه کارهای دانشگاه پهلوی و معالجه می روم.

 

شنبه 16 – 10 – 46

امروز بعد از 21 روز از اروپا و امریکا برگشتم. دفتر چه یادداشت قبلی را در بانک یونیون سویس به امانت گذاشتم و به دخترم "رودی" توصیه کردم که قبل از 50 سال دیگر، یعنی بطور قطع بعد از در گذشت من آن را منتشر نکند. همچنین قبل از در گذشت ارباب عزیزم که امیدوارم خداوند مرا قبل از او از دنیا ببرد. اول وقت شرفیاب شدم. خیلی مورد مرحمت قرار گرفتم. در مورد کارهای امریکا صحبت شد. یک نکته را سفیر امریکا گفته بود که دراینجا مینویسم. البته با خیلی ادب. که به هر صورت پیشرفت اقتصادی شما در ثبات کشور بیش از تقویت بنیه نظامی موثر است. قرار شد فردا عصر در رکاب گردش برویم.

 

پنجشنبه 21- 10- 46

صبح پس از ملاقات ها و رسیدگی به کارهای جاری شرفیاب شدم. عرض کردم مخارج دفاعی لااقل طوری باشد که اولا به صنایع ما کمک بکند، یعنی ریشه صنایع محلی را محکم بکند. فرمودند در مورد تانک سازی همین نظر را داریم. حداقل صنایع فولاد و همچنین موتور سازی را تقویت خواهیم کرد. عرض کردم مقرر بود فرانسوی ها برای ما و پاکستانی ها و ترک ها و سعودی ها کارخانه طیاره میراژ بسازند تا از نظر دفاع هوائی از دیگران بی نیاز شویم.

بعد قسمتی از کارهای دربار را به عرض رساندم. در مورد حق تقدم دامادها که فرموده بودند اگر با والاحضرت ها نیایند نباید سر میز شام جزو خانواده سلطنت بنشینند، صحبت کردم. خیلی شاهنشاه اوقات تلخ شدند. فرمودند مگر اینها کی هستند؟ عرض کردم هیچکس نیستند ولی به هر صورت داماد شاه هستند و نباید خفیف شوند. مثل این که عرضم به دل شاه نشست ولی امرشان را تغییر ندادند.

 

یکشنبه 24- 10- 46

شرفیاب شدم. فرمودند بعد از ظهر گردش می رویم. عرض کردم چشم ولی اگر جسارت نکنم دیروز هم رفتیم. زیاد خواهد شد. فرمودند به تو مربوط نیست. بنابراین عصر هم گردش رفتیم. فکر کردم در گردش در مورد مذاکراتشان با شیخ کویت چیزی خواهند گفت. فکر می کنم در مورد آشتی با ناصر و میانجیگری بوده باشد. ولی هیچکس خبر ندارد، چون در مذاکرات حتی نخست وزیر و وزیر خارجه را هم مرخص فرمودند که حضور نداشته باشند.

 

سه شنبه 26-10 - 46

امروز صبح به کارهای جاری رسیدم. باز نماینده آیت الله محمدرضا گلپایگانی آمده بود. همان مزخرفات همیشه را تکرار می کرد که پلیس زن یعنی چه؟ سپاه دانش زن یعنی چه؟ به عرض برسانید که این کارها خوب نیست.

گفتم، آقا شیخ! این حرفها گذشته. در تمام ممالک اسلامی سپاهی زن هم هست. این مهملات دیگر خریدار ندارد. اینها چه ربطی به اسلام دارد؟ بگو ببینم خودت چه کار داری؟ یکی دو کار خصوصی داشت انجام دادم، راضی شد.

 

پنجشنبه 5-11-46

صبح دوستم رفت. من تنها و ناراحت هستم. اصولا احساس تنهائی و ناراحتی می کنم. جز مادرم کسی را که بدون هیچ شک و شبهه مرا دوست بدارد یا من دوستش بدارم در دنیا نیست. عجب زندگی کثیف و بدی دارم. توجه دستگاه ها احساس می کنم که کم و کمتر می شود. این هم لازمه روال کار ارباب عزیز من است که بی نهایت هم دوستش دارم ولی هر کس در هر مقامی که هست باید مفلوک و خاک بر سر باشد. فرق نمی کند چه آن که مورد مرحمت است مثل من و چه آنها که مورد بی مرحمتی هستند. گمان می کنم هم وصیت شاهنشاه فقید و هم تجربه شخصی شاه این روال را برای ارباب عزیزم برگزیده است که هر کس قدرت داشته خیانت کرده. من در هر مقامی که بوده ام چه وزیر و چه نخست وزیر، چه رئیس دانشگاه از این مسئله رنج برده ام که ارباب من می سازد و باز بر زمین می زندش. هیچ کس به روی خودش نمی آورد، منجمله خودم. از طرفی رئیس دفتر مخصوص به نحو دیگری ضعیف است، نخست وزیر هم به همین صورت آلت معطله است وقس علیهذا.

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  473   27 شهریور ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت