راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

مصدق

چه گوارا نبود

خاتمی

بزدل نیست!

 

 

یکی از خوانندگان راه توده، درباره یادداشت های دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دولت مصدق، ضمن ستایش از جسارت و شهامت مصدق و فاطمی و همطراز دانستن مهندس بازرگان با این دو، حمله بی انصافانه ای به محمدخاتمی کرده و ضمن یکسان معرفی کردن همه روحانیون، وی را بزدل و "مزدور" لقب داده بود.

این یادداشت کوتاه نه پاسخ به آن پیام نویس بی انصاف و شاید هم کم آگاه، بلکه توضیحی است عمومی:

 

1-  روحانیت در ایران هرگز یکدست و یکپارچه نبوده و در هیچ جنبش اجتماعی یکدست و همآهنگ عمل نکرده است. چنان که در طول تاسیس جمهوری اسلامی. زشت است که به تقلید از ادبیات سخیف مجاهدین خلق، از صفت "مزدور" و "بزدل" در ارزیابی و شناخت از روحانیون استفاده کنیم و زشت تر آن که ترویج اشتباه کنیم. برای مثال ثقة الاسلامی که بعد از کودتای صغیر محمد علیشاه به دار کشیده شد و یا شیخ محمد خیابانی که عدالتخواه ترین نهضت را در تبریز رهبری کرد و یا آیت الله طالقانی و یا منتظری و همین امروز امثال صانعی و دستغیب با روحانیونی که خطبه نماز جمعه در تهران و مشهد و اصفهان می خوانند و یا در قم مرکز توطئه علیه خواسته های مردم دائر کرده اند با هم فرقی ندارند؟ به صرف نارضائی و مخالفت با جمهوری اسلامی و یا روحانیونی که مصدر امور هستند نمی توان و نباید قضاوت کلی کرد.

 

 2-  شهامت و جسارت یک امر نسبی است که علاوه بر سرشت انسانها، تابع شرایط زمان و مکان نیز هست. نه دکتر مصدق چه گوارا بود و نه خاتمی بزدل و مزدور. برای مثال مراجعه کنید به همان آخرین یادداشت های دکتر فاطمی در مخفیگاه پس از کودتای 28 مرداد در باره مصدق. مصدق در لحظات مهم و حساس نتوانست تصمیم قاطع بگیرد. چنان که در فاصله 25 تا 28 مرداد نتوانست چنین کند و فاجعه 28 مرداد روی داد. برای مثال مصدق به جای ماندن در خانه در روزهای فاصله دو گام کودتائی 25 و 28 مرداد می توانست در ساختمان رادیو تهران مستقر شود تا بتواند به موقع مردم را به مقاومت در برابر کودتا فرا بخواند و یا دستور بدهد از کسانی که پس از 25 مرداد بازداشت شدند - امثال سرهنگ نصیری و ارتشبد نصیری بعدی- اطلاعات مربوط به تحرکات زاهدی را بگیرند، مخفیگاه او را کشف و دستگیرش کنند و بازداشت نظامی ها را گسترش دهد و یا به آن 150 نظامی که بازنشسته کرده بود اجازه نمی داد برای خودشان کانون بازنشستگان درست کنند و متشکل باقی بمانند و با دربار و سرلشکر زاهدی در ارتباط بمانند و در کودتای 28 مرداد شرکت کنند. از این دست مسائل بسیار زیاد است. از دورانی که مصدق والی (استاندار) فارس و آذربایجان بود تا دورانی که در مجلس نماینده و سپس نخست وزیر شد. البته هیچکدام اینها از ارزش و اعتبار و صداقت و میهن دوستی او نمی کاهد و به همین دلیل نیز نام او در تاریخ ایران ماندگار است. لازمه قضاوت ماندگار، آگاهی بیشتر است. مصدق عمیقا به آزادی ها معتقد بود و وقتی او را با مهندس بازرگان در این زمینه مقایسه می کنند، به مصدق ظلم می کنند.

درباره محمد خاتمی و دوران ریاست جمهوری وی نیز ابتدا باید توازن قوا و نیرو در حکومت و در جامعه را در نظر گرفت. همه دیدیم که موسوی توانست پس از کودتای انتخاباتی سال 88 نزدیک به 3 میلیون نفر را در تهران به حرکت در آورد، اما حاکمیت همچنان باقی ماند، زیرا هم قدرت نظامی را دراختیار داشت و هم جمعیتی را که به خود وابسته کرده توانست به میدان بیآورد. این که چه مقدار جنایت و کشتار کردند یک بحث است، اما بحث بعدی اینست که جنبش سبز نیز علیرغم وسعت کمی آن سازمان و تشکل نداشت. این همان گرفتاری است که خاتمی هم داشت، حتی بیش از موسوی، زیرا موسوی، حداقل در شبکه سازمان یافته روحانیت، بیش از خاتمی حامی داشت و در سپاه و بویژه بدنه آن نیز مدافعان بسیار جدی داشت که همچنان نیز دارد. درحالیکه در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی هنوز روحانیت طرفداران اصلاحات هم در ضرورت حمایت از خاتمی مردد بود و در موقعیت او در سپاه بد تر. به یاد داشته باشیم که ما در باره دهه 1370 صحبت می کنیم و نه دهه 1390 و پس از فاجعه 8 سال ریاست جمهوری احمدی نژاد و باز شدن بسیاری از چشم و گوشها چه در سپاه و چه در میان روحانیون.

بدین ترتیب است که می رسیم به این تز معروف هر انقلاب و تحولی: "حکومت به مرز ناتوانی برسد و مردم از مرز نخواستن عبور کرده باشند" یعنی این دو شرط برای هر تحول بنیادینی باید با هم جمع باشند. حکومت در ایران هنوز می تواند و عموم مردم ایران نیز هنوز از مرز نخواستن عبور نکرده اند. حکومت هنوز امکان مانور و سرکوب دارد و مردم نیز هنوز نه سازمان یافته اند و نه عموما نمی خواهند. هنوز حکومت در میان مردم مذهبی دارای نفوذ است. چه ما خوشمان بیاید و چه خوشمان نیآید. ما باید واقعیات را ببینیم و به آن آگاه باشیم تا بتوانیم از رویدادها تفسیر و تحلیل دقیق تری داشته باشیم. بنابر این، بحث از شجاعت و بزدلی و سرشت انسان ها شروع نمی شود، بلکه از واقعیات جامعه، توازن نیروهای اجتماعی و حکومتی و سازمان یافتگی و آگاهی مردم و رسیدن حکومت ها به مرز ناتوانی شروع می شود.

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  473   27 شهریور ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت