راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات سایه

(پیر پرنیان اندیش)

گوگوش

یک پدیده استنئائی

در ایران است

 

 

- به سایه می گفتم که چرا تصنیف هایش را گردآوری و چاپ نمی کند. مطابق معمول با بی اعتنایی شانه ای بالا انداخت و گوشش بدهکار حرف حساب من نبود. برای این که مرا به چزاند، فرمود:

 

یه مقدار من تصنیف ساختم به اسم دیگران. مثلا آقای علیزاده یه آهنگ ساخته بود. من بهش گفتم شعرشو بده آقای طبری بسازه. طبری هم ساخت. من خوشم نیومد. فقط بند آخرشو نگه داشتم و بقیه رو خودم ساختم.

 

 

کدوم تصنیف استاد!

 

- می خندد و می خواند:

 

 

ایران خورشید تابان دارد

با جان پیوندی پنهان دارد

مهرش جاویدان با دل پیمان دارد

دل پاس پیمان دارد تا جان دارد

خصم! فریاد و افغان بگذرد

بانگ آزادی از جان بردار

از خواب خواری گردد ایران بیدار

دل را چون دریا بر این طوفان بسپار

شوری دیگر در سرماست

 

 

پاشم برم این تصنیفو بذارم گوش کنیم.

 

- چاووش هفت... چهارگاه. تصنیف را استاد شجریان خوانده است.

 

یه روز جوانشیر به من گفت: سایه! ببین این شعرو فقط کسی می تونه گفته باشه که بعد از سال ها از مهاجرت برگشته باشه، از هوای ابری گرفته بارانی به ایران پر از آفتاب وارد بشه و بگه

 

ایران خورشیدی تابان دارد.

 

من دیگه هیچی نگفتم. تو دلم گفتم به خدا من این شعرو همین جا تو این کویر سوخته گفتم.

 

- غش غش می خندد!

 

 

آقای طبری چیزی نگفت؟

 

نه... حتما فهمید که کار من بوده...

 

 

استاد موسیقی پاپ ایرانی رو دنبال می کنید؟

 

دورا دور بله...  من نه سر پیازم و نه ته پیاز، اما خودمو موظف می دونم که به فهمم این جوونا چی کار می کنن؟

 

 

تا چه حد دنبال می کنید؟

 

تا حد «خوشگلا باید برقصن» (می خندد). این کار منه (خیلی جدی) نه تنها گوش می کنم، سعی می کنم چیزهای خوب هم توش پیدا کنم که متاسفانه امکانش روز به روز کمتر می شه. خیلی وقت ها حوصله ام سر می ره. ولی چاره چیه باید گوش کنم. این کنجکاوی در سرشت منه. در جوانی من یه مجله بود به نام "تهران مصور"، ارتجاعی ترین مجله زمان بود. من مشتری پروپا قرصش بودم. دوستانم مثل به آذین، می گفتن آخه این چیه تو می خونی؟ می گفتم: آخه چرا نخونم. باید بخونم تا بتونم بگم پرت و پلاست دیگه.

 

به کلام این کارها هم توجه می کنید؟

 

از قدیم توجه داشتم. مثلا به کارهای شهریار قنبری، اردلان سرفراز و ایرج جنتی عطایی خیلی توجه داشتم. هنوز هم دارم. به نظرم این ها پیشگام تر از دیگران بودن. حتی از شاعران شعر نو هم پیشگام تر بودن. تو ترانه هاشون چیزهای خیلی بکر و نو بود که حتی تو شعر نو هم نبود. خیلی کارهای قشنگ و با لحظه شاعرانه خوب دارن. مثلا نگاه شاعر تو اون تصنیف «دو ماهی» که گوگوش خونده و خودشو جای ماهی قرار داده فوق العاده است... اردلان سرفراز اون موقع به نظرم نوتر از قنبری و جنتی عطایی بود.

 

این آقایون کارهای پیش از انقلاب شون بهتر بود یا حالا؟

 

گمان می کنم اون موقع بهتر بود. نمی شه گفت، سلیقه است دیگه.

 

از ترانه های جدید کدمو پسندیدید؟

 

تو کارهای تازه  چیزهای درخشان هست. به خصوص اون «کیو کیو بنگ بنگ» خیلی کار قشنگیه. گوگوش که مثل همیشه خوب خونده ولی بعضی قسمت های شعر درخشانه، خیلی خوب تصویر کرده. اصلا خود عبارت «کیو کیو بنگ بنگ» خیلی درخشانه.

 

- کمی مکث می کند...

 

من هیچ وقت هیچ دریچه ای رو به روی خودم نبستم. زیبایی رو آدم در هر جا باید جستجو بکنه. تو شعر هم همین طور بود. همه چی می خوندم... نمی دونین من با چه دقتی کارهای هوشنگ ایرانی و تندر کیا رو می خوندم. اون هم در زمانی که همه اینها رو مسخره می کردن. با بستن دریچه ها فقط خودمونو فقیر می کنیم.

 

نظرتون در باره کارهای جهانبخش پازوکی چیه؟

 

جهانبخش پازوکی یه استعدادی داشت و گاهی یه مصرع یا بیت خوب از ذهنش در می رفت ولی بقیه رو خراب می کرد. یه تصنیف داره که هایده خونده.

 

در بهار زندگی احساس پیری می کنم

با همه آزادگی فکر اسیری می کنم

 

در فارسی «فکر اسیری می کنم» یعنی می خوام برم اسیر بشم. معنای احساس کردن رو نمی رسونه. غلطه. بیت دوم که اصلا زشته. یادمه یه روز تو تلویزیون گفتم: اینها چیه که شما از رادیو تلویزیون پخش می کنین. حالا همه حضرات نشسته بودن:

 

بس که بد دیدم ز یاران به ظاهر خوب خویش

بعد از این بر کودک دل سختگیری می کنم

 

گفتم: در زبان فارسی «یار» یعنی معشوق ولی وقتی جمع می شه؛ «یاران» یعنی رفقا؛ این بیت آیا یادآور شعر ایرج میرزا نیست که:

 

دیشب دو نفر از رفقا آمده بودند

در محضر من ساخته با ما حضر از من

 

یاران به ظاهر خوب، با کودکش چی کار کردن؟! (می خندد.)

 

پس کارهای هایده رو هم دنبال می کردین؟

 

بله یه روز به هایده گفتم: خانوم هایده! می دونید چه حیف شد... شما با این صدای فوق العاده خوبی که دارین، می تونستین جانشین قمر بشین.

 

گفت: ا... شما این طور فکر می کنین.

 

گفتم: متاسفانه بله. یه موقع این طوری بود. اما... این سال های آخر پرت و پلا شده بود.

 

گوگوش

 

 

- در رشت هستیم، پس از این که صبحانه در محیط گرمی صرف شد، سایه و آقای باقری نشستند به گپ زدن. آقای باقری غوری در ریاضیات و منطق شاعرانه اعداد دارد و سایه هم تا آنجا که من فهمیدم سرش درد می کند برای این مباحث.

در این هوای دل انگیز نسیم خنک صبحگاهی عطر گردان دود سیگارهای سایه شده بود و چهره سایه با آن ریش تولستوی وارش در هاله ای از دود، ملکوتی و اسرارآمیز به نظر می رسید.

آواز بنان می شنویم. سایه توجهمان را به نحوه ادای شعر در آواز بنان جلب می کند...

از سایه می پرسم به غیر از بنان چه کسی حق شعر را در آواز بیان می کند؛ بی تامل و با لحن قاطع می گوید:

 

گوگوش... گوگوش... یه روز به خودش هم گفتم دو نفر هستن در موسیقی ما که وقتی کلماتو در آواز یا تصنیف بیان می کنن، اصلا نظیر ندارن؛ یعنی کلمات چنان سرجاشه و درسته و با حالته که اصلا نمی شه توصیف کرد: یکی بنانه، یکی هم شمایین. طفلک سرخ شد و سرشو انداخت پایین و گفت: شما این حرفو می زنین؟ گفتم: بله.

اصلا باورش نمی شد که من کارهاشو بشناسم و دقت کرده باشم. بعد به تصنیف «ستاره ای ستاره» اشاره کردم. خیلی تصنیف قشنگیه...

 

- سایه برای این که مبادا خدای نکرده آقای باقری ذره المثقالی اکسیژن صبحگاهی رشت را استنشاق کند و مبتلا به ناراحتی ریه شود سیگار دیگری می گیراند و با صدایی گرفته می گوید:

 

گوگوش دختر خیلی بدبختی بود. همه زندگیش تو بدبختی گذشت. از بچگی تا همین سفری که به آمریکا رفت ازش سوء استفاده شد. خیلی زن بدبختیه (با ناراحتی و غصه این جملات را می گوید). یه استعداد استثنائیه واقعا. من از وقتی که بچه بود و با پدرش تو شکوفه نو می اومد رو صحنه دیدمش. کافه شکوفه نو تو پایین شهر دروازه قزوین بود. همه جرات نمی کردن برن اونجا. من یادمه یه شب رفتم اونجا. کسانی که می خواستن از بالا شهر برن همراه یک نظامی، سروانی، سرهنگی، پلیسی می رفتن تا در امان باشن. جای کلاه مخملی ها بود. بعد این بالا شهری ها اونجارو قبضه کردن و در نتیجه کلاه مخملی ها تارونده شدن و کافه شکوفه نو شد مخصوص خانواده های «پولدار»... این حضرات هیچی رو نمی تونن به دیگران ببینن، فورا دست انداختن به اونجا. از کافه کاباره های شیک خودشون سیر شده بودن ریختن به اونجا... حکایتیه... چه می دونم؟ حالا کار ندارم. گوگوش تو چنین جایی می خوند.

 

گوگوش اگر در جایی به غیر از ایران به دنیا اومده بود، یه هنرمند جهانی شده بود. یه تصنیف فرانسوی خونده با این که یک کلمه فرانسوی بلد نیست. از دوست های فرانسه ام پرسیدم چطوره این تصنیف؟ گفتند اصلا نمی شه باور کرد که خواننده فرانسوی نیست. یک استعداد عجیب و غریبه ولی بدبخت (بدبخت را با غیظ و غصه می گوید) که همه عمر ازش سوء استفاده شده.

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  468   23 مرداد ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت