راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جنگ های

 صدساله و آغاز

مناسبات استعماری

و پیشرفت اروپا

دکتر سروش سهرابی

 

 

روند گسترش شتابناک تجارت و مبادلات بازرگانی بویژه از سده شانزدهم به بعد ضرورت افزایش روزافزون تولید کالای قابل مبادله را در جهان بوجود آورد. این روند بتدریج موجب شکلگیری جهانی مرتبط و همپیوند گردید. در این روند جهانی شدن تولید کالایی، دسته ای از کشورها که در سده های بعد همچون کشورهای پیشرفته در نظر گرفته شدند، به پیوندهای درونی مستحکم تری دست یافتند. این استحکام پیوندهای درونی ناشی از آن بود که در این دسته از کشورها بتدریج کل جامعه درون یک چرخه تولیدی به هم مرتبط قرار گرفت، چرخه ای که اجزای آن مکمل یکدیگر بودند و رشد و گسترش پیشه وری و تولید کالاهای ساخته شده به نیروی محرک آن تبدیل شد. این روند تولید کالای ساخته شده تا آنجا پیش رفت که نه مواد خام داخلی آنها تکافوی تولیدات داخلی را می کرد و نه بازارهای داخلی قدرت جذب همه تولیدات داخلی را داشت. در نتیجه نیاز به یک چرخه جهانی فراتر و وسیع تر از پیش نیز بوجود آمد.

برعکس در کشورهایی که به انحطاط دچار شدند آن پیوندهای اقتصادی و چرخه تولیدی پیشین از آن از بین رفت و جای آن را سودآوری با تکیه بر فروش مواد خام قابل مبادله در بازار جهانی گرفت. این چرخه واگراکننده، به لحاظ ماهیت خود و محدودیت چشم انداز گسترش و وابستگی به زمین و طبیعت نه تنها فاقد امکان ایجاد تمرکز و همپیوندی اجتماعی بیشتر بود، برعکس چرخه تولید پیشن بر محور ارتباط میان تجارت و پیشه وری و کشاورزی را نیز سست و نابود کرد. این روند واگرایی در همه عرصه های سیاسی، علمی، فنی، اجتماعی، فرهنگی خود را نشان داد و در مجموع و در طی یک دوران شکل انحطاط همه جانبه را به خود گرفت.

بدینسان در طی چند سده تفاوت این دو دنیا، دنیایی که رو به پیشرفت می گذاشت و دنیای رو به انحطاط، بیشتر و بیشتر شد تا جایی که در آسیا نیز پدیده استعمار شکل گرفت. کشورهای گروه اول کوشیدند تا روابط درونی کشورهای گروه دوم را در چارچوب نیازهای تولیدی داخلی و افزایش همپیوندی درونی خود جهت دهند، یعنی اقتصاد کشورهای دچار ضعف و انحطاط را با نیازهای چرخه اقتصادی درونی خود همسو کنند. این دسته از کشورها که موفق شده بودند در درون خود یک تمرکز سنگین بر محور تولید کالای ساخته شده ایجاد کنند، اکنون می خواستند همه جهان را به دایره این تمرکز بکشانند و با الزامات اقتصاد خود هم جهت کنند. جهان همپیوندی ایجاد شد که در آن پیشرفت هر کشور شرط پیشرفت دیگری نبود، برعکس واگرایی درونی اکثریت کشورها، شرط همگرایی درونی در چند کشور دیگر شد، کشورهایی که اکنون حاکم بر جهان شده بودند و آن را با منافع خود همسو می خواستند.

در درون این کشورها انگلستان موقعیتی ویژه داشت که در اینجا مورد توجه ماست. انگلستان را می توان پیشتاز درک درست تر از اقتصاد سیاسی دانست. این درک البته ناشی از برتری های هوشی یا ویژگی های خاص ساکنان انگلستان نبود. پیش از جنگ های صدساله که از اواسط سده چهاردهم تا پانزدهم ادامه داشت تفاوتی آنچنان میان انگلستان و فرانسه وجود نداشت. حتی جنگ های صد ساله با ادعای سلطنت و حکومت از طرف انگلستان بر فرانسه آغاز شد. ولی این در واقع یک جنگ بازرگانی مانند بسیاری از دیگر جنگ های آن دوران بود.

مورد اختلاف هم در واقع همین مناطق شمالی و شمال شرقی فرانسه کنونی بود که بخش های بزرگی جزء مناطق ژرمن نشین محسوب می شد و تا کشور هلند کنونی ادامه داشت. یعنی مناطقی که مراکز پیشه وری و تجارت در اروپای شمالی بودند. انگلستان در این جنگ خانوادگی که بین دو کشور انجام شد متحدینی بر همین مبنا داشت. برای مثال دوک بورگوین که فرمانروای مناطق فلاندر در آن زمان بود در جنگ متحد انگلستان بود.

این جنگ از نظر تاریخ فئودالی نیز جالب است. پادشاه انگلستان که از نظر سلسله مراتب فئودالی اولین واسال پادشاه فرانسه محسوب می شد و از نظر قوانین فئودالی به نمایندگی از وی بر آنجا حکومت می کرد وارد جنگ با ولی نعمت خود شد. ولی حاصل این جنگ های صدساله با آنکه در ابتدا بیشترین پیروزی ها نصیب انگلستان شد در نهایت موجب محروم شدن انگلستان از کنترل دو سوی دریای مانش و مناطق پیش گفته و مراکز پیشه وری وتجارت شد. آن اندیشه اقتصاد سیاسی که در اینجا بوجود آمد نه ناشی از یک فکر هوشمندانه صرف بلکه ناشی از یک ضرورت بود. این شکست بود که موجب بالندگی بعدی در انگلستان گردید. این اندیشه که باید جلوی صدور مواد خام را گرفت، حتی باید آن را وارد کرد و سپس با ایجاد ارزش افزوده آن را صادر کرد اندیشه درخشانی بود که نخست در انگلستان تحت تاثیر این ضرورت ها بوجود آمد و دولتمردان کشوری نظیر ما هنوز هم آن را درک نکرده اند.

ولی صرف این اندیشه که در آغاز شکلی خام، خودبخودی، تحمیل شده بر اثر ضرورت های اقتصادی و ناپیگیر نیز داشت کافی نبود. برای تحقق آن شمار بسیاری از پیشه وران فلاماندی به انگلستان مهاجرت داده شدند و پایه های تولید پیشه وری را در آنجا گذاشتند. دوران پس از جنگ های صد ساله انگلستان را می توان دورانی در انگلستان دانست که پیشه وری و تجارت در آنجا تحکیم می شود یعنی با تاخیری نسبت به قلمرو فلاندر.

در انگلستان نیز مانند هلند ما شاهد پیشرفت های چشمگیر نظامی در همان دوران پس از سده شانزدهم هستیم. یعنی هم کشتی سازی و هم صنایع نظامی برتری بوجود آمد و انگلستان نیز کوشید تا در غارت اسپانیا در امریکا شریک شود.

در مورد هلند و انگلستان این رقابت دریایی تا دورترین دریاهای جهان ادامه پیدا می کرد. در مورد فرانسه دزدی دریایی محدود به دریاهای نزدیک به قلمرو اسپانیا بود. ولی این تصور نادرست نباید ایجاد شود که عامل پیشرفت این سه کشور دزدی دریایی بود. هیچ شاهدی در درست نیست که غنایمی که این کشورها از اسپانیا بدست آوردند بیش از غارتی بود که اسپانیا خود از کشورهای امریکایی می کرد. اگر بخواهیم این سه کشور را که بتدریج در آن دوران و تا به امروز بر اسپانیا برتری دارند با اسپانیا مقایسه کنیم تفاوت تغییرات اجتماعی را باید مورد توجه قرار دهیم.

در هرسه کشور محرک اولیه در افزایش سهم پیشه وری و روندی که به همپیوندی بیشتر روستا با شهر منجر می شد بدنبال سفارش‌های کالاهای اسپانیا پیش آمد. فرانسه بسیار دیر وارد مسابقه استعماری شد. می توان گفت که آخرین کشوری بود که سیاست استعماری را برگزید. ولی ورود آن کشور در اقتصاد کالایی جهانی با فروش کالاهای ساخته شده خود بود. در واقع شاید یکی از دقیق ترین اظهارنظرهایی که در همان دوران انجام شده گویای بسیاری از واقعیت ها باشد. زمانی که از فرانسه انتقاد می شود که چرا وارد سیاست استعماری نشده است اینگونه پاسخ می دهد که اسپانیا خود به همه جای جهان می رود و در همه جا حضور دارد ولی در نهایت تمام پولی را که بدست می آورد باید صرف خرید کاغذ و پارچه و باروت و اسلحه و کشتی و ... کند. بعبارت دیگر چنین استدلال می شد که لزومی نیست که فرانسه خود وارد مسابقه استعماری شود چون بیشترین بهره را از غارت استعماری اسپانیا می برد.

البته نوعی آگاهی بر روندهای اقتصادی و اجتماعی در فرانسه در نتیجه رقابت با انگلستان و ضرورت دوراندیشی شکل گرفت که نماد برجسته این درک نوین از اقتصاد سیاسی فرانسه کاردنیال ریشیلیو است که بدان نتیجه رسید که صدور کالای ساخته شده مهمتر از بدست آوردن طلا  و نقره است. این مرحله ای است که فرانسه آگاهانه و نه تنها برمبنای کسب سودهای آنی به اقتصاد جهانی وارد می شود. کاردینال ریشیلیو تقریبا همدوره شاه عباس صفوی است. آنچه او بدلیل رقابتی که با انگلستان وارد آن شده بود درک می کند و راز موفقیت و طلوع ستاره اقبال انگلستان را تشخیص می دهد بطور معکوس در ایران دوره شاه عباسی درک و اجرا شد. که البته دلیل آن برتری فکر انگلیسی و فرانسوی بر ایرانی نیست، بلکه ناشی از آن است که پرسشی در برابر آنها قرار داشته با پرسشی که در برابر ایران بوده کاملا متفاوت بوده است.

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  517   29 مرداد 1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت