راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

در جستجوی

علت و نه معلول

انحطاط باشیم

دکتر سروش سهرابی

 

 

برخی خوانندگان پیگیر و علاقمند راه توده خواسته اند که درباره نقش استعمار در انحطاط و عقب ماندگی ایران توضیحاتی داده شود. در هفته های اخیر در این زمینه در همین سلسله مقالات توضیحاتی کلی داده شده و درآینده نیز بیشتر داده خواهد شد. آنچه فعلا می توان گفت عبارتست از آنست که پدیده استعمار دارای تاریخ و جوانب و مراحل گوناگون است و آغاز و روند و نقش و پیآمدهای آن مثلا در قاره آمریکا یا آفریقا با آسیا متفاوت است.

مرحله اول استعمار با کشورهایی نظیر اسپانیا و پرتغال آغاز شد. آنها به سرزمین هایی وارد شده و دست اندازی کردند که در مراحل رشد و توسعه پایین قرار داشتند و به همین دلیل توانستند مردمان آن کشورها را به زیر سلطه خود درآورند و به بردگی کشانده و سرانجام نه تنها تمدن بلکه نسل آنان را نیز ریشه کن سازند. اسپانیا و پرتغال خود بعدها به انحطاط دچار و بنوعی قربانی استعمار شدند، هر چند در ظاهر پرتغال هنوز خود تا دهه هفتاد میلادی استعمارگر به حساب می آمد و متصرفاتی در آفریقا داشت و در واقع آخرین کشوری بود که استعمارزدایی در آن صورت گرفت.

مرحله دوم استعمار، مرحله ای است که ما از سده های هیجده و نوزده به شکل استعمار انگلستان و سپس فرانسه با آن روبرو هستیم و بحث بر سر نقش این استعمار در انحطاط و عقب ماندگی ایران یا آسیا بطور کلی است. در این زمینه باید به یک نکته دارای اهمیت بنیادین لااقل در مورد ایران توجه کنیم : استعمار پیامد انحطاط ایران بود نه عامل ایجاد آن. یعنی پرسش آن است که چه عواملی موجب شد که اصولا آنچنان فاصله ای میان ایران یا هند یا چین با کشورهایی نظیر انگلستان یا فرانسه پیدا شود که گروه دوم بتوانند نقش استعمارگر را نسبت به گروه نخست پیدا کنند. بعبارت دیگر آسیا ابتدا دچار انحطاط گردید تا سپس این یا آن کشور اروپایی توانستند به استعمارگر آن تبدیل شوند. در حالیکه کشورهای آسیایی در آغاز سده های جدید اگر از کشورهایی نظیر انگلستان و فرانسه پیشروتر و دارای تاریخ و اقتصاد و فرهنگی کهن تر و نیرومندتر نبودند لااقل از آنان عقب تر هم نبودند. اینکه روابط استعماری از همان آغاز میان کشورهای اروپایی با مثلا ایران و هند برقرار نشد ناشی از نیات نیکخواهانه آن کشورها نبود. پرتغالی ها زمانی که به مرزهای هند رسیدند آنجا را مانند سواحل امریکا پنداشتند و می خواستند در ظرف چند هفته آن کشور را به تصرف خود درآورند. ولی بسرعت متوجه شدند که با دولتی پرقدرت طرف هستند و نه دولت هایی مشابه بومیان امریکا. در نتیجه به پذیرش تجارت با آن کشور اکتفا کردند. نقش پرتغالی ها در ایران نیز در نهایت از مرزهای پذیرش تجارت فراتر نرفت. اما چند سده بعد انگلیس ها توانستند هم درباره هند و هم درباره ایران نوعی دیگر از مناسبات مبتنی بر رابطه استعماری را برقرار کنند.

بدین ترتیب بجای ساده کردن مسئله باید پاسخ این پرسش را جستجو کرد که چرا در طی چند سده توازن به شکلی بر هم خورد که کشورهای آسیایی به مستعمره یا شبه مستعمره این کشورهای اروپایی تبدیل شدند؟ برای یافتن پاسخ این پرسش هاست که در طی این سلسله مقالات بیشترین توجه ما درست معطوف به همین دوران، به دوران شکلگیری فاصله میان ایران یا آسیا با اروپاست. یعنی دورانی که کمابیش از آغاز سده شانزدهم شروع می شود و تا سده نوزدهم ادامه می یابد. راز انحطاط و عقب ماندگی بعدی ایران؛ و نه تنها ایران بلکه آسیا؛ و نه تنها آسیا بلکه بخشی از اروپای شرقی و جنوبی را باید در روندها و حوادث این دوران جستجو کرد. محتوای این دوران را همچنین می توان ناشناخته ترین بخش تاریخ ایران و جهان دانست. نه تاریخ پیشرفت در این چند سده بدقت بررسی شده و نه تاریخ پسرفت. پیشرفت چند کشور به حماسه سرایی و پسرفت بقیه جهان به نوحه سرایی تبدیل شده است.

اینکه می گوییم استعمار پیامد انحطاط بود نه عامل آن به معنای آن نیست که استعمار در تشدید این انحطاط و حفظ عقب ماندگی نقش نداشت. کاملا برعکس. ایران می توانست از انحطاط خود خارج و به عقب ماندگی پایان دهد اگر استعمار وارد میدان نمی شد و نشود بسود حفظ عقب ماندگی دخالت نمی کرد و نمی کند. ولی استعمار بر مبنای یک سلسله سیاست ها، سازوکارها و ابزارهایی عمل کرد که این ساز و کارها از قبل و در جریان انحطاط ایران شکل گرفته بود. به همین دلیل است که شناخت دلایل انحطاط ایران، مهمتر از تعیین نقش استعمار در تداوم آن است.  می توان مستعمره نبود ولی رهنمود صندوق بین‌المللی پول برای افزایش "صادرات غیرنفتی" را اجرا و به صادرات میوه و زعفران و پسته و مواد معدنی و خام افتخار کرد و فراموش کرد که اتفاقا انحطاط ایران با تکیه بر گسترش صادرات ابریشم خام آغاز شد. صادراتی که ثروت هنگفت حاصل آن بتدریج صرف واردات کالاها شد بدون آنکه به سرنوشت بافندگان و پیشه وران و تولیدکنندگان ایرانی و چرخه تولیدی که در پیوند با آنان در شهر و روستا فعالیت می کرد توجه شود. همه این چرخه تولیدی بتدریج و در طی مدتی کوتاه رو به نابودی گذاشت و با خود واگرایی اقتصادی و از هم گسیختگی اجتماعی و جنگ و نزاع داخلی و سرانجام انحطاط و سقوط را بدنبال آورد، به همان شکل که امروز ثروت حاصل از صادرات نفتی و غیرنفتی صرف واردات کالا و انحطاط ایران می شود. یا دستور خصوصی سازی را اجرا و پیچ و مهره دستگاه دولتی را لق کرد و بیاد نیآورد که همه دوران های ترقی ایران زمانی بوده که یک حکومت مرکزی مستقر گشته و مانع از شکلگیری قدرت های اقتصادی و سیاسی گریز از مرکز شده است.

بنظر ما نه دلایل پیشرفت اولیه چند کشور و نه علل سقوط و انحطاط بقیه جهان را نمی توان بطور جداگانه بررسی کرد. این دلایل را باید در افزایش به هم پیوستگی جهانی ناشی از گسترش روند تولید و مبادله کالاها و نقشی که هر کشور در این نظام تولید کالایی جهانی یافت و در پیآمدهای آن باید جستجو کرد. تنها در این روند است که می توان آن فاصله علمی و فنی و فرهنگی و اقتصادی را که بتدریج و در طی چند سده میان کشورهایی نظیر ایران و هند و چین و عثمانی و ایتالیا و اسپانیا و پرتغال و اروپای شرقی با کشورهایی نظیر انگلستان و فرانسه ایجاد شده را توضیح داد. روندی که در سرانجام آن استعمار در ارتباط با آسیا زاییده شد و امکان پر کردن فاصله ای را که در طی این چند سده ایجاد شده بود  گاه دشوار و گاه منتفی کرد. بخش استعمار در واقع بخش نهایی و ساده و آشکار این روند تاریخی است. دشواری کار در آن بخش پنهان یعنی در آن مرحله ای است که به پیدایش استعمار منجر شد. تا این بخش شناخته نشود دانستن نقش استعمار و حتی استعمارزدایی هم می تواند کمکی به برونرفت از عقب ماندگی نداشته باشد چنانکه در بسیاری از کشورهای جهان نداشته است.

بدینسان لازم نیست حتما استعمار یا مناسبات استعماری وجود داشته باشد تا ما دچار انحطاط شویم یا نتوانیم راه برونرفت از آن را بیابیم. کشورهای آسیایی و از جمله کشور ما نه با زور که با آغوش باز وارد روند گسترش مبادلات کالایی در جهان شدند و هر آنچه در توان داشتند برای توسعه نوع معینی از صادرات و کسب ثروت و رونق تجارت به کار گرفتند. انحطاط حاصل این روند بود، روندی که مراکز تمرکز شهری را نابود و کشور را از درون دچار ضعف و واگرایی کرد و گام به گام آن را به سوی فروپاشی و سرانجام تبدیل شدن به کشوری شبه مستعمره سوق داد. برای مبارزه واقعی با استعمار این روند را باید عمیق تر شناخت و آنچه که در دوران 35 ساله پس از انقلاب و بویژه دوران چپاول و غارت تجارت در زمان احمدی نژاد روی داد همین روند بود و هست و تاکید بر تولید و صنعت نیز راهکاری است برای نجات از انحطاط! بدین ترتیب است که ما درباره مناسبات اقتصادی و نقش آن در انحطاط باید صحبت کنیم. یعنی علت و نه معلول!

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  518   5 شهریور  1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت