راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

 

خاطرات "سایه"

(پیر پرنیان اندیش)

ضرب تهرانی

و آواز قمر، ساز صبا

(این عنوان، یک مصرع از شعر "آی گفتی" افراشته است)

 

ابوالحسن خان صبا

 

- امشب سه تار صبا را می شنیدیم. سایه بسیار متاثر شده بود. به خودش می پیچید؛ در واقع از دست رفته بود. چند بار به گریه افتاد. طاقت شنیدن نداشت. کلا این روزها دلخور و بی قرار است، فکر کنم بدانم چرا؟ ساز درخشان صبا هم داغ بر داغ سایه می آفزاید. یک بار گفت:

می بینید چه ساز عجیب و غریبیه... واقعا عجیبه، خیلی از کارهایی که از صبا مونده و ضبط شده در مهمانی ها بوده. همین ساز و صبا تو مهمونی زده؛ مست بوده ولی ببینید که چقدر عالی و قوی و مرتب ساز می زنه. اصلا این مرد حیرت آوره.

 

- سرش را به نشانه حیرت تکان داد. دیگر بار گفت:

 

کارهای صبا چیز دیگه ایه و هیچ ربطی به کارهای دیگران نداره.

 

- حال سایه اقتضای سئوال و جواب نداره... باید خیلی ظریف و هوشمندانه عمل کنم؛ هیات گربه ای که ظرف شیر را به زمین ریخته، به خود می گیرم. در بابل ما به این حالت، حالت «شیر بشنی بامشی» می گویند؛ یعنی با مشی ای (گربه) که ظرف شیر را ریخته. با گردن کج و صدایی بم و بی حس و حال، انگار که فقط خواسته باشم برای شکستن سکوت، چیزی گفته باشم، می پرسم:

 

استاد! صبا چه روزهایی خانه شهریار می اومد؟

 

روز معینی نداشت. نسبتا زیاد می اومد. معمولا هر هفته یا ده روز یه بار می اومد.

 

شما اولین بار صبا رو خانه شهریار دیدید؟

 

بله بله... اول بار اونجا دیدمش و این شانسو داشتم که سازشو حضوری شنیدم.

 

تو خونه شهریار چه سازی می زد؟

 

اونجا ویولن می زد معمولا. براتون گفتم دیگه. کار هر روز ما با شهریار این بود که اون ساز می زد و من آواز می خوندم یا خودش آواز می خوند. واسه همین وقتی صبا ساز می زد، شهریار هی به من اشاره می کرد که با ساز صبا آواز بخون. (سایه به شهریار اخمی ساختگی می کند). من هم به شهریار چشم غره می رفتم. خوشبختانه هیچ وقت با ساز صبا آواز نخوندم. فقط به سازش گوش می دادم.

 

- آهی می کشد. شاید دلتنگ روزهایی است که در خلوت انس دو هنرمند بی بدیل که به قول سایه آدمیزاد هم بوده اند حضور داشته. می داند که چنان موهبتی هرگز تکرار نخواهد شد. به قول شهریار دیگر مگرش به خواب بیند. تا تنور داغ است سئوال بعدی را می پرسم:

 

 

صبا تو خونه شهریار آواز هم خوند؟

 

نه، یادم نمی آد، نه، اما نوار آوازش با اون صدای عجیب و غریبش هست. صبا به شدت بد صدا بود، شاید بد صداترین آدمیه که خدا خلق کرده! (صدای صبا را تقلید می کند و چه عالی هم تقلید می کند!) صبا حتی از آقای لطفی هم صداش بدتره با این تفاوت که صبا مثل آقای لطفی اصرار نداشت که [آواز] بخونه!

 

- می خندد. از لحنش معلوم است که شوخی می کند. سیگاری می گیراند و ادامه می دهد:

 

صبا یک آواز تو گوشه حسینی خونده که شاهکاره. آدم حظ می کنه. آنقدر جمله بندی هاش درسته که حیرت انگیزه. حسینی تو شوره. قدیمی ها به شور می گفتن حسینی یا ملک حسینی. این نوارو دارم. شنیدید؟

 

نه استاد! ما چی شنیدیم تو زندگیمون!

 

حالا شما خیلی غصه نخور! (با لحنی طعنه آمیز) می ذارم گوش کنیم... حالا ویولن صبا به کنار، سه تار صبا هم با هیچ کس قابل قیاس نبود. آنقدر لطافت و صحت داشت که چی بگم. نمی شه وصف کرد. استثنائیه.

 

شما بعد از صبا سه تار کی رو قبول دارین؟

 

سه تار لطفی رو... چون به اون شیوه خوب کار کرده. البته لطفی، دو جور تار و سه تار می زنه: یکی کلاسیک و یکی به شیوه خودش. وقتی سه تار کلاسیک می زنه، عالیه. در حقیقت ساز ما همون شیوه کلاسیکه.

 

اینکه می گین شیوه آقای لطفی، این یعنی چی؟

 

همین که شلوغ می کنه؛ سه تارو به شیوه دوتار می زنه. لطفی شیوه های مختلف نوازندگی رو آورده تو سازش که خیلی هام تقلید می کنن و نمی دونن اصل کار چیه. البته وقتی لطفی کلاسیک هم ساز می زنه، حرف خودشو می زنه ولی شیوه کارش کلاسیکه که خیلی هم درخشانه.

 

محضر صبا چطور بود؟

 

خیلی ساده، خیلی عادی، صبا آدم شریفی بود؛ افتاده، ساده و بی تکلف بود. خیلی هم به من لطف داشت.

 

- نوار را می شنویم... سایه نکته هایی را یادآوری می کند... می پرسم:

 

اهمیت صبا در چیه استاد! چه چیزی به موسیقی ایرانی اضافه کرده؟

 

فراوون به موسیقی ایران اضافه کرده. صبا اولا خلاصه موسیقی قبل از خودش بود. یعنی شما اگه درویش خان و آقای حسینقلی را بخواین بشناسین، باید از صبا بشناسین. بعد خیلی از گوشه هایی رو که امروز عادی شده مثل دیلمان و غیره، صبا پیدا کرد و به موسیقی رسمی ما اضافه کرد.

صبا در سال 1301 یا 1302 رفت رشت و هنرستان موسیقی رو در رشت تاسیس کرد؛ چون رشت تنها شهر روشنفکری و مترقی اون زمان بود. صبا آهنگهای محلی گیلانو جمع کرد. حالا هر کی دشتی می خونه دیلمان هم می خونه.

بعد صبا شاگردان زیادی تربیت کرد و بی دریغ بود در تعلیم. مثلا یه آدمی مثل کسایی شاگرد صبا بوده و هر چی گرفته از او گرفته. حسین تهرانی شاگرد تنبک صبا بوده. یا بنان وقتی از صبا حرف می زد انگار از پیغمبر حرف می زد.

صبا ویولونو تبدیل به یه ساز ایرانی کرده و به نظر من هیچ کدوم از شاگردهای صبا رمز کار اونو متوجه نشدن؛ نه بدیعی، نه یاحقی، نه تجویدی.

 

می شه توضیح بدین؟

 

بر می خیزد و نواری از ویولن صبا می گذارد.

 

گوش کنید. ویولن صبا یه صدایی شبیه فلوت می ده؛ یه صدایی کاملا ایرانی. این صدا رو هیچ کدوم از شاگردهای صبا نگرفتن. اصلا متوجه نشدن موضوع رو. ویولن صبا اصلا یک ساز فرنگی نیست...

خدمتی که صبا به موسیقی ایران کرده، هیچ کس نکرد. اصلا صبا آدم عجیبی بوده؛ خطاط و نقاش و ساز ساز و نوازنده همه سازها بود و اهل شعر و ادب.

خیلی انسان بود، آدم خاکی افتاده. من اون موقع که خونه شهریار می دیدمش، کسی نبودم، اسم و رسمی نداشتم- حالا هم کسی نیستم- فقط یه جوون عاشق شعر و موسیقی بودم. ولی آدمی به بزرگی او با من مثل یه آدم هم مرتبه خودش برخورد می کرد... آقای سایه! تازگی ها چی فرمودین؟ (صدای صبا را تقلید می کند).

 

هیچ وقت برای صبا شعر خوندید؟

 

نه... مگه خلم... فقط تماشاش می کردم... سازشو می شنیدم و تماشاش می کردم.

 

حسین تهرانی و صبا

 

- امشب ساز صبا به همراه ضرب و آواز حسین تهرانی را می شنیدیم. سایه ملول بود و دل و دماغ حرف زدن نداشت. گفتم یک شب که حوصله دارید در باره حسین تهرانی حرف بزنید. با بی میلی سری تکان داد. گفت: «بله، آدم فوق العاده ای بود.» چند لحظه ای به ساز گوش داد و گفت:

 

حسین می گفت: صبا مولای منه. با چه افتخاری می گفت: من صندوقکش صبا بودم؛ یعنی سازشو حمل می کردم. اینو جزو افتخاراتش محسوب می کرد.

 

 

- سایه این جمله تهرانی در حق استادش صبا را بسیار دوست دارد و تکرار می کند... به خصوص وقتی مذهب منسوخ صبا و شهریار و تهرانی را با مذهب مختار اهل زمانه مقایسه می کند، حرف تهرانی برایش جلوه و جلای دیگری می یابد. کمی که می گذرد با لحنی پر از حسرت می گوید:

 

اینو هم بهتون بگم: حسین مرد خیلی بزرگی بود؛ آدم بسیار با مناعت، با معرفت!... در موسیقی ایرانی هیچ گوشه ای، آوازی، ردیفی، تصنیفی، آهنگی، پیش درآمدی، رنگی وجود نداره که حسین نمی دونست. با این همه می گفت، همیشه هم می گفت، من یک تنبک زنم و من ساز صبا رو حمل می کردم... صبا خدای اینها بوده، همیشه دوستش داشتن. بهتون گفتم که شهریار و حسین تو مجلس مهمونی به هم رسیدن و چندین سال بود که همدیگر رو ندیده بودن... دست انداختن به گردن هم و شیون که صبا جون! صبا جون (سایه بغض می کند). تمام مجلس متحیر موندن... فقط من می دونستم چه خبره... یه همچین آدم هایی بودن. این عشق و ارادتی که میون این آدم ها بود، به قول شهریار، دیگر مگرش به خواب بینی. مسئله شاگردی و این حرف ها نبود.

 

صبا هم تهرانی را دوست داشت؟

 

خیلی، خیلی...

 

- بی حوصله تر از آن است که بتوانم این بحث را ادامه دهم. حسین تهرانی می خواند:

 

ای که به پیش قامتت

سرو چمن خجل شده

 

ای ببم، ای ببم وای...

 

سوسن و گل به پیش تو

بنده منفعل شده

 

ای ببم، ای ببم وای...

 

- سایه لبخند می زند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  533 سوم  دیماه  1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت