راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سخنرانی رهبر چپ آلمان

جهانی دیگر،از "نو" باید ساخت

یونگه ولت – گزینش و ترجمه رضا نافعی

 

 

 "اسکار لافونتن" از رهبران برجسته و متمایل به چپ حزب سوسیال دمکرات آلمان که سرانجام از این حزب بیرون آمده و بنیانگذار حزب چپ آلمان شد، در بیستمین کنفرانس "روزا لوکزامبورگ" از چهره های برجسته کمونیست آلمان که 10 ژانویه 2015 برگزار شد سخنرانی مهمی ایراد کرد. "لافونتن" که البته اکنون بدلیل بیماری از رهبری حزب چپ آلمان کناره گیری کرده، در سخنرانی خود گفت:

من سالها و بارها، در مجلس آلمان، از صدراعظم مرکل پرسیدم که تروریسم چیست؟ حرفم این بود:

"شما می خواهید با تروریسم مبارزه کنید، پس لطفا بما بگوئید که تروریسم چیست؟ اگر ندانیم تروریسم چیست که نمی توانیم با آن مبارزه کنیم". به این پرسش هیچگاه پاسخی داده نشد، که البته دلیلش روشن بود. تا این که بالاخره کارمندی متن قانون باصطلاح مبارزه با ترور را نوشت. طبق این قانون – خوب گوش کنید – تروریسم یعنی بکار بردن غیر قانونی زور برای به کرسی نشاندن امور سیاسی. رای گرفته شد و قانون به تصویب رسید.  در آن زمان که این قانون تصویب شد تازه جنگ عراق تمام شده بود. آنگاه من در  مجلس صحبت  کردم و گفتم: "می دانید که هم اکنون به چه رای  دادید؟ شما هم اکنون تصویب کردید که "جورج بوش" و "تونی بلر" و تمام کسانی که از جنگ عراق حمایت کردند تروریست هستند."

 قصد من از بکار بردن این مثال این است که روشن سازم: ما باید بیاموزیم و بدانیم که  دست کم   جهان عرب، بوش و بلر را تروریست می داند، چون بنا بر یک تصمیم غلط، صدها هزار نفر را بقتل رسانده اند . تا ما در غرب این را درک نکنیم هرگز نخواهیم توانست در باره مبارزه با تروریسم  بحث کنیم. هرگز.

من همیشه از خود پرسیده ام و تلاش کرده ام این بحث را به مجلس نیز انتقال دهم که: "واقعا جهان را چگونه می بینند؟ وقتی جوانان می بینند که ناگهان کل خانواده شان دریک آن  نابود می شوند، وقتی آنها می بینند که  در اثر اشتباه یک پهباد عده زیادی بیگناه در یک مجلس عروسی کشته می شوند   فکر می کنید در دل و مغز آنها چه می گذرد؟ شما بعد از شنیدن یا دیدن این خبر زندگی عادی خود را دنبال می کنید، ولی اگر یک ضربه تروریستی در اینجا رخ بدهد آنوقت سخت خشمگین و عصبانی  می شوید". اما اینطور  نمی شود  با واقعه روبرو شد. شرط اول این است که ما این  معیار های دوگانه اخلاقی را کنار بگذاریم، این دوگانگی معیار پایه و اساس اشتباهات بزرگ  در جهان است.

به حاشیه رانده  شدن و   درمانده شدن، دو واژه ای بودند که در بسیاری از تفسیرها خواندم. نظری که بسیاری بر آن بودند این بود که رانده شدگی و درماندگی واکنش پدید می آورد؛ و این یک پدیده جهانی است که نمی توان آنرا به یک جا محدود ساخت. و هرجا که رانده شدگی به حاشیه و درماندگی باشد باید در انتظار خشونت بود. این در مورد جامعه ما نیز صادق است. خیلی ها هستند که احساس می کنند دست رد به سینه آنها خورده است و احساس می کنند که درمانده اند – در همه کشورهای جهان، در همه نظام ها، و این مردم  سرانجام به این نتیجه می رسند که فقط با دست زدن به خشونت می توانند از خود دفاع کنند. از این امر فقط یک درس می توان گرفت: ما باید آنچنان نظامی ایجاد کنیم که دست رد بر سینه مردم نزند و نگذارد کسی دربماند و راهی و  چاره ای و مفری برای رهائی از این وضع پیدا نکند. وقتی در باره تروریسم صحبت می شود، باید گفت که منظور از تروریسم چیست؟ مثلا اگر قتل محکوم است باید قتل را در هر کجا که رخ داد و قاتل را، هرکه هست محکوم ساخت و این آن امری است که در بسیاری از کشورهای غربی رخ نمی دهد.

این رویدادها باید به یک بحث اجتماعی در باره سیاست خارجی بیانجامند. بحثی که باید  فقط و فقط به یک نتیجه برسد. و آن اینست که سرچشمه  و عامل گسترش ترور در جهان، جنگ های دخالت جویانه هستند. مادر تروریسم  جنگ های تروریستی است. 

واقعا چه فکر می کنند؟ آنها که تصمیم به چنین جنگ هائی می گیرند؟ چه احساسی دارند؟ اصلا چطور می توانند کسانی را مامور کنند که شما بروید بجنگید؟ آیا واقعا می دانند که این تصمیم یعنی چه؟ همین  امروز باید به این پرسش پاسخ داد: آنها که چنین ماموریتی می دهند نه می دانند که چه می کنند و نه حتی می توانند تصوری از آن داشته باشند. در اینجا باید توصیه "کانت" را بکار بست. "کانت" برای رسیدن به صلح ابدی این پیشنهاد را مطرح ساخت "اگر آن کسانی که تصمیم به جنگ می گیرند از مصائب جنگ باخبر باشند، آنوقت چنین تصمیمی نخواهند گرفت". من وقتی خشمگین می شوم می گویم: اگر دو " گروه" متشکل از سیاستمداران و روزنامه نگارانی که خواستار جنگ دخالت جویانه هستند تشکیل گردد که خود موظف به شرکت فعال در عملیات جنگی باشند کابوس جنگ شتابان به پایان میرسد.

 

صلح بجای ناتو

 

اینک می پردازم به موضوع " صلح بجای ناتو"  پرسش این است که ما چه می خواهیم، به چه اعتقاد داریم، چه می توانیم بکنیم که اصلا صلح  برقرار گردد. به اعتقاد راسخ من – اجازه بدهید بگویم به اعتقاد راسخ ما –  استقرار واقعی  صلح در جهان  فقط هنگامی ممکن می گردد که  یک نظام اجتماعی  واقعا مردمی  پدیدآمده باشد. یعنی آنچنان نظامی که در آن علائق اکثریت مردم فرمانروا باشد، چون می توانیم فرض را بر این بگذاریم که اکثریت مردم جنگ نمی خواهند، این را می توانیم در جنگ افغانستان ببینیم. همه جا می توانیم ببینیم که مردم تصمیم به جنگ نمی گیرند، چون نمی خواهند بچه های خود را، شوهران خود را، زنان خود را به جنگ بفرستند. از این روست که ما به یک نظام مردمسالار نیاز داریم، نظامی که در هیچ کجای جهان امروز نداریم.

در نظام اقتصادی یک جامعه مردمسالار انسان در کانون جامعه قرار دارد. در چنین نظامی بهره کشی از انسان پایان می یابد. در چنین نظامی آن ثروتی که با دست همگان فراهم می آید از آن کسانی است که آن را با کار خود آفریده اند. اما ما امروز در آنچنان نظام اجتماعی بسر می بریم که در آن اقلیتی ثروتمند می گردد، و اکثریتی را برای خود بکار می گیرد. اما ما خواستار آنچنان نظام اجتماعی هستیم که در آن ثروت بدست آمده از آن کسانی باشد که آن ثروت را آفریده اند- و آنها اکثریت مردم آن جامعه هستند. البته این هم اندیشه تازه ای نیست. اما هروقت تقسیم در آمد و ثروت بنحوی باشد که ثروت متراکم پدید آید دیگر مردمسالاری ممکن نخواهد بود، که این نیز اندیشه تازه ای نیست. ثروت انبوه با مردمسالاری ناسازگار است، زیرا هیچگاه  چنین ثروتی با یک شیوه مردمی و دموکراتیک گرد نمی آید.

این هم اصلی است که  خوب درک و آموخته نشده است - حتی امروز- نمونه آشکار آن این است که جوامع غربی برای آقای "خودوروفسکی" بعنوان یک رزمنده بزرگ برای آزادی آغوش می گشایند. اینجاست که آدم باید توی سر خودش بزند. ثروتی نیست که در پس آن جنایتی بزرگ نخفته باشد.    برای رسیدن به این شناخت  نباید حتما مارکسیست بود، فقط کافی است رمانهای بالزاک  را بخوانیم.  (اُنوره دو بالزاک  Honoré de Balzac) ‏ (۲۰ مه ۱۷۹۹ - ۱۸ اوت ۱۸۵۰) نویسنده نامدار فرانسوی است که او را پیشوای مکتب رئالیسم اجتماعی در ادبیات می دانند.م.)  امروز دیگر وقت آنست که با هورا و هلهله باستقبال جنایتکاران نرویم.

کاش حزب سوسیال دموکرات و سبزها فقط درک می کردند که در اوکرائین چه رخ داده است. جایگزین کردن یک  الیگارشی (حکومت اشراف سالار فاسد .م) با یک الیگارشی دیگر، آن هم با کودتا ربطی به دموکراسی ندارد. اگر واقعا مبارزه بر سر دمکراسی بود، ماهم وارد میدان می شدیم. ولی ما خواستار اقتصاد اشراف سالاری که امروز همچون دیروز مردم را با سبعیت می دوشد نیستیم.

  بر خلاف کشیشی که رئیس جمهور شده است ( اشاره به رئیس جمهورکنونی آلمان است که قبلا در جمهوری دموکراتیک آلمان کشیش بوده است.م)  و خانم صدراعظمی ( که او هم دختر یک کشیش بوده است) پاپ رهبر کاتولیک های جهان در رم  کتاب انجیل را خوانده است و به همین دلیل می داند که در آن کتاب چه نوشته شده است. در آنجا نوشته نشده " توباید جنگ کنی" برعکس هسته اصلی انجیل این است که "توباید دیگران را همانقدر دوست داشته باشی که خودت را دوست داری". این کجا و جنگ و بهره کشی از مردم کجا! پیام اصلی انجیل این است و چه خوب است که  پاپ  این را می گوید: "ما در جنگ سوم جهانی هستیم و نظام های اقتصادی هستند که نمی توانند بدون جنگ سرکنند و به همین دلیل است که سلاح تولید می کنند و می فروشند". این حقیقتی است که بالاخره یک نفر آن را بر زبان آورد. من از این پیامی که پاپ  امروز در تمام جهان می پراکند، استقبال می کنم.

ولی ما چپ ها نمی توانیم بگوئیم: "ما صبر می کنیم تا  یک نظام اقتصادی دیگر، یک نظام بهتر بیاید."   این حرف به معنی آنست که ما میدان سیاست را برای همیشه  ترک می کنیم. ما باید بکوشیم تا از امکانات ناچیزی که داریم استفاده کنیم و من  از گفتن این حرف بیمی ندارم که : "بله، ما باید در این باره فکرکنیم که آیا امکان دارد که ما در تشکیل دولت سهیم گردیم . ولی  آنوقت باید واقعا بدانیم که ما چه می خواهیم. آنوقت دیگر نمی توانیم کوتاه بیائیم. من قبلا اشاره کردم که شرط اصلی چیست. اما این شرط خیلی جامع تر است. شرکت در چنین دولتی  فقط در این صورت قابل تصور است که مسیر سیاست خارجی بکلی تغییر کند. و آن به این معنی است که: ماباید ناتو را منحل کنیم و ساختار امنیت اروپا را بر اساس معماری دیگری بنا کنیم، با حضور روسیه. چیزی غیر از این اصلا ممکن نیست. و این یعنی حسن همجواری. یعنی تنش زدائی. یعنی بسوی یکدیگر رفتن. یعنی ترس ها و نگرانی های آنها را جدی گرفتن. برای تشخیص این که  بحث چقدر به بیراهه رفته است کافیست فقط  واژه " تفاهم برای پوتین" را درنظر بگیریم. (در مباحثات سیاسی اخیر در آلمان این واژه با بار منفی  و جدلی به میان افکنده شد. به معنی آن که هر کسی که برای پوتین تفاهم داشته باشد در واقع مطرود است.م ) در واقع باید دانست که کسی که بخواهد سیاست خارجی اعمال کند باید تلاش کند تا طرف مقابل را درک کند. برای درک پوتین هم باید تلاش کرد، در غیر این صورت نمی توان با او به صلح رسید. ما باید بتوانیم " روسیه را درک کنیم " ، خانم ها و آقایان، دوستان عزیز،  ما باید یکدیگر را درک کنیم، در غیر این صورت  نمی توانیم به صلح دست یابیم.

 

انحلال ناتو

 

لُرد " Ismay  "   دبیرکل ناتو، اندک زمانی پس از پایان جنگ گفت : "ناتو برای این بوجود آمده که روس ها را بیرون کند، آمریکائی ها را وارد  کند و آلمانها را پائین نگه دارد." حالا از خودتان بپرسید که امروز در واقع چه چیز تغییر کرده است. واقعا قابل درک نیست. تمام آن چیزهائی که ویلی براند  با  اتخاذ سیاست رفع تنش و ایجاد تفاهم با بلوک شرق بدست آورد، همه از دست رفته است. من می گویم ما باید از تاریخ خود بیاموزیم: آلمان به روابط خوب همسایگی با روسیه نیاز دارد. این حافظ اصیل ترین علائق ماست. در آن زمان گفته می شد که ما فقط با کمک یکدیگر می توانیم به صلح دست یابیم و نه با رو در روی هم ایستادن. این اصل امروز هم چون دیروز معتبر است. تمام این یاوه گوئی ها در باره جنگ، این تحریم ها – همه این ها تشدید کننده تنش است. ما به جای سیاست مرکل در برابر روسیه به  سیاست تنش زدائی نیازمندیم و به سیاست حسن همجواری.

این به آن معنی است که دولتی که ما بتوانیم با آن کار کنیم، حتما با گسترش ناتو به شرق مخالفت کند. علت تشنج تلاش دائم برای محاصره روسیه است. قول داده شده بود که  ناتو گسترش داده نشود و به مرزهای روسیه نزدیک نشود. این قول را شکسته اند. هر چالشی سابقه ای دارد، و شکستن این قول آغاز چالش اوکرائین است. ناتو را گام به گام به پیش خزاندند و دست آخر گفتند اوکرائین را هم لازم داریم. اوکرائین باید به عضویت اتحادیه اروپا درآید، باید وارد ناتو شود. این یعنی نشانه رفتن بسوی روسیه. این سیاست غلطی بود، که باید جای خود را به سیاست تفاهم با روسیه بدهد، در غیر این صورت هرگز به صلح دست نخواهیم یافت.

بنا بر این صحبت بر سر آن نیست که گسترش ناتو به شرق را می توانیم به یک صورتی ادامه دهیم، مسئله حاد این است هیچ نیروئی مجاز نیست در مرز روسیه مستقر گردد. واقعا زده بسرشان. به چه دلیلی ما می توانیم نیروی نظامی در مرز روسیه مستقر سازیم؟ بار دیگر افسانه های قدیمی جنگ سرد را بخورد ما میدهند و می گویند روسیه ما را تهدید می کند.

فکرش را بکنید. ناتو هزار میلیارد هزینه تسلیحات می کند و روسیه 88 میلیارد.  این ها واقعا عقل از سرشان پریده که می گویند ما هزار میلیارد دلار هزینه تسلیحات می کنیم ولی از کشوری که 88 میلیارد هزینه تسلیحات می کند احساس خطر می کنیم! بنا بر این  باید بر تسلیحات خود بیفزائیم . واقعا اینها فکر می کنند تا کی می توانند این مهملات را بخورد مردم بدهند؟

در همین زمینه باید در مورد نکته دیگری هم صحبت شود:  تحریم ها باید فورا لغو شوند. درک این مطلب واقعا آنقدر دشوار نیست که وقتی کشوری بی ثبات شود، وقتی اقتصاد کشوری دچار تلاطم های شدید گردد، وقتی این کشور پیوسته با خطرات بیشتری روبرو گردد، امنیت افزایش نمی یابد بلکه اوضاع دمبدم  وخیم تر می شود. و ما باید بدانیم که امروز جنگ فقط با لشگر و وسائل فنی صورت نمی گیرد، بلکه ابزار اقتصادی هم وسیله جنگ است. باید دانست که صندوق بین المللی پول چیزی نیست جز دست درازتر شده سیاست خارجی آمریکا. درست مثل ناتو. از اینرو هردو باید از بنیاد تغییر کنند. بکلی شکل دیگری پیدا کنند. و این یعنی آنکه صندوق بین المللی پول به یک سازمان دموکراتیک تبدیل گردد و سیاست آن باید بکلی تغییر کند. این درست نیست که   صندوق بین المللی پول  وسیله ای باشد برای بکرسی نشاندن علائق آمریکا و  همزمان با آن برای بی ثبات کردن کشور مورد نظر. ولی دوستان عزیز این همان چیزی است که به اجرا در می آید.  

 

 

آلمان کشور مستقلی نیست

 

امروز دیگر تسخیر خاک مطرح نیست، آنچه مطرح است تسخیر بازارهاست. باید نگاهی به اوکرائین انداخت و دید که تا امروز کدام کنسرن ها در آنجا موفق به امضای قرارداد شده اند. هنوز هم  حکم معتبر اینست: سیاست خارجی چیزی نیست مگر نبردی دائمی برای دست یافتن به مواد خام و بازار. ولی ما به آن نیازی نداریم- نه با وسائل جنگی و نه باصطلاح سرمایه گذاری.  داد و ستد منصفانه و آزاد هم ممکن است، اگر نخواهیم دیگران را به زانو درآوریم.

چندی پیش این افتخار را داشتم که در یک بحث تلویزیونی با خانم " گورینگ- اکهارد، سیاستمداری از حزب سبزها" گفتگو کنم. از او پرسیدم نظرش در باره جنگ پهبادی (هواپیماهای بی سرنشین) چیست، جنگهائی که از خاک آلمان هم صورت می گیرد؟ او دائم از زیر این سوال در می رفت. اگر نخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم، چطور می توانیم در باره سیاست خارجی بحث کنیم؟ چطور می توانیم نسبت  به تروریسم ابراز خشم کنیم، در حالی که هزاران نفر بدون هیچ مجوز حقوقی، صاف و ساده، با پهباد ها بقتل می رسند، از جمله از خاک آلمان و ما خیلی راحت  بحث  در باره آن را کنار می گذاریم؟ ما اصلا چطور می توانیم برای آن توجیه اخلاقی داشته باشیم؟ پیش از آن که ما انگشت بسوی دیگران بلند کنیم و آنها را نشان دهیم، باید از خودمان شروع کنیم و  دیگرخاک خود را برای قتل های پهبادی در سراسر جهان، دراختیار نگذاریم. کسی که در این مورد سکوت می کند بهتر است اصلا در بحث جاری در این مورد وارد نشود، برای این که او با وضوح تمام با معیار دوگانه قضاوت می کند. از این رو من از "ویلی ویمر" سپاسگذارم که چندی پیش در روزنامه یونگه ولت این موضوع را مطرح ساخت و نوشت باید در نظر مجسم کرد حال کسانی را که با این قتل های پهبادی کل خانواده خود را، تمام خویشاوندان خود را از دست می دهند. این یعنی تروریسم عریان و آشکار. ما فقط در صورتی می توانیم علیه آنها به مبارزه ای جهانی برخیزیم که نخست با تروریسم خودمان مبارزه کنیم.

اشاره ای بکنم به تکنیک شنود. طبق قانون اساسی دولت موظف است آزادی اتباع خود را تضمین کند، اما وقتی دولتی قادر نیست به همپیمان خود بگوید "نباید تمام مردم ما را شنود کنید و همه را مورد جاسوسی قرار دهید" چه نامی شایسته این دولت است؟ واژه های دست نشانده و خراج پرداز، واژه های بسیار رقیقی هستند. یک قدرت همپیمان بر کل  حریم خصوصی افراد خط بطلان می کشد، این پذیرفته می شود و در عمل هیچ گامی علیه آن  برداشته نمی شود، این است معنی آزادی؟

سیاست صدور اسلحه را باید فورا عوض کنیم. گام اول ، فوری و بی بازگشت  باید  منع صدور اسلحه به مناطق متشنج باشد. صدراعظم مرکل در سال گذشته سخنی گفت که من آنرا دوباره خواندم. او گفت عربستان سعودی یک همکار مهم ما در مبارزه با تروریسم است، و حالا شما از جنایات داعش برآشفته می شوید! این درست است که باید از آن اعمال خشگین شد، اما سر بریدن و سنگباران کردن و غیره   در عربستان سعودی نیز رخ می دهد، عربستان سعوی خود یک  حکومت خودکامه است که مردم خود را هم ترور می کند و به همین دلیل چنین کشوری نمی تواند مهمترین همپیمان ما در مبارزه با تروریسم باشد. این است آن معیار دوگانه که سبب می شود جهان پیوسته ناآرام بماند.

در تمام تلاش هائی که برای جا انداختن بیشتر این سیاست در آلمان صورت می گیرد، همیشه یک  استدلال انساندوستانه را علم می کنند تا ثابت کنند که در پیش گرفتن این سیاست ضرورت دارد. همیشه وقتی در جائی جنایتی رخ می دهد، آخرین بار چالشی بود میان داعش و کردها، آنوقت گفته می شود، حالا دیگر باید دخالت نظامی بکنیم، وجدان انسانی حکم می کند که دخالت کنیم و همیشه کسانی هستند از جمله در میان چپ ها، اتحادیه های کارگری، در کلیسا ها و غیره که در دام این  استدلال می افتند. ولفگانگ هوبر اسقف پروتستان، در روزنامه فرانکفورتر مقاله ای منتشرکرده می نویسد و فرمان    مسیحیت این است که "تو نباید بکشی" اما این فرمان هم هست که " تو نباید بگذاری بکشند". بعبارت دیگر "وقتی جائی چالشی باشد تو باید دخالت نظامی کنی". این شیوه بکار میرود  و این استدلال همیشه مطرح می شود و بسیاری هم فریب آن را می خورند. یک استدلال ساده هم هست که میتوان در برابر آن استدلال گذاشت. وقتی من امکان انتخاب داشته باشم در میان چالش های بیشمار این جهان برای نجات  زندگی  انسان ها .

در میان چالش های بیشمار این جهان هستند چالش هائی که  من می توانم جان هزار نفر را نجات دهم بدون آن که مجبور باشم  کسی را بکشم، چالش های  دیگر هم هستند که من میتوانم کمک کنم ولی در عین حال باید صد ها نفر را هم بکشم، انتخاب بین این دو حالت برای کمک کردن کار دشواری نیست. اما آنچه ناهنجار است این است که انساندوستی این آدمها فقط وقتی گل می کند که بتوانند دست به اسلحه ببرند، ولی هیچگاه حاضر به کمک نیستند. اگر کشت و کشتاری در میان نباشد. درنده خوئی  این بحث در اینجا آشکار میشود. نشان بیماری جامعه ما این است: مبلغی که برای کمک به تغذیه آوارگان  صرف می شود کمتر از مبلغی است که برای ارسال اسلحه  هزینه می شود.

جمعبندی می کنم: وینستون چرچیل که زبانی نیشدار و گزنده داشت، یک بار گفت در جنگ، حقیقت آنچنان گرانقدر است که پیوسته باید در محاصره محافظان فراوانی باشد که دروغ نام دارند. این کلبی مذهبی معرف خصلت مجموعه سیاست خارجی است. از مقولات شروع می شود. از یونگه ولت که بگذریم هیچکس در پی ریشه کاوی نیست. مثلا می گویند وزیر دفاع آمریکا، بودجه دفاعی ایالات متحده آمریکا و غیره. مثل این که آمریکا قصد دارد در برابر کسی از خود دفاع کند، این یک دروغ محض است. کل سیاست خارجی آمریکا، از صدر تا ذیل دروغ است و اگر می خواهیم به یک سیاست صلح جویانه دست یابیم  وظیفه ماست که این دروغ را برملا کنیم . دوستان عزیز.

کل مطلب را در یک جمله بیان می کنم: ما هم تاریخ خود را داریم و ما باید از تاریخ خود بیاموزیم، از جنگ جهانی، از فاشیسم. از این تاریخ باید تکانه ای برخیزد که بگوید ما باید با تمام توان بکوشیم، پس از آن همه مصیبت ها که روی داد، جهان را آرامتر سازیم. پس از جنگ جمله گفته ای شد که باید قطبنمای همه ما باشد – این را برغم تمام  شکاکان می گویم که من  نمیتوانم جز این  از سیاست دیگری پیروی کنم- آن جمله این بود :" دیگر هرگز نباید از خاک آلمان جنگی آغاز شود!"

 

https://www.jungewelt.de/2015/01-14/023.php

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  490   دوم بهمن 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت